راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

استالین ستیزی
از خروشچف تا گارباچف
نويسنده : آلکساندر سوياتف
ترجمه و تلخیص کيوان خسروی
 

خروشچف مبارزه با استالين را آغاز کرد ولی فرصت نیافت بر او غلبه کند. اين سخن را کسی جز وينستون چرچيل بر زبان نیاورد. چرچيل هرچند دشمن سرسخت روسيه بود، اما سياستمدار برجسته ای بود که استالين را به همان اندازه می شناخت که ارزش خصومت خروشچف عليه برجسته ترین رهبر اتحاد شوروی پس از لنین را می دانست. حکومت بوروکرات های حزبی که سرانجام نظام شوروی را منهدم و ثروت ملی را خصوصی سازی کرده و سرمايه دارها را در راس حاکميت گماشت، با حمله به استالين آغاز شد.
امروز آنها اوليگارشی «بيزينس» و «روسيه واحد» خوانده می شوند. نخستين دستگاهی که دروغ خون خواری بلشويک ها و استالين را اختراع و گسترش داد تبلیغاتچی بزرگ آلمان نازی "گوبلز" در دهه 1930 بود. پس از گوبلز دشمنان اتحاد شوروی درآن سوی اقيانوس و سپس خروشچف «ولاسوف های ادبی» (1)، سولژينتسين و مهره های کوچک درون کشور در اینسو با گوبلز همصدا شدند .
آيا فاشيست ها می خواستند حقيقت را به ما نشان بدهند؟ البته که نه! آنها می خواستند چشمان مردم ما را به روی نظام «بسيار بد» سوسياليستی باز کنند؟ آيا آنها برای آن جنگ را عليه اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی آغازکردند که مردم ما را از «رژيم خونين استالينی» آزاد کنند؟ البته که نه. آنها کاملا چيز ديگری می خواستند. باور به دشمن بی رحم و مکار هيچ معنائی ندارد.
روشن است که اشاعه تهمت ها چيزی جز زيان برای ما نیآورد. آرشيو های آن دوران مدت هاست که باز هستند و پژوهش های منتشر شده دروغ « دوران خونین استالينی» را رد می کنند، گرچه سيل دروغ ها، افتراها از صفحه تلويزيون ها قطع نمی شوند. روشن است که رژيم حاکم کنونی در روسيه کمونيست ها را دوست ندارد. اين امر کاملا طبيعی است، اما همگان شاهدند که در باره کمونيست هايی چون "ل.ای. برژنف" و يا "ن.س. خروشچف" در کشورهای مشترک المنافع کمتر می توان حرف ناپسند شنيد. يا دست کم آنها را هيچ کس نمی کوشد ستمکاران خونخوار، پارانوئيد و بی عقل معرفی کند. همه کاسه کوزه ها در تبليغات ضد شوروی پیوسته بر سر استالين شکسته می شود. با وجود همه اینها بايد انسان ها را مطابق عمل آنها ارزيابی کرد.
خروشچف را درنظر می گيريم. از نفرت او به استالين و «افشاگری» وی نسبت به کيش شخصيت صرف نظر می کنيم. حتی بمثابه یک انسان « ميکيتای» (2) ما، بسيار کوته انديش و کم خرد بود. اما خروشچف را بعنوان حاکم بررسی کنيم. درباره زمامداری خروشچف بسيار نوشته شده و به تکرارش نمی ارزد. او به اندازه کافی بی قريحه کشور را اداره کرد و انسانی بود خشن وکم دانش. با اين مسئله کسی مخالفت نمی کند.
مهمتر ازهمه (خصوصا) - خروشچف چنان حکومت کرد که صدها وهزاران دبيرکميته ايالتی يا شهری آن زمان اگر کمی مبنا و اساس اداره دولت را می آموختند می توانستند حکومت کنند. علاوه برآنها هزاران نفر خيلی بهتر از خروشچف بر اين وظايف فايق می آمدند. به عبارت ساده تر، او انسانی به اندازه کافی عادی بود که هرچند به اندازه کافی هم حيله گری داشت، برای استفاده از اوضاع و ورود به حکومت، اما هنگاميکه به قدرت رسيد هيچ کار برجسته ای انجام نداد.
دراصل خروشچف به ميل آزاد خود حرکت کرد. او کاملا احمق نبود، ازاين رو فرمانی برای لغو حکومت شوروی و منع پرواز هواپيماها بمثابه بقايای دوران استالينيسم را صادر نکرد. تکامل علمی - تکنيکی که در دوران استالين سرعت نيرومندی گرفت، در دوران خروشچف هم ادامه یافت، گرچه او درست نمی توانست درک کند چه بايد بکند و کشور را بکجا ببرد. او کوشش نکرد در تئوری تعمق کند و در نیافت که فراخوان ها و مبارزه طلبی های آن زمان جامعه را به کجا هدايت می کند.
برژنف در مقایسه با خروشچف البته چنين نفرتی را در میان نسل بعدی بوجود نیآورد. هرچه باشد او اشاره ای به مبارزه با «کيش شخصيت» نکرد. اين شخصيت بمثابه سازنده خط لوله نفت «دوستی» و طراح خريد و فروش «گاز– لوله» شايد وارد تاريخ بشود. مخصوصا در دوران او نخستين گام بسوی تبديل کشور ما به زاینده مواد خام برداشته شد.
در دوران برژنف انگيزه و تحرک استالينی تکامل هنوز ته نکشيده بود. کشور هنوز هم از ظرفيت عظيمی برای آنکه جهش انجام دهد و برای هميشه سرمايه داری غرب را پشت سر بگذارد برخوردار بود، گرچه برژنف نمی دانست به کجا می رود، چگونه به فراخوان ها و مبارزه خواهی دوران پاسخ دهد. لئونيد ايليچ خوش قلب را نیز می شد با هر انسان متوسط و معتدلی جايگزين کرد.
تجزيه و تباهی سران حزبی، سپس به قدرت رسيدن گارباچف. شخصیتی که در او ناکارايی و اعتدال بطور موزون به خيانت آشکار ختم شد. کودتای ضد انقلابی، ازهم پاشيدگی شيرازه کشور و دوران بخون آغشته يلتسين، چوبايس و گايدارف ها .
پوتين می کوشد اين بی نظمی و هرج ومرج را صورت قانونی دهد و «ثبات» حکومت فاسدان و دزدان را تقويت کند.
بدين ترتيب ازسال 1953 تا امروز، در رهبری کشور قالب های کهنه و تقليد کورکورانه مدل بيگانه مسلط است. حاکمان تاريخ را نمی آفرينند و بزودی تاريخ آنها را به آنجايی که ناگزير است هدايت خواهد کرد. همراه با آن همه ما ناگزيريم جهش جهانی پیروی کنیم.

اما باز گرديم به استالين.
در کارنامه او تبديل اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی از يک کشور عقب مانده دهقانی به یک قدرت صنعتی توسعه يافته با تسليحات هسته ای ثبت است. بيهوده نيست که در سالهای پنجاه، غرب بطور جدی از تکامل سريع اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی هراس داشت. در کارنامه استالين پيروزی بر آلمان فاشيستی ثبت است که بطور کلی آن زمان کسی نمي توانست برآن پيروز شود. ما در آن جنگ موتوریزه نمی‌توانستيم بر فاشیست های مهاجم غلبه کنیم اگر صنعتی سازی، اقتصاد برنامه ای، اراده آهنين، خردمندی و اتوريته رهبر، توام با ايمان و اعتماد مردم به آینده و انگیزه دفاع از میهن و حاکمیت آن وجود نداشت.
در کارنامه استالين تارومار تروتسکيست ها که قصد داشتند روسيه را به شاخه های خشک آتش انقلاب جهانی تبديل کنند ثبت است. استالين خود تاريخ را برای حل وظايف عظيمی که تنها از عهده او بر می آمد فراخواند. بسياری معاصرين او، حتی مخالفين و دشمنان سرسخت او بر کيفيت برجسته شخصيت او مهر تائید زده اند.
دراينجا کاريزمای شخصی او نقش بازی کرد, اما اين عمده نيست. مهمتر ازهمه حرکت پی درپی و مداوم بسوی زندگی بهتر است که درآن شرايط سخت تحت رهبری استالين بعمل آمد. حتی زماني که جنگ آغاز شد. برای همين استالين برای دشمنان ما وحشتناک بود. بویژه که او اجازه نداد روسيه طعمه آسانی برای آنها شود و نگذاشت که روسيه ازدرون فاسد، تضعيف و به انحطاط کشانده شود.
چه استالين امروز نیز برای دشمنان سوسیالیسم وحشتناک باشد یا نباشد، راه استالينی، راه پيشرفت فشرده و شتابنده علمی- تکنيکی و راه سوسياليسم است. کسانی که نمی خواهند کشور ما را نيرومند ببينند، همچنان می کوشند افرادی را که بطورعملی توانستند نقش آفرین آن پيشرفت و نيرومند‌ی شوند را بد نام کنند. آنها از ديکتاتوری حاکم بر روسیه کنونی حمایت می کنند.
آقايان دمکرات ضد کمونيست و ضد استالينيست بموقع از ضد فاشيست بودن خود دست کشيده اند. آخر بطور عينی هم آنها و هم فاشيست ها يک هدف دارند و آن از بين بردن روسيه است. بدین لحاظ است که باید با شستشوی مغزی و لجن مال کردن گذشته مقابله کرد.

توضیحات مترجم:
1- در دوران پس از جنگ جهانی دوم در شوروی "ولاسوف ادبی" به جريانی که به ميهن خيانت می کرد گفته مي شد. آندره آندره ويچ ولاسوف ژنرال ارتش شوروی درجنگ دوم جهانی درارتش سرخ عليه فاشيسم هيتلری جنگيد . پس از به اسارت درآمدن از سوی ارتش هيتلری در دوران اسارت، جنبش مقاومت عليه استالين را پايه گذاری کرد و باکمک ارتش هيتلر يک ارتش آزاديبخش روسی را از کارگران اروپای شرقی و مهاجرين روسی تشکيل داد. او اميدوار بود بتواند ارتش سرخ را شکست بدهد و استالين را سرنگون سازد. در سال 1945درشهر Münsingen در جنوب آلمان در Schwäbische Alb ولاسوف فرمانده ارتش جديد خود بود.
2- دراينجا کنايه به اسم «نيکيتا» است. نيکيتا اسم کوچک خروشچف است. مخالفين خروشچف را بکنايه «ميکيتا» می گفتند، که از زبان اوکرائينی گرفته شده است. گويا اوکرائينی ها «نيکيتا» را «ميکيتا » تلفظ می کرده اند.

راه توده 132 14.05.2007
 

 فرمات PDF                                                                                                        بازگشت