راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

بحران در پی بحران و حالا بحران جانشین رهبری
کاسه "چه کنیم؟"
روی دست آقایان و فرماندهان

 

بحرانی که بنام بحران اتمی اكنون در كشور و با دیدگاه های مختلف حکومتی نسبت به حل آن مطرح است، خود حاصل و نشانه یك بحران بسیار بزرگتر و عمیق تر است. یعنی ناتوانی جناح های مختلف حكومت در آشتی دادن منافع خود با یكدیگر در چارچوب شكل ج.ا. در نتیجه از یكسو همزیستی مسالمت آمیر جناح های مختلف حكومت به مرزهای خود رسیده است و باید یكی از این جناح ها بر دیگری غلبه كند. و دوم آن كه شكل ج.اسلامی بعنوان چارچوبی برای غلبه دادن و آشتی دادن منافع طبقات مختلف اجتماعی بر یكدیگر و با یكدیگر آنچنان كه در قریب سی سال گذشته وجود داشته دیگر قابل ادامه به نظر نمی رسد.
ریشه بحران از یكسو در ساختار قانون اساسی است. این قانون اختیارات بسیار و قدرت سیاسی و نظامی و اقتصادی نامحدودی را در دست رهبری جمع كرده، بدون آنكه تكلیف جانشینی او را مشخص كرده باشد. بنابراین هربار كه مسئله رهبری مبهم می شود، حال یا بدلیل وضع جسمانی رهبر و احتمال درگذشت وی یا بدلیل نارضایتی عمومی و حكومتی و بی كفایتی وی و ... كشور در بحران فرو می رود و حتی سایه جنگ داخلی نمودار می شود. این اتفاق یك بار در آخرین سال حیات آیت الله خمینی نیز روی داد. كه سال انواع و اقسام توطئه ها و دسیسه ها بود و سرانجام آن به بركناری آیت الله منتظری انجامید. با اینحال در آن زمان این كار بدلایل مختلف شكل نسبتا مسالمت آمیزی به خود گرفت. از جمله بدین دلیل كه پیوندهای اقتصادی بیت رهبری در آن زمان اندك و اختلاف ها بیشتر نظری بود. اما وضع، اكنون به كلی متفاوت است.
در حال حاضر بیت رهبری یك كانون سیاسی تمام عیار و مركز عزل و نصب و تقسیم پست و مقام و کانون بزرگترین تمرکز سرمایه هاست. انواع و اقسام كسانی كه از علی خامنه ای شغل و مقام و پست و منصب و نمایندگی ولی فقیه و سهام فلان كارخانه دولتی و مناصب نظامی و غیرنظامی و عضویت در شورای نگهبان و ... بدست آورده‌اند همه نگران آینده خود در غیاب رهبر كنونی هستند. در این شرایط درك این نكته دشوار نیست كه برای گردانندگان بیت رهبری و اطرافیان آن تصور درگذشت رهبر یا تغییر وی و به خطر افتادن بندهای ارتباطی آنها با كانون اصلی قدرت و ثروت یک ضربه هول انگیز است. بدین ترتیب، این بیت در حال حاضر یكی از كانون های عمده دسیسه و توطئه است و می كوشد به شیوه خود مسئله انتقال رهبری و آینده رهبری، یعنی آینده خود را حل كند.

یكی دیگر از جریان های عمده در ارتباط با رهبر و بیت رهبری سپاه پاسداران و فرماندهان آنست. این فرماندهان نیز هم مقام های خود را از رهبر دارند و هم دست و بالشان در همه پروژه های دولتی و غیردولتی بعنوان مشاور و عضو هیئت مدیره و كارچاق كن و غیره با حمایت رهبر بند شده است. اینان برای آنكه قرارداد حفاظت فرودگاه تازه تاسیس امام به سپاه واگذار نشده بود می خواستند هواپیمای مسافربری را در هوا سرنگون كنند، بنابراین اگر فراد قرار باشد رهبر یا رهبری آینده بخواهد آنان را از این امتیازات محروم كند مجلس خبرگان و مجمع تشخیص مصلحت را هم روی سر روحانیون و غیرروحانیونی كه آنجا نشسته اند خراب خواهند كرد. نامزد اینان برای جانشینی رهبر مصباح یزدی است و با تضعیف موقعیت او در مجلس خبرگان اینان آماده دست زدن به هر كاری هستند.

جریان سوم هاشمی رفسنجانی است. هاشمی رفسنجانی می داند كه تركیب بیت رهبری در پیوند با فرماندهان سپاه اجازه رهبر شدن را به او نمی دهد. بنابراین برای خروج از بن بست و مسالمت آمیز كردن گذار و جانشینی رهبری سه طرح همزمان را پیش می برد: 1- شورایی كردن رهبر، 2- انتقال قدرت رهبر به مجلس خبرگان 3- قرار گرفتن كسی در رهبری كه ادعایی بر ثروت و قدرت رهبر نداشته باشد، مانند محمد خاتمی.

در مركز این طرح ها مسئله انتقال قدرت به مجلس خبرگان قرار دارد. تمام سخنرانی های دوران اخیر هاشمی رفسنجانی در واقع بر محور عمده كردن مجلس خبرگان و فرعی كردن ولی فقیه است. مضمون تمام سخنان دوران اخیر هاشمی رفسنجانی این است كه ما توانسته ایم در قانون اساسی سازوكاری بگذاریم كه آن مجلس خبرگان است. اگر دقت کنیم، در این تئوری سازی خبرگان جای ولی فقیه را گرفته و ولی فقیه نقش درجه دوم و خبرگان نقش درجه اول را گرفته است. این در واقع، شاید این یك راه حل بینابینی و تنها بخت گذار مسالمت آمیز رهبری باشد. بدینسان در رویاروی روحانی - نظامی كه شكل گرفته، هاشمی رفسنجانی با جمع كردن روحانیت می كوشد اختیارات رهبری را كاهش دهد و نه فقط رهبر كنونی، بلکه هر کس دیگری که به جای گمارده شود. در واقع تلاش او برای یك نوع دمسازی جمهوری اسلامی و ولایت فقیه با تجربه دوران رهبری علی خامنه‌ای، كاهش اختیارات رهبری و بالاخره مسالمت آمیز كردن امر تغییر رهبری و چاره جوئی برای چیدن پروبالی است که فرماندهان سپاه درآورده اند.
این در واقع بنوعی همان پروژه اصلاحات بود. زیرا اصلاحات هم به سد ولی فقیه برخورد كرده بود نه ولایت فقیه. اگر ولی فقیه مثلا منتظری بود اصلاحات خیلی سریعتر می توانست پیش برود. ولی بدیهی است جمع شدن این همه اختیارات دردست یك تن همیشه می تواند خطرناك و فساد آفرین باشد.

به هر صورت این سیاست هاشمی می تواند مقداری موجب تخفیف نگرانی نظامیان و بیت رهبری شود، زیرا مطمئن می شوند كه به هر حال رهبر آینده نمی تواند بدلخواه و بناگهان سیاستی دیگر را در پیش گیرد و آنان همچنان می توانند به اعمال نفوذ از طریق مجلس خبرگان امیداوار باشند. ضمن اینكه هاشمی از هم اكنون سعی می كند خود را نامزد ولایت فقیه آینده معرفی نكند و حتی اگر هم باشد دیگر اختیارات گسترده رهبر كنونی را نخواهد داشت. بدینسان او سعی می كند مخالفت نظامیان و بیت كنونی رهبری را هم كاهش دهد.

پروژه خصوصی سازی بخشی دیگر از این طرح است كه البته با طرح های دیگری نیز در پیوند است و از این رو نیاز به بحثی مفصل تر دارد ولی به هر حال اكنون بیت رهبری بویژه حامی این پروژه است. پروژه ای كه از طریق آن، این بیت می تواند مطمئن باشد كه كنترل خود را بر اموال رهبری، پس از او نیز حفظ کند. با اینحال این پروژه بدلیل تضادهای آن، اختلاف میان جناح ها و همچنین نارضایتی و انحصار طلبی فرماندهان سپاه كه خود را برنده کامل خصوصی سازی در شرایط كنونی نمی بینند به كندی پیش می رود.

بدینسان فرماندهان سپاه با مجموعه روندهای كنونی موافق نیستند و دنبال بهانه ای برای برهم زدن بازی و اصولا روند سیاسی هستند. حمله امریكا به ایران كه فرماندهان سپاه ظاهرا به آن دل بسته‌اند هم می تواند این بهانه را در دست آنان قرار دهد، هم برعكس ممكن است به تضعیف جدی موضع آنان در حكومت و حتی از دست دادن ابزارهای تهدید آنان و منابع قدرت اقتصادی و نظامی کنونی آنان منجر شود.

این در شرایطی است كه مدیریت سپاه، در دولت احمدی نژاد ناتوانی خود را درحل همه مسایل كشور نشان داده. یعنی در همه عرصه‌های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی. اما این ناتوانی مدیریت تنها از ناكارآمدی و بی لیاقتی دست اندركاران آن ناشی نمی شود، هرچند نكته غیرقابل انكاری است. مسئله اصلی تضاد منافع آنان با منافع عموم جامعه است. یعنی یك هسته سخت ارتجاعی و واپسگرا با شرکت فرماندهان شكل گرفته كه بشدت از نظر اقتصادی و سیاسی انحصار طلب است و به همین دلیل منافع آن رو در روی منافع همه قشرهای اجتماعی قرار گرفته است. از همین رو سیاست های آنان به بن بست می خورد.
ریشه این جریان به چماق بدستان اول انقلاب باز می كردد، كه اكنون دولت تشكیل داده اند. تركیبی از چماقداران، موتور سواران اول انقلاب، لات و لوت هایی كه در كمیته ها جمع شده بودند، بازجو ها و شكنجه گران و تیرخلاص زن های زندان ها، برهم زدن تظاهرات و میتینگ ها، آنان كه از فضای دمكراتیك نخست انقلاب نفرت داشتند، كمونیسم ستیزها و كسانی كه خواهان تسخیر سفارت شوروی بجای امریكا بودند، كسانی كه روابط نزدیك با حاج ماشاالله قصاب و كمیته سفارت امریكا داشتند، سپاهیانی كه در جنگ های كردستان سنی ستیزی دیروز و امروز خود را تمرین می كردند و تسكین می دادند. كسانی كه تور امنیتی برای شكار فعالان سیاسی پهن كرده بودند، تیم طراح پروژه دستگیری و تعقیب و مراقبت و شكنجه رهبران حزب توده ایران در قلب و مركز این جریان قرار دارد كه می توان تك تك آنان را با نام یافت و ذكر كرد و خلاصه همه آنان كه در انقلاب ایران منفی ترین و خائنانه ترین نقش را داشتند با احمدی نژاد به مقام ها و پست های دولتی رسیده اند. این صبغه احمدی نژاد و دار و دسته ای است كه او را جلو انداخته اند یا پشت سر او به راه افتاده و با جوانانی از همین قماش تكمیل شده است. البته نسل جدیدی را هم برای خود تربیت کرده اند که شاید "بذزپاش" رئیس تبلیغات لیست احمدی نژاد برای انتخابات شوراها نمونه شناخته شده و برجسته آن باشد. جوانی که بی ریشه تر از ریشی است که تازه درآورده است.
تضاد وضعیت در اینجاست كه در بحران جناح ها و رویارویی میان آنان، یك جناح با هدف از میدان بدر كردن حریف خود را خواهان تغییر و تحول وانمود می كند و جناح دیگر را مدافع حفظ وضع موجود. این استراتژی از دوران انتخاب ریاست جمهوری شكل گرفت كه در آن احمدی نژاد خود را نماینده تغییر معرفی می كرد و هاشمی را نماینده حفظ وضع موجود. این بخشی از شباهت این جریانات با فاشیسم و نازیسم اروپایی است. آنان نیز خود را نماینده تحول در برابر راست حاكم و چپ سنتی زمان خود معرفی می كردند. دربرابر احمدی نژاد، هاشمی رفسنجانی بعنوان نماینده حفظ وضع موجود و حفظ جمهوری اسلامی معرفی می شود و تا حدودی نیز همین است. تمام تلاش هاشمی رفسنجانی چنانكه گفتیم حفظ جمهوری اسلامی با خوب و بد آن و البته تلاش برای دمساز كردن آن با برخی ضرورت ها و نیازهایی است كه دیگر اجتناب ناپذیر شده است.
بدیهی است هیچ تغییری نفی عبث گذشته نیست. در هر تحولی جذب عناصر مثبت گذشته و نفی عناصر منفی آن توام است. آن تغییری كه پشتیبانان احمدی نژاد می خواستند و می خواهند درست برعكس این است. آنان خواهان نفی همه عناصر مثبت گذشته و حاكم كردن همه جنبه های منفی جمهوری اسلامی تحت عنوان حکومت اسلامی هستند. اینان همان اندازه نماینده تحول اند كه احمد جنتی را نماد تحول بدانیم. این جریان جمهوری اسلامی را از روز نخست هم قبول نداشت و طرفدار "حكومت اسلامی" یا بقول احمدی نژاد "دولت اسلامی" بود، دولتی كه مدعی هستند در این 27 سال تشكیل نشده و اكنون احمدی نژاد می خواهد آن را برقرار كند. احمدی نژاد در واقع همان طور كه خود هم می گوید نماینده "دولت اسلامی" یعنی پایان جمهوری اسلامی، اما در سمتی ارتجاعی است.
 

 راه توده 125 5.03.2007
 

  فرمات PDF                                                                                                        بازگشت