راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

نقد لنین بر مخالفان
حمله به آسمان
در انقلاب کمون پاریس
شروین منصوری

 

روز18 مارس- 27 اسفند- قیام کمونارها در پاریس شروع شد. لنین پیرامون این قیام و تحلیل مارکس درباره کمون نوشت:

... نظریه مارکس درباره کمون، زیورنامه های او به «کوگلمان» است. این نظریه، بخصوص در مقایسه با روش سوسیال دموکرات های جناح راست روسیه بسیارگرانبهاست. پلخانف که پس از دسامبر1905 با بیم و خوف فراوان گفته بود: «نمی بایست دست باسلحه برد»، اکنون بی آنکه حجب وحیا مانعش شود، خود را با مارکس مقایسه می کند. مارکس نیزبگفته او ازانقلاب 1870 جلوگیری می کرد، آری، مارکس نیزاز انقلاب جلوگیری می کرد ولی ملاحظه کنید چه شکاف عمیقی بین آنها در این موضوع بخصوص، که پلخانف برای مقایسه خود با مارکس انتخاب کرده است، مشاهده می شود.
پلخانوف درنوامبر1905، یکماه پیش از بحبوحه انقلاب اول روسیه، نه تنها ابدا رنجبران را برعلیه انقلاب متوجه نمی ساخت، بلکه صریحا ازلزوم « آموختن فن استعمال اسلحه ومسلح شدن» سخن می گفت. ولی یکماه بعد که مبارزه شعله ور شد، بدون آنکه ذره ای از اهمیت آن را گوشزد نماید و نقش آن را در جریان حوادث روشن گرداند و روابط آن را با اشکال دیرین مبارزه بیابد، باشتاب زدگی یک روشنفکر پشیمان و توبه کار، می گوید «نمی بایست دست به اسلحه برد.»
مارکس درسپتامبر1870، درست ششماه پیش ازکمون، صریحا کارگران فرانسه را متوجه می سازد و درخطابه خود دربین الملل، قیام را دیوانگی می خواند. او از پیش، اشتباه ملیون فرانسه را دائر به امکان تجدید نهضتی نظیر سال 1792 آشکارمی سازد. او از چند ماه پیش، نه دریک تاریخ موخر، می گوید: «نباید دست به اسلحه برد.»
حال ببینیم هنگامیکه این اقدام بیهوده، بگفته مارکس، درمارس 1871 جامه عمل می پوشد اودرمقابل، چگونه عمل می کند؟ شاید مارکس از این اتفاق مانند پلخانوف در حوادث دسامبر برای تخفیف دشمنان خود: پرودنیستها و پلاتکیستها، که در راس کمون بودند استفاده می کند؟ شاید او مانند یک خانم معلم آغاز قرقر و بداخمی را می گذارد ومی گوید: من نگفتم؟ بفرمائید اینست نتیجه رجزخوانی شما، اینست هذیان های انقلابی شما؛ شاید اوهم دربدرقه کمونارها، مانند پلخانوف در بدرقه مبارزان دسامبر، به پند و اندرز حکیمانه منفی بافان متفرعن می پردازد و با آب و تاب می گوید: « نمی بایست دست باسلحه برد»؟
نه، ابدا". در12 آوریل 1871 مارکس نامه پرشوری به «کوگلمان» می نویسد، پیامی می فرستد که ما با میل روی دیوار خانه هرسوسیال دموکرات روس، روی دیوارهر کارگر باسواد روسی آویزان می کردیم.
مارکس درسپتامبرسال 1870 قیام را دیوانگی خواند. ولی درآوریل 1871 وقتیکه حرکت توده ها و ملیون را می بیند، با توجه خاصی درآن دقیق می شود، خود را شریک حوادث بزرگ بشمار می آورد و این حرکت را گامی به پیش در نهضت انقلابی جهانی تلقی می کند.
او می گوید کمون «کوششی» است برای درهم شکستن دستگاه بوروکراسی نظامی، بعوض انتقال آن از دستی به دست دیگر. اوبه تمام معنا سرودی در وصف کارگران «قهرمان» پاریس که در زیر رهبری پرودنیست ها و پلانکیست ها بودند می سراید. مارکس می نویسد: «این پاریسی ها چه نرمی عجیب، چه ابتکارتاریخی، چه قدرت شگرف و از خود گذشتگی بزرگی دارند؛ تاریخ تاکنون یک چنین شهامتی سراغ ندارد.»
برای ابتکارتاریخی توده ها، مارکس بیش ازهرچیزارج قائل است. ای کاش سوسیال دموکراتهای ما نیز ارزش ابتکارتاریخی کارگران روسیه را دراکتبر ودسامبر1905 ازمارکس می آموختند.
از یکطرف تکریم بزرگترین متفکر زمان در برابر ابتکار تاریخ توده ها، که ششماه پیش عدم کامیابی آنها را پیش بینی نموده بود، و از طرف دیگر، اظهارات بی روح و بی معنای: «نمی بایست دست به اسلحه برد!»- آیا تفاوت بین ایندو، فرق میان زمین وآسمان نیست؟
مارکس از تبعید گاه خود در لندن، مانند یک سرباز مبارز توده ها، باشور و تعصب سرشاری به انتقاد گام های عملی پاریسی های «دیوانه وار شجاع» که «برسرحمله بآسمان» بودند می پردازد.
رجال مارکسیت و «واقع بین» امروزی ما، بی شک مارکس را به باد استهزا، می گرفتند؛ راستی چه اندازه برای این مرام خنده آوراست که یک نفر ماتریالیست، یکنفر اقتصاددان، یکنفردشمن خیالبافی دربرابر« کوشش حمله بآسمان» سرتکریم فرود آورد.
این آقایان ازخود راضی، چقدر اشک و خنده وهمدردی بزرگ منشانه نثار شورش طلبی و خیالبافی، نثارچنین نظریه ای درباره نهضت پرخوش و خروش می کردند؛ ولی مارکس مانند این آقایان خردمند ازمطالعه اشکال عالیتر مبارزه انقلابی بیم ندارد. او به بررسی مسائل فنی این قیام می پردازد و می پرسد دفاع یا پیشروی باید کرد؟ و مانند آنکه عملیات نظامی در پیرامون محل اقامت خود او یعنی لندن در جریان باشد- می گوید: محققا" « پیشروی» ! «میبایست بلافاصله روبه ورسای حرکت کرد.»
این کلمات درآوریل 1871 یعنی چند هفته قبل از سقوط کمون نوشته شده است. قیام کنندگان که درست بکار «دیوانه وار» )سپتامبر1870( حمله به آسمان شده بودند می بایست بلافاصله رو به ورسای حرکت می کردند.»
ولی کارگران برای نگهداری آزادی بدست آمده در دسامبر1905 «نمی بایست دست به اسلحه» می بردند! بیهوده نیست که پلخانوف خود را با مارکس مقایسه می کند!
درپی انتقاد فنی خود، مارکس می نویسد: «اشتباه دوم آنکه کمیته مرکزی کمون خیلی زود اختیارات را از خود سلب نمود.»
مارکس رهبران نهضت را از قیام پیش از موقع منع می کند. ولی با توده ها که «برسرحمله بآسمان» هستند او مانند یک مشاور، مانند یک سرباز، با وجود تئوری های مغلوط و اشتباهات بلانکی وپرودن، از پیشرفت انقلاب جهانی سخن می گوید.
اومینویسد:«هرچه باشد سرانجام این کار، قیام پاریس، حتی اگربدست گرگان، خوکان و سگان پست، اجتماع کهن سرکوب شوند، درخشان ترین عمل قهرمانانه حزب ما از زمان قیام ماه ژوئیه خواهد بود.»
گرچه مارکس حتی یک اشتباه کمون را نیزاز نظر رنجبران پنهان نمی کند، یک اثر خود را وقف این عمل قهرمانانه می نماید که تا به امروز بهترین راهنمای مبارزه در راه «آسمان» وهولناک ترین حربه برای «خوکان» اصلاح طلب ومترقی است.
پلخانوف نیز «نوشته ای» را وقف دسامبرکرده که تقریبا کتاب مقدس حضرات باصطلاح دموکرات و مشروطه خواه شده است.
بیهوده نیست که پلخانوف خود را با مارکس مقایسه میکند. « کوگلمان» درجواب مارکس گویا اظهارتردید می کند و از بیهودگی اقدام سخن می گوید و درمقام توصیه «واقع بینی» دربرابر«خیالبافی» بر می آید. حداقل آنکه گویا قیام کمون را با نمایش منظم 13 ژوئن 1849 پاریس مقایسه می نماید. مارکس بلافاصله در17 آوریل 1871 پاسخ تندی به «کوگلمان» میدهد.
او می گوید: «ایجاد تاریخ جهانی، اگرمبارزه فقط در شرائط مساعد و خالی ازهرگونه اشتباه صورت می گرفت، مسلما امری بس آسان بود.»
مارکس درسپتامبر 1870 قیام را دیوانگی می خواند؛ ولی وقتی توده ها بر می خیزند او می خواهد دوش به دوش ایشان پیش برود. با ایشان در جریان نبرد تجربه بیاموزد، نه آنکه نصایح مکتبی بخواهد. اومی فهمد که ادعای محاسبه کاملا دقیق امکان های کامیابی از پیش، شیادی صرف یا حرفی پوچ و بیهوده است. برای مارکس بالاتر از هر چیزمهم آنست که طبقه کارگر قهرمانانه با از خود گذشتگی و ابتکارتاریخ جهانی را ایجاد می کند. او به این تاریخ از چشم کسانی نگاه می کند که آنرا ایجاد می کنند؛ و امکان آنکه قبلا و بدون اشتباه شانس های موفقیت را حساب نمایند، ندارند.
او روشنفکر منفی بافی نیست که می گوید: پیش بینی آسان بود... نمی بایست دست به اینکار زد...
مارکس به این نکته نیزتوجه داشت که در تاریخ دقائقی اتفاق می افتد که پیکار مایوسانه توده ها حتی در راه یک هدف بی نتیجه، بخاطر تربیت بعدی این توده ها و آمادگی آنها برای مبارزه آینده لازم است.
برای مارکسیست های قلابی امروزی ما، که دوست دارند از مارکس نقل و قول نمایند ونظریات او را در باره اتفاقات گذشته تکرارنمایند ولی از ایجاد آینده عاجزند، طرح مسئله به اینصورت بکلی نامفهوم و حتی عجیب است.
پلخانوف وقتی پس از دسامبر1905 اقدام به « جلوگیری» ... نمود حتی بفکر این مسئله هم نیافتاد.
ولی مارکس مخصوصا این مسئله را مطرح می کند، بدون آنکه فراموش کند که خود او از دیوانگی قیام سخن گفته بود. او می نویسد: «بورژواهای پست فطرت و روئسا، پاریسی ها را در برابر یکی از دو راه گذاشته بودند: یا اجابت دعوت جنگ، یا تسلیم بلاشرط. تضعیف قوای روحی طبقه کارگردرصورت اخیر بمراتب از انهدام هزاران هزار رهبر نهضت شدیدتر می بود.»
ما بهمین جا، تفسیر مختصر تعالیم سیاسی مارکس به «کوگلمان» را تمام می کنیم. طبقه کارگر روسیه یکبار ثابت کرد و هنوز هم بارها ثابت خواهد کرد که او کاملا قدرت «حمله به آسمان» را داراست.
 

 راه توده 125 5.03.2007
 

  فرمات PDF                                                                                                        بازگشت