میراث تئوریک گرامشی
توده های مردم
پیش از واقعه
باید فاشیسم را بشناسند
ن. کیانی
فاشيسم برنامهای ارائه میدهد كه اساس آن
ايجاد وحدت ارگانيك و اندام وار همه نيروهای بورژوازی در يك سازمان سياسی
واحد است كه در كنترل يك مركز واحد باشد؛ مركزی كه بايد همزمان، حزب،
كابينه و كشور را هدايت كند.
تحليل طبقاتی فاشيسم
هدف فاشيسم بعنوان جنبش ارتجاع مسلح، تجزيه و بی سازمان كردن طبقه
زحمتكش است تا بتوان آن را منفعل و بی اثر كرد. فاشيسم بدينسان در چارچوب
سياست سنتی طبقات حاكم و در كادر مبارزه سرمايهداری و بطور خاص زمينداران
برضد طبقه كارگر قرار میگيرد.
اما از نظر اجتماعی پايه آن در خرده بورژوازی شهری است و در بورژوازی نوين
كشاورزی كه همراه با تحولات در مالكيت ارضی در برخی مناطق بوجود آمده است.
در نتيجه هر قدر خرده بورژوازی بيشتر بتواند وحدت ايدئولوژيك و سازمانی را
در ساختارهای نظامی پيدا كند كه سنتهای جنگی را تمجيد میكنند، فاشيسم
امكان بيشتری دارد تا بسوی فتح قدرت دولتی گام بردارد (...) فاشيسم، در
ماهيت، برنامه محافظه كارانه و ارتجاعی را كه همواره بر سياست ايتاليا حاكم
بوده است تغيير نمیدهد (...) دربرابر تاكتيك معمول ايجاد توافق و سازش
ميان جناحهای مختلف بورژوازی، فاشيسم برنامهای ارائه میدهد كه اساس آن
ايجاد وحدت ارگانيك و اندام وار همه نيروهای بورژوازی در يك سازمان سياسی
واحد است كه در كنترل يك مركز واحد باشد؛ مركزی كه بايد همزمان، حزب،
كابينه و كشور را هدايت كند.
مسئله روبنا
فاشيسم بواسطه روشهايی كه برای دفاع از نظم، مالكيت و دولت بكار
میبرد، حتی بيش از نظام سنتی عامل تجزيه انسجام اجتماعی و روبناهای سياسی
آن است.
در وهله اول از نظر سياسی، وحدت ارگانيك بورژوازی، بلافاصله پس از بقدرت
رسيدن فاشيسم، اين اپوزيسيون بورژوای رژيم، تحقق نمیيابد. اين مبارزه درون
بورژوازی، بخواهيم يا نخواهيم، نشانی از شكاف درون بلوك نيروهای محافظه كار
و ضدپرولتاريايی است و میتواند در شرايط معين به توسعه و تقويت پرولتاريا
همچون عامل سوم ياری رساند.
از نظر اقتصادی، فاشيسم همچون ابزار اليگارشی صنعتی و كشاورزی عمل میكند
كه میخواهند تمام ثروت كشور را در دستان سرمايه به كنترل در آورند. فاشيسم
مجموعه اقداماتی را انجام میدهد كه به يك تشكل صنعتی نوين مساعدت میكند و
آنها را با اقداماتی همراه میكند كه بسود زمينداران و به زيان كشاورزان
كوچك و متوسط است. سياست اقتصادی فاشيسم تنها با اقداماتی كه هدف آن تقويت
پول ملی است، سالم سازی بودجه دولتی، پرداخت بدهیهای جنگی و مساعدت به
دخالت سرمايه انگليسی - امريكايی در ايتالياست همراه میشود.
گرايش به امپرياليسم
آنچه بر همه تبليغات ايدئولوژيك، اقدامات سياسی و اقتصادی فاشيسم حاكم
است گرايش آن به امپرياليسم و توسعه طلبی است. طبقات حاكم صنعتی و كشاورزی
ايتاليا ازاين طريق است كه میكوشند ابزارهای حل بحران جامعه ايتاليا را در
خارج پيدا كنند. اين گرايش در خود نطفه يك جنگ تازه را دارد كه در ظاهر
بنام توسعه طلبی ملی پيش میرود. اما در واقع، در اين جنگ، ايتاليا تنها
ابزاری در دست يكی از گروههای امپرياليستی خواهد بود كه بر سر تسلط جهان
مبارزه میكنند. در نتيجه سياسست فاشيسم موجب يك سلسله واكنشهای عميق در
مردم خواهد شد.
مسئله جنوب و نقش واپسگرای واتيكان
طبقات كشاورز متوسط و فقرای بقيه ايتاليا، هر چند بكندی، خصلت انقلابی
به خود میگيرند. واتيكان كه نقش واپسگرای آن را فاشيسم بر عهده گرفته است،
ديگر بطور كامل كنترل خود را از طريق كشيشان و "حزب مردم" بر روستاييان
اعمال نمیكند.
تجزيه پرولتاريا و مقاومت آن
تا آنجا كه به پرولتاريا مربوط میشود روند تجزيه آن با مقاومت فعالانه
پيشاهنگ انقلابی و مقاومت پاسيف تودههای وسيع برخورد میكند. اينان عميقا
به موضع طبقاتی خود وابسته هستند و آمادهاند به محض آنكه فشار فيزيكی
فاشيسم خاتمه يابد به جنبش درآيند و منافع طبقاتی به آنان انگيزه مقاومت
بيشتری میدهد.
سياستهای فاشيستی به مقاومتها، چرخشها و پيدايش نيروهايی تازه منجر
میشود. در برابر اين خطر، فاشيسم به شكلی واكنش نشان میدهد كه همه جامعه
را به زير يوغ يك نيروی نظامی و سيستمی از ستم و سركوب در آورد. اين سيستم
میكوشد مردم را به وظايف مكانيكی توليد زنجير میكند، بدون آنكه حداقل
امكان يك زندگی مناسب را داشته باشند يا بتوانند اراده آزاد خود را نشان
دهند و برای دفاع از منافعشان سازمان يابند. به اصطلاح قوانين فاشيستها
هدفی ديگر ندارد جز اينكه دوام اين سيستم را تضمين كند. سياست نوين
سنديكايی از كنفدراسيونهای سنديكايی و از سنديكاها هرگونه حق انعقاد توافق
را سلب میكند و آنان را از تماس با تودههايی كه در اطراف آنها سازمان
يافته بودند محروم میكند. مطبوعات كارگری نابود میشوند، حزب طبقاتی
پرولتاريا به مخفی شدن كامل محكوم میشود، خشونتهای جسمانی و آزار پليسی
بطور منظم و هدفمند بكار گرفته میشود، كه بويژه در روستاها موجب ايجاد
وحشت شده و يك شرايط حكومت نظامی را بوجود میآورد.
سزاريسم و انقلاب فكري
گرامشی در "دفترهای زندان" خصلت نمونه وار فاشيسم را در اصطلاح
"سزاريسم" خلاصه میكند. اين سزاريسم گسست آشكار آن توازن خاصی است كه
ماركس از آن بعنوان بناپارتيسم فرانسوی ياد كرده بود؛ شرايطی كه بقول ماركس
: "طبقه بورژوا بازی را ديگر باخته و طبقه كارگر هنوز ظرفيت هدايت ملت را
بدست نياورده است." اما سزاريسم مدرن برخلاف بناپارتيسم بيشتر پليسی است تا
نظامی "زيرا بيشتر بر روی ضعف نسبی نيروهای مترقی آنتاگونيك حساب میكند،
ضعفی كه سزاريسم میآيد تا آن را در بنياد حفظ كند." از اينجا خصلت فشار و
قهر جامعه سياسی بر جامعه مدنی ناشی میشود.
گرامشی ديگر بر روی مسئله فاشيسم و به قدرت رسيدن آن بحثی نمیكند اما همه
تحليل او از جامعه ايتاليا و تحول استراتژی سياسی آن، ناشی از درسهای
وحشتناك شكست طبقه كارگر ايتاليا و ناتوانی آن از ايجاد يك الترناتيو
انقلابی، در برابر بلوك كهنه سرمايهداری- بورژوای در حال تلاشی است كه
فاشيسم را بوجود آورده است. از اينجاست كه مفهوم هژمونی - رهبری جامعه پيش
از حاكم شدن بر آن - ضرورت اجماع و همرايی توده در حول قدرت پرولتاريايی،
مفهوم جامعه مدنی و جامعه سياسی، حزب همچون "شهريار مدرن" و بالاخره نقش بی
بديل روشنفكران در زير ساختها و روساختها مطرح میشود.
گرامشی با انديشه مدام بر روی درسهای سخت شكست، توانست بدينسان يكی از
پيشروترين و نوين ترين نظريههای ضرورت مبارزه ايدئولوژيك را بنا نهد.
مبارزهای كه بايد درون روبنای اجتماعی و برای تحول عميق اذهان انسانها
دركنار مبارزه سياسی و سنديكايی پيش رود. اين مبارزه بايد پيش از بدست
گرفتن قدرت آغاز شود و به نتيجه رسد تا امكان نگهداری بعدی قدرت را بر
مبنای يك هژمونی واقعی بوجود آورد. اين آنچيزيست كه او "انقلاب فكری و
اخلاقی" توده میناميد.
راه توده 156 12.11.2007
فرمات PDF
بازگشت