دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد
احمدی نژاد
مردم ایران
این "آیت"
را هم
پشت سر می گذارند!
روزبه محسنی
پايوران حكومت پهلوي دوم
اسدالله علم- وزیر دربار پهلوی دوم و نخست وزیر دوران قیام 15 خرداد- فرزند
امير محمد ابراهيم خان شوكت الملك را كه نشان" همتراز بلندپايگان
امپراطوري" از حكومت انگليس داشت, به لقب "حضرت امير" مفتخر كرده بودند.
چاپلوسان در همه دوران ها كوشيده اند با بزرگ كردن كوتوله هاي سياسي - كه
معمولا در طول تاريخ سرزمين بد اقبال ما افسارحكومت هاي جور و فساد را در
دستان بي كفايت خود داشته اند- از آنها بتي در خور ستايش بسازند تا در پشت
آنها براي برآوردن خواسته هاي نامردمي خود پناه گيرند.
رسول پرويزي طنزپرداز دشتستاني روزگاري داعيه خدمت به خلق داشت و از سال
1320 تا 1326 در صف اعضاي حزب توده ايران بود. با قلم شيرين , صميمي و
ستيزنده خود با ارتجاع زمان نبرد كرده بود. در کتاب "شلوارهای وصله دار" ش
فقر و نابرابری مسلط بر جامعه را در دایره یک مدرسه و درچهره معلمین و
محصلین محروم با قلمی تیز و گزنده ترسیم کرده بود. پرویزی پس از رويگرداني
اش از جنبش توده اي، در سالهای فصل دوم زندگی اش درکنار دربار شاه نوشت:
"همه وقت بدين فكر بودم كه از قلم تيشه اي
بسازم و اجتماعي را كه كودكان هم تامين ندارند بكوبم، افسوس كه نشد! تيشه
من به ماله بدل شد و هر چه كوفتم آهن سرد بود."
نا اميدي ناشي ازشكست نهضت ملي ايران در سالهای پس از 28 مرداد بسياري و از
جمله رسول پرويزي را به وادي ديگري كشاند. گروهي از مبارزه كناره گرفتند،
حتي برخي از آنان به همكار دشمن بدل شدند و گروهي نيز چاره افسردگي و پوچي
زندگي خود را در فراموشي با كمك افيون و الكل دانستند. تنها اندكي با وجود
آن همه ناملايمات و آزارهاي عجيب و غريب، با گوش فرا دادن به نداي وجدان در
صف خلق باقي ماندند. رسول پرويزي از سنخ كساني بود كه به خاستگاه اجتماعي
خود پشت كردند و در آغوش رژيم برخاسته از كودتاي 28 مرداد پناه گرفت. او در
باره داستان هايي كه از منظر منافع مردم نوشته بود و همانها هم باعث شهرت
او شده بودند, گفته بود اين داستان ها:
"مربوط به دوره ديگري است .آن دوره كه خيال
مي كردم هدفي در كار است و بعد معلوم شد همه اش كشك بود و ول معطل بودم.
شايد مربوط به دوره آزادگي بود و اكنون مرتجعم!"
رسول پرويزي كه اسدالله علم وزير دربار شاهنشاهي را منجي خود مي دانست، با
صراحت لهجه ويژه خود, در محافل خصوصي علم را" حضرت امير" مي خواند و در
پاسخ معترضان كه اين لقب را مختص امام علي مي دانستند مي گفت :
"بله من هميشه او را حضرت امير خطاب مي
كردم... اين حرف ها باعث شد عده اي مرا مسخره كنند...آخر كجايش خنده دار
است...اسمش امير بود ...حضرت هم عنوان آدم هاي متشخص است...پس مي شود به
او" حضرت امير" گفت...در گذشته همه حكام را "حضرت امير" خطاب مي كردند
...او كه از آنها كمتر نيست."
رسول پرويزي راه همياري رژيم كودتا را تا پايان پيمود و در آخرين روزهاي
زندگي خود, پيرانه سر و افسرده حال به پوچي مسيري كه جدا از مردم پيموده
بود, پي برد و با تلخكامي در آخرين روزهاي عمرش تاسف مي خورد چرا از منصب
نويسندگي براي بچه هايي كه شلوار وصله دار مي پوشيدند و رسول را در قلب خود
گرامي مي داشتند, به منجلاب سناتوري مجلس سنا و دبير كلي" لژيون خدمتگزاران
حقوق بشر خلق" رژيم شاه فرو افتاد. رسول به دكتر علي بهزادي مدير مجله
"سپيد و سياه" گفته بود:
"راست است...من شغل و مقام دارم...پاسبان ها
به ديدن من پاها را محكم به هم مي كوبند و دست ها را بالا مي گيرند...اما
آن گذشته ها چيز ديگري بود...يك روز در يك كوچ عشايري, محصلي عينكي مرا
ديد...مدتي خيره شد...ظاهرا از صحبت اطرافيان مرا شناخته بود...جلو آمد.
گفت شما همان رسول پرويزي نويسنده هستيد كه داستاني به نام "قصه عينكم"را
نوشتيد؟ وقتي كه اشاره كردم كه بله، نمي دانيد از اينكه مرا از نزديك
ميبيند چه حالي شد...يك روز هم در شيراز براي خريد كتاب به كتابخانه رفته
بودم. دو دانشجو كتاب شلوارهاي وصله دار مرا برداشته بودند نگاه مي
كردند...در پشت جلد آن تصوير مرا نقاشي كرده بودند... وقتي آنها مرا
شناختند, مي خواستند مرا در آغوش بگيرند... بله آن محبوبيت ها چيز ديگري
بود...هيچ با وكالت و سناتوري قابل قياس نيست."
امروز پس از گذشت 29 سال از انقلاب بهمن 1357 و پشت سر گذاشتن انباني از
تجربه هاي تلخ باز هم در ميهن ما كساني هستند كه اين سرناي" وجهه آفريني
براي كوتوله هاي سياسي" را از سر گشادش مي نوازند و مي خواهند همان كاري را
كنند كه رسول پرويزي نويسنده نتوانست و ناكام شد و مورد تمسخر قرار گرفت.
زمزمه هايي كه امثال فاطمه رجبي پس از آبرو ريزي سخنراني در دانشگاه كلمبيا
براي محمود احمدي نژاد به راه انداخته اند و او را "نشانه خدا بر روي زمين"
و "آيت الله" خوانده اند, جلوه اي ديگر از اين كار عبث است. همان گونه كه
رسول پرويزي از مردم بريده، پشت گرم به دربار فاسد پهلوي , با سري كه از
نشئه ترياك سناتوري گرم شده بود, علم را "حضرت امير" مي خواند, امروزه
مقلدين حقير او چون فاطمه رجبي- كه حتي پدرش از هتاكي او به خاتمي,
رفسنجاني و كروبي تبري جست و او را به قطع روابط پدر و فرزندي تهديد كرد-
مي كوشند براي محمود احمدي نژاد اين رئيس جمهور بر كشيده حزب پادگاني"
موقعيت الهي" بسازند و چهره عوام فريبانه او را بيارايند تا مقرب بیت رهبر
شوند. شعارهاي مردم فريب احمدي نژاد و مربيانش در انتخابات سال 1384 آخرين
تير تركش مافياي حكومتي بود كه با علم به ناممكن بودن اين شعارها , براي
جلوگيري از پيروزي اصلاح طلبان آن همه وعده توخالي را به سوي مردم ايران
پرتاب كردند و حالا براي رد گم كني نعل وارونه مي زنند:
گر كه خواهي سم اسبت گم كنند
تركمانا نعل را وارونه زن!
تلاش هايي از اين دست نشانگر آن است كه هواداران احمدي نژاد و قدرت مافيايي
قاهري كه براين دولت فرمان مي راند, بازي را اگر به قاعده و قانون باشد
باخته اند. اين همه ناكار آمدي در اداره امور, تغيير مدام وزيران و
مسئولان, تورم افسار گسيخته كه مدتي آن را به مطبوعات نسبت مي دادند و مي
گفتند "تورم رواني و ساخته مطبوعات است ", تنزل دائمي رتبه هاي اقتصادي و
امنيت سرمايه گذاري ايران در جهان و ... اين دولت "امام زماني" را كه
بيشترين همراهي را با "ولي فقيه" داشته به نقطه اي از استيصال رسانده كه
پايورانش ناگزيرند با چنين كارهايي براي او "محبوبيت" بتراشند. اين تلاش
هاي هواداران احمدي نژاد مانند كوشش اسلافشان به حكم تاريخ محكوم به شكست
است و "آيت الله محمود احمدي نژاد" نیز به به همراه امثال فاطمه رجبی به
همان جايي خواهند رفت كه شاه و "حضرت امير اسدالله علم " رفتند!
راه توده 152 08.10.2007
فرمات PDF
بازگشت