راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

ماركس و ماركسيسم – 9
ساده اندیشانی
مارکس را ساده لوح
فرض می کنند
ترجمه و تدوین جعفر پویا
 

 

ما در يك دوران تاريخی زندگی می‌كنيم كه در آن اعتقادات بزرگ سياسی متزلزل شده اند. در اين شرايط برخی از ماركس فاصله می‌گيرند و او را متهم می‌كنند كه دركی خام و ساده لوحانه از پيشرفت انسان و تاريخ انسانی داشته است؛ دركی كه به گفته آنان به ارث رسيده از فلاسفه دوران روشنگری در اروپاست. برای نمونه می‌توان از "رژی دبره" نام برد كه به ماركس خرده می‌گيرد كه تاريخ علم و فن را - كه پيشرفت می‌كند - با تاريخ انسانی - كه در سكون است - مخلوط كرده و يا دست كم تصور كرده كه پيشرفت اولی خودبخود موجب پيشرفت دومی می‌شود.
ترديد نيست كه ماركس تحت تاثير خردگرايی فلسفی سده هيجدهم بود و به انديشه پيشرفت تاريخی كه اين فلسفه مبلغ آن بود كاملا اعتقاد داشت. او نيز مانند فلاسفه دوران روشنگری و سپس غالب فلاسفه سده نوزدهم به پيشرفت علمی و فنی بشريت يقين داشت. جريان پوزيتويستی يا علم‌ گرای سده نوزدهم نيز به شكلی ديگر مبلغ همين نظر بود و معتقد بود كه تحولات علمی و فنی مسايل اجتماعی انسان‌ها را حل خواهد كرد و در نهايت برای آنان خوشبختی خواهد آورد. در طرح و برنامه كمونيستی ماركس نيزاين اعتقاد به پيشرفت عمومی تاريخ ديده می‌شود. مبارزه ماركسيست‌ها در سده بيستم اين پيشرفت را در يك گسست از سرمايه‌داری می‌ديد. اين مبارزه و اين اعتقاد در برخی موارد شكل يك ايمان نوين را به خود گرفت كه مانند هر ايمان ديگری بسيج گر بود ولی مانند هر ايمان ديگر می‌توانست كوركننده نيز باشد.
با اينحال اين ديدگاه يكجانبه نسبت به تاريخ انسانی مطابق با نگرش ماركس نيست. او دركی انتقادی و با سايه روشن از تاريخ انسانی داشت كه بسيار دور از نگرش پوزيتيويستی و علم گرايی است كه به وی نسبت داده می‌شود. پيش از هر چيز، از نظر ماركس بدون ترديد در سطح مناسبات انسان با طبيعت، در سطح نيروهای مولده يك حركت به پيش وجود دارد كه ماركس به آن ارزش زيادی می‌دهد. اين پيشرفتی است در عرصه تكنيك و فن توليد كه متناسب با پيشرفت شناخت انسانی است و در هر دو حال جنبه كمی دارد و بر روی هم انباشته می‌شود. يعنی دانش و ابزارهای فنی روزبروز بيشتر می‌شود و بر كارايی آنها نيز هر روز فزوده می‌شود.
اين پيشرفت يك واقعيت است. اما ماركس به دو دليل اساسی به آن يك بار ارزشی داد. نخست، از نظر تئوريك، اين پيشرفت به انسان شناختی عينی از جهان می‌دهد و بنابراين به خردگرا كردن شعور او ياری می‌رساند و انسان را از اعتقادات خردستيزانه و توهماتی كه در او ريشه دارند می‌رهاند. جانبداری ماركس از علم در اين سطح هميشگی است و در پيوند با نقد او از مذهب قرار دارد. اما از جنبه دوم، يعنی در عرصه پراتيك و عملی نيز پيشرفت علمی و فنی، انسان را بر طبيعت مسلط می‌كند و از اين نظر درهای آزادی را بر او می‌گشايد يعنی آزادی از قيد نيروهايی كه بر او سلطه دارند. در عين حال اين پيشرفت سرچشمه افزايش توليد و گسترش دامنه نيازهای انسانی است. بنابراين از نظر ماركس پيشرفت تكنيكی و فنی، آشكاركننده ظرفيت‌ها و توانايی‌های انسانی است. انسان در تاريخ فن و بوسيله آن ساخته شده است. به همين دليل است كه ما در "مانيفست حزب كمونيست" تجليل حيرت انگيزی از بورژوازی، توانايی آن در دگرگون ساختن مداوم شرايط توليد و جهانی كردن تاريخ را می‌بينيم. "بورژوازی بود كه برای نخستين بار نشان داد كه فعاليت انسانی قادر به چه كارهاييست" بنابراين بورژوازی يك حامل و فاعل اساسی پيشرفت از اين زاويه بوده است.
اما تاريخ انسانی جنبه ديگری نيز دارد و ماركس است كه آن را بطور متضاد آشكار می‌كند. نشان دادن اين جنبه تاريخ انسانی او را در نقطه مقابل يك پيشرفت پنداری ساده لوحانه قرار می‌دهد و جنبه بديع و خلاق نگرش او را نشان می‌دهد. از نظر ماركس پيشرفت تاريخ انسانی يك روی تاريك نيز دارد كه مربوط به مناسبات انسان با انسان، مناسبات اجتماعی توليد می‌شود كه در ابتدای مانيفست به يكباره بر آن تاكيد می‌شود: اين مناسبات در مضمون خود ثابت باقی مانده زيرا از خلال شيوه‌های مختلف توليدی كه تاريخ شناخته است از پی دوران كمونيسم ابتدايی، آشتی‌ناپذيری طبقاتی، همچنان بر مبنای استثمار كار انسانی باقی مانده است. در پس تنوع ظاهری اشكال استثمار كه ناشی از تحولات فنی است، مبارزه طبقات عاملی است كه ثابت باقی مانده كه اجازه نمی دهد تاييد كنيم تاريخ در يك سطح كيفی و انسانی پيشرفت كرده است. بنابراين ماركس دور از آن است كه در يك درك غيرنقادانه از مفهوم پيشرفت بيفتد يعنی مفهومی كه مبنای آن صرفا فنی- تكنيكی باشد. تحليل ماركس تضادهای تكامل تاريخی را نشان می‌دهد و بر روی جنبه اجتماعی پنهان و ناپيدای پيشرفت تاريخی تكيه می‌كند. ماركس بدينسان افسانه يك پيشرفت همه جانبه را در هم می‌شكند و حتی به آنجا می‌رسد كه در همين سرمايه‌داری كه از يك جهت آن را می‌ستايد، يك عقبگرد واقعی را مشاهده می‌كند. به گفته ماركس شكل فئودالی استثمار اگر نگوييم با نوعی محدوديت، دست‌كم با نوعی توهمات مذهبی و سياسی همراه بود؛ اما بورژوازی "استثماری آشكار، بيشرم، مستقيم و خشن" را برقرار كرده است. همه تلاش ماركس آن است كه واقعيت و پيامدهای اين نظام را برخلاف كسانی كه سعی می‌كنند بر آن سرپوش بگذارند نشان دهد.
ماركس البته در آرزوی پيشرفت انسانی از خلال مبارزه برای كمونيسم است و از اين طريق او به سنت مترقی روشنگری پيوند می‌خورد. اما در اينجا نيز رويكرد او متوجه بغرنجی‌ها و تضادها و بنابراين دارای سايه روشن است. در درجه نخست پيشرفت انسانی مسئله‌ای با جوانب مختلف است كه بايد آنان را به لحاظ نظری از همديگر تمايز داد يعنی جوانب اقتصادی، اجتماعی، سياسی و انسانشناسی. تحقق پيشرفت انسانی در هريك از اين جنبه‌ها نيز با آهنگ‌های مختلف و درون يك روند انجام می‌شود كه آنان را يكی به ديگری پيوند می‌دهد. بدينسان است كه ماركس همچون ماترياليستی پيگير، تحول اخلاقی انسان را در سطح نخست قرار نمی دهد، بلكه بر تحول شرايط اجتماعی- اقتصادی زندگی او تكيه می‌كند كه بنظر او تنها اين تحول است كه می‌تواند انگيزه‌ها و رفتارهای انسان را تغيير دهد. از اين نظر نيز ماركس فاصله زيادی با نگرش اخلاق گرايانه فلاسفه سده هيجدهم دارد. در مرحله بعد، اين پيشرفت شكل يك تحول تدريجی را دارد، تحولی كه در طول زمان انجام می‌شود و وابسته به شرايط مادی، اجتماعی و سياسی است كه توسعه سرمايه‌داری بوجود آورده است. مشاهده می‌شود كه در اين درك ماركس نه خيالپردازی ساده لوحانه‌ای وجود دارد و نه بی صبری اراده گرايانه. ماركس دركی دقيق دارد از آنچه "ژان ژورس"- سوسياليست نامدار فرانسوی- بعدها آن را "تكامل انقلابی" ناميد، يعنی حركت از امكان‌های موجود در واقعيت برای تغيير آن.
و بالاخره پيشرفت انسانی يك پروژه و برنامه است. يعنی بيانگر امكان‌ها و ظرفيت‌هايی است كه در واقعيت وجود دارد زيرا به قول ماركس "بشريت تنها مسايلی را طرح می‌كند كه می‌تواند آن را حل كند." اما تحقق اين امكان‌ها و ظرفيت‌ها مبتنی هيچگونه ضرورت تاريخی نيست كه ناگزير باشيم آن را همچون پديده ای اجتناب ناپذير درك كنيم. البته گاه ماركس چنان سخن می‌گويد كه می‌توان از آن استنباط كرد كه اين تحول را ناگزير می‌بيند اما اگر به منطق ماترياليستی او بدقت نگاه كنيم، می‌بينيم آنچه ماركس می‌گويد يك پيش‌بينی است كه تاريخ و عمل مردم بايد آن را تاييد يا رد كند. ماركس پروژه كمونيسم را ارائه می‌دهد و آن را به داوری مردمی می‌گذارد كه در تحقق آن ذينفع هستند؛ به بحثی آزاد درباره نوع جامعه‌ای كه سزاوار انسان است. كمونيسم بدينگونه همان چيزی می‌شود كه در واقعيت هست: پيشنهاد عمل به انسان‌ها در شرايط تاريخی معين. اين پيشنهاد تنها يك بخت برای تحقق دارد و آن اينكه انسان‌ها، هنجارهای يك زندگی در اشتراك را درك كنند و آن را يك پيشرفت به حساب اورند.

راه توده 147 03.09.2007

 

 فرمات PDF                                                                                                        بازگشت