راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

نقش 3 چهره در انقلاب 57 (بخش دوم)
اتحاد روشنفکران و روحانیون
استراتژی انقلابی خمینی بود!
ن. کیانی
 

قرار دادن نام آیت الله خمینی در کنار سه چهره انقلاب ایران هم کاملا طبیعی بنظر می آید و هم کاملا عجیب. طبیعی از آن جهت که وی بعنوان رهبر انقلاب بی تردید و با فاصله زیاد بزرگترین نقش سیاسی را در کوران حوادث انقلابی کشور داشت و گزاف نیست اگر او را نه یکی از سه چهره بلکه مهم ترین چهره سیاسی انقلاب ایران بخوانیم. اما عجیب از آن جهت که ناشناخته ترین بخش شخصیت خمینی همان جایگاه تاریخی و توان رهبری سیاسی اوست که زیر کوهی از تعریف های توخالی و تمجیدهای پوشالی پنهان شده، یا زیر آواری از توهین ها و نفرین ها ناپدید شده است. بازماندگان نظام سلطنتی و بخشی از روشنفکران لائیک خرده بورژوا تنها چیزی که قبول ندارند همانا خمینی همچون یک رهبر سیاسی، همچون یک چهره برآمده از جنبش انقلابی است. از نظر آنان خمینی مذهبی مرتجع و عقب مانده ای است که جماعتی بنام مردم ایران ، چون در عقب ماندگی و توهم دست کمی از او نداشتند بدنبالش راه افتادند. بررسی اسناد و مدارک و انبوهی از اعلامیه ها و سخنرانی های آیت الله خمینی در دوران پس از 15 خرداد 1342 تا سال گرهی 1357 و پس از آن بطلان کامل این نظر را نشان می دهد. خمینی هم درك عمیق تاریخی از معضلات جامعه ایران داشت و هم از نظر تسلط بر فن مبارزه و هنر رهبری و داشتن زبان و منطقی توده فهم بی تردید یکی از برجسته ترین شخصیت های تاریخ معاصر ایران است.

نگاهی بیاندازیم به آن زیرکی ها و درکی که در باره آیت الله خمینی به آن اشاره کردیم:
آیت الله خمینی شاید نخستین كسی است كه بدقت و بدرستی تشخیص داد كه حكومت از زمان رضاشاه دارد بر روی شكاف مذهب و اصلاحات مانوور می دهد و خود را حفظ می كند. او این تشخیص را شاید از آنجا داد كه محمدرضا شاه "اتحاد سرخ و سیاه" یعنی توده ای ها و هواداران خمینی را به پایه اصلی حمله به او تبدیل كرده بود. خمینی بدرستی دریافت اگر بتوان شكاف میان مذهب و روشنفكران را پر كرد، آنگاه می توان حكومت را از نظر ایدئولوژیك خلع سلاح و آن را سرنگون كرد. تمام فعالیت خمینی در دوران قبل از انقلاب فشاریست كه او بر روی همین اتحاد مذهبیون و روشنفكران می آورد. این كه بخش وسیعی از روشنفكران ایران خمینی را باور كردند و رهبری او را پذیرفتند بدلیل كار طولانی بود كه خمینی در عرصه اتحاد میان روحانیان با روشنفكران انجام داده بود. برای نمونه می توان به یكی از اعلامیه های ایت الله خمینی، مثلا اعلامیه اول رجب 1395 قمری (1354 خورشیدی) اشاره کرد که بمناسبت حوادث خونین 17 خرداد سال 54 در قم صادر شده است. نكته ویژه آنكه تاریخ صدور این بیانیه همزمان است با انتشار برنامه نوین حزب توده ایران که در آن بر سرنگونی رژیم استبدادی شاه تاکید شده بود. از جمله استدلال های حزب در مورد امکان سرنگونی شاه مبتنی بود بر تنگ شدن پایه های حکومت بدنبال تشکیل حزب رستاخیز و روند جهانی دهه پنجاه خورشیدی در سمت آزاد شدن تدریجی ملل از زیر سلطه استعمار و امپریالیسم. آیت الله خمینی در این بیانیه بنوبه خود روی همین نكات تكیه می كند و می نویسد: "اخبار واصله از ایران بدنبال شکست مفتضحانه شاه درحزب بازی جدید، با آنکه موجب کمال تاسف و تاثر است، مایه امید و طلیعه درخشان آزادی است. تاسف از آنکه در عصری که ملتها یکی پس از دیگری از زیر یوغ استعمار خارج می شوند و استقلال و آزادی خود را بدست می اورند ملت بزرگ مسلمان ایران با گماشته شدن یکی از مرتجع ترین افراد و یک از عمال بی چون و چرای استعمار و سایه افکندن وحشتناکترین استبداد وحشیانه بر سراسر کشور، از تمام شئون آزادی محروم و با جمیع مظاهر استبداد و ارتجاع دست بگریبان هستند."
زبان خمینی در این قسمت آخر كاملا به زبان روشنفکران و اصلاحگران دوران مشروطه و پیش از آن نزدیك می شود و هم مطالعه او بر آثار آن دوره و هم تاثیرپذیری از آن را نشان می دهد. آیت الله خمینی در ادامه بیانیه دقیقا بر روی شكافی كه شاه می خواهد میان مذهب و روشنفكران ایجاد كند انگشت می گذارد و حتی بطور ضمنی حملات شاه به توده ای ها که آنها را "بی وطن سرخ" می نامید تمسخر می کند و می نویسد: "ملت ایران از علما دین تا دانشگاهی و از بازاری تا زارع و از کارگر تا اداری و کارمند جزء باید معتقد به عقیده شاه باشند گرچه بر خلاف اسلام و مصالح مسلمین و ملت باشد، گرچه استقلال ملت و آزادی همه را برباد دهد و در صورت تخلف، سرنوشت آنها ضربها و حبس ها و شکنجه ها و محرومیتها از حقوق انسانی است و متخلفین، مرتجع سیاه و بی وطن سرخ اند و باید سرکوب شوند."
خمینی در ادامه دوباره به موضوع "بیداری ملت" و "مخالفت دانشگاه ها و علما" باز می گردد و با نثر صریح ، گزنده و تکان دهنده ویژه خود می نویسد : "این است وضع کشور مترقی!! این است معیار دمکراسی شاه !! این است حال آزاد مردان و آزاد زنان. ... ولی با همه مصیبت ها ، بیداری ملت مایه امید است. مخالفت دانشگاه های سرتاسر ایران - بر حسب اعتراف شاه - و مخالفت علمای اعلام و طبقه محصلین و طبقات مختلف ملت ، با همه فشارها و قلدریها ، طلیعه بدست آوردن آزادی و رهایی از قید استعمار است."
وی در پایان بیانیه باز هم موضوع اتحاد روحانیون و روشنفکران، علما و دانشگاهیان را تكرار می كند و می نویسد: "خوف آن دارم که این شخص - به هر حیله ای متشبث شده ، مواجه با مخالفت ملت و طبقه جوان ، بیش از این مبتلا به تشنج اعصاب شود و ملت مظلوم را بیش از پیش بخاک و خون کشد و با تهمت مرتجع سیاه و بی وطن سرخ، علمای اسلام و دانشمندان و روشنفکران را قتل عام کند."
موضوع اتحاد روشنفكران و روحانیان، یا بقول خود او "وحدت حوزه و دانشگاه" موضوع ثابت تقریبا تمام بیانیه های خمینی در دوران پیش از انقلاب است و در غالب انها، مانند بیانیه فوق، بارها و بارها این موضوع تكرار شده است. خمینی با طرح مسئله وحدت روحانیان و روشنفكران ، با تلاش برای آشتی میان روشنفكران و مذهب درست در ادامه گرایش نخست انقلاب مشروطه قرار می گیرد، گرایشی كه می خواست با جلب روحانیت به اصلاحات موانع ذهنی آن را در میان توده ها از میان بردارد. خمینی نقش خود را همچون یک روحانی درست در همان جایی می بیند که روشنگران مشروطه از روحانیت انتظار داشتند. او می خواهد تا شكاف میان روشنفكران و مذهب ، میان حوزه و دانشگاه ، میان دانشگاهیان و روحانیان را پر كند.
خمینی با همین سیاست و همین تفكر روشنفكران را جذب می كند و انقلاب را بصورت جنبش عظیم آشتی روشنفكران و مذهب ، توده های زحمتكش و قشرهای متوسط جامعه سازمان می دهد. با پیروزی انقلاب خمینی تصور می كند كه وظیفه تاریخی خود را انجام داده، حوزه را با دانشگاه ، روحانیان را با روشنفكران ، روشنفكران را با توده مردم ، مذهب را با اصلاحات آشتی داده است. انتصاب مهندس بازرگان همچون یک شخصیت دانشگاهی به نخست وزیری، نهی روحانیان از مداخله در امور اجرایی جلوه های بارز این نگرش است. خمینی باوجود دهها روحانی كه در اطراف او وجود دارشتند به شكلی مهندس بازرگان را به نخست وزیری معرفی می كند كه استنباط شود مهندس بازرگان، اگر نه هم سطح او، لااقل شخص دوم كشور پس از اوست. او اكنون با انجام وظیفه تاریخی خود به قم عزیمت می كند تا در قلب حوزه پاسدار دفاع از اتحاد روحانیان با دانشگاهیان باشد.
از اینجا ببعد است كه دشواری های واقعی آیت الله خمینی آغاز می شود. نگرش تاریخی او به سد واقعیت های دوران انقلاب برخورد می کند. معضل تاریخی و واقعی اتحاد روشنفکران و روحانیان که حل شد ، یک معضل تازه بروز می کند كه خمینی آن را پیش بینی نكرده بود. اینكه روحانیان و روشنفکران در درون خود به قشرها و طبقات تقسیم شده اند و اکنون این گره تازه بروز می کند که کدام روحانی با کدام روشنفکر دربرابر کدام روحانی و روشنفکر دیگر متحد شود.
بنظر می رسد كه این معضلی است كه ذهن آیت الله خمینی تا به آخر هم نتوانست آن را درك و هضم كند. این كه روحانیان در درون خود وعاظ السلاطین داشته باشند ، این كه ضد انقلاب باشند ، اینكه با اصلاحات مخالف باشند ، این كه او را تخطئه كنند برای خمینی كه خود از حوزه برخاسته بود قابل درك بود. اما این كه روشنفكران مذهبی پا در این جاده بگذارند برایش قابل درك نبود. خمینی اعتقاد و اعتماد بسیار بیشتری به روشنفكران مذهبی داشت تا به روحانیان. بنظر می رسد كه ذهن و اندیشه آیت الله خمینی علیرغم همه روشن بینی تاریخی و جسارت آن هیچگاه نتوانست میان مخالفت جناحی از روشنفكران و روحانیان با او و با انقلاب یك رابطه طبقاتی برقرار كند. خمینی همیشه این مخالفت را ناشی از عوامل صرفا ذهنی ، وابستگی های سیاسی ، شناخت نادرست ، ترس و سازشكاری دید. این شاید همان مرزی است كه ماركس تاكید می كند نمایندگان برخی قشرهای اجتماعی نمی توانند در ذهن خود از آن عبور كنند. حتی پس از سقوط بازرگان ، آیت الله خمینی باز هم از اندیشه تحقق اتحاد روحانی و روشنفکر دست بر نداشت و به دولت بنی صدر دل بست. برخلاف توصیه ها و شکایت های روحانیان جوانتر، او تا لحظه آخر از بنی صدر پشتیبانی کرد. امری كه به ناخشنودی و شكایت های روحانیان جوانتر و نامه ها و اتمام حجت های آنان با وی انجامید. سقوط بنی صدر و حوادث خونین پس از آن آخرین ضربه به امیدهای خمینی به اتحاد روشنفکران و روحانیان بود. از این زمان ببعد است كه خمینی در تحقق آرمان اتحاد روشنفكران و روحانیان و اساسا ثمربخش بودن یا نبودن آن دچار تردید می شود. روشنفكران وظیفه اجرایی خود را نتوانستند بدرستی انجام دهند. روحانیان نیز بجای انجام وظیفه معنوی خود در پی تسخیر مسندهای اجرایی بر آمده بودند. بدون اینکه او دیگر بتواند مقاومتی کند ، روحانیت از نیرویی که باید از نفوذ معنوی خود بر توده مردم برای برداشتن موانع آزادی و پیشرفت استفاده کند ، به چرخ و دنده دستگاهی تبدیل می شود که کارکرد تاریخی آن بازتولید استبداد و ارتجاع است. خمینی بهتر و واضح تر از هرکسی سرنوشت روحانیت و قضاوت سخت تاریخ در مورد آن را می دید. او در بدست گرفتن قدرت توسط روحانیت، تكرار دوباره و حتی تعمیق بیشتر شكاف روشنفكران و روحانیان را پیش بینی کرد و اتفاقا درست هم پیش بینی کرده بود. بتدریج ناامیدی ، تمایل به انزوا ، تمایل به کناره گیری ، تمایل به اینکه حساب خود را از این قضاوت تاریخی جدا كند در او رشد کرد. اما سختی و شدت مبارزه دوران پس از انقلاب چنین اجازه ای را نمی داد. اخیرا فاش شده است که خمینی در سال 63 تمایل به کناره گیری داشت ، اما در واقع او از همان سال 60 و 61 عملا کناره گرفته بود. بررسی حوادث این دوران نشان می دهد که خمینی سال 60 دیگر خمینی سال 1357 نیست. از انرژی، سرسختی، هشیاری و انگیزه های سال 57 در او نشانی نمی توان یافت. او بجای اینکه انقلاب را رهبری کند، بدنبال حوادث کشیده می شود. در عین حال مردم نیز دیگر مردم سال 57 نیستند. همانقدر که رهبری خمینی فرمایشی شده است ، حضور خلق در صحنه هم نمایشی شده است. این حضور دیگر حضور سازنده حوادث نیست بلکه حضوری است که به کشته شدن در جنگ و شرکت در نماز جمعه و راه پیمایی هایی که روز بروز بیشتر جنبه فرمایشی و نمایشی به خود می گیرد محدود می شود. حضور مردم در صحنه و نفوذ خمینی در رهبری دو روی یك سكه و هر یك ما به ازای دیگریست. هر دو با هم اوج می گیرند و هر دو با هم سقوط می كنند. راز رهبری خمینی و نفوذ عظیم او بر مردم نیز درست در همین یگانگی است. برخی چنان از نفوذ خمینی بر توده یا رهبری فرهمند و "کاریزماتیک" او سخن می گویند كه گویی سخن از امری ماورایی یا نیرویی مغناطیسی ناشی از برق چهره و حركات دست وصورت است. اما راز رهبری خمینی و نفوذ او بر توده ها در واقع مسئله ایست بسیار عمیق تر و در عین حال ساده تر. این راز در آنجا قرار دارد که خمینی در عین حال که رهبر است یکی از میلیون ها توده هوادار خود نیز هست. خمینی به همان اندازه که رهبر است و در همان زمان که رهبر است می توانست عینا یکی از میلیون ها روستایی ، تهیدستان و حاشین نشینان شهری یا کسبه جزیی باشد که بدنبال او راه افتاده اند. این توده ها در پیروی از خمینی در واقع از کسی پیروی نمی کنند، بلکه از خودشان پیروی می کنند ، خودی که در تمام دوران پهلوی و فراتر از آن در طول تاریخ همیشه سرکوب و تحقیر شده و اکنون در وجود خمینی عظمت خود را باز یافته است و به نمایش می گذارد. تمام ویژگی رهبری خمینی در همین یگانگی او با توده مردم است. رهبری خمینی در این نیست كه او نبض جامعه را و مردم را بخوبی در دست دارد. او نبض خود را به خوبی در دست دارد و این نبض اوست که با نبض جامعه، با نبض میلیون ها تن دیگر ضرباهنگ واحدی دارد. خمینی اصلا نگاه نمی کند که مردم چه فکر می کنند ، به چه نتایجی رسیده اند ، او نگاه می کند که خود چه فکر و خود به چه نتیجه ای رسیده است اما آن فکر و آن نتیجه ای که او بدان دست یافته فکر و نتیجه ای است که میلیون ها تن دیگر همزمان با او بدان دست یافته اند. وقتی خمینی پس از اشغال سفارت امریكا می گوید "امریكا هیچ غلطی نمی تواند بكند" این نتیجه ای نیست كه از افكار عمومی گرفته، بلكه نتیجه ایست كه خود او بدان دست یافته، اما نتیجه ایست كه همزمان با او میلیون ها تن دیگر هم به آن رسیده اند. تفاوت او با مردم عادی در آن است که آنجا که مردم جسارت آن را ندارند که تا انتهای اندیشه خود و خواست خود پیش روند او این جسارت را دارد و تا انتهای خواست خود پیش می رود و آن را به ساده ترین شکل بیان می کند. و آنچه او بدین شکل بیان می کند همزمان خواست و فکر میلیون ها تن دیگر است.
خمینی درست همان آرزوها، همان امیدها ، همان شناخت و آگاهی ها ، همان تصورت و توهمات و خام اندیشی هایی را دارد که میلیون ها توده هوادار او دارند. درست به دلیل همین یگانگی است که حوادث همان تاثیری را بر روان خمینی می گذارد که بر جان میلیون ها هوادار او می نشاند.
حرکت بنی صدر در جهت خلاف انگیزه آن 11 میلیون نفری که به او رای داده اند، ترورهای هدایت شده توسط بزرگترین سازمان های جاسوسی – از جمله امریکا و انگلستان- که مجاهدین خلق مجری آن شدند و اعدام های پس از آن، در کنار ادامه بی دورنمای جنگ ضربه خردکننده ای به خمینی و توده های هوادار او که دوران پس از انقلاب را دوران استقرار جامعه ای خالی از تضاد ، دوران صلح و آرامش ابدی تصور می کردند وارد می کند.
بنی صدر می گریزد، فرزندان مردم گروه گروه هر روز ترور می شوند و یا گروه گروه هرشب اعدام ، خیابان ها و چهار راه ها سنگربندی شده و جابجا همه کنترل و تفتیش می شوند. سران جمهوری اسلامی که تا دیروز با موتورسیکلت و خودروی پیکان رفت و آمد می کردند ، به بهانه ترور و از بیم خطر واقعی ترور اکنون سوار بنزهای آخرین مدل ضدگلوله می شوند. خانه های آنان که در همین کوچه و پس کوچه های شهر قرار داشت و در دسترس همگان بود به دژهای مجللی انتقال یافت که بدون گذار از هفت خوان نمی شد به نزدیکی آن رسید. بازگشت اختناق و مظاهر قدرت و ثروت و سرمایه داری، یعنی همه آنچه مردم ایران از آن نفرت داشتند و برضد آن انقلاب کردند آغاز شد، بدون اینکه مردم امکان آن را داشته باشند مقاومتی بکنند یا روند آن را تغییر دهند. آنچه نباید می شد اكنون شده بود و حضور و عدم حضور مردم هم ظاهرا اثری بر حوادث نداشت. انقلاب را تنها یك جهش می توانست نجات دهد. جامعه بر سر دوراهی قرار گرفته بود كه یا دربرابر این بازگشت ظواهر گذشته و مظاهر ثروت و سرمایه سالاری سكوت كند یا گامی بیشتر به پیش در سمت محدود كردن قطعی آن ، به سمت سوسیالیسم بردارد. خمینی و میلیون ها توده هوادار او در شرایط سیاسی و روانی که قرار داشتند، اولی را نمی خواستند، اما دومی را هم نه می شناختند و نه جسارت و آمادگی رفتن به سمت آن را داشتند. مردم برای استقلال و آزادی خود گام بلندی برداشته و بلاها و کشتارها و مصیبت های امپریالیسم و سرمایه داری را لمس کرده بودند. آیا آن ها، در آن شرایط، توان برداشتن یک گام دیگر به جلو که مستلزم مبارزه شدیدتر و سازمان یافته با امپریالیسم و مبارزه قاطع تر با سرمایه‌داری بود را داشتند؟ سازمان رهبری کننده این مرحله وجود داشت؟
راه آینده از اینجا به بعد مسدود شد. رهبری خمینی و توده در صحنه تنها در همان حدی بود که راه سقوط آزاد به گذشته را ببندند نه اینکه راه گذار به آینده را بگشایند.
از اینجا به بعد است که خمینی بتدریج به شعر و شاعری و عرفان پنهان می برد که در تاریخ ایران همواره گریزگاه شکست آرزوها بوده است. پیری و بیماری این وضع را تشدید می کند. دراین دوران، آخرین نفری که با او ملاقات می کند، اندیشه او را می سازد. به همین دلیل دور و بر او هر چه بیشتر بسته و ملاقات هایش حتی با کاربدستان جمهوری اسلامی محدود می شود. انزوای خودخواسته با انزوای بیرونی تکمیل می شود.
اما این زخمی است که بر جان یك ملت نشسته است. از سر اتفاق نیست که هنر و ادبیات و موسیقی ایران نیز در این دوران از مضمون رزمی 57 - 60 تهی می شود و رنگ و روی عرفانی به خود می گیرد که بازتابی است از روحیه عمومی جامعه.

راه توده 173 21.04.2008
 

 

 فرمات PDF                                                                                                        بازگشت