بخش دوم نامه زنده یاد نورالدین كیانوری به علی خامنه ای
با11 قربانی زیر شکنجه
به زندان اوین منتقل شدیم
در پایان سال 1362 بخش
عمده و پس از چند ماه بقیه زندانیان تودهای برای رفتن به دادگاه به زندان
اوین منتقل شدیم.
در زندان اوین بجای اینكه بر پایه پروندههای ساخته شده در بازداشتگاه طبق
ماده 32 قانون اساسی دادنامهها در اسرع وقت تسلیم دادگاه گردد، جریان
بازجوئـی با همان تفصیل دوباره از اول شروع شد و همه ما مجبور بودیم كه به
صفحات دور و دراز پرسشها پاسخ بدهیم، تنها با این تفاوت كه در اینجا، تا
آنجا كه من آگاهی دارم، شكنجههای بازداشتگاه تكرار نشد.
ولی این واقعیت را باید یاد آور شوم كه در جریان بازداشتگاه و اقامت در
اوین 11 نفر از اعضای كمیته مركزی حزب، كه بازداشت شده بودند و اسامی
آنانرا در زیر میآورم، بدرود حیات گفتند:
1- آقای رضا شلتوكی
2- آقای تقی كی منش ( این دو نفر جزو آن گروه افسران تودهای بودند كه 25
سال در زندانهای شاه معدوم مقاومت كردند.)
3- آقای گاگیك (كه در زمان شاه جمعا 15 سال در زندان و یكبار هم با خود
شما در زندان بوده و در اولین شب گرفتاری شما كه در سلول انفرادی بودید
برای شما سیگار آورده بود. بار دیگر هم كه حاج آقای مصطفی خمینی، فرزند
بزرگ امام را به زندان آوردند و بدون بالاپوش در زمستان سرد در سلول
انفرادی افكندند، گاگیك یك پتو از بالاپوش خود را برای ایشان برد و ضمنا
یادآوری كرد كه او ارمنی است و تودهای است. آیتالله حاج آقا مصطفی در
پاسخ از او سپاسگزاری كرده و گفتند {در چنین شرایطی این مسایل اهمیت
ندارد.})
4- آقای باباخانی كه در زمان طاغوت سالها در زندان بسر برده و مدتی هم با
آقای لاجوردی در زندان مشهد بودهاست.
5- پرفسور آگاهی، استاد فلسفه.
6- حسن قزلچی، شاعر و نویسنده پیر مرد كُرد.
7- حسن حسینپور تبریزی
8- علی شناسائـی (این دو نفر كارگر قدیمی بودند و هر دو پس از كودتای 28
مرداد چندین سال زندانی بودهاند)
9- محسن علوی - دبیر سابقهدار ریاضیات - (آقای علوی پس از 28 مرداد زندانی
شد و زیر شكنجههای حیوانی جلادان ساواك دست چپش بطور كامل فلج شده و به
شانهاش آویزان بود)
10- آقای انصاری از اهالی تركمن صحرا و دكتر در علوم اجتماعی و ادبیات
تركمن در اتحاد شوروی.
11- آقای رحمان هاتفی.
از مرگ 10نفر (شمارههای 11 تا 2) هیچگونه اطلاعی ندارم و نمیدانم آنها
زیر شكنجه و یا بر اثر شكنجه و یا در پی بیماری جان سپردهاند. بطوری كه
من در بهداری زندان اطلاع پیدا كردم، هیچگونه سابقهای از مرگ آنان و یا
بیماری خطرناك در بهداری زندان اوین نیست.
در مورد آقای رضا شلتوكی؛ ایشان مدتی مدید مبتلا به سرطان معده بودند و به
همین علت نمیتوانستند از غذای زندان بجز نان خالی چیزی بخورند. دوستانی كه
با او در یك بند، در سلولهای نزدیك به هم زندانی بودند، گفتهاند كه
بارها، صدای التماس او را شنیدهاند كه نان میخواسته و مسئول پخش غذای
زندان از دادن نان اضافی به او خودداری میكردهاست.
پس از انجام محاكمات، در تابستان 1364 كه شرح آن را پس از این خواهم داد،
چند نفری، از آنجمله آقای حجری - عموئـی - شلتوكی - باقرزاده - ذوالقدر
(همه از افسران 25 سال زندان كشیده دوران شاه) - بهرام دانش و دكتر احمد
دانش و فرج الله میزانی را به یك اتاق در حسینه منتقل ساختند.
آقای عموئـی و دیگران میگفتند كه از شلتوكی ورزشكار و نیرومند جز پوست و
استخوان چیزی باقی نمانده بود و پزشكان هم جز داروی مسكن كاری برای او
نمیكردند، تا اینكه دیگر امیدی به زنده ماندنش باقی نمانده بود، او را
ابتدا به بیمارستان زندان و بعدا به كمك خانوادهاش به بیمارستانی در تهران
منتقل كردند و پس از آنكه دیگر پزشكان امیدی به زنده ماندنش نداشتند،
دوباره به بیمارستان زندان منتقل شد و در آنجا به وضع دردناكی جان سپرد.
پس از مرگ نه جنازهاش را به خانوادهاش تحویل دادند و نه اینكه محل دفن
او را به خانوادهاش اطلاع دادند. حتی به خانوادهاش قدغن كردند كه مبادا
مراسم عزاداری برای او ترتیب دهند.
آقای عموئـی خاله زاده آقای شلتوكی است و این اطلاعات را از راه خانوادگی
پیدا كردهاست.
در مورد 10 نفر دیگر، تنها پس از پایان محاكمات كه همه ما را از سلولهای
بند 209 به بند جدیدا ساخته شده بنام آسایشگاه، كه براستی نام بسیار
بیمسمائـی است، به سلولهای انفرادی منتقل كردند، آقای عموئـی میگوید كه
گاگیك را دیده كه چون خود مستقلا نمیتوانسته راه برود، دو نفر او را بغل
كرده بودند. او یك پیراهن مندرس و یك شلوار از آن مندرستر در برداشته كه
تمام بدنش از پارگی شلوار پیدا بودهاست. پس از این تاریخ دیگر هیچیك از
افرادی كه ما طی چند سال دیدیم، از او خبری نداشته است.
چرا او به آن حال و روز افتاده بود؟ آیا در اوین هم همان برنامه شكنجه
زندان 3 هزار تكرار شده بود؟
در هر حال این پرسش باقی میماند كه به كسی كه در سرمای زمستان بالاپوش خود
را به آیتالله مصطفی خمینی میدهد، پیروان او حتی یك پتوی پاره ندادهاند
تا آن را به كمر خود ببندد و این راه دراز را در زندان، در آن وضع در برابر
چشم دهها ودهها مامور و كارمند عبور نكند و مورد استهزا قرار نگیرد.
این درد را به چه كسی میتوان گفت؟ تاكنون من شرمم آمده كه حتی بدوستانم
این را بگویم.
در اینجا، برای آنكه باز هم از حقیقت دور نیفتم، یادآوری میكنم كه آنچه
مربوط به شخص من است، از بهداری زندان اوین گلهای ندارم. چه از لحاظ
مداوای عمومی و چه از لحاظ 4 بار عمل جراحی (دوبار در بیمارستان زندان و
دوبار در بیمارستانهای تهران) در حق من كوتاهی نشدهاست.
در مورد سایر زندانیان تودهای هم تا آنجا كه من اطلاع دارم، بویژه در 3-2
سال اخیر، اگر نه آنچنان كه در مورد شخص من بوده، ولی جای شكایت عمدهای
نبودهاست.
از زمان انتقال، از زندان 3 هزار به زندان اوین تا پایان محاكمات در
تابستان 1364 و تا چند ماه پس از آن، در سلولهای انفرادی 80/1 متر در 80/2
متر بودهایم. در برخی سلولها 3 - 2 و در موارد كمی حتی 5 یا 6 نفر
زندانیبودهاند. از هواخوری بكلی محروم بودیم و هفتهای یكبار امكان
استفاده از حمام داشتیم.
همسرم مریم فیروز و من در تمام این مدت دوبار و هر بار چند دقیقه در مقابل
بازپرس همدیگر را دیدیم و از دیدار با بستگانمان تا زمان آزادی دخترمان
(نزدیك به یكسال پس از انتقال) محروم بودیم.
همانجور كه در گذشته هم یاد آور شدم، دخترمان افسانه پس از یكسال شكنجه و
بازجوئـی در زندان 3 هزار به زندان اوین منتقل گردید، بازپرسی مجددا انجام
گرفت و در پایان نمونه دیگری برای نمایشنامه مشهور شكسپیر بنام "هیاهوی
زیاد برای هیچ" پیدا شد و افسانه بدون محاكمه و محكومیت آزاد گردید و تنها
دو سال از زندگیش تباه شد و فرزند كوچكش (13 - 11 سالگی) بیسرپرست ماند،
زندگیش متلاشی شد و بخشی از دار و ندارش غارت شد.
در اینجا بجا میدانم پیش از آغاز جریان محاكمه به دو كمبود جدی در
زندانهای جمهوری اسلامی نه تنها نسبت به زندانهای كشورهای مردمی و دمكرات
(البته به جز امریكای ضد دمكرات و كشورهای دمكرات نمای مانندش)، بلكه حتی
نسبت به زندان ایران در زمان طاغوت یاد آوری كنم.
اول- در مورد دیدار زندانیان با بستگان خود - نه تنها در كشورهای شرقی و
مردمی بلكه حتی در زندانهای شاه معدوم، زندانیان نه تنها از امكان دیدار
با بستگان خود برخوردار بودند، حتی دوستان و آشنایان غیر وابسته آنان هم
میتوانستند به دیدارشان بیآیند. زندانیان حق داشتند از دوستان و بستگان
خود هر نوع خوراكی و پوشاكی دریافت دارند. هنگامیكه خود شما در زندان
بودید، مسلما شاهد آن بودید كه زندانیان مرفه حتی شام و نهار از منزل
برایشان میآوردند.
اما در زندانهای جمهوری اسلامی، تا آنجا كه من آگاهم، زندانی تنها امكان
دیدار هفتهای و یا دوهفته یكبار با بستگان درجه اول خود را دارد (پدر -
مادر - همسر - فرزند- خواهر و برادر) و اگر زندانی از داشتن این بستگان
درجه اول محروم باشد تنها با اجازه مخصوص میتواند از امكان دیدار یك نفر
از بستگان درجه دوم خویش بهرهمند شود. البته دیدار هم همیشه از پشت شیشه و
گفتگو بوسیله تلفن است.
دوم- در مورد امكان ارتباط زندانیان در درون زندان- در ارتباط با شلوار
مندرس گاگیك ممكن است شما بما بگوئید كه خوب چرا خود شما كه این وضع را
دیدید برای او كمكی نفرستادید. این درست پیامد همان كمبود دوم در زندانهای
جمهوری اسلامی است (البته تا آنجا كه من میدانم)
البته در مورد زندانیانی كه هنوز در جریان بازپرسی هستند، برای جلوگیری از
تبانی، جلوگیری از تماس آنان قابل درك است. ولی در زندان اوین كه من شاهدش
هستم، امكان تماس، حتی سلام و علیك بین زندانیان آشنا كه در سلولهای مختلف
هستند (باستثای بخش عمومی) قدغن است، حتی برای زندانیانی كه سالهاست
محاكمهشان تمام شده و حتی برای زندانیانی كه مدتها و گاهی سالها در یك
سلول با هم بودهاند. اگر در سالن ملاقات یا تصادفا در بهداری بهم برخورد
كنند، نه تنها حق سلام علیك با هم ندارند، بلكه اگر سلام و علیكی با هم
بكنند مورد مواخذه قرار میگیرند.
این پرسش بدون پاسخ میماند كه این سختگیری و محدودیت آنهم در مورد
افرادی با سابقه دوستی و آشنائـی (حتی میان همسر، مانند همسرم مریم و من)
برای چیست و دیدار و صحبت این افراد چه زیانی به مقررات زندان در نظام
جمهوری اسلامی میرساند. تصور میفرمائید كه با این گونه سختگیریها،
"زندان دانشگاه میشود؟"
جریان محاكمه
نمونه دادگاه ما (آقای محمد علی عموئـی - آقای مهدی پرتوی - نورالدین
كیانوری) مانند همه دادگاههای دیگر خود سند گویائـی است برای زیر پا
گذاردن مواد قانون اساسی ازسوی مراجع قضائـی.
اصل 35 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران - در همه دادگاهها طرفین دعوا حق
دارند برای خود وكیل انتخاب نمایند و اگر توانائـی انتخاب وكیل نداشته
باشند، باید برای آنها امكانات تعیین وكیل فراهم گردد.
معمولا در همه دادگاهها شیوه عمل اینست كه پس از تنظیم دادنامه از سوی
دادستان و ابلاغ آن به متهم، نامبرده وكیل و یا حتی وكلای خود را انتخاب
میكند و پس از آن اجازه مطالعه پرونده به متهم و وكیل و یا وكلایش داده
میشود و پس از آن روز جلسه دادگاه تعیین و دادرسی آغاز میشود.
در دوران طاغوت كه من و شماری دیگر از رهبران و مسئولین حزبمان به بازداشت
و محاكمه كشیده شدیم و دادستان نظامی برای من و چند نفر دیگر (از 14 نفر)
تقاضای مجازات اعدام كرده بود،جریان عینا همینطور بود. ما دوازه وكیل
درجه اول تهران را انتخاب كردیم، بطور دسته جمعی. این آقایان حتی بدون
دریافت یكشاهی از ما، در تمام مدت محاكمه كه چند هفته بطول انجامید،
شجاعانه و بیدریغ از ما دفاع كردند و در پایان علیرغم تهدید شاه به قضات
محاكمه، یكی از 3 قاضی (سرهنگ بزرگ امید)، علیرغم دو قاضی فرمایشی دیگر،
رای بر برائـت كامل ما داد.
البته این رای به بهای بسیار گرانی برای این شخصیت والای انسانی تمام شد.
او را پس از مدتی خلع درجه كرده و به زندان محكوم كردند، ولی نام نیك او در
تاریخ محاكمات فرمایش دوران ننگین حكومت طاغوت باقی ماند.
پس از 28 مرداد 1332 هم كه عده زیادی از رهبران و اعضای حزب ما به زندان
افتادند و آزموده قصاب دادستان نظامی بود، همه متهمان تودهای از همین حقوق
كه در قانون اساسی جمهوری اسلامی در نظر گرفته شده است، برخوردار بودند.
ولی در محاكمات ما چند اصل از اصول قانون اساسی جمهوری بطور كامل زیر پا
گذاشته شد.
اول اینكه مختصر دادنامه دادستان انقلاب 2 سال پس از بازداشتمان در اواخر
زمستان 1363 به ما ابلاغ شد.
دوم اینكه بما امكان تعیین وكیل و مطالعه پرونده داده نشد.
سوم اینكه- دادرسی ها در دهم تیرماه 1364، یعنی درست سه سال و نیم پس از
بازداشتمان آغاز شد و دادخواست بدون توجه به تناقضات شگفت انگیزی كه در
پروندههای بازپرسی بود، بدون توجه به مواد قانون اساسی در مورد بیاعتبار
بودن اعترافاتی كه با اعمال فشار، تهدید و شكنجه گرفته شده است، تنظیم
شدهاست.
در دادخواست دادستان انقلاب بدون توجه به اینكه "بادكنك ساختگی كودتا"
بطور مفتضحی تركید، برای اكثریت افراد درخواست مجازات اعدام بر پایه
ادعائـی: "قصد براندازی جمهوری اسلامی ایران" شدهاست.
خنده آور اینست كه حتی در مورد اینكه متهمی علیرغم شكنجه و فشار اعتراف به
همان دروغهای ساخته شده نكرده، بازهم دادستان بر پایه "قصد براندازی
جمهوری اسلامی" تقاضای مجازات كردهاست.
نمونه: در دادخواست همسرم، مریم فرمانفرمائیان، زیر ماده 4 چنین
گفتهشدهاست: "دروغگوئـی و كتمان حقایق در مسیر كلیه بازجوئـیها"
ملاحظه میفرمائید كه دادخواستها تا چه اندازه بدون هیچگونه پایه واقعی
تهیه شدهاست.
از همه اینها خندهدارتر دو مورد زیر است:
1- آقای فریبرز صالحی در 8 شهریور 1360، یعنی نزدیك به یكسال و نیم پیش از
بازداشت ما، بازداشت شد و از آن روز تا زمانی كه اعدام شد (تابستان 1367)
در زندان بود.
2- آقای دكتر فریبرز بقائـی در 15 تیرماه 1360 یعنی بیش از یكسال و نیم پیش
از بازداشت ما بازداشت گردید و هنوز با وجود دریافت یك درجه تخفیف از
اعدام به حبس ابد در زندان است و شب و روز بكار پزشكی در زندان مشغول است.
حتی برای این دو نفر هم دادستان انقلاب به جرم "قصد براندازی جمهوریاسلامی
ایران" تقاضای اعدام كردهاست. براستی كه شگفت انگیز است.
اكنون چند كلمه در باره"قصد براندازی":
همانطور كه گفته شد، مسئله كودتا بطور مفتضحانهای رسوا شد تا آنجا كه حتی
در بازجوئـی گروه دوم از رهبران حزب توده ایران كه در اردیبهشت 1362
بازداشت شدند، دیگر از سوی بازجویان مسئله طرح كودتا مطرح نگردید، حتی
دادستان انقلاب هم نتوانسته است روی این نكته تكیه كند.
راه توده 172 12.04.2008
فرمات PDF
بازگشت