قسمت آخر نامه كیانوری به علی خامنه ای
کشتار توده ای ها
در قتل عام 67
در تابستان 1367 پس از عملیات "مرصاد" در ماههای خرداد
تا مهر ماه عده بیشماری از زندانیان در زندانهای كشور و بویژه در
زندانهای تهران (اوین و رجائـی شهر) اعدام شدند. در میان آنان تعداد زیادی
از زندانیان تودهای كه نهتنها كوچكترین رابطهای با مجاهدین خلق هرگز
نداشتند، بلكه برعكس، همیشه آماج دشمنی آنان بودهاند و این دشمنی با
زندانیان تودهای درست به این علت بود كه زندانیان تودهای، حتی آنان كه به
اعدام محكوم شده بودند، همواره از جمهوری اسلامی ایران و خط امام
پشتیبانیكردند.
من از تعداد تیرباران شدگان آگاهی دقیقی ندارم، تنها در كنار آن 11 نفر
مفقود شدگان كه در زندان بدرود حیات گفتهاند، من اسامی 50 نفر از اعدام
شدگان را در اختیار دارم و بدون تردید تعداد واقعی اعدام شدگان خیلی
بیشتر از این شمار است. در این "كشتار" نه تنها تعداد معدودی كه زیر حكم
اعدام بودند، بلكه شمار زیادی از افرادی كه محكومیتهای غیر اعدام
داشتهاند، مانند حبس ابد، بیست سال، 15 سال و حتی 6 - 5 سال بدون هیچگونه
دلیل تازهای اعدام شدهاند.
اما در باره "قصد"!
حضرتعالی خوب میدانید كه از لحاظ قضائـی میان "قصد" و "سوء قصد" تفاوت
بنیادی وجود دارد. حتی "سوء قصد" هم 3 مرحله دارد كه برای هر مرحله در صورت
اثبات جرم، مجازات جداگانهای در نظر گرفته میشود.
این 3 مرحله عبارتند از: 1- فكر و تصمیم به سوء قصد؛ 2- تهیه وسائل برای
انجام سوء قصد؛ و 3- اقدام عملی برای انجام سوء قصد.
تنها قصد ارتكاب جرم هیچگونه جرمینیست. هزاران نفر در شب و روز قصد
میكنند كسانی را كه دشمن یا آزار دهنده خود میدانند، خودشان مجازات كنند
و حتی به قتل برسانند، ولی پیش از این كاری انجام نمیدهند. اینكه جرم
نیست.
از این بگذریم چگونه میتوان كسانی را به "قصد براندازی نظام جمهوری اسلامی
ایران" متهم كرد كه تمام همتشان بر این بوده كه پیش از بازداشت از كشور
فرار كنند؟ بدون اینكه حتی یك كلمه در باره چنین "قصدی" حتی در دراز مدت با
یك نفر از اعضاء و یا مسئولین درجه اول حزب صحبتی كرده باشند.
همه اینها نشان میدهد كه تا چه اندازه هیكل عظیم این اتهامات و محاكمات و
رایهای حاكم شرع بر روی پایههای گلین استوار بودهاست.
دادرسی بدون اطلاع پیشین، بدون آگاهی از متن گسترده دادخواست عمومی
دادستان انقلاب، بدون وكیل، بدون خواندن پرونده و پیدا كردن تناقضات درون
آن آغاز و طی چند جلسه كوتاه دو ساعتی به پایان رسید. رای دادگاه هم تا
امروز كه 4 سال و نیم از آن تاریخ میگذرد به من و آقای عموئـی ابلاغ
نشدهاست. باین ترتیب من اكنون چهار سال و نیم است كه مانند سالهای طولانی
در دوران مبارزه با رژیم طاغوت روی سكوی زیر چوبه دار ایستادهام و هر روز
منتظرم كه رای دادگاه كه مسلما اعدام است، به من ابلاغ و بموقع اجرا
گذاشته شود.
زندگی پس از دادرسی
دوران 5/4 سال پس از پایان دادرسی برای زندانیان تودهای و از آن جمله
من، فرازهای كم بلندی و پر نشیبهای ژرف و تا حد بدون بازگشت داشتهاست.
از مدتها پیش از آغاز دادرسی از سوی حوزه علمیه قم یكی از روحانیون بنام
آقای موسوی زنجانی با من تماس گرفت و از من در باره مسائل گوناگون مثل
مسئله "تعاونیها" و نقد چند كتاب سیاسی مشكوك (ارتباط با دار و دسته مظفر
بقائـی و محافل امریكائـی)، مناسبات حزب توده ایران و دكتر مصدق و ...
تحلیل و اظهار نظر خواستند. من هم در هر مورد با تفصیل و استدلال این
تحلیلها را تهیه و در اختیار ایشان میگذاشتم. پس از دادرسی هم تا
تابستان 1365 كه جریانش را شرح خواهم داد، این همكاری ادامه داشت.
پس از مدتی آقای "رازانی"، دادستان انقلاب از من خواستند كه یك سلسله
درسهائـی را برای آشنائـی حوزه علمیه قم با ماركسیسم و بویژه كتاب
"كاپیتال" كارل ماركس بصورت نوار تهیه نمایم. من به ایشان گفتم كه
دوستمان فرجالله میزانی( كه در تابستان 1367 اعدام شد) تخصص در اقتصاد
سیاسی دارد و برای این كار از من مناسبتر است. ایشان هم این پیشنهاد را
پذیرفتند و از همان زمان آقای موسوی زنجانی هر هفته یك روز به اتاقی كه ما
(7 نفر) با هم زندانی بودیم میآمدند و با رادیو ضبط صوت طی دو ساعت مطالبی
را كه آقای میزانی تهیه كرده بود، روی نوار ضبط كرده و نوشته آن را كه
طبیعتا مفصلتر و كاملتر بود از ایشان گرفته و با خود میبردند. كار
تدریس جلد اول كاپیتال در مدت نزدیك به 10 ماه پایان یافت و جلد دوم آغاز
گردید كه با حادثه زیر این جریان متوقف گردید.
بطوریكه آقای موسوی زنجانی میگفت، مسئولین ذیصلاحیت در حوزه علمیه قم از
نتایج كار بسیار راضی بودند.
ضمنا در همین دوران بطور تلویحی به ما اینطور فهمانده شد كه مسئله اعدام ما
دیگر منتفی است. البته بعدا معلوم شد كه اینطور نبودهاست. شاید در آن زمان
تصمیم مقامات عالی اینجور بوده و بعدا به علل سیاسی تغییر پیدا كرده است.
در این دوران وضع ما در زندان عادی بود و از حقوق عمومی زندانیان بدون
ترجیح برخوردار بودیم. روزی یكساعت هوا خوری داشتیم و گاهی هم بیشتر. در
مورد شخص من كه علاوه بر مسائل عمومی، مسئله دیدار با همسر هم مطرح بود،
پساز پایان دادرسی بطور نامنظم هر از چندی (دو ماه یكبار) دیداری
داشتیم. در تابستان 1365 به یكباره این وضع عادی دگرگون شد. علت آن چنین
بود:
آقای مجید انصاری كه سرپرست اداره زندانهای بود، در گفتگوئـی با
خانوادههای زندانیان سیاسی و بویژه زندانیان تودهای كه از ایشان خواستار
عفو بستگان خود بودند، با لحن بسیار زننده همان اتهامات واهی را كه شرحش
داده شد، تكرار كرده و در ضمن یك دروغ شاخدار و یك تهمت نسبت به شخص من
اظهارداشت. این مصاحبه در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید. این دروغ چنین بود:
{كیانوری دبیراول حزب توده در یك جلسه وسیع در حسینه زندان اوین در برابر
زندانیان تودهای سخنرانی مبسوطی در رد ماركسیسم و درستی اسلام كرده و در
پیامد این سخنرانی عده زیادی از حاضرین در جلسه با شور نسبت به ماركسیسم
ابراز انزجار كردند.}
البته این ادعای ایشان بكلی دروغ بود. من طی نامهای بوسیله آقای موسوی
زنجانی به ایشان یادآور شدم كه اینگفته ایشان دروغ است و اتهام و خواستار
آن شدم كه آن را در همان روزنامه اطلاعات تكذیب كنند. در مورد پرونده ما هم
نوشتم كه بخش اعظم اتهامات مطلبی بیاساس بوده و اگر اعترافاتی در پرونده
ما هست، این اعترافات زیر شكنجه به آنان تحمیل شدهاست.
آقای انصاری بجای آنكه مانند یك مسلمان واقعی در صدد تصحیح اشتباه خود،
لااقل در مورد اتهام نادرستی كه به من زده بود، برآید، با كینتوزی غیر
قابل وصفی به آزار نه تنها من بلكه سایر افراد رهبری حزب كه در آن اتاق با
من بودند، برآمد.
همان فردای روزی كه من نامه را برای ایشان فرستادم، مرا از اتاق دسته جمعی
جدا كردند و به سلول انفرادی با شرایط بسیار سنگین منتقل كردند. 1- من
ممنوع الملاقات با دخترم و همسرم شدم؛ 2- همه كتابها و یادداشتها و
هرگونه وسائل نوشتن از من گرفته شد؛ 3- هواخوری از من سلب شد؛ 4- از
تلویزیون هم كه در اتاق دسته جمعی داشتیم، خبری نبود؛ 5- آقای انصاری در
همان اولین شب به سلول من آمد و به من ابلاغ كرد كه چون من در نامه خود،
ایشان و مقامات قضائـی جمهوری اسلامی را زیر سئوال بردهام، حكم اعدام من
مورد تائید قرار گرفته و بزودی اعدام خواهم شد.
به این ترتیب، من درست 4 ماه در بیخبری مطلق ازهمه جا هر شب و هر روز و
هر ساعت منتظر احضار برای اعدام بودم.
پس از دو سه روز معاون آقای انصاری به سلول من آمد و پس از تهدید زیاد و
پرخاش از من خواست كه از اعتقاداتم دست بردارم و مسلمان شوم تا در وضع من
بهبودی حاصل شود.
پاسخ من به ایشان این بود كه {من ترجیح میدهم كه اعدام شوم تا به پستی
ریاكاری و دروغگوئـی دچار نشوم. من جمهوری اسلامی ایران را دوست میدارم و
هوادار جدی خط امام هستم و در باره حكم دادگاه در باره خودم هم آن را
پذیرا میباشم.} همین مطالب را هم در نامه به آقای انصاری نوشتم.
به این ترتیب من چهار ماه درانتظار اعدام و بیخبر از همسرم بودم و پس از
چهار ماه مرا به سلول جمعی بازگرداندند. در آنجا آگاه شدم كه چند روز پس
از انتقال من به سلول انفرادی، افراد دیگر اتاق را هم به سلول های انفرادی
فرستادند و پس از چند هفته اقامت در سلول انفرادی، آنها را در گروههای
كوچكتر به اتاقهای كوچكتر گروهی فرستادند. در مورد آقایان فرج الله
میزانی و منوچهر بهزادی كه هر دو، چه تا آن زمان و چه بعدها برای حوزه
علمیه قم فعالانه كار میكردند، این اقامت در سلول انفرادی ماههای بیشتری
ادامه یافت، علتش هرگز برایم معلوم نشد.
در اثر این اقدام آقای انصاری كارهای ما هم برای حوزه علمیه قم تعطیل
گردید.
پس از 8 ماه دوباره اجازه ملاقات با همسرم را دادند. او گفتكه آقای
انصاری پس از دیدار با من به سلول او رفته و با پرخاش او را هم مانند من
ممنوع الملاقات با من و دخترمان كرده و هواخوری هم كه او در تمام مدت زندان
تا سال 1366 هرگز نداشتهاست. همسرم به من گفت كه در این مدت 8 ماه، 8
تا10 نامه برای من نوشته كه من تنها پساز انتقال به اتاق عمومی، یكیاز
این10 نامه را دریافت داشتهام و ظاهرا نامههای دیگر بعنوان اسناد نوین
ارتكاب جرم و یا "غنائم جنگی" ضبط شدهاست. با فشارهائـی كه به سایر دوستان
و همسرم در پیامد نامه من به آقای انصاری وارد گردید، یكبار دیگر مفهوم
این شعر زیبای پارسی واقعیت پیدا كرد:
" گنه كرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری"
خوشبختانه در این مورد، گردن زدنها به خون كشیده نشد. پس از 8 ماه درد و
رنج وضع به حال عادی برگشت، اما با كمال تاسف وضع به این حال باقی نماند و
پس از كمی بیش از یكسال مصداق این شعر بشكل دردناكی به واقعیت تبدیل شد و
صدها نفر از افراد بیگناه تودهای به جوخههای تیرباران سپرده شدند.
حضرت آیتالله
همانجور كه حضرتعالی آگاهی دارید، در تابستان 1367 پس از عملیات "مرصاد"
در ماههای خرداد تا مهر ماه عده بیشماری از زندانیان در زندانهای كشور
و بویژه در زندانهای تهران (اوین و رجائـی شهر) اعدام شدند و در میان آنان
تعداد زیادی از زندانیان تودهای كه نهتنها كوچكترین رابطهای با مجاهدین
خلق هرگز نداشتند، بلكه برعكس، همیشه آماج دشمنی آنان بودهاند و این
دشمنی با زندانیان تودهای درست به این علت بود كه زندانیان تودهای، حتی
آنان كه به اعدام محكوم شده بودند، همواره از جمهوری اسلامی ایران و خط
امام پشتیبانیكردند.
من از تعداد تیرباران شدگان آگاهی دقیقی ندارم، تنها در كنار آن 11 نفر
مفقود شدگان كه در زندان بدرود حیات گفتهاند، من اسامی 50 نفر از اعدام
شدگان را در اختیار دارم و بدون تردید تعداد واقعی اعدام شدگان خیلی
بیشتر از این شمار است.
حضرت آیتالله
شگفت انگیز است كه در این "كشتار" نه تنها تعداد معدودی كه زیر حكم اعدام
بودند، بلكه شمار زیادی از افرادی كه محكومیتهای غیر اعدام داشتهاند،
مانند حبس ابد، بیست سال، 15 سال و حتی 6 - 5 سال بدون هیچگونه دلیل
تازهای اعدام شدهاند.
آیا همه آنچه در این نامه نوشتهام و به وجدان انسانیم سوگند كه یك كلمه
از آن خلاف واقع و حقیقت نیست، در چارچوب عدالت اسلامی میگنجد؟
تنها امید من اینست كه این نامه، این پیامد را داشته باشد كه اینگونه
جریانات در آینده تكرار نشود.
با همان دردهای خوره وار روحی كه در نامه پیشین نوشتم، نامه خود را با یك
پیشنهاد عملی برای اثبات درستی آنچه در این نامه نوشته شدهاست، پایان
میدهم. ×
موفقیت شما را در انجام وظائف بسیار دشوار و سنگینی كه در این مرحله بی
اندازه حساس از زندگی میهن عزیزمان بعهده شما گذاشته شدهاست، خواستارم.
نورالدین كیانوری 16 بهمن 1368
× این پیشنهاد، هنوز بدست ما نرسیده است، اما گمان میرود پیشنهادی عملی
برای تحقیق مستقیم از باقی ماندگان رهبری حزب و تحقیق از كسانی باشد كه
مستقیما در جنایات دست داشتهاند و دراین نامه به آنها اشاره شدهاست.
.....
راه توده: بخشی از مصاحبه میرحسین موسوی، كه ضمیمه نامه نورالدین كیانوری
بوده است، عینا نقل میشود.
نقل از مصاحبه مجله حوزه، با
مهندس میرحسین موسوی درباره
"امام و مدیریت اسلامی"
روزنامه كیهان 13/5/68 صفحه 6
{نكته مهم دیگر: معمولا انسان كه پیر میشود و عمری از او میگذرد، فعالیت
ذهنیاش كاهش پیدا میكند و مطلب را دیرتر دریافت میكند، اما امام به هیچ
وجه این حالت را تا دقایق آخر عمر پربركت پیدا نكردند. هر دفعه كه با ایشان
روبرو میشدم احساس میكردم؛ از نظر سرعت انتقال و برخورد با مسئله، با
وجود كهولت سن، مثل یك جوان بیست و دو ساله بودند. یعنی همان سرعت انتقال و
شاید سریعتر از آن را داشتند.
در وهله اول، در موقع گزارش، زیاد توضیح میدادم، بزودی متوجه شدم كه نیازی
به این توضیحات نیست، از این روی مسائل را تلگرافی و فشرده خدمت ایشان مطرح
میكردم. همیشه احساس من این بود كه سریعا مطالب مطرح شده را دریافتهاند.
دریافتهای ایشان دریافتهای بسیار دقیق و عمیق بود. مثلا در جریان حزب
توده، به ما تلفن زده شد كه حزب توده توطئه وسیعی را پی ریخته و مسئله چنین
مطرح بود كه ظرف 48 ساعت تا 24 ساعت ممكن است اتفاقاتی بیفتد. تلفن كردیم
به برادرمان جناب هاشمی رفسنجانی و مسئله با بقیه مسئولین بالای مملكتی
مطرح شد. گویا حضرت آیتالله خامنهای با آیتالله موسوی اردبیلی آنوقت
تشریف نداشتند. بالاخره فورا خدمت امام رفتیم. برادران اطلاعاتی مسئله را
گزارش دادند.
حضرت امام با دقت مسئله را گوش دادند. سپس تحلیلی در ظرف چند دقیقه از روند
حركت شرق و غرب ارائه كردند و فرمودند:
{ این اطلاعات كاملا نادرست است. هیچ مسئلهای پیش نخواهد آمد.}
اصرار شد كه آقا چنین نیست، خود آنان اعتراف كردهاند. ایشان فرمودند:
{من نمیگویم مواظب نباشید و تحقیق نكنید، ولی بدانید این مسائل و اطلاعات
دروغ است}
بعد هم تحلیل حضرت امام درست در آمد و نظر ایشان ثابت شد.
راه توده 173 21.04.2008
فرمات PDF
بازگشت