وای از شب
وای از زن بودن
مرد جوانی است ...
لباس ساده و مد روزی به تن دارد
ريشهايش را به مدل جالبی درآورده است .
موهايش هم به عقب شانه خورده اند .
وقتی سوار میشدم همه چيز خوب بود .
من طبيعی بودم!
مرد جوان طبيعی بود!
شب طبيعی بود!
سكوت طبيعی بود ...
همه چيز، درست وقتی شروع شد كه ماشين وارد خيابانی شد كه من آن را
نمیشناختم .
وای! اينجا كجاست؟
وای! اين مرد كيست؟
وای! كجا میرويم؟
...
از توی آينه نگاهش ميكنم!
شايد بشود فكرش را خواند .
چشمم میافتد توی چشمش!
وای، عجب نگاه بی رحمی دارد .
دستش میرود سمت داشبورد!
وای، دنبال چه میگردد!
دستش بدور نواری قفل شد
بعد هم فرو كردش توی دهان مستطيل شكل ضبطش
...
شانه هايت را برای گريه كردن دوست دارم
...
چه خوب است كه پشت چراغ قرمز ايستاده ايم
چه خوب است كه دور و برمان اينهمه ماشين است
وای! كاش سرنشين يكی از ماشين ها آشنا بود
در را باز میكنم و میزنم به خيابان!
وای! عجب سكوت نفرينیای
...
... شانه هايت را برای گريه كردن دوست دارم ...
...
آخ! آقا!
می شود تا صبح ما همين جا بايستيم و شما نی بزنيد؟
دست توی جيبش میكند و پولی میگذارد در دست پيرمرد
خدا را شكر
حتما آدم خداشناسی است كه به فقيری كمك میكند
بله! بله! مرد خوبی است! اينها همه اش توهمات من است!
نه اشتباه نكن!
اصلا گيرم خداشناس باشد و خوب!
مرد يكدفعه میزند به سرش ... به شكمش ... به زير شكمش ...
...
... شانه هايت را برای گريه كردن دوست دارم
...
چقدر توی آينه نگاهم میكند
مردك عوضی! از جان من چه میخواهی؟
مبايل! مبايل!
يكی بيايد كمكم! دارم جان میدهم توی ماشين اين مردك!
كجا هستی؟ شماره ماشين چيست؟ نميدانم ... نميدانم ...
نه! فايدهای ندارد
تازه! اگر بفهمد مبايل دارم شايد جری تر شود
...
... شانه هايت را برای گريه كردن دوست دارم ...
...
می پيچد توی خيابان اصلی ... بعد هم توی ميرزای شيرازی
خدا را شكر بالاخره رسيديم به يك خيابان آشنا
وای نكند يكدفعه بزند توی فرعی!؟
فرعی اول ... ورود ممنوع ... خيالم راحت شد
فرعی دوم ... ورود ممنون ... خيالم راحت شد
فرعی سوم ... نه! ورود آزاد است
پس همه فرعیها ورود ممنوع نيست
چه كنم اگر بپيچد توی يكيشان؟
...
... شانه هايت را برای گريه كردن دوست دارم ...
...
مردك! مردنی است
شايد زورم بهش برسد
اصلا با همين مبايل میزنم توی سرش
بيخود قصه نباف ديوانه
زورت كه به يك مرد نمیرسد
خوب فرياد میكشم، مثل آندفعه!
چقدر هم بدردت خورد! نه؟
خوب پس چه! پس چه!
در ماشين را باز میكنم و میپرم پايين! مثل آندفعه!
اينجا كه اتوبان نيست احمق!
يك بيغوله بن بستی است كه راه فراری ندارد!
گير میافتی ... گير میافتی ...
...
... شانه هايت را برای گريه كردن دوست دارم
...
اَه!
همه اش كه همين آهنگ را میخواند
دوباره دستش رفت سمت داشبورد
نه! دنبال نوار نيست!
دنبال چه هستی مردك!؟
نكند چاقويی!
يا ... يا ... يا چی؟
چه ميدانم! نكند بيهوشم كند! نكند ... نكند ...
نكند چه؟
لعنت! من چه ميدانم! هزار راه هست ... هزار راه ...
حالا مثلا چه تحفه دلچسبی هستی! كه مردك هوست را بكند؟
خفه شو! مرد كه دنبال تحفه نيست احمق!
هر چه كه دستش بيايد غنيمت است ...
يعنی تحفه دلچسبی نيستی؟
ساكت شو ذهن لعنتی ... دست از سرم بردار ...
هستم .. نيستم ... ولم كن ...
...
... شانه هايت را برای گريه كردن دوست دارم ...
...
نكند يك جانی باشد!
عاشق كشتن زنهای جوان!؟
آخ! نكند من تقاس دختری را پس بدهم كه به اين مردك نارو زده است!
عجب مرگ احمقانهای ...
نگران احمقانه بودنش هستی؟
نه!
من نگران خودم هستم ...
نگران جانم! جسمم! آبرويم! آينده ام! زندگی ام ...
می تــــــــــــــــــرسم لعنتی ...
...
... شانه هايت را برای گريه كردن دوست دارم ...
...
آخ! خدايا مرسی ... مرسی ...
بالاخره رسيديم به گاندی ...
كوچههای سمت راستش به گمانم همه بن بستند ...
نه! اين يكی نبود ...
خوب نباشد!
توی اين ترافيك و شلوغی كه دختر نمیشود دزديد ...
...
... شانه هايت را برای گريه كردن دوست دارم ...
...
كله ام را میكنم بيرون پنجره و هااااااااااااااای!
بلند نفس میكشم ...
تمام شـــــــــــــــــــــد دختر!!!!!
لعنت به دختر بودنت ...
تمام شد ...
...
... شانه هايت را برای گريه كردن دوست دارم ...
...
پس امشب هم گذشت ...
وقت زنگ زدن است!
سلام خواهر!
صدای ضبط را كم میكند ...
كجايی؟ نزديك ...
صدای ضبط را بلند میكند ...
نه بابا! پسر با شعوری است ...
حيوانی! چه فكرهای بدی درباره اش كردم ...
خدا مرا ببخشد ...
...
... شانه هايت را برای گريه كردن دوست دارم ...
...
راه پلههای خانه را كه بالا میرفتم ...
يادم افتاد خيلی وقت بود اين آهنگ هايده را گوش نكرده بودم ...
انقدر حواسم به مزخرفات توی مخم بود كه ...
اَه! لعنتی!
چقدر عالی بود شب و ولگردی و شانه هايت را برای گريه كردن ...
نفرين به اين شبهای زن بودن ...
...
راه توده 189 11.08.2008
فرمات PDF
بازگشت