آقای خزعلی و انجمن حجتیه
فاصله ای هست
میان منتقد و مقلد!
آقای مهدی خزعلی، فرزند آیت الله خزعلی
است و آیت الله خزعلی بی نیاز از توصیف و معرفی. تا پیش از رئیس جمهور شدن احمدی
نژاد، هیچ فرد- روحانی- حکومتی با صراحت وی مدعی ارتباط با عالم غیب(ماجرای آن بچه
شیرخواره که رابط ایشان با امام زمان بود، در جریان انتخابات ریاست جمهوری دوره
هفتم) نبود. آخرین سخنان ایشان در ستایش از سخنرانی احمدی نژاد از پشت تریبون
سازمان ملل نیز، شاید از آخرین یادگارهائی باشد که ایشان از خود بر جای گذاشته است.
آقای مهدی خزعلی یک "وبلاگ" دارد که وبلاگ فعالی هم هست. یعنی ایشان مرتب یادداشت
های روز در وبلاگش می نویسد و اتفاقا گاه نیز مطالبی به روز و شامل چند کلام حرف
حساب می نویسد. در رابطه با دولت احمدی نژاد نیز، حداقل منتقد رفتار و تصمیمات
ایشان است، که ای کاش منتقد ارتباط های آسمانی رئیس جمهور هم بود.
آقای خزعلی اخیرا مطلبی در دفاع از انجمن حجتیه نوشته بود، که ما در شماره گذشته
راه توده این مطلب را نقد کردیم و خواهان پاسخ به اشتباهات احتمالی ما را در باره
سوابق این انجمن نیز شدیم. از جمله در باره نظر آیت الله خمینی نسبت به انجمن حجتیه
و آن نامه معروفی که به شورای نگهبان نوشت و در آن تاکید کرد"... می ترسم اینها –
یعنی انجمن حجتیه ای ها- همه چیزتان را برباد بدهند" که بنظر ما "داده اند".
آقای خزعلی آن مطلب بلند در دفاع از انجمن حجتیه را در پاسخ به مصاحبه ای نوشته بود
که حسین شریعتمداری کرده و در آن مطالبی در باره این انجمن و سابق آن طرح کرده بود.
آقای مهدی خزعلی همچنین اشاره ای هم به ملاقات پدر خود با آیت الله خمینی در اوائل
پیروزی انقلاب 57 کرده بود. ما با استناد به گفته های کسی که سن و سال و سوابقش به
نسبت آقای مهدی خزعلی در نزدیکی و شناخت از انجمن حجتیه بیشتر است، یعنی آقای
طاهراحمد زاده که اگر بزرگتر از پدر ایشان نباشد همسال ایشان است، گزارش آن ملاقات
را تدقیق کردیم. نوشتیم که پدر ایشان بعنوان پیک ویژه شیخ محمود حلبی بنیانگذار
انجمن حجتیه با آقای خمینی دیدار کرد و ضمنا با همراهی آیت الله ربانی شیرازی چنین
دیداری ممکن شد. در این میان نامی هم از تحقیق عمادالدین باقی تحت عنوان "حزب
قاعدین زمان" کردیم که از نظر ما، محور اصلی برخوردهائی که با او در جمهوری اسلامی
پس از آیت الله خمینی می شود، بدلیل انتشار همین کتاب است.
آقای خزعلی در فاصله شماره گذشته راه توده که ما آن نقدی بر مطلب ایشان نوشتیم، تا
انتشار این شماره که در دست دارید – یعنی از آن دوشنبه تا این دوشنبه- بار دیگر
یادداشتی در همین ارتباط نوشته، که البته محور بحث این بار "راه توده" و آن نقد
مورد بحث است.
اول- ما بسیار خوشحالیم که آقای مهدی خزعلی دسترسی به اینترنت سریع دارد و بصورت
منظم توجه به مطالب راه توده. زیرا راه توده گرفتار فیلترینگ است و فیلترشکن ها نیز
با دشواری و سد اینترنت از نفس افتاده در ایران روبروست. نفسی که حکومت آن را گرفته
است و مطالعه آن در ایران آسان نیست.
ما عین مطلب ایشان را به نقل از وبلاگ خود ایشان در پایان این یادداشت می آوریم تا
خوانندگان پیگیر این بحث خود قضاوت کنند. یعنی کاری را می کنیم که آقای خزعلی در
وبلاگش نکرد و بصورت گزین شده مطالبی را از نقد راه توده به مطلب ایشان، آن هم
بصورت نقل به مضمون نقل کرد.
دوم- کسی که خود را منتقد یک روش و منش معرفی می کند- از جمله روش حسین شریعتمداری
در کیهان- و روزنه ای برای رشد امید نسبت به تجدید نظر در روشی 30 ساله در وبلاگش
باز می کند، آنگاه که در نقد خود، به همان روش و منش مورد انتقاد متوسل می شود،
هرچه را بافته، پنبه می کند. متاسفانه آقای خزعلی در مطلب اخیر خود چنین کرد.
برای مقایسه ای میان نوشته راه توده و نوشته اخیر ایشان، توصیه می کنیم به شماره
گذشته راه توده مراجعه کنید.
سوم- آقای خزعلی در مطلب جدید خود، راه توده و حسین شریعتمداری را در دو کفه یک
ترازو قرار داده است. از ایشان باید پرسید: واقعا به این مقایسه باور دارید؟ ما و
حسین آقا؟
چهارم- اتهام و پرونده سازی برای دیگران همانقدر زشت است که اعمال همین روش در مورد
خویش. بر همین اساس از آقای خزعلی باید پرسید: واقعا باور دارید که آقای طاهر
احمدزاده مارکسیست است؟ یا متمایل به آنها؟
پنجم- ادعا، بویژه وقتی زبان آن کس که در باره او سخن می گوئیم بسته است، از غیبت
هم بدتر است. بموجب این استدلال، از آقای خزعلی می توان پرسید: کجاست آن تبری جستن
آقای عمادالدین باقی از تحقیقی که درباره انجمن حجتیه کرده و در کتاب "حزب قاعدین
زمان" منتشر کرده است. این که محققی صادقانه بنویسد که اکنون، پس از سالها که از آن
تحقیق میگذرد متوجه می شوم که نکات دیگری را باید به آن می افزودم و یا از آن می
کاستم و یا آن را بیشتر تدقیق می کردم، نامش "تبری" جستن است؟ ایشان زنده است،
اگرچه زندانی. ما هم که نه با ایشان ارتباط داشته ایم و نه دسترسی داریم. کتابی
دارد و تحقیقی. ما مستند به آنچه در دست و برابر داریم سخن گفته و نوشته ایم. اگر
ایشان نظرات جدیدی پیدا کرده و بقول ایشان "تبری" جسته است، چرا ضمیمه ای بر چاپ
جدید کتابش نمی نویسد؟
اما، سخن اصلی و حرف حساب ما: میان نظرات مذهبی و حتی سیاسی شما و آقای شریعتمداری
و آقای احمدی نژاد تفاوت چندانی وجود ندارد و نقدی که بر یکدیگر دارید در "اجرا"
ست. مسئله اینست. و ما آنقدر نرمش و تجربه داریم که حتی برای این تفاوت و فاصله
گیری نیز احترام قائل شویم. چنان که می بینید و شاهدید شما و حسین شریعتمداری را با
یک ترازو وزن کشی نکرده ایم. با احمدی نژاد و اطرافیانش نیز.
این یادداشت و توضیحات ناتمام است، اگر مصاحبه تاریخی آقای طاهراحمدزاده را نیز به
آن نیافزائیم و از صداقت و سابقه مبارزات سخت سیاسی ایشان در کنار همه مذهبیون ملی
و نواندیش ایران دفاع نکنیم. این مصاحبه را به نقل از نشریه چشم انداز، به سردبیری
و صاحب امتیازی یکی دیگر از مبارزان مذهبی قدیمی، یعنی "لطف الله میثمی" می خوانید
و در پایان گفته های آقای احمد زاده، یادداشت اخیر آقای مهدی خزعلی را به نقل از
وبلاگ ایشان مطالعه می کنید.
گفتگوی طاهر احمد زاده با نشریه چشم انداز
حاج شیخ محمودحلبی یكی از وعاظ سرشناس مشهد بود كه بعد از شهریور 1320 سخنرانی هایش
در مجامع مذهبی مشهد اصطلاحا خیلی گل كرده بود و در واقع واعظ درجه اول شناخته می
شد. در ابتدای نهضت ملی در سال 28 و جریان جبهه ملی و انتخابات دوره شانزدهم و روی
كارآمدن جبهه ملی و جریان ملی شدن نفت، از حاج شیخ محمودحلبی خبری نبود. ولی اوایل
سال 1330 ناگهان آقای حلبی در مسجد گوهرشاد به منبر رفت و در آنجا از نهضت ملی و
شخص آیت الله كاشانی حمایت كرد!
به شب دوم نكشید كه من شخصا به مسجد گوهرشاد رفتم و دیدم كه در مسجد جای سوزن
انداختن نیست، در حالی كه سخنرانیهای قبلی شیخ حلبی را دیده بودم. در یك گوشهای،
جمعیت محدودی پای منبر ایشان جمع می شدند كه حداكثر به 100 یا 150 نفر میرسیدند.
به هر حال ایشان بدون سابقه قبلی به یكباره از سال 1330 در جریان نهضت ملی فعال شد.
این موضوع برای ما بسیار عجیب بود.
در جلسه ای كه در منزل ایشان منعقد شده بود، من گفتم حاج آقا، من منابر شما را قبل
از این دیده بودم. جمعیتی هم كه میآمدند یا پای منبر چرت می زدند، یا زوار بودند،
یا برای اینكه ثوابی برده باشند، پای وعظ شما می نشستند. ولی حالا كه شما به حمایت
از نهضت ملی صحبت می كنید، می بینید كه در مسجد گوهرشاد جای سوزن انداختن نیست. این
نشان می دهد كه هر وقت سخنان ما با خواست مردم منطبق باشد، این گونه استقبال می
كنند وگرنه چرا قبلا در سخنرانیهای شما از این خبرها نبود؟ ایشان هم این موضوع را
تایید كرد. ولی اینكه انگیزه مرحوم حلبی از فعال شدن در نهضت ملی چه بود، نیاز به
ذكر وقایعی دارد كه با شرح آنها می توان به این پرسش پاسخ داد.
در انتخابات دوره هفدهم كه نیمه دوم سال 1330 موعد برگزاری آن بود، منزل حاج شیخ
محمود حلبی محل رفت و آمد طرفداران نهضت ملی شده بود، ما هم به آنجا رفت و آمد می
كردیم. ایشان پیشنهاد كرد كه جلسه ای در كانون نشر حقایق اسلامی تشكیل شود تا
تصمیماتی برای انتخابات دوره هفدهم و بسیج مردم برای شركت كردن در آن فراهم گردد.
به دنبال آن نشست، جلسات دیگری داشتیم كه ماحصل آن، تصمیم گیری برای شكل دادن یك
جمعیت به نام "جمعیت های مؤتلفه اسلامی" بود. این جمعیت با آن جمعیت مؤتلفه اسلامی
كه فداییان اسلام بعد از نهضت روحانیت در دهه چهل تشكیل دادند، فرق می كند.
جمعیتهای مؤتلفه اسلامی كه در آن سال تشكیل شد، تركیبی از شش تشكل بود. 1ـ كانون
نشر حقایق اسلامی به رهبری مرحوم محمد تقی شریعتی 2ـ انجمن پیروان قرآن به رهبری
حاجی عابدزاده. 3ـ انجمن تبلیغات اسلامی كه شعبه ای در مشهد داشت و برخی از اعضای
آن مانند آقای امیرپور در كانون نشر حقایق اسلامی نیز عضو بودند. 4ـ جمعیت طلاب
علوم دینی كه آقای مصباحی عضو شاخص آن بود. 5ـ جمعیت مبارزین اسلام كه علامت مشخصه
آنها كلاههای پوستی بود و در واقع شاخه ای از فداییان اسلام در مشهد بودند (البته
اینها از طرف مرحوم حلبی دعوت شدند). 6ـ هیات ابوالفضلی سراب كه در واقع نماینده
هیات های مذهبی مشهد در این جمعیت بود. سر هیات آنها آقای نجارنیا بود كه الان
مدتهاست، خانه نشین شده است. محل جمعیت را هم به پیشنهاد آقای حاجی عابدزاده، در
مهدیه قرار دادیم كه ایشان بعد از شهریور 1320 تاسیس كرده بود.
یكی از مهمترین سؤالهای مردم همین بود كه بالاخره كاندیداها چه كسانی هستند؟ آنها
می گفتند ما باید كاندیداها را بشناسیم و درباره آنها تحقیق كنیم. حاج شیخ
محمودحلبی در پاسخ می گفت: حالا زود است كه ما به مردم كاندیدا معرفی كنیم.
ما بعدا اطلاعاتی بدست آوردیم كه بعضی از مالكین بزرگ، رفت و آمدهای خصوصی با ایشان
پید ا كرده اند. البته در یك جلسه ای ایشان گفت كه مالكین بزرگ در روستاها نفوذ
دارند و از رای دهقانان سواستفاده می كنند و ما بناچار باید با آنها ائتلاف كنیم.
دو نفر از آنها را كاندیدا كنیم و دونفر هم از جمعیت یا اینكه سه نفر از آنها و یك
نفر از جمعیت معرفی كنیم ما ناچاریم ائتلاف كنیم، ولی مردم را تا شب انتخابات همین
جور نگه می داریم و شب انتخابات یكمرتبه به آنها می گوییم كه به چه كسانی رای
بدهند. بنده به آقای حلبی گفتم: ما كه به مانند كشورهای پیشرفته احزاب نداریم. آنها
از روی انضباط به همان كاندیدایی رأی می دهند كه حزب می گوید. اما در اینجا چه
تضمینی وجود دارد كه فئودالها و مالكین بزرگ در روستاها به این تعهد عمل كنند. از
طرف دیگر، درست است كه ملت ایران با شعار ملی شدن نفت به صحنه آمده است، اما می
خواهد به حقوق سیاسی اجتماعی خود هم برسد. ما چطور می توانیم به این مردم بگوییم كه
به فلان فئودال بدنام رای دهید؟ حتی اگر ما هم بگوییم، مردم از ما نمی پذیرند.
شیخ محمود حلبی گفت: ما مردم را همینطور تا شب انتخابات در انتظار نگاه می داریم و
بعد یكمرتبه آنها را در مقابل این مساله قرار می دهیم كه به چه كسانی رای بدهند.
این مطالب به قدری مرا ناراحت كرد كه برآشفتم و گفتم: آقای حاج شیخ! شما به عنوان
واعظ شهر مشهد و به عنوان یكی از شخصیتهای علمی حوزه، نباید این حرف را بزنید كه ما
مردم را تا شب انتخابات منتظر نگاه داریم و سرشان را گرم كنیم. این سخن از شما بعید
بود.
ایشان خیلی ناراحت شد و به دنبال آن بدون اطلاع قبلی در آخرین روز اسفندماه 1330
مشهد را ترك كرد و به تهران عزیمت كرد. با رفتن ایشان ابتدا بلاتكلیفی بود، چرا كه
ایشان رهبر جمعیت بود. ولی بالاخره به این راه حل رسیدیم كه برای تعیین كاندیداها
یك انتخابات در جمعیت انجام دهیم. اقشار زیادی به جمعیت می پیوستند، حتی هیئت های
عزاداری وابسته به مالكین بزرگ هم به سفارش آنها اعلام همبستگی كرده بودند. در
انتخابات درون جمعیت، كاندیداها به این صورت تعیین شد كه مرحوم استادشریعتی نفر اول
شد و حاج شیخ محمودحلبی هم كه صحنه را ترك كرده بود، نفر دوم شد. نفر سوم و چهارم
را هم به تشخیص خود مردم واگذار كردیم. در نتایج انتخابات مجلس هم این دو نفر به
ترتیب اول و دوم شدند و مهندس صدیقی هم كه رییس كارخانه قند بود سوم شد. ولی در روز
دوم انتخابات با اعمال نفوذ سیدجلال الدین تهرانی كه در آن هنگام استانداری و تولیت
آستان قدس را به عهده داشت، رای گیریها متوقف شد و انتخابات مشهد ابطال گردید.
رفتن مرحوم حلبی به تهران، مقدماتی برای تشكیل انجمن حجتیه بود. دوستانی كه در آن
زمان به تهران می رفتند و از ایشان خبر می گرفتند، می گفتند كه شیخ در خانه خود
محفل به وجود آورده و افرادی را برای مبارزه با بهائیت آموزش میدهد، فن گفتگو را
به آنها می آموزد و … مرحوم حلبی از مشهد كه رفت، باصطلاح خودش صحنه سیاست را ترك
كرد. در تهران نیز منزوی شد و فعالیت خود را در رابطه با همان محفل ضدبهایی متمركز
كرد. در آستانه الحاق ایران به پیمان بغداد كه در واقع پیمانی علیه انقلاب مصر به
رهبری جمال عبدالناصر بود، یكمرتبه آقای فلسفی در مسجدشاه سابق به منبر رفت و موضع
شدیدی را برعلیه بهائیت اعلام كرد. به دنبال آن مرجع تقلید آن زمان «مرحوم آیت الله
بروجردی» طی مكتوبی كه آقای فلسفی آن را بر سر منبر خواند و از رادیو نیز پخش
گردید، جو مبارزه با بهائیت را تشدید كرد. به یاد دارم كه آقای فلسفی در یك سخنرانی
كه از رادیو هم پخش می شد گفت: اعلیحضرتا! آیا می دانید كه پزشك مخصوص شما بهایی
است؟ ما نگران این هستیم كه جان اعلیحضرت به خطر بیفتد و اگر جان شما در خطر بیفتد،
استقلال مملكت و به تبع آن اسلام و تشیع و همه چیز به خطر می افتد! در این اوضاع و
احوال یكدفعه دیده شد كه تیمسار باتمانقلیچ رییس ستاد ارتش كلنگی را بر روی شانه اش
گذاشته و به سوی مركز بهائیت در تهران حركت كرد. آنجا را تصرف كردند و مركز بهائیت
را تخریب نمودند. عكس تیمسار باتمانقلیچ را در روزنامه های آن زمان انداختند.
باتمانقلیچ یكی از كودتاچیان 28 مرداد بود. بعد از انقلاب هم كه او را گرفتند در
بازجویی گفت: من هر چه در آن زمان انجام دادم، به فتوای حضرت آیت الله كاشانی بوده
است، چون بنده مقلد و پیرو ایشان بوده ام و به دستور ایشان در عملیات سقوط مصدق
فعال شدم. تیمسار كودتاچی با گفتن این جمله از زندان آزاد شد. همزمان با این مبارزه
داغ علیه بهائیت، پیمان بغداد به تصویب رسید و ایران نیز به این پیمان ملحق شد و در
آن مقطع حساس، مردم به مساله مبارزه با بهائیت سرگرم شدند. بعد از امضا شدن پیمان
بغداد در سال 1334 یكمرتبه تب مبارزه با بهائیت فروكش كرد، گویی كه دیگر در ایران
اثری از بهائیت وجود ندارد. پس از این تاریخ بود كه انجمن حجتیه تاسیس شد. گویی
مرحوم حلبی باور كرده بود كه رژیم شاه نیز در مبارزه با بهائیت جدی است و او می
تواند با استفاده از این موقعیت به مبارزه با بهائیت رسمیت ببخشد.
بعد از قضایای سال 1334 حاج شیخ محمود حلبی به تشكیلات خود رسمیت داد و نهایتا در
سال 1336 آن را با نام انجمن حجتیه مطرح كرد. كه در واقع تداوم تشكیلات ضدبهائیت
بود كه در مشهد فعالیت داشت. ولی از سال 1336 به بعد، به نام انجمن حجتیه توسعه
پیدا كرد و شعبی در همه مراكز استانها تاسیس نمود.
انجمن حجتیه با توسعه خود به مراكز استانها، جلساتی را تشكیل داد كه هر یك توسط یكی
از سخنرانان انجمن اداره می شد. ازجمله در همین شهر مشهد سخنگویی به نام سجادی
داشتند كه او را مهندس خطاب می كردند. (همان شخصی كه گفته می شود جانشین حلبی در
رهبری انجمن حجتیه است و بنوشته مهدی خزعلی اقای خامنه ای اخیرا او را گرم در آغوش
گرفته است).
در شرایط سالهای 40 تا 42 بود كه از یكسو نهضت آزادی و جبهه ملی دوم تشكیل شده بود
و از سوی دیگر نهضت روحانیت فعال گشته بود. یكبار قرار شد كه جلسه ای در منزل ما
تشكیل شود. اتفاقا قرار بود كه همین آقای سجادی به آن جلسه بیاید، ولی هر چه منتظر
ایشان شدیم نیامد. فردای آن روز خبردار شدیم كه او را دستگیر كرده اند و به ساواك
برده اند. حدود 15 یا 20 روزی ایشان در ساواك بود. وقتی بیرون آمد، من به دیدنش
رفتم، گفت: از من امضا گرفتند كه جز در مورد مسایل ضدبهائیت، مطلقا راجع به چیز
دیگری صحبت نكنم. ایشان از آن تاریخ به بعد جلساتش كاملا اختصاص به موضوع بهائیت
پیدا كرد.
یكبار كه اقای حلبی به مشهد آمده بود، در كوچه باغ نادری به دیدن او رفتم.
علاقمندان به شیخ حلبی هم بودند، شیخ محمود برای آنها صحبت می كرد. تمام صحبتش این
بود كه تكلیف دینی امروز ما منحصر به این است كه با بهائیها مبارزه كنیم. او بر این
نكته تاكید می كرد كه امروز امام زمان(عج) جز این خدمت را از كسی نمی پذیرد و چیزی
جز این انتظار ندارد.
- اسنادی كه بعد از انقلاب چاپ شد و سروصدای زیادی هم به پا كرد، مبین این موضوع
بود كه جلسات انجمن حجتیه در مشورت و با اجازه ساواك برگزار میشد.
حاج شیخ محمود حلبی این مجوز را به حساب این می گذاشت كه حتی شخص اعلیحضرت، موافق
با این نظریه هستند كه بهائیت خطرناكترین دشمنان این مملكت است. در آن زمان، من حاج
شیخی محمودحلبی را واجد تفكری میدانستم كه در عین حال مورد بهره برداری رژیم و
ساواك قرار میگیرد. كما اینكه در مورد فداییان اسلام هم اینطور فكر می كردم.
افرادی مانند نواب صفوی مردمانی مخلص، فداكار و شهادت طلب بودند، اما شیوه آنها به
گونه ای بود كه مورد بهره برداری قرار میگرفتند.
سال 1348 بود كه در تهران اقای حلبی را ملاقات كردم. این ایام مصادف با فوت آیت
الله حكیم بود. شاه نیز تلگرافی به مرحوم آیت الله خویی زد و به ایشان تسلیت گفت.
در واقع با این كار، می خواست مرجعیت را از ایران به نجف پاس بدهد. در آن روز دیدم
عده ای در خانه شیخ محمودحلبی نشسته اند. صدای زنگ تلفن لحظه ای قطع نمی شد و از
شیخ محمود می پرسیدند كه مرجع كیست؟ ایشان هم با آب و تاب و روش بیان مخصوص به خود،
آیت الله خویی را معرفی می كرد. بعد از مدتی سكوت، بنده گفتم: آقای حلبی! اینكه
فقهش فلان و اصولش فلان است و… دردی از مردم ایران را دوا نمیكند. مردم به مرجعی
نیاز دارند كه پیام اصلی اسلام را درك كرده باشد. یكمرتبه، آقای حلبی بطور بیسابقه
ای به من گفت: من می فهمم كه تو طرفدار آقای خمینی هستی و خبر دارم كه در نهضت
روحانیت از ایشان طرفداری می كرده ای و حالا هم منظور تو را درك می كنم. اصلا در
خانه من جای این حرفهای سیاسی نیست. من هم قدری تند جواب ایشان را دادم و این آخرین
دیدار بنده قبل از رفتن به زندان در سال 1350 بود.
در آن دو سه سال قبل از سال 1350 كه حسینیه ارشاد توسعه پیدا كرده بود و سخنرانیهای
دكترشریعتی در دانشگاههای مختلف با استقبال بیسابقه دانشجویان و روشنفكران مواجه
شده بود، خیلی از افراد انجمن حجتیه كه به حسینیه ارشاد پا گذاشته بودند، كم كم از
انجمن جدا شدند و به صف جدید روشنفكران مذهبی پیوستند كه بعدها در مبارزات سیاسی
دهه پنجاه نیز فعال بودند.
- موضع گیری های حاج شیخ حلبی و انجمن حجتیه در مقطع انقلاب 57 چگونه بود؟
اینها راهپیمایی ها را محكوم می كردند. رهبری آقای خمینی را هم محكوم می كردند.
اینها اساسا این حركت را قبول نداشتند. این موضع تا نزدیكی های پیروزی انقلاب هم
ادامه داشت، بعد یكدفعه پیوستند. من فكر می كنم كه این تحول بعد از كنفرانس سران
چهار كشور آمریكا، فرانسه، انگلستان و آلمان در گوادلوپ بود و از اواخر آذر سال 57
شروع شد.
در اوایل سال 58 كه حزب جمهوری اسلامی تشكیل شد، یك روز مرحوم هاشمی نژاد به من
تلفن زد كه آیا شما می خواهید با اعضای كمیته مركزی حزب در خراسان آشنا شوید؟ من
پاسخ مثبت دادم. وقتی به كمیته مركزی حزب رفتم، آنجا افرادی از حجتیه را دیدم. چون
محلی بودند و سابقه فعالیت در انجمن داشتند، آنها را میشناختم. این موضوع برای من
بسیار تعجب آور بود. بعد از خاتمه آن جلسه معارفه به شهید هاشمی نژاد گفتم كه شما
مثل من از گذشته حجتیه و موضع آقای حلبی و اینكه نباید در سیاست مطلقا دخالت كرد و
تخته كردن نهضت روحانیت و آقای خمینی اطلاع دارید. با این سابقه چرا اینها را به
كمیته مركزی حزب آورده اید؟ ممكن است كه تحت تاثیر انقلاب تغییراتی كرده باشند، اما
در جاهای مهم، این گونه افراد با آن سوابق قبلی باید مدتی امتحان خود را پس بدهند
تا بتدریج اگر واقعا شایستگی داشتند به مناصبی برسند. ولی در همین اوایل انقلاب این
كار مساله به وجود می آورد. ایشان سكوت كرد و به من جوابی نداد.
یادم هست كه آقای خامنهای هم كه در تهران مسؤولیت هایی داشتند، وقتی با ایشان
موضوع را مطرح كردم، چیزی در پاسخ من نگفتند، شهید بهشتی هم در این رابطه حرفی
نزدند. به هر حال حجتیه ایها كسانی بودند كه افراد سیاسی را به جلسات خود راه نمی
دادند و او را طرد می كردند. حتی آنطور كه شنیده بودم، گاه گاهی افراد را تهدید
میكردند كه آنها را به ساواك معرفی می كنند. من یادم هست كه در جلسات آنها گاهی
تیمسار بهرامی رییس ساواك مشهد شركت می كرد و برخی از جلسات آنها كه در محافل اعیان
و اشراف مشهد برگزار می شد، با تشریفات فوقالعادهای همراه بود.
آن ایامی كه مسؤولیت استانداری خراسان را به عهده داشتم، در رابطه با كارم نزد امام
رفته بودم. در آنجا بنده مساله حجتیه را مطرح كردم و جریان حزب جمهوری اسلامی را هم
برای ایشان گفتم و اینكه از یك طرف برخی از اینها به كمیته مركزی حزب آمده اند و از
طرف دیگر به كتابفروشیها حمله می كنند و آنها را آتش می زنند و اصلا باعث درگیری
شده اند.
در همان ملاقات، خاطره ای را برای مرحوم امام (ره) نقل كردم. به ایشان گفتم: آن
دورانی كه شما در نجف بودید، یكی از تاجران مشهدی كه علاقه مند به شما هم بود، برای
زیارت به كربلا می آید و در ضمن خدمت شما می رسد و می پرسد كه آیا اجازه می دهید از
وجوهات شرعی به انجمن حجتیه كمك شود؟ شما در پاسخ گفته بودید: شاه باید برود! آن
تاجر كه جواب را متناسب با سؤال ندیده بود، به تصور اینكه سؤال را بد مطرح كرده
است، دوباره آن را بازگو می كند كه شما دوباره تكرار می كنید: شاه باید برود! آن
وقت طرف متوجه می شود كه اصل قضیه باید حل شود و بهائیت یك موضوع فرعی است. وقتی من
این خاطره را نقل كردم، ایشان دوبار سرشان را به علامت تایید تكان دادند. من به
ایشان گفتم: نمی گویم كه خدای ناكرده اینها با سازمانهای جاسوسی بیگانه در
ارتباطند، حداقل من مدركی ندارم. اما می خواهم این نكته را خدمت شما عرض كنم كه
اساسا این شیوه تفكر برای انقلاب
خطرناك است و ممكن است ناخواسته مورد بهره برداری
قرار گیرد. وقتی این جمله را برای ایشان گفتم، خدا را شاهد میگیرم كه ایشان دوبار
گفتند: «همینطور است، همینطور است» در حالی كه شیوه معمول امام این بود كه هیچگاه
در برابر گزارشها، فی المجلس نظر مثبت و منفی نمی دادند. این تاییدیه مرا خیلی
خوشحال كرد كه جریان آن را برای آقای خامنه ای و مرحوم بهشتی و مرحوم هاشمی نژاد
گفتم.
به همین دلایل بود كه در آن شرایط، لبه تیز حجتیه متوجه بنده بود و اتهامات و
برچسبهایی را به من می زدند، تا جایی كه در جریان انتخابات در محلات بالای شهر
مشهد، بنده را فئودال معرفی میكردند و در محلات جنوب شهر، مرتد و طرفدار مجاهد و
ماركسیستها. یكی از دوستان اطلاع دقیقی در آن زمان به من داد كه سازماندهی شایعات
به عهده حجتیه می باشد. بعد از استعفا از سمت استانداری، در خرداد سال 59 مرا به
شیراز دعوت كردند. در آنجا به دیدن مرحوم ربانی شیرازی، نماینده امام در فارس رفتم،
جریان را برای ایشان تعریف كردم. خداوند او را رحمت كند، بعد از صحبت من گفت: فلانی
تو از ریشه قضایا خبر نداری. همان روزهای اول كه امام از پاریس آمده بودند و در
دبیرستان علوی بودند، ما آنجا بودیم كه آقای خزعلی به اتفاق یك نفر دیگر خدمت امام
آمدند. آقای خزعلی گفت كه انجمنی به نام حجتیه وجود دارد كه علیه بهائیت مبارزه می
كرده اند و خدمات بسیاری دارند. حالا كه به بركت انقلاب موضوع بهائیت منتفی شده
است، اجازه بفرمایید كه اینها با ماركسیستها مبارزه كنند، چون اینها اهل منطق و
استدلال و اجتماع و… هستند. مرحوم ربانی شیرازی گفت: تا آقای خزعلی این موضوع را
مطرح كرد، بنده یادداشتی به این مضمون خدمت امام دادم كه این جریان به فراماسونری و
اینتلیجنت سرویس وابسته می باشد و ما باید از خیر مبارزه اینها با ماركسیسم بگذریم.
آن مساله در آنجا مسكوت ماند.
در سال 62 ما در زندان بودیم كه امام به یكباره موضع صریح و قاطعی در برابر حجتیه و
اسلام ملوكی گرفتند و گفتند كه اگر از كارهایتان دست نكشید، قلمهایتان خرد خواهد
شد. كمی بعد روزنامه اطلاعات در زندان بدست بنده رسید و دیدم كه طرفداران انجمن
حجتیه، از آقای حاج شیخ محمودحلبی خواهان تعیین تكلیف شده بودند كه ایشان هم حكم به
توقف فعالیتهای آموزشی انجمن حجتیه داده بود. با آن كه امام آن موضع را گرفت، ولی
آنها از حاج شیخ محمود حلبی استفتا كردند كه بعدا هم اعلام كردند با سخنان امام
تكلیف ما روشن شد و ما همچنان به انقلاب وفا داریم. در واقع این اعلام موضع از
تصفیه آنها جلوگیری كرد.
بنده در سال 63 از زندان اوین به زندان مشهد منتقل شدم. در همین سال یا اوایل 64
بود كه سر صحبت با یكی از مسؤولان قضایی در رابطه با انجمن حجتیه باز شد. من جریان
حجتیه را برای او تشریح كردم، و گفتم كه: من اطلاع دارم كه در حال حاضر وقتی كسی
تقاضای استخدام برای ادارات مختلف از آموزش و پرورش گرفته تا نیروهای مسلح می كند،
یك سازمان گزینشی هست كه سوابق او را بررسی می كند. یكی از معیارهای تعیین صلاحیت
افراد این است كه اگر قبل از انقلاب سابقه فعالیت سیاسی داشته باشد، حتی اگر بعد از
انقلاب به دنبال زندگی خود رفته باشد، او را رد صلاحیت می كنند، چرا كه ممكن است
بعدا مساله آفرین باشد! اگر در گزینش افراد حجتیه هم این دقت نظر را داشتید، به صرف
اینكه بعد از موضع امام خود را تابع ایشان اعلام كردند، قانع نمیشدید و آنها را در
مسئولیت هایشان باقی نمیگذاشتید. كه ایشان به من پاسخی ندادند.
یادداشت مهدی خزعلی در وبلاگ
جبهه ی متّحد حزب توده و شریعتمداری!
از قدیم گفته اند، چوب راکه برمی داری گربه دزده حساب کار خودش را می کند!
من در پاسخ آقای حسین شریعتمداری به بیان برخی از حقایق راجع به انجمن حجتیّه
پرداختم، برایم جالب است که پاسخ مرا "راه توده" - ارگان حزب توده - می دهد و برای
آقای حسین شریعتمداری که همسنگر حزب توده شده است و از فرمایشات ایشان حزب توده
دفاع می کند، متاسفم!، به هر حال، پاسخ حزب توده به اینجانب تئوری توطئه حزب توده
علیه انجمن را تقویت می کند. در پاسخ "راه توده" به اینجانب مطالب ذیل قابل توجه
است:
اولاً: نوشته اند که:" امام دستور کنار گذاشتن انجمنی ها را صادر فرمودند!" این
دستور کجاست؟ چه بسیار مسئولین نظام که سابقه ی انجمن را در کارنامه ی خود دارند،
نظیر سر لشگر سلیمی، دکتر علی اکبر ولایتی، پرورش و ده ها مسئول فاضل و اندیشمند
دیگر.
ثانیاً: به نوشته های آقای عماد باقی استناد کرده اند، در حالی که عماد باقی از
کتاب خود (حزب قاعدین زمان) تبری جسته و ضمن اقرار به اشتباهات، از انجمن حلالیت
طلبیده است. در واقع او بعدها متوجه شد اطلاعات او نادرست بوده و فریب حزب توده را
خورده است.
ثالثاً: "راه توده" نوشته است که طاهر احمدزاده در یاداشتی به امام متذکر شده است
که: " انجمن به فراماسونری و اینتلیجنت سرویس وابسته است!" این یک اعتراف زیباست
چرا که گرایش طاهر احمد زاده به گروه های چپ و مارکسیستی در اغاز انقلاب بر کسی
پوشیده نیست.
به گمان اینجانب، طاهر احمدزاده، عماد باقی و سعید امامی (ایشان از مقوله دیگری است
که ماجرایش را بیشتر باید با ماجرای حفیظ الله امین در افغانستان مقایسه کرد تا
دیگران و به همین دلیل نمی دانیم چرا آقای خزعلی به نام ایشان اشاره کرده است- راه
توده) در مخالفت با انجمن تندروی کردند و هر کدام چوب این ظلم و تعدّی را خورده
اند، این چوب خداست، که باید شریعتمداری هم منتظر آن باشد. والسلام / دکتر مهدی
خزعلی
راه توده 197 13.10.2008