30 سال است، راه کارگر
در سال 1358 درجا می زند
اخیرا آقای اسماعیل خویی در
مصاحبهای ادامه انقلاب پس از حکومت بختیار را بی مورد اعلام کرده بود.
ایشان سپس زیر فشار انتقادها نامه اوباشانهای را در سایت راه کارگر انتشار
داد. در این نامه اوباشانه - که ضمنا سطح رهبری راه کارگر و فضای حقیر و
چندش آور توطئهها و تلفن زدنها و دسیسه چینیهای پشت صحنه در آن بخوبی
نمایان است - به اینکه "نارفیقانی که، به جای خودم، برای من تصمیم
گرفتهاند که "سلطنتطلب" باشم" اعتراض کرده است. آقای خویی البته حرفی
نزده بود جز تکرار مواضع راه کارگر. حال اگر از این مواضع چنانکه خواهیم
دید زنده باد سلطنت و زنده باد بختیار بیرون میآید، آیا گناه "نارفیقان"
است؟
این مقاله بخشی از سلسله بررسیهایی است که به
مناسبت سی امین سال انقلاب در بهمن ماه سال گذشته در دست تهیه بود. چون با
نزدیک شدن انتخابات و شتاب حوادث ایران، تلاش برای پیشرفت مبارزه مردم
اهمیتی بیش از بررسی پسرفتهای "راه کارگر" داشت، تکمیل آن به تاخیر افتاد.
امیدواریم تهیه بخش بعدی مطلب با تاخیری کمتر همراه باشد.
اما انگیزه تصمیم به تکمیل این مقاله و ادامه این بحث:
1- از تهران ای میل کوتاهی دریافت داشته ایم مبنی بر اینکه در حاشیه
نمایشگاه کتاب بین چند تن از توده ایها و چند تن از دوستان طرفدار راه
کارگر که از قدیم با هم آشنا بوده اند پیرامون سیاست راه توده بحث می شود.
آنها، یعنی دوستان راه کارگری قبول داشته اند که نظرات راه توده درباره
اوضاع ایران، در مجموع و در مقایسه با بقیه نیروها و نشریات چپ واقع بینانه
تر است.
2- آقای اسماعیل خوئی با ادبیات و استدلال هائی که کوچکترین تناسبی با
گذشته ادبی ایشان ندارد وارد سیاست شده و البته در سنگر راه کارگر. هر گِل
و لائی که به چنگش می رسد به سوی حزب توده ایران پرتاب می کند. کار "گِل"
می کند، اما اگر به احترام سابقه شاعری اش سکوت کنیم، آنوقت باور می کند که
"خشت زن" خوبی است و زبانمان لال، در یک گوشه ای از لندن، با دست چپ برای
خودش آلاچیق می سازد، که از پایه ویران است.
بخش اول
سی سالگی انقلاب 57 فرصت تازهای بود که سازمانها و گروههای مختلف
سیاسی ایران ارزیابیهای خود را درباره این انقلاب ارائه دهند. از جمله
سازمان راه کارگر که سی سال است، پیش و پس از پیوستن آقای اسماعیل خوئی به
آقایان محمد شالگونی و فرج الله سرکوهی مغشوش ترین و پرتناقض ترین مواضع را
درباره انقلاب ایران داشته و دارد که البته برخاسته از یک منطق طبقاتی
کاملا روشن و معین است. این مواضع از کاست روحانیت در سال 1358 گرفته تا
آخرین اعلامیه این سازمان سراپا تناقض و اغتشاش فکری در عین وفاداری به آن
پایه طبقاتی را نشان میدهد که به آن خواهیم پرداخت.
تناقض بنیادین راه کارگر که مواضع نظری آن را نیز خودبخود مغشوش و آشفته
میکند تناقض "سیاسی" است. پایه این تناقض در آنجاست که این سازمان خود را
پیشروترین سازمان چپ مینامد و در عین حال سی سال است که با واپسگراترین
جریان سیاسی ایران یعنی سلطنت طلبان در حول سرنگون جمهوری اسلامی همسویی
استراتژیک پیدا کرده است. اگر درست است که سیاست در تحلیل نهایی بیان منافع
طبقاتی است، طبعا این سوال پیش میآید که چگونه منافع طبقه کارگر ایران که
راه کارگر مدعی نمایندگی آن است بمدت سی سال با منافع سرمایهداری بزرگ و
ارتجاع ایران یکی میتواند باشد؟ البته در سیاست همیشه امکان دارد که
نیروهای سیاسی متضاد و متخاصم بر سر مسایل فرعی و حاشیه ای، برای یک دوره
معین با یکدیگر همسو شوند. اما همسویی راه کارگر و سلطنت طلبان نه بر سر یک
مسئله فرعی است و نه برای یک دوره کوتاه! اگر حساب راه کارگر را بخواهیم از
حساب سازمانهای آلت دست قرار گرفتهای مانند مجاهدین خلق و حزب کمونیست
کارگری جدا کنیم - که این حساب از این نظر جدا هم هست - به لحاظ شعار
استراتژیک سرنگونی جمهوری اسلامی، راه کارگر نزدیک ترین گروه به سلطنت
طلبان است. توجیه و حفظ این نزدیکی استراتژیک نمیتواند در درازمدت
پیامدهای نظری نداشته باشد. چنانکه اخیرا آقای اسماعیل خویی در مصاحبهای
ادامه انقلاب پس از حکومت بختیار را بی مورد اعلام کرده بود. ایشان سپس زیر
فشار انتقادها نامه اوباشانهای را در سایت راه کارگر انتشار داد. در این
نامه اوباشانه - که ضمنا سطح رهبری راه کارگر و فضای حقیر و چندش آور
توطئهها و تلفن زدنها و دسیسه چینیهای پشت صحنه در آن بخوبی نمایان است
- به اینکه "نارفیقانی که، به جای خودم، برای من تصمیم گرفتهاند که
"سلطنتطلب" باشم" اعتراض کرده است. آقای خویی البته حرفی نزده بود جز
تکرار مواضع راه کارگر. حال اگر از این مواضع چنانکه خواهیم دید زنده باد
سلطنت و زنده باد بختیار بیرون میآید، آیا گناه "نارفیقان" است؟ یا گناه
از راه کارگر؟ (سطح نامه آقای خویی پایین تر از آن است که بتوان صفحات راه
توده را بیش از این یک جمله بنقل آن آلود. کنجکاوان میتوانند به اصل نامه
در سایت راه کارگر از
اینجا مراجعه کنند.)
پایههای طبقاتی
این همسویی سی ساله راه کارگر با سلطنت طلبان خود نمیتواند خالی از
پایههای طبقاتی باشد و نیست. این پایه طبقاتی در کجاست؟
واقعیت آن است که راه کارگر در زیر پوشش یک گفتمان "فوق انقلابی" منافع
لایههای فوقانی قشرهای متوسط لاییک را که از انقلاب صدمه دیدهاند بازتاب
میدهد. این قشرها نزدیکی بیشتری به سرمایهداری حاکم در کشور احساس
میکردند تا تودههای پایین مذهبی شهر و ده. آنان هنوز به دوران سلطنت
همچون یک دوران طلایی نگاه میکنند. این قشرها در ابتدای انقلاب، بدلیل کم
شمار و ایزوله بودن خود در فضا و جو آن زمان، گفتمان "فوق انقلابی" را
برگزیدند تا هم انزوای خود را در جامعه پنهان کنند و بشکنند و لایههای
پایین تر خرده بورژوازی را با خود همراه کنند و هم جلوی پیشرفت انقلاب را
از این طریق سد کنند. ترکیب شرکت کنندگان در تظاهرات جبهه دمکراتیک ملی
بورژوالیبرال این واقعیت را در همان آغاز انقلاب نشان داد. نتیجه این کار
آن شد که بسیاری از مردم، "کمونیست"ها را همان قشرهای مرفه بازمانده از
دوران شاه و "ضدانقلاب" تصور کنند. تمام تلاشهای حزب توده ایران برای غلبه
بر این جو و افشای ماهیت شعارهای "فوق انقلابی" امثال راه کارگر و نشان
دادن اینکه کمونیستها طرفدار و مدافع انقلاب هستند در این شرایط ناکام
ماند.
این قشرهای فوقانی لایههای متوسط با آنکه در گذشته در عرصه سیاسی زیر فشار
سلطنت بودهاند و به همین دلیل تا حدودی منتقد آن بودند، اما منافع
درازمدت آنان با منافع طرفداران سلطنت در تضاد بنیادین نبوده است. به همین
دلیل هم یک ربع قرن است که نمایندگان این قشرها از نوع راه کارگر با سلطنت
طلبان در عمده ترین مسئله سیاسی جامعه ایران همسو شده اند. دشمنی که هر دو
آنان با حزب توده ایران دارند نیز ادامه همین همسویی و برخاسته از همین
نزدیکی پایگاه طبقاتی است.
تحلیل نظری از انقلاب
با توجه به آنچه گفته شد، اکنون به بررسی تحلیل نظری راه کارگر از
انقلاب 57 بپردازیم تا معلوم شود چگونه از آشفته گوییهایی که این سازمان
تحت عنوان تحلیل ارائه داده شده زنده باد سلطنت بیرون میزند و آیا کسانی
که تصمیم گرفتهاند بجای راه کارگر آن را سلطنت طلب اعلام کنند "نارفیقان"
هستند یا این خود درخت اندیشه و سیاست راه کارگر است که کرم زده است.
بیانیه راه کارگر از تجلیل پرشور انقلاب ایران آغاز میکند و آن را "خیزش
تودهای مردم علیه سلطنت پهلوی" که "شورش تودهای اعماق جامعه بود"، "شورش
تودهای علیه سلطنت" و "یکی از تودهای ترین انقلابات قرن بیستم جهان"
مینامد. در این بیانیه انقلاب ایران ضمنا با عناوینی نظیر "انقلاب 57"،
"انقلاب بهمن"، "انقلاب یک ساله مردمی"، "شورش توده ای"، "خیزش یک ساله
مردمی" و مشابه یاد میشود. در پس این تجلیل و تکریم پرشور که هدف آن پنهان
ماندن همسویی عمقی راه کارگر با سلطنت است یک مفهوم نتیجه میشود: اینکه
این "یکی از تودهای ترین انقلابهای قرن بیستم جهان" همان "یک سال" بوده،
یعنی تا بهمن 1357 و آنچه پس از آن رخ داده است دیگر در چارچوب انقلاب و
ادامه انقلاب نبوده است. بعبارت دیگر انقلاب 57 در 22 بهمن شکست خورد نه
آنکه پیروز شد. چنانکه راه کارگر از 22 بهمن سال گذشته همچون "سی امین
سالگرد شکست انقلاب" یاد میکند. بنوشته بیانیه راه کارگر:
"در اوج انقلاب، وقتی قیام ٢٢ بهمن طومار سلطنت را در هم پیچید، انقلاب از
درون در هم شکست و تحجری عقب مانده تر و خشن تر و ارتجاعی تر را بر خود
حاکم ساخت. به دیگر سخن، حکومت اسلامی نه نتیجه پیروزی انقلاب مردمی ایران،
بلکه در نتیجه شکست آن از درون، به قدرت رسید."
این بازی با واژهها در ورای تناقض و بی محتوایی مفهومی آن یک معنا را
بیشتر نمیدهد و این همان معنایی است که راه کارگر از 22 بهمن دارد. یعنی
22 بهمن روز شکست انقلاب بود نه پیروزی آن. روزی که انقلاب از درون در هم
شکست و یک ارتجاع عقب مانده تر حاکم شد.
اما اگر چنین است، اگر 22 بهمن چنانکه راه کارگر میگوید سالگرد شکست
انقلاب است، پس ضرورت 22 بهمن در کجا بود؟ و اصلا ضرورتی داشت؟ چرا مردم
باید قیام میکردند که انقلاب شکست بخورد و تحجری عقب مانده تر جای سلطنت و
بختیار را بگیرد؟ تمام فحشهایی که بیانیه راه کارگر به سلطنت طلبان میدهد
تا شائبه سلطنت طلب شدن را از خود پاک کند در اینجا ناگهان رنگ میبازد.
بیانیه راه کارگر آخر بدان میرسد که بهتر بود 22 بهمن رخ نمیداد، بهتر
بود همان سلطنت میماند تا اینکه "تحجری عقب مانده تر" جای آن را بگیرد.
"نارفیقان" راه کارگر را سلطنت طلب کرده اند؟ از اینجاست که میفهمیم چرا
سلطنت طلبها هیچ نگرانی از راه کارگر ندارند. تره هم نه برای فحشهایی که
به سلطنت میدهد خورد میکنند نه برای سینهای که برای "کمونیسم" چاک
میدهد. آنان، راه کارگر را از خود و ذخیره خود میدانند. درد مشترک هر دو
آنان یکی است و آن اینکه مبادا روزی معلوم شود که 22 بهمن یک ضرورت تاریخی،
سرآغاز یک دوران نوین تاریخی بوده است. هر چه سرنوشت جامعه ایران و مردم
ایران بدتر، برای سلطنت طلبان و راه کارگر بهتر؛ اثبات اینکه در 22 بهمن
"تحجری عقب مانده تر جای سلطنت را گرفت" آسانتر. عزایی که هر دو اینان بر
سر "دوم خرداد" گرفتند از همین جنس نبود؟
تناقض گوییهای راه کارگر
این فرو رفتن نظری در چاه سلطنت البته یک روز و دو روزه پیدا نشده بلکه
ادامه منطقی همان منافع طبقاتی است که در بالا بدان اشاره شد و همان همسویی
سیاسی سی ساله با سلطنت است.
اما اگر بپذیریم که انقلاب در 22 بهمن تمام شد و در هم شکست و یک نظام
ارتجاعی عقب مانده تر حاکم شد، پس این همه بد و بیراهی که در طی این سالها
به تودهایها و فداییها گفته شده که گویا باعث روی کار آمدن "ارتجاع"
شدهاند بی معنی میشود. به همین دلیل راه کارگر با توسل به یک "اگر" وارد
تناقض گویی جدید میشود:
"اگر سازمانها و جریانات سیاسی آن دوران، بلوک گستردهای در مقابل روحانیت
تحجرگرا تشکیل میدادند و روی خواستهای ملموس و واقعی مردم انگشت
میگذاشتند، امکان پیشروی روحانیت، چنین شتابان مقدور نمیشد. اشتباهات
سازمان فدائی که قدرتمندترین و بزرگترین نیروی چپ خاورمیانه بود، در پا
گرفتن قدرت روحانیت نقش زیادی داشت . کشاندن این نیروی تودهای چپ که از
نفوذ گستردهای در میان کارگران، زحمتکشان، خلقهای تحت ستم، جوانان؛ زنان
و روشنفکران برخوردار بود به سوی سیاستهای آشتی طلبانه حزب توده و سپس
آستان بوسی خمینی، کمر جنبش چپ را در هم شکست .در این میان سازمانها و
تشکلهای کوچکتر چپ هم به دلیل فرقه گرائی، نقش مفیدی برای جلوگیری از این
سقوط دردناک بزرگترین نیروی چپ بازی نکردند .سازمان مجاهدین خلق هم که یکی
از قدرتمندترین و سازمان یافته ترین نیروهای مذهبی غیررژیمی بود و در میان
بخش وسیعی از جامعه نفوذ معنوی گستردهای داشت، با در پیش گرفتن سیاست
ماجراجویانه و بشدت خطرناک "جنگ مسلحانه"، هم راه را برای ایجاد بلوکی
تودهای علیه تعرض روحانیت بست وهم بهانهای "خدادادی" به روحانیت داد تا
تعرض ددمنشانه خود علیه دست آوردهای انقلاب را موجه جلوه دهد."
در تمام این جملات البته نه یک کلمه از ضدانقلاب صحبت است، نه ساواکیها،
نه سلطنت طلبان، نه توطئههای امپریالیسم و ارتجاع منطقه علیه انقلاب
ایران، نه نقش بختیار و سران ارتش شاه در ستاد صدام حسین و جنگ و توطئه جدا
کردن خوزستان از ایران و تاثیر همه اینها در سرنوشت انقلاب. و البته
انتظاری جز این هم نباید داشت. اگر قرار باشد راه کارگر راجع به نقش
ساواکیها و سلطنت و بختیار و امپریالیسم و غیره سخن گوید باید توضیح دهد
که آنان چه کردند و چگونه به انقلاب حمله کردند و طبعا این پرسش پیش میآید
راه کارگر دربرابر مجموعه ساواکی و سلطنت چه کرده و چگونه از انقلاب دفاع
کرده و بدتر از آن باید حساب پس بدهد که در واقع چرا با این مجموعه همسو و
هم جهت بوده است؟ پس باید از این قسمت سریع عبور کرد و ذهنها را متوجه
خمینی و حزب توده و اکثریت و غیره و آنانی کرد که اتفاقا مبارزه کردهاند
انقلاب بدین سرنوشت دچار نشود. ضمن اینکه وقتی راه کارگر اعلام میکند که
انقلاب در 22 بهمن شکست خورد، اصلا به چیزی بنام توطئه امپریالیسم و ارتجاع
و ضدانقلاب میتواند معتقد باشد؟ کدام "انقلاب" که بخواهد "ضدانقلاب" داشته
باشد یا امپریالیسم علیه آن توطئه کند؟ "خیزش یک ساله"ای که در 22 بهمن
تمام شده و "از درون در هم شکسته" دیگر چه جایی دارد که کسی بخواهد آن را "
از بیرون" در هم بشکند؟ با این تحلیل و بدین شکل، راه کارگر این مجموعه
ساواک و سلطنت و بختیار و امپریالیسم و نقش واپسگرایانه و منفی آن در
سرنوشت انقلاب ایران را یکجا به سکوت برگزار کرده و تبرئه میکند. برای
همسویی سی ساله راه کارگر با سلطنت باید همچنان دنبال دلیل گشت؟
اما از همه سخنان راه کارگر معلوم میشود که این سازمان هنوز پس از سی سال
از تخیل "کاست روحانیت" خود دست برنداشته، آن هم سی سالی که هر روز آن
درگیری درون روحانیت و بیشتر جنگ خود مذهب علیه مذهب بوده است تا مذهب علیه
لامذهبی. از زندانها و اعدامها و خلع لباسها گرفته تا آنچه بر سر آیت
الله شریعتمداری در جریان پیشرفت انقلاب آمد تا آنچه بر سر آیت الله منتظری
در جریان پسرفت آن. اما برای راه کارگر "روحانیت" یک کل یکپارچه و ارتجاعی
است، بدون وجود قشربندی، بدون وجود تمایزات فکری. از این اندیشه مغرض و گچ
گرفته چیزی بیش از ادعای اینکه 22 بهمن روز شکست انقلاب بود میتوان انتظار
داشت؟
کمر چه کسانی و چرا شکست؟
ولی در تمام این پریشان گوییهای راه کارگر یک جمله درست وجود دارد و
آن اینکه "سازمانها و تشکلهای کوچکتر چپ - که راه کارگر خود را جزو آنان
قرار میدهد - به دلیل فرقه گرائی، نقش مفیدی بازی نکردند." البته اینکه
راه کارگر خود را جزو سازمانهای کوچکتر چپ قرار میدهد بدلیل فروتنی آن
نیست بلکه میخواهد بگوید در آنچه پیش آمده مسئولیتی نداشته است. در این
مورد هم البته خیلی بیراه و نادرست نمیگوید. یعنی اگر کسی مدعی شود که
سمتگیریهای منفی که در جریان انقلاب ایران بوجود آمد حاصل فعالیت مثلا راه
کارگر است سخن جدی و ارزشداری نگفته است. نقش راه کارگر در انقلاب ایران
را باید به اندازه همان وزنی که داشت یا در واقع نداشت ارزیابی کرد. راه
کارگر تمام تلاش خود را در تمام این سی سال برای آنکه انقلاب ایران و جامعه
ایران به مسیری مثبت - دیروز انقلابی و امروز دمکراتیک - نیفتد کرده و
میکند اما وزنی نداشته است که بخواهیم آنچه را بوجود آمده حاصل این تلاش
بدانیم.
بیانیه راه کارگر، در مقابل، با گزافه گویی سازمان فدایی را بزرگترین
سازمان چپ خاورمیانه مینامد برای اینکه مسئولیت بیشتری به گردنش بگذارد.
در حالیکه سازمان فدایی غیراز اشتباهاتی که در ابتدای انقلاب در کردستان و
ترکمن صحرا و رفراندم جمهوری اسلامی و در آن دوران کوتاهی که همسو با
سازمانهایی از قبیل راه کارگر بود انجام داد بعدا در انقلاب ایران نقش
بسیار مثبتی داشت که حداقل دستاورد این سیاست برای خود این سازمان جلوگیری
از تبدیل شدن سرنوشت آن به سرنوشت مجاهدین خلق بود. ظاهرا تمام ناراحتی راه
کارگر از همین قسمت است. فراموش نکردهایم که مسعود رجوی در همان زمان که
حزب توده ایران و سازمان فداییان اکثریت را در "جبهه متحد ارتجاع" قرار
داده بود و از گفتگوی با آنان میگریخت، راه کارگر را در "جبهه متحد
انقلاب" و ذخیره جنگ مسلحانه مجاهدین جای داده بود. حال اگر نیروی فداییان
خلق به نیروی مجاهدین میپیوست حساب کنید شمار ترورها و بمب گذاریها و
اعدامها به چند صد هزار نفر رسیده بود و انقلاب ایران به چه سرنوشتی دچار
شده بود. خوشبختانه چنین نشد و افتخار حضور در "جبهه متحد انقلاب" مسعود
رجوی برای همان راه کارگر باقی ماند و آرزوی ارتجاع ایران که فداییان خلق
هم به سرنوشت مجاهدین خلق دچار شوند به نتیجه نرسید.
اما راه کارگر که مدعی است سیاست ماجراجویانه مجاهدین خلق راه را بر ارتجاع
باز کرد چرا در آن زمان در برابر این سیاست "ماجراجویانه و بشدت خطرناک"
موضع نگرفت و چرا اکنون به یاد این موضوع افتاده است؟
از طرف دیگر اگر منظور راه کارگر از اینکه "کمر جنبش چپ در هم شکست" حزب
توده ایران است تا حدودی درست است. نفرت ارتجاع از سیاست درست حزب در دفاع
از انقلاب جایی برای آشتی با حزب توده ایران باقی نمیگذاشت. اما این موضوع
به راه کارگر چه ربطی دارد و این سازمان برای چه خود را قاطی این مسئله و
شکستن کمر جنبش چپ میکند؟ امثال راه کارگر به اعتراف خودشان "کمری" در
جنبش چپ نداشتند که بخواهد بشکند یا نکشند. راه کارگر طوری صحبت از شکستن
کمر چپ میکند که اگر کسی نداند و در ایران نبوده باشد فکر میکند که این
رهبران راه کارگر و نه حزب توده ایران بودند که به زندان افتادند و اعدام و
قتل عام شدند. کیانوری و طبری و جوانشیر و نیک آیین و هجری و دانش و
باقرزاده وهاتفی و اخگر و پورهرمزان و شلتوکی و گلاویژ و جودت و قزلچی و
زرشناس و جهاد و آذرنگ و به آذین و عمویی و دهها و دهها برجسته ترین
شخصیتهای جنبش چپ ایران رهبران حزب توده ایران بودند نه راه کارگر. زمان
که کمر امثال به آذین در سن هفتاد و هشتاد سالگی در زندان میشکست آقای
خویی در خارج از کشور چه می کرد؟
بنابراین اگر کسی بخواهد طلبکار کسی باشد حزب توده ایران است که
خواستهاند کمرش را بشکنند و نه راه کارگر. ولی حزب توده ایران معیارهایی
دیگری جز معیارهای راه کارگر دارد که خود را محور زمین و زمان میداند. حزب
توده ایران سهم خود را در انقلاب ادا کرد، بهای آن را هم پرداخت. مثل همه
مردم که برای انقلاب خود بها پرداختند. حزب توده ایران طلبکار کسی نیست نه
راه کارگر نه هیچ گروه دیگر. به راهی که فکر میکرده درست است رفته است.
اما راه کارگر که نه سهم مثبتی در انقلاب داشته، نه رویارویی با ضدانقلاب
کرده، نه بهایی پرداخته، سی سال هم هست که با سلطنت طلبان همسو شده و اکنون
به این نتیجه رسیده که 22 بهمن روز شکست انقلاب بود اکنون مدعی آن چپی شده
که خواستهاند کمرش را در دوران پس از انقلاب بشکنند؟
کف زدن برای سرکوب حزب توده ایران
البته ما فراموش نکردهایم زمانی که رهبران حزب توده ایران به زندان و
زیر شکنجه افتادند رهبران راه کارگر چقدر مسرور و خوشحال شدند و برای این
موضوع کف زدند. آن زمان که رهبران حزب زیر دست بند قپانی بودند چقدر راه
کارگر آنان را تمسخر و توهین کرد. با اینحال ما این را به حساب خیانت راه
کارگر به جنبش چپ نمیگذاریم. حتی به حساب اشتباه راه کارگر هم نمیگذاریم.
راه کارگر در مسرور شدن از شکنجه تودهایها وفادار به پایه طبقاتی خود
بود. با سرکوب حزب توده ایران قشرهای مرفه جامعه مطمئن شدند که اتحاد میان
طبقات کارگر و زحمتکشان مذهبی شهر و ده ناممکن شده است و بنابراین انقلاب
ایران نخواهد توانست به اهداف خود دست یابد. این خوشحالی از مسدود شدن چشم
انداز انقلابی، مسدود شدن دورنمای تحول مثبت در جامعه ما بود که راه کارگر
را به پایکوبی وا داشته بود نه عمدتا کینه شخصی یا فردی نسبت به رهبران
دستگیر شده حزب توده ایران. کینه آنان هم به تودهایها از جنس طبقاتی بود.
امروز نیز راه کارگر هنوز به مشی سی سال پیش خود وفادار است همانگونه که
حزب توده ایران به همان مشی خود وفادار مانده است. سی سال است که راه کارگر
با هر تحول مثبت، با هر چشم انداز مثبت در جامعه ایران مخالفت میکند. مگر
تحریم انتخابات دوم خرداد و اعلام اینکه رای 22 میلیونی محمد خاتمی نشان
توهم مردم بود و سپس خوشحالی از آمدن احمدی نژاد و امروز نگرانی از رفتن
او، همه اینها چه چیز را نشان میدهد جز اینکه راه کارگر همچنان نگران چشم
انداز یک تحول مثبت، نگران هر چیزیست که اندکی بسود مردم ما باشد؟ بنابراین
رویارویی مشی حزب توده ایران با مشی امثال راه کارگر مربوط به امروز و
دیروز نیست. این رویارویی سی سال است که ادامه دارد. آن تلاشی که ما امروز
برای رها شدن جامعه ایران از بختک احمدی نژاد میکنیم، همان تلاشی است که
در سال 1376 و پس از آن برای پیروزی محمد خاتمی و سپس تداوم اصلاحات کردیم
و همان تلاشی است که در ابتدای انقلاب برای اتحاد کارگران با قشرهای پایین
جامعه، برای غلبه قشر روشن بین تر و واقع بین تر روحانیت و نیروهای مذهبی
به رهبری آیتالله خمینی کردیم.
وحشت از مردم؟
راه کارگر میتواند نام این تلاش را "آستان بوسی خمینی" یا آستان بوسی
خاتمی یا هر آستان بوسی دیگری بگذارد. به راه کارگر باید توصیه کرد این
سخنان و اینگونه اصطلاحات را خطاب به برخی از رهبران فداییان اکثریت مطرح
کند و توقع داشته باشید که آنان از راه کارگر عذرخواهی کنند و پوزش بطلبند
ولی با تودهایها - یا لااقل با راه توده - بهتر است از اینگونه آزمایشها
خودداری کرد، آن هم سی سال پس از انقلاب و زمانی که بسیاری از مسایل روشن
شده و تازه از سوی کسانی در حد و سطح راه کارگر.
در مورد "آستان بوسی خمینی" هم آنچه شما نام آن را آستان بوسی میگذارید
نامش و محتوایش برای ما تلاش و جانفشانی برای اتحاد و مبارزه مشترک با
میلیونها توده مردم زحمتکش و مذهبی هوادار و معقتد به آیت الله خمینی بود
و هست. این تلاش، افتخار ما و هویت ماست. راه کارگر و امثال راه کارگر چون
از این توده زحمتکش مذهبی و از انقلاب او میترسیدند و چون نمیخواستند با
این توده انقلابی متحد شوند، راه اتحاد را از بالا، از طریق توهین به خمینی
می بستند. و حزب توده ایران درست برعکس. چون ما میخواستیم با این توده
متحد شویم و انقلاب او را به پیش ببریم، احترامی را که برای این توده قایل
بودیم برای رهبر آنان نیز قایل بودیم و می کوشیدیم از هر دو سو راه اتحاد
را بگشائیم. راه کارگر به مخالفت خود با آیت الله خمینی پرده "انقلابی"
میکشد در حالیکه برعکس تمام وحشت راه کارگر از آن بود که آیت الله خمینی
واقعا بتواند این توده را به سمت یک جشم انداز انقلابی به پیش برد. آنچه
تمام امید ما و فشار ما بود، تمام وحشت راه کارگر و انواع و اقسام "راه
کارگر"های دیگر بود که با انواع و اقسام نامها مانند قارچ از زمین پس از
انقلاب سر برآورده بودند. راه کارگر از آستان بوسی خمینی ناراحت نیست از
آستان بوسی مردم ماست که ناراحت است. از چشم انداز اتحاد و جوش خوردن چپ با
تودههای مردم جامعه خود وحشت دارد. جرم حزب توده ایران از نظر راه کارگرها
آن نیست که چرا آستان بوسی خمینی را کرده بلکه آن است که چرا بجای انکه
دنبال قشر های مرفه لاییک راه بیفتد کوشیده تا همراه با توده های زحمتکش
ولی مذهبی باشد.
امروز هم که دیگر آقای خمینی وجود ندارد ولی مگر سخنان و روش راه کارگر
تغییر کرده است؟ راه کارگر با مردم مشکل دارد، از مردم کشور خود میترسد.
تفاوت نمیکند که رهبر این مردم خمینی باشد یا خاتمی. هرکس باشد باید به او
توهین کرد و امکان اتحاد چپ با مردم را منتفی کرد. پریروز مردم متوهم خمینی
بودند، دیروز متوهم خاتمی، فردا هم معلوم نیست متوهم چه کسی.
***
در
آنچه راه کارگر در مورد فداییان اکثریت میگوید انتظار اینکه فداییان خلق
اکثریت خارج از کشور بتوانند پاسخ درستی به اینگونه اتهامات، مغلطهها و
آشفته اندیشیها بدهند انتظار به کلی اشتباهی است. زیرا برخی از آنان ادعای
"کمونیستی" همسو با سلطنت از نوع راه کارگر دارند و برخی دیگر نیز از آنسوی
بام در دام سلطنت سقوط کرده اند. حتی اگر نخواهیم نامی از آقای جمشید طاهری
پور دبیردوم سابق سازمان اکثریت ببریم که رسما متحد سلطنت طلب ها شده،
مقاله فریدون احمدی در نشریه آرش - که اتفاقا نشریهای نزدیک به راه کارگر
است - نمونهای از این سقوط و روی دیگر بافتههای راه کارگر است که باید
بطور جداگانه به آن پرداخت.
راه توده 222 11.05.2009