راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

عبدالکریم سروش هم قبول کرده
آن فاجعه فرهنگی
نام واقعی اش
"شناعت" بود
فیلم تلویزیونی نخستین جلسه انقلاب فرهنگی

هنرمندان طرفدار میرحسین موسوی در تهران جمع شدند تا طرحی بریزند برای حمایت از وی در انتخابات ریاست جمهوری.
محمود دولت آبادی، نویسنده معاصر کشورمان، برآشفته از سانسور کتاب و قلم، بویژه در دوران احمدی نژاد، در سخنان کوتاهی، از فاجعه "انقلاب فرهنگی" در جمهوری اسلامی یاد کرد و یکی از مبتکران و تئوریسین های آن انقلاب را عبدالکریم سروش معرفی کرد.
دولت آبادی، انقلاب فرهنگی در جمهوری اسلامی را که با یورش به دانشگاه ها، در همان سال دوم پس از پیروزی انقلاب ضد دیکتاتوری سال 57 آغاز شد، یک شناعت فرهنگی نامید. دولت آبادی این شناعت در ایران را با شناعت مشابهی که در چین و به رهبری مائو صورت گرفت و آن کشور را چندین سال به عقب باز گرداند مقایسه کرد.
انقلاب فرهنگی درجمهوری اسلامی به بسته شدن دانشگاه و تصفیه آنها از دانشجویان و استادان و همچنین تغییراتی در متن کُتب و متون درسی و باصطلاح اسلامی کردن آنها منجر شد.
پس از بازگشائی دانشگاه ها نیز، بسیاری از دانشجویان، دیگر موفق به ادامه تحصیل نشدند، چرا که یا آنها را ثبت نام نکردند و یا سن و سال و موقعیت تحصیل را از کف داده بودند.
آقای سروش همان زمان، یعنی پس از بسته شدن دانشگاه ها، در کنار جلال الدین فارسی در تلویزیون جمهوری اسلامی ظاهر شد و در دفاع از آن انقلاب فرهنگی، گفت که دانشگاه ها از این پس باید "عطر و بوی اسلامی" داشته باشند.
آن تخم لقی که ایشان و همفکران آن روزشان شکستند، در ادامه طبیعی خود رسید به حمله به کوی دانشگاه در سال 1387، ستاره دار کردن دانشجویان، انحلال انجمن های اسلامی، تصفیه استادان در سال های پس از دولت خاتمی و دهها و دهها حادثه دیگر. تازه اینها نتایج جدید آن انقلاب فرهنگی و جوجه هائی اند که از آن تخم لق بیرون آمده اند.
آن انقلاب فرهنگی، در سالهای دهه 1360 زندان های جمهوری اسلامی را پر کرد. صدها و هزاران تن از همان دانشجویانی که به جرم ندادن"عطر و بوی اسلامی" تصفیه شدند، در همین دهه بنام مجاهد و فدائی و توده ای و سه جهانی و پیکاری و کومله و دمکرات و انواع نام های دیگر به زندان افتادند و سرانجام نیز به دار کشیده شدند.
یا به لفظ آقای ناطق نوری "سینه دیوار اوین و زندان های سراسر ایران قرار گرفتند". البته آقای ناطق نوری که آن زمان رئیس مجلس پنجم بود، این اصطلاح را در ارتباط با تحصن دانشگاه در سال 1378، در فردای شبیخون به کوی دانشگاه به کار برد و منظورش ضرورت بیخ دیوار گذاشتن و تیرباران تعدادی از ملی مذهبی هائی بود که ایشان معتقد بود تحصن دانشگاه زیر سر آنهاست!
بگذریم!
محمود دولت آبادی آن باصطلاح انقلاب فرهنگی و بوی عطر و رایحه اسلامی در دانشگاه را، بدرستی "شناعت" نامید و البته سهم عبدالکریم سروش را در تئوریزه کردن آن انقلاب نیز فراموش نکرد.
اتفاقا این سخنان از سر درد دولت آبادی که در پیرانه سری بر زبان او آمد، همزمان شد با اعلام حمایت عبدالکریم سروش از مهدی کروبی در انتخابات ریاست جمهوری و احتمالا به همین دلیل انعکاسی وسیع یافت و به گوش آقای سروش که در سفر مریلند بریتانیای کبیر است نیز رسید.
پاسخی بر این سخنان محمود دولت آبادی نوشت و به مطبوعات داخل کشور رساند که این پاسخ نیز وسیعا انتشار یافت.
این که کلام سروش در این نامه نه تنها آب نکشیده، بلکه سخیف و توهین آمیز بود و در شان صاحب ادعائی که خود را عارف و وارسته معرفی می کند نبود، به جای خود محفوط، اما ما می خواهیم از این پاسخ آب نکشیده، یک تعبیر آب کشیده را بیرون بکشیم و آن را برجسته کنیم. چرا که ما نه سخنگوی محمود دولت آبادی هستیم که به جای ایشان پاسخ به آقای سروش بدهیم و نه منعکس کننده هر کلام و سخن توهین آمیزی که بر هر قلمی روان شود.

آن نکته مهمی که در نامه آقای سروش، در پاسخ به آقای دولت آبادی وجود دارد و از اصل و انگیزه ایشان در تحریر آن پاسخ به دولت ابادی مهم تر است، اینست که آقای سروش در پاسخ خود به دولت آبادی، آن شناعت فرهنگی را نه تنها تکذیب نکرد، بلکه تائید هم کرد. منتهی تصریح کرد که او به تنهائی مجری و یا مبتکر و یا تئوریسین یا متهم و یا حتی مجرم آن شناعت نبوده و شرکای دیگری هم داشته است.
گله ایشان از دولت آبادی، ظاهرا اینست که چرا سهم دیگران را یادآوری نکرده است. مثلا چرا از جلال الدین فارسی، یا دکتر شریعتمداری و یا حسن حبیبی یاد نکرده است؟ و این که خود وی بعدها دامن از این معرکه برچیده و حسن و حسین و تقی و عباس دیگری ادامه دهنده باصطلاح انقلاب فرهنگی شدند!
آقای سروش حرف غلطی نزده، آن ستاد شناعت فرهنگی، بعدها تبدیل به شورای انقلاب فرهنگی شد و امثال حداد عادل، رحیم پورازغدی که اتفاقا خیلی تلاش می کند از سروش و علی شریعتی تقلید کلام کند و دیگران و دیگران، با فرمان علی خامنه ای عضو آن شده و کار را ادامه می دهند.
اقای سروش، اسلام شناسی است اهل منطق و فلسفه، نه اهل منبر، گرچه خوب سخن می گوید و اگر دست از تقلید خواجه عبدالله انصاری بردارد و منش و آزادگی و پشت به "من" و "منیت" کردن مولوی و شمس و حافظ را پیش و بیش از حفظ کردن اشعار آنها پیشه کند، و فارسی را هم به زبان من و شما بنویسد، مخاطبان بیشتری هم می تواند پیدا کند.
او صریح الکلام نیز هست، اما بیش از صریح الکلامی متفکری است عصبی و بد خُلق، که فراز و فرود 30 ساله اش در جمهوری اسلامی بر این بدخُلقی افزوده است.
این فراز و فرود او را شما در حضور ایشان شانه به شانه مصباح یزدی در مناظره های تلویزیونی با احساس طبری در سال دوم برقراری جمهوری اسلامی، در اقامه نماز میت بر جنازه شیخ محمود حلبی بنیانگذار حجتیه در ابن بابویه تهران، در مزخرف نویسی های حسین شریعتمداری علیه او در کیهان و یا نان به نرخ روز خوردن برخی همراهان و شاگردان دیروز او که جذب قدرت شده اند و یا نمک سروش را خورده و نمکدان را شکسته هائی مثل دکتر عباسی می توانید پی بگیرید و برسید به دکتر سروش امروز.
بنظر ما، پیش از شماتت سروش بخاطر جواب زشتی که برای محمود دولت آبادی نوشت و برگ سیاهی شد در دفتر نقش آفرینی های وی در جمهوری اسلامی، باید به آن بخش از این پاسخ توجه کرد که نوشتیم. یعنی اعلام برائت ایشان از همان شناعتی که دولت آبادی به آن اشاره کرد، و ای کاش آقای سروش به جای پاسخ به دولت آبادی، همین برائت را با جسارت اعلام می داشت تا از باری که بر وجدانش دارد کاسته شود.
حیف است، اگر نخستین میزگرد تلویزیونی انقلاب فرهنگی و یا بقول دولت آبادی و حتی خود سروش "شناعت فرهنگی" را نبینیم.
براستی که اینترنت و "یوتویوب" یک انقلاب در اطلاع رسانی است. فیلم را ببینید و آن را با حاصل 30 ساله عطر و بوی اسلامی در دانشگاه ها مقایسه کنید.
مهم نیست که رحیم پور ازغدی از ستاد بازجوئی اوین به شورای انقلاب فرهنگی پیوسته و یا اساسا چه کسانی اکنون دراین شورا نشسته اند، مهم اینست که امروز حتی انجمن های اسلامی را هم در دانشگاه ها بر نمی تابند و تازه معلوم نیست بسیج دانشگاهی که امروز عزیزدردانه شده، فردا چه سرنوشتی پیدا خواهد کرد و تیغ شناعت فرهنگی با گلوی آنها چه خواهد کرد.
واقعا نام این فاجعه "شناعت فرهنگی" نیست؟


راه توده 224 25.05.2009

بازگشت