راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

جنبش سبز مردم ایران
اپوزیسیون انقلاب 57 نیست

 

هرچند که جنبش سبز را در چارچوب معیارهای شناخته شده در مورد رفرم و انقلاب نمی‌توان قرار داد اما با کمی اغماض می‌توان گفت این جنبش به لحاظ ماهیت و مضمون جنبشی انقلابی اما به لحاظ چارچوب و ساختار آن جنبشی رفرمیستی است. تکیه پیگیرانه به ظرفیت انقلابی در جامعه و استفاده هوشیارانه از ظرفیت رفرمیستی در حکومت کلید برخورد درست با جنبش اصلاح طلبانه و انقلاب سبز مردم ماست. این جنبش می‌تواند حامیانی در حکومت و حاشیه حکومت برای خود بیابد و بنابراین یک پا هم در حکومت دارد. پایی که نه تنها باید آن را حفظ کند، بلکه باید بتوان به هر شکل جای آن را مستحکم کند.


جنبش سبز مردم ما چه ماهیتی دارد؟ این پرسشی است که بحث برای یافتن پاسخ آن همچنان ادامه دارد. میرحسین موسوی غالبا از اصطلاح "نهضت" سبز استفاده می‌کند. برخی آن را انقلاب سبز می‌دانند. شماری دیگر بر روی جنبه رفرمیستی و اصلاح طلبانه این جنبش تاکید دارند. برخی نیز حلقه‌ای از جنبش‌های نوین "ضدخشونت و ضدسلطه" ارزیابی‌اش می‌کنند. جنبش سبز مردم ما می‌تواند البته همه اینها هم باشد یا از هر کدام از اینها نیز عناصری را وام گرفته باشد. در اینجا ما بیشتر می‌خواهیم به جنبه انقلابی یا رفرمیستی این جنبش نگاه کنیم.
می دانیم مرز عبورناپذیری جنبش‌های انقلابی و تحولات رفرمیستی را از هم جدا نمی‌کند. رفرم و انقلاب اشکال مختلف تحول اجتماعی هستند که در شرایط معین می‌توانند به دیگری تبدیل شوند. رفرم می‌تواند محتوای انقلابی داشته باشد. انقلاب می‌تواند شکل سلسله‌ای از رفرم‌ها را به خود بگیرد. بنابراین بحث انقلاب یا رفرم بحث بر سر جنبه عمده در تحولات است. وقتی جنبشی عمدتا از پایین شکل می‌گیرد، خواهان دگرگونی بنیادین در حاکمیت است و رهبران خود را در بیرون و در اپوزیسیون رژیم حاکم پیدا می‌کند غالبا نام انقلاب به خود می‌گیرد. وقتی جنبشی عمدتا از بالا شکل می‌گیرد، خواهان اصلاح ساختارها و نه زیر و رو کردن آنهاست و رهبران خود را از درون نظام حاکم پیدا می‌کند عمدتا رفرم نام دارد.
معمولا میان انقلاب و رفرم از جهت شکل تمایز قایل می‌شوند. مثلا در سده گذشته جنبشی داریم که بنام "انقلاب 1905 روسیه" شناخته می‌شود. اما درجریان این انقلاب در روسیه نه حکومتی سرنگون شد نه ساختاری دگرگون شد. بنابراین کاربرد اصطلاح "انقلاب" به این جنبش فقط از جهت حضور فعالانه مردم و خواست آنان برای تغییرات است و نه چیزی بیش از این. این خواست‌ها به نتیجه نرسید ولی نام انقلاب بر این جنبش گذاشته شد و باقی ماند. از همین دست است انقلاب‌های 1848 در کشورهای مختلف اروپایی. همه اینها از جهت عمق خواست‌های مردم و حضور و مقاومت گسترده آنان برای تحمیل تحولات انقلاب نام گرفتند ولو آنکه به نتیجه رسیده باشند یا نرسیده باشند. از این جهت کاربرد اصطلاح "انقلاب سبز" بر جنبش کنونی مردم ما به لحاظ حضور آنان در میدان مبارزات و خواست تغییر نادرست نیست.
اما گاه میان انقلاب و رفرم از جهت هدف آن تمایز قایل می‌شوند. هدف انقلاب سرنگونی نظم موجود و حکومت است و نه کنار زدن حکومتگران. در حالیکه هدف رفرم اصلاح نظم موجود است. چنانکه انقلاب‌های فرانسه، روسیه، کوبا، چین، ایران و غیره همگی نظم گذشته را واژگون کردند. در حالیکه جنبش سبز مردم ما قصد سرنگونی حکومتگران را دارد نه حکومت را. از این جهت کاربرد اصطلاح رفرم برجنبش سبز نادرست نیست.

رفرم و انقلاب در انقلاب‌ها
اما تمام آن بحثی که در تاریخ جنبش انقلابی جهانی در مورد انقلاب و رفرم و تمایز و تشابه آنها شده است اصولا در مواجهه با حکومت‌های ارتجاعی بوده است نه حکومت برخاسته از یک انقلاب. در حالیکه همه معیارهای مربوط به انقلاب یا اصلاح در برابر حکومت‌هایی که خود برخاسته و نتیجه یک انقلاب هستند دگرگون می‌شود و محتوایی دیگر پیدا می‌کند. انقلاب در انقلاب همیشه شکل رفرم به خود می‌گیرد. همیشه رهبران آن از درون خود حکومت بیرون می‌آیند نه خارج از آن. هرگز هدف آن براندازی نظم موجود نیست برعکس دفاع از آن، یا پیشبرد آن، یا جلوگیری از انحراف این نظم است. با این معیارها آیا جنبش سبز یک "انقلاب" در انقلاب نیست؟
چرا ماهیت انقلاب و رفرم در انقلاب‌ها به هم می‌ریزد؟ چرا انقلاب ها شکل رفرم به خود می گیرند؟ نکته بنیادین که محتوای انقلاب و رفرم را در یک رژیم برآمده از انقلاب دگرگون می‌سازد آن است که انقلاب‌ها "اپوزیسیون" ندارند. هیچ انقلاب واقعی و مردمی در طول تاریخ اپوزیسیون نداشته است. انقلاب‌ها، "ضدانقلاب" دارند و نه اپوزیسیون. نه انقلاب فرانسه، نه روسیه، نه چین، نه کوبا هیچکدام پدیده‌ای بنام اپوزیسیون نداشته‌‌اند و این بدلیل سرکوب نیست بلکه دلایلی عمیق تر دارد. حتی در شرایط سرکوب هم اپوزیسیون می‌تواند شکل بگیرد اما در انقلاب‌ها اپوزیسیون شکل نمی‌گیرد. منظور از "اپوزیسیون" نیرویی است شکل گرفته در خارج از حکومت که می‌خواهد در وسط انقلاب و ضدانقلاب قرار گیرد. مخالف و اپوزیسیون رژیم برآمده از انقلاب باشد اما در عین حال ضدانقلاب نباشد. در شرایط یک انقلاب گرفتن چنین موضع میانه‌ای ناممکن است. سرنوشت بسیاری از مهاجرین ایرانی که برخی ادعای چپ هم داشتند و خواستند در این موضع میانه قرار گیرند و اکنون سر از حمایت از بختیار و سلطنت در آورده‌‌اند به اندازه کافی گویای ناممکن بودن قرار گرفتن در چنین موضع میانه‌ای است.
شاید تنها استثنایی که ما در تاریخ در این زمینه داشتیم تروتسکیسم در روسیه بود. تروتسکیسم جریانی بود که می‌خواست اپوزیسیون رژیم شوروی و استالین باشد و در عین حال ضدانقلاب نباشد. اما تروتسکی خود از یکسو از رهبران انقلاب اکتبر و رژیم شوروی و برآمده از آن رژیم بود و نه اپوزیسیونی شکل گرفته در خارج از رژیم. از سوی دیگر تروتسکی خود را قاطعانه وفادار به انقلاب اکتبر و آرمان های آن می دانست. و با همه اینها پدیده تروتسکیسم علیرغم نیت خود تروتسکی و بسیاری از هواداران او مورد سواستفاده امپریالیسم جهانی و ضدانقلاب روس قرار گرفت. یعنی در نهایت عنصری شد در نبرد ضدانقلابی علیه انقلاب اکتبر. تروتسکیسم بدینسان استثنایی بود که بیشتر قاعده را تایید می‌کرد. یعنی نشان می‌داد که شکل گرفتن اپوزیسیونی خارج از حکومت و در موضع میان انقلاب و ضدانقلاب ناممکن است.
در شرایط انقلاب‌ها اپوزیسیونی خارج از حکومت و خارج از کسانی که وفادار به بنیادهای نظام برآمده از انقلاب بوده‌‌اند نمی‌تواند شکل بگیرد. در انقلاب‌ها این خود حکومت است که مدام در درون خود اپوزیسیون تولید می‌کند. تجربه انقلاب‌های فرانسه، روسیه، چین و ایران دقیقا این پدیده را تایید می‌کند. در کشور خود ما همه جریان‌‌هایی که در حال حاضر همچون "اپوزیسیون" می‌توانند شناخته شوند زمانی در داخل حکومت بوده اند. از جبهه مشارکت گرفته تا مجاهدین انقلاب اسلامی و مجمع روحانیون مبارز و از شخصیت‌هایی نظیر محمد خاتمی گرفته تا مهدی کروبی و میرحسین موسوی. حتی نهضت آزادی و جریان ملی مذهبی نیز زمانی در حکومت بوده و وزیران و کارگزاران همین جمهوری اسلامی بوده اند. تازه اصطلاح "اپوزیسیون" هم در مورد این سازمان‌ها و شخصیت‌ها نسبی است. اینها خود مدعی انقلاب و مدعی رژیم اند. اینها خود را اپوزیسیون حکومت برآمده از انقلاب نمی‌دانند بلکه سیاست‌های حکومت را انحراف از انقلاب می‌دانند. اینها خود را خط اصیل انقلاب و جمهوری اسلامی می‌دانند دربرابر حکومتی که از نظر آنها از این خط خارج شده است. بنایراین اینها به هیچوجه از نظر خود اپوزیسیون جمهوری اسلامی نیستند، اپوزیسیون کسانی هستند که قدرت را بنام جمهوری اسلامی و انقلاب بدست گرفته اند.

این که نیروهای مخالف و اپوزیسیون‌ها در انقلاب‌ها درون خود حکومت‌های شکل می‌گیرند. البته دلیل دارد. برخلاف رژیم‌های ارتجاعی که نماینده اقلیت کوچکی از جامعه هستند، رژیم‌های برآمده از انقلاب‌ها بازتاب شرکت وسیع ترین اقشار جامعه در روند انقلابند و به همین دلیل همه اقشار اجتماعی کمتر یا بیشتر نمایندگان خود را درون حکومت دارند. مبارزه میان این اقشار فورا در حکومت منعکس می‌شود و نمایندگان و سخنگویان خود را پیدا می‌کند. به همین دلیل مقاومت و مخالفت بخشی از جامعه با سیاست‌ها و سمتگیری‌های حکومت، همواره نمایندگانی در داخل خود حکومت هم دارد که احتیاج و نیاز و زمینه‌ای برای شکلگیری اپوزیسیونی خارج از حکومت که این مقاومت را بازتاب دهد بوجود نمی‌آورد. اقشار اجتماعی که با حکومت مخالفند یا پایگاه ضدانقلابند، یعنی وابسته به طبقات حاکم گذشته هستند که نماینده خود را دارند یا ضدانقلابی نیستند که در حکومت نمایندگانی دارند. در این شرایط جایی برای شکلگیری اپوزیسیون خارج از حکومت باقی نمی‌ماند. در همه رژیم‌های برخاسته از انقلاب‌ها آنچه می‌توان نامش را مقاومت یا اپوزیسیون گذاشت در داخل خود حکومت شکل می‌گیرد.

شیوه‌های اعتراض نیز در شرایط انقلاب‌ها نیز به هم می‌ریزد. می‌دانیم که مبارزه میان اقشار مختلف اجتماعی و بازتاب آن در حکومت که حزب توده ایران بر آن نام "نبرد که بر که" گذاشته بود یک روند طولانی و پرفراز و نشیب است. کسانی که در مرحله‌ای پیروز هستند ممکن است در مرحله بعد شکست بخورند و به حاشیه رانده شوند و این به حاشیه رانده شدگان ممکن است در شرایطی دیگر مجددا قدرت را بدست گیرند. در این فراز و نشیب‌ها نیروهایی دفع و نیروهای دیگری جذب می‌شوند. از این جهت شیوه‌های اعتراض در جریان انقلاب‌ها تغییر می‌کند. اگر شیوه مبارزه یک انقلابی دربرابر رژیم‌های ارتجاعی علی الاصول اعتراض و فریاد است، شیوه مبارزه دربرابر رژیم‌های برآمده از انقلاب‌ها در بسیاری از موارد "سکوت" است. ما این پدیده سکوت را در همه انقلاب‌ها می‌بینیم. انقلابیون زمانی که با سیاست‌های حاکم موافق نیستند برای یک دوره گاه بسیار طولانی سکوت می‌کنند. این سکوت با سکوت ناشی از ترس یا سرکوب تفاوت دارد. در اینجا آنان که سکوت می‌کنند خود از کارگزاران و بنیادگزاران حکومت هستند و غالبا در موقعیت‌هایی قرار دارند که می‌توانند نیروهایی را جمع کنند و جریان‌هایی را بوجود آورند و مقاومت کنند. اما از آنجا که می‌دانند این جریان‌ها فاقد چشم انداز تاریخی هستند و ممکن است در نهایت آلت دست قرار گیرند سکوت می‌کنند. بنابراین، این سکوت ناشی از شناخت از یک موقعیت تاریخی است که در آن چنانکه گفتیم تبدیل شدن به اپوزیسیون ناممکن است. در انقلاب روسیه کسانی بوند که مخالف سیاست‌های استالین بودند ولی تا زمان مرگ او سکوت کردند. در چین نیز بسیاری از انقلابیون چین که با سیاست‌های جهش بزرگ و بویژه انقلاب فرهنگی مائو مخالف بودند سکوت کردند تا این دوره تاریخی عبور کند. در انقلاب ایران نمونه برجسته این سکوت خود آقای موسوی است که پس از پایان نخست وزیری برای 20 سال سکوت کرد. اقای موسوی اگر نمی‌خواست سکوت کند در مقامی که داشت باید می‌شد تروتسکی انقلاب اسلامی و احتمالا با همان سرنوشت.

این دشواری‌ها فقط در میان نیروهای مذهبی شرکت کننده در انقلاب نبود، بیش از آن و پیش از آن دربرابر نیروهای چپ مدافع انقلاب و حزب توده ایران نیز بود. حزب توده ایران در دهه 60 دربرابر همین دوراهی تاریخی قرار گرفت. از یکسو نیروهایی که برای سرکوب و غیرقانونی کردن آن فشار می‌آوردند و از سوی دیگر حزبی که می‌دانست در شرایط یک جامعه انقلابی نمی‌تواند اپوزیسیون باشد مگر به بهای از دست دادن هویت خود و از بین رفتن مرز آن با طرفداران رژیم گذشته. در این شرایط برای رهبری حزب چاره‌ای جز تعطیل کردن فعالیت و سکوت - نظیر همان کاری که جنبش مسلمانان مبارز انجام داد - یا ایستادن تا آخرین لحظه برای فعالیت علنی نبود. بسیاری از مسایلی که در زندان اتفاق افتاد و به حساب ضعف رهبری حزب گذاشته شد ناشی از همین واقعیت بود که رهبری حزب نمی‌خواست تحت هیچ شرایطی اپوزیسیون رژیم برآمده از انقلاب و رهبری آن شود. این مسئله در دهه هفتاد به شکلی دیگر و در یک شرایط تاریخی دیگر در برابر راه توده نیز قرار گرفت. انتقاد بی گذشت از یک سمتگیری که نادرستی آن روشن شده بود، جدا کردن مداوم حساب خود از اپوزیسیون خارج از کشور، دفاع سرسختانه از انقلاب، مرزبندی قاطع با طرفداران رژیم گذشته، شرکت پیگیرانه در انتخابات و روندهای سیاسی داخل کشور در عین حفظ موضع انتقادی نسبت به حکومتی که آرمان‌های انقلاب را زیرپا گذاشته بود، با در نظر گرفتن همه پیچیدگی‌ها و قشربندی‌هایی که در این حکومت بازتاب پیدا می کرد و غیره و غیره. تسلط بر همه این تضادها و پیچیدگی‌ها و دشواری‌ها در محیط متخاصم خارج از کشور و ماتم زده آن زمان داخل کشور، کاری آسان نبوده و مسیری طولانی را تا به امروز طی کرده است که همچنان ادامه دارد.

به هر تقدیر همه این عوامل موجب می‌شود که اگر انقلابیون دربرابر رژیم‌های ارتجاعی عادی مدام بر تمایز و نقاط افتراق خود با رژیم حاکم تکیه می‌کنند در شرابط انقلاب‌ها برعکس بر وابستگی و پیوستگی خود بر بنیادهای انقلاب و رژیم برامده از آن تکیه دارند. این موضع ناشی از ترس یا فرصت طلبی نیست. موضعی اصولی ناشی از درک موقعیت و ناتوانی از داشتن موضع میانه بین انقلاب و ضدانقلاب است. اگر مثلا در همین جنبش سبز آقای موسوی از همان ابتدای ورود به صحنه انتخابات آنچنان با قاطعیت بر روی وابستگی‌های خود به انقلاب 57 و رهبر و اندیشه‌های برآمده از آن تکیه نمی‌کرد، این نیروی عظیمی که در جریان انتخابات آزاد شد؛ با آن کشتار و سرکوب وحشیانه‌ای که با آن مواجه شد قطعا به ذخیره ضدانقلاب و امپریالیسم، یعنی در واقع به ضد خود و به ذخیره کودتاچیان برای سرنگونی جمهوری اسلامی و ایجاد دیکتاتوری نظامی تبدیل شده بود. اما علیرغم همه تلاشی که کودتاچیان در این سمت دارند و برای آن تبلیغ می‌کنند چنین نشد و این بدلیل تکیه مدام رهبران جنبش سبز بر پیوندهایشان با انقلاب و جمهوری برآمده از آن بود و هست.

حادثه دیگری در انقلاب‌ها بوجود می‌آید و معیارها را باز هم بیشتر بر هم می‌ریزد آن است که زمانی که ضدانقلاب درک می‌کند که نمی‌تواند انقلاب را از بیرون سرنگون کند به درون آن نفوذ می‌کند و سعی می‌کند آن را از درون در هم بشکند. این پدیده را هم در همه انقلاب‌ها دیده ایم. از ضدانقلابی که در دوران استالین نفوذ کرد و آن همه از کمونیست‌ها را قتل عام کرد تا دوران‌های بعد. در انقلاب چین هم این نفوذ را در دوران انقلاب فرهنگی به شکلی و بعدها به شکلی دیگر دیدیم. در انقلاب ایران نیز این پدیده هم اکنون آخرین مراحل خود را می‌گذراند. کسانی که تا پیش از انقلاب 57 معتقد بودند که "انقلاب" مداخله در کار خداوند و مانع از ظهور امام غایب است اکنون همه سکان‌های جمهوری اسلامی را بدست گرفته‌‌اند و می‌روند که کار این انقلاب و جمهوری اسلامی را یکسره کنند.
بدینسان صحنه‌ای که جلوی ماست عبارت از آن است که ما به رژیمی سروکار داریم که برآمده از یک انقلاب بوده است. این جنبش سبز نیست که می‌خواهد جمهوری اسلامی را سرنگون کند بلکه یک جریان ضدانقلابی متکی بر ابزارهای سرکوب در رهبری جمهوری اسلامی قرار گرفته که این جریان می‌رود جمهوری اسلامی را سرنگون و بجای آن یک دیکتاتوری نظامی کودتایی و ارتجاعی برقرار کند. این جریان چون مدافع منافع یک اقلیت بسیار اندک است می‌داند که در شرایط دموکراسی و قانون گرایی جایی برای آن نیست. بنابراین می‌خواهد با قانون اساسی، با انتخابات، با حقوق و آزادی‌های بدست آمده بر اثر انقلاب وداع کند. دربرابر این جریان برانداز و سرنگونی طلبی که بدلیل بی کفایتی علی خامنه‌ای در رهبری جمهوری اسلامی لانه کرده، یک جنبش وسیع مردمی شکل گرفته با نام "جنبش سبز" که هدف آن جلوگیری از سرنگون جمهوری اسلامی بسود یک دیکتاتوری نظامی و قرار دادن و باز گرداندن این جمهوری به مسیریست که مردم ما در انقلاب 57 برای آن می‌خواستند و مبارزه کردند.

همه آنچه گفته شد برای نشان دادن این نکته بود که در شرایط رژیم‌های برآمده از انقلاب‌ها مفاهیم و معیارهای معمول در مورد سرنگونی و انقلاب و رفرم به هم میریزد. سرنگونی نه ماهیت انقلاب که ماهیت ضدانقلاب است و انقلاب شکل رفرم و رفرم مضمون انقلابی به خود می‌گیرد. ماهیت جنبش سبز را با معیارهایی نظیر آنکه رهبران آن ریشه در حکومت داشته‌‌اند یا نه، یا وفادار به نظام هستند یا نیستند، یا خواهان سرنگونی‌‌اند یا نه نمی‌توان تشخیص داد. هیچکدام از این معیارها با شرایط رژیم برآمده از یک انقلاب کارایی ندارد. اما دانستن اینکه جنبش سبز جنبشی است رفرمیستی یا انقلابی اهمیت دارد، زیرا باید بدانیم خود را برای برخورد با چه موانعی و برای بکارگیری چه اشکال و شیوه‌هایی آماده کنیم. در این نکته تردید نیست که موانعی که دربرابر جنبش سبز قرار دارد و قرار خواهد گرفت از نوع موانعی است که دربرابر انقلاب‌هاست و بنابراین این جنبش نمی‌تواند از بکارگیری شیوه‌های انقلابی یعنی اشکال مختلف مبارزه، خلاقیت و سازماندهی از پایین صرفنظر کند. نه فقط نمی‌تواند صرفنظر کند بلکه بدون استفاده از این شیوه‌ها و به امید رفرم از بالا و از درون حاکمیت به هیچ عنوان نمی‌تواند به پیش رود.
در عین حال این نکته نیز بجای خود باقیست که تا زمانی که دیکتاتوری کودتایی نتوانسته خود را بطور قطع مستقر کند، این جنبش می‌تواند حامیانی در حکومت و حاشیه حکومت برای خود بیابد و بنابراین یک پا هم در حکومت دارد. پایی که نه تنها باید آن را حفظ کند، بلکه باید بتوان به هر شکل جای آن را مستحکم کرد و نیروی آن را افزایش داد. از این جهت یک امکان و یک ظرفیت معین و نیرومند برای پیشرفت رفرمیستی تحولات به اتکای ظرفیت انقلابی جامعه وجود دارد که در عین حال نیرودهنده به این ظرفیت انقلابی هم هست.
بنابراین هرچند که جنبش سبز مردم ما را در چارچوب معیارهای شناخته شده در مورد رفرم و انقلاب نمی‌توان قرار داد اما با کمی اغماض می‌توان گفت این جنبش به لحاظ ماهیت و مضمون جنبشی انقلابی اما به لحاظ چارچوب و ساختار آن جنبشی رفرمیستی است.
تکیه پیگیرانه به ظرفیت انقلابی در جامعه و استفاده هوشیارانه از ظرفیت رفرمیستی در حکومت کلید برخورد درست با جنبش اصلاح طلبانه و انقلاب سبز مردم ماست.


راه توده 240 26.10.2009
 

بازگشت