هدف فوری جنبش سبز
به زیر کشیدن دولت کودتاست
صادقانه معتقدیم هر گروه و دسته و شخصیتی پیش از آنکه بخواهد یا بتواند برای جنبش و انقلاب سبز کنونی مردم ما طرح و تحلیل و تفسیر ارائه دهد ابتدا باید تکلیف خود را با تفسیرها و تحلیلهای قبلی روشن کند. اگر اینکار نشود، اگر معلوم نشود که اشتباهات گذشته شناخته شده و از آن درس گرفته شده چه تضمینی وجود دارد که این تفسیرها و رهنمودها در ادامه چیزی از نوع همان تحلیلهای معیوب پیش از انتخابات از کار در نیاید؟ این وظیفه را باید جدی گرفت. برای نمونه حرکت مطالبه محور چون نه درک درستی از فضای جامعه در آستانه انتخابات داشت و نه ارزیابی دقیقی از اهمیت خود انتخابات، آن را نه فرصتی برای تغییر بلکه حداکثر یک هیجان و داد و بیداد و فرصتی برای طرح مطالبات میدید
هنوز در جامعه سیاسی ما هستند تئوری پردازانی
که در فراز و فرودهای جنبش عمومی مردم ایران، که طبیعت هر جنبشی است، آنها
از فضای واقعی سیاسی فاصله گرفته و اغلب چون تصور می کنند جنبش نتوانسته
سنگ یک کیلوئی را بردارد، حالا باید خود را برای از جا کندن سنگ یکصد
کیلوئی برود!
ما این پدیده را هم در جریان سالهای دولت خاتمی که به سالهای اصلاحات مشهور
شده شاهد بودیم، هم در فاصله 4 سال ریاست جمهوری احمدی نژاد و هم در جریان
انتخابات اخیر دوره دهم ریاست جمهوری. همین جهش های خیالی، اغلب موجب
انفعال این تئوری پردازان برای حضور در جنبش واقعا موجود در جامعه شده و
درحالیکه خود غرق انفعال بوده اند، از مردم نیز انفعال را طلب کرده اند!
بحث پیرامون "مطالبه محور" که در آستانه انتخابات اخیر ریاست جمهوری
درایران به اوج خود رسید، از جمله همین تئوری هاست.
برای نمونه آقای تقی رحمانی که همچنان برای سابقه مبارزاتی وی ارزش و
احترام قائل هستیم در دیماه 87 چنین می نویسد:
"در شرایط فعلی هر نهاد مدنی - صنفی باید مطالبات خود را مطرح کند تا
کاندیداها برای جلب حمایت آنها، برنامههای خود را اعلام کنند و هر حمایت
از سوی نهاد مدنی - صنفی که آلترناتیو هیچ حکومتی نیستند، منوط به حمایت از
خواسته یا بخشی از خواستههای ایشان باشد ....
اپوزیسیون در شرایط فعلی در بهترین حالت میتواند جناح راست را مورد نقد
موشکافانه قرار دهد. بر خلاف جامعه مدنی که میتواند از کاندیدایی حمایت
کند، به صلاح اپوزیسیون نیست که از هیچ کاندیدایی حمایت کند، اما میتواند
حمایت سلبی از بعضی کاندیداها را انجام دهد و به نوعی از مردم بخواهد که به
کاندیدای مقابل رأی ندهند."
در ادامه همین اندیشه، ایشان در 3 خرداد 88 یعنی بیست روز مانده به برگزاری
انتخابات اهمیت این رویداد را چنین بیان میکند:
"به باور من هیجان انتخاباتی در جامعه، جهت تقویت جامعه مدنی قابل
بهرهبرداری است. به جز این، برو و بیای انتخاباتی، دادوبیداد و دندان نشان
دادن، اتهام زدن، رویاسازی، بهشتسازی در صورت انتخاب شدن و امثال آن همگی
رفتنی خواهد بود و پایدار نخواهد ماند."
مشاهده میشود که از دیماه 87 تا 3 خرداد 88 تغییر چندانی در دیدگاه آقای
رحمانی بوجود نیامده است. انتخابات یک هیجان و دندان نشان دادن و داد و
بیداد است که باید از آن برای تقویت جامعه مدنی استفاده کرد و برای این کار
هر نهاد مدنی - صنفی باید مطالبات خود را در برابر "کاندیداها" مطرح کند و
حمایت خود را از کاندیداها - یعنی موسوی یا احمدی نژاد یا کروبی و ... ـ
منوط به پاسخ آنان به این مطالبات کند. کاملا روشن است که آقای رحمانی هم
نقش و اهمیت انتخابات دهم را در سرنوشت کشور و جمهوری اسلامی به کلی درک
نکرده بود، هم ظرفیتهای جامعه ما را بشدت دست کم گرفته بود. اندیشه مطالبه
محور از چنین درک و تحلیلی از شرایط بیرون آمده بود.
آقای سیامک طاهری هم در اعتراضی که به این نکته داشتهاند که تقی رحمانی
مبتکر بیانیههای مطالبه محور نبوده است مشابه همین گفتههای ایشان را
تکرار کرده و میگوید:
"اصولا هدف از تهیه چنین بیانیهای استفاده از فضای انتخابات برای مطرح
کردن خواستههایی بوده است که گمان میبردیم بدون انجام آنها امکان برون
رفت جامعه ایران از بحران فراگیری که در آن غوطه میخورد وجود نداشته
وندارد"(اعتراض ایشان در شماره گذشته راه توده منتشر شد)
خلاصه اینکه برای اینان و طرفداران اندیشه مطالبه محور انتخابات فضایی برای
ایجاد جنبش، برای تغییر و برکناری احمدی نژاد نبود بلکه فضایی برای طرح یک
سلسله مطالبات و تقویت جامعه مدنی بود. تمام بنیان نادرست اندیشه و بیانیه
مطالبه محور از همینجا ناشی میشد. اندیشه مطالبه محور بدلیل عدم تشخیص
شرایط و نیازهای واقعی جامعه و خواست مردم بدون آنکه خود بخواهد دربرابر
ایجاد یک جنبش در جامعه ما قرار گرفت و به همین دلیل در داخل کشور در میان
مردم کاملا منزوی شد و در حاشیه ماند ولی در خارج از کشور مورد استقبال همه
کسانی قرار گرفت که دوست داشتند فکر کنند و اثبات کنند میان "کاندیداهای
نظام" و "مورد تایید شورای نگهبان" یعنی موسوی و کروبی و احمدی نژاد تفاوت
خاصی نیست.
انتخابات یا جنبش اجتماعی؟
شرایط انتخابات دهم واقعا چه بود؟ شرایط برای پیروزی در یک انتخابات از
طریق پاسخگویی به مطالبات مردم و در بهترین حالت تقویت جامعه مدنی یا شرایط
بوجود آوردن یک جنبش اجتماعی از طریق پیشبرد خواست تغییر؟
دقیق ترین پاسخ به این پرسش را میرحسین موسوی داده است:
"ما اگر صرفاً در یک انتخابات شرکت کرده بودیم برخورداری از حمایت
اکثریت مردم برایمان کافی بود. اما در یک حرکت عظیم اجتماعی، اکثریت تنها
زمانی به پیروزی میرسد که به اجماع نزدیک شود و آن گاه از مشروعیت غیرقابل
مقاومت برخوردار خواهد شد که توجه خود را نسبت به دغدغهها و حقوق کسانی
که امروز یا فردا ممکن است متفاوت با او بیندیشند و در اقلیت قرار گیرند به
اثبات برساند."
آقای موسوی در همین جملات نشان میدهد که با درک درستی از فضای کشور وارد
مبارزه انتخاباتی شده بود. براساس این درک به زیر کشیدن احمدی نژاد از عهده
صرف یک انتخابات بر نمیآید بلکه تنها از یک جبنش بر میآید. برای ریختن
پایه های این جنبش، آقای موسوی به دنبال بوجود آوردن چیزی فراتر از اکثریت
یعنی بدنبال رسیدن به اجماع و وفاق رفت. با وجود آنکه روشن بود که اصلاح
طلبی در جامعه ما اکثریت دارد ایشان خود را "اصلاح طلب اصولگرا" معرفی کرد
تا امکان وفاق را بوجود آورد و از جبهه اصولگرا نیز نیروهایی را از احمدی
نژاد جدا کند. همچنین نشان دهد که مردم خواهان تغییر، جنبش تغییرخواهی،
جنبشی تنگ نظر و محدود نگر نیست و خواهان جمع کردن همه نیروهاست. نحوه
برخورد ایشان با بسیج، سپاه، مراجع تقلید، تشکیل کمیته ایثارگران، دفاع از
انقلاب 57 و غیره همه و همه در چارچوب هرچه وسیعتر کردن جبهه تغییرخواهی و
هر چه بیشتر جدا کردن نیروها از جبهه مدافعان حکومت و احمدی نژاد بود.
بوجود آمدن امکان به خیابان کشیدن نیروها و آن مسالمتی که در تظاهرات
خیابانی پیش از انتخابات به هواداران سازمان یافته احمدی نژاد تحمیل شده
بود ناشی از این رویکرد و این نحوه ورود به صحنه انتخاباتی بود.
اما مشی ای که هدف آن ایجاد وفاق و بوجود آوردن یک جنبش اجتماعی دمکراتیک
است نمی تواند به همه مطالبات پاسخ دهد و اصولا نباید پاسخ دهد. تاریخ نشان
داده که جنبشهای عظیم اجتماعی بر روی پاسخگویی به حداکثر مطالبات شکل
نمیگیرند. پذیرش حداکثر مطالبات در بهترین حالت میتواند اکثریت را بخود
جلب کند اما نمیتواند جنبش ایجاد کند. جنبشهای عظیم اجتماعی برعکس بر روی
تفاهم عمومی بر روی حداقل مطالبات و بر محور یک آرمان و هدف حداکثری شکل
میگیرند. این آرمان در انتخابات دهم، "تغییر" و این هدف، به زیر کشیدن
احمدی نژاد بود.
در تجربه تاریخی خودمان در انقلاب 57 هم دیدیم که در آن انقلاب هر نیروی
اجتماعی با یک فهرست مطالبات پیش نیامد. بلکه همه اقشار و طبقات از مطالبات
ویژه خود صرفنظر کردند بسود یک هدف بزرگ یعنی رفتن شاه. انقلاب ها و جنبش
های عظیم و دمکراتیک همه از این منطق پیروی میکنند. در این جنبش ها همه بر
روی یک شعار و خواست اساسی توافق میکنند که معتقدند تحقق آن خواست و آن
شعار راه را برای تحقق دیگر خواستها هموار میکند.
جنبه فراطبقاتی و دمکراتیک جنبش سبز
از همینجاست که جنبش ها و انقلابهای بزرگ دمکراتیک مانند انقلاب 57 یا
انقلاب سبز کنونی مردم ما ظاهر فراطبقاتی، فراقومیتی، فراجنسیتی به خود
میگیرند. زیرا هیچیک از طبقات، هیچیک از اقشار جامعه، هیچ یک از اقوام یا
جنسیتها با مطالبات خاص و ویژه خود در آن شرکت نمیکنند. اما در پس این
ظاهر، جنبش دارای عالی ترین مطالبات طبقاتی و قومیتی و جنسیتی و غیره است.
مطالباتی که به یک آرمان، به یک مطالبه بزرگ سیاسی پیوند خورده است. آن
ایثار و گذشت و فداکاری که مردم از خود نشان میدهند و خود را در معرض
گلوله و باتوم و چماق و خطر دستگیری و زندان قرار میدهند، آن گذشت و چشم
پوشی را در عرصه مطالبات خود هم نشان میدهند. از مطالبات خاص و ویژه خود
صرفنظر میکنند، یا بکلی آن را فراموش می کنند و گاه حتی بقول کارل مارکس
آن را از خود پنهان می کنند تا بسود آن هدف همگانی و مشترک مبارزه کنند. و
این گذشت از مطالبات ویژه بسود هدف مشترک عاملی است که موجب میشود مردم با
یکدیگر نزدیک شوند، همبسته شوند، متحد شوند، چشم پوشی کنند، فداکاری کنند و
به پیش روند. جنبشها و انقلابها در این لحظات است که شکل میگیرند. ما
این مسئله را همین امروز در انقلاب سبز مردم میبینیم. زنان ما مطالبات
زیادی دارند. جوانان ما خواستهای بسیار دارند. کارگران و زحمتکشان و
کارمندان و قشرهای متوسط دردها و زخمهای جدی بر روح و روان خود دارند. اما
همه انها خواستها و دردهای خود را در آرمان و هدف مشترک جنبش ما حل کرده
اند.
حرکت مطالبه محور چون نه درک درستی از فضای
جامعه در آستانه انتخابات داشت و نه ارزیابی دقیقی از اهمیت خود انتخابات،
آن را نه فرصتی برای تغییر بلکه حداکثر یک هیجان و داد و بیداد و فرصتی
برای طرح مطالبات میدید و از اینرو درست خلاف جهت ایجاد یک جنبش حرکت کرد.
در لحظهای که جامعه ما نیاز داشت تا از مطالبات ویژه خود صرفنظر کند و بر
روی به زیرکشیدن احمدی نژاد متحد و همبسته
شود، حرکت مطالبه محور به یاد طرح مطالبات ویژه گروه های اجتماعی افتاده
بود. در لحظهای که جامعه ما بشدت سیاسی شده و بر روی یک هدف و خواست سیاسی
متمرکز شده بود، حرکت مطالبه محور خود را
"غیرسیاسی" و نماینده "جامعه مدنی" که رقیب هیچ حکومتی نیست معرفی میکرد.
در لحظهای که مردم ما با خواست به زیرکشدن احمدی نژاد و کسانی که پشت سر
او قرار داشتند به میدان آمده بودند، حرکت مطالبه محور نه تنها یک کلام
راجع به خواست و ضرورت برکناری احمدی نژاد سخن نمیگفت بلکه احمدی نژاد را
در کنار موسوی و کروبی در شرایط مساوی همچون یک "کاندیدا" مانند دیگر
کاندیداها قرار داده بود.
از اشتباه این حرکت میشد صرفنظر کرد اگر کسانی این اشتباه را جزو افتخارات
خود محسوب نمیکردند. باز هم میشد اجازه داد که اینان در اشتباه
افتخارآمیز خود بمانند اگر آن را به امروز وصل نمیکردند و مجددا مطالبات
ویژه خود را دربرابر جنبش و آقای موسوی قرار نمیدادند.
میرحسین موسوی نماینده کل جنبش
با وجود آنکه میرحسین موسوی به صراحت اجرای بی کم و کاست قانون اساسی
را بعنوان کف مطلبات جنبش و محور اشتراک آن طرح کرده است کسانی همچنان
میخواهند مطالبات ویژه خود را به ایشان و به جنبش تحمیل کنند. یعنی عملا
در جنبش تفرقه ایجاد کنند. و اگر ایشان به این مطالبات ویژه پاسخ ندهد مدعی
هستند که جنبش از او عبور کرده است. اینان توجه ندارند که میرحسین موسوی در
حال حاضر نماینده مطالبات ویژه اقشار و گروههای مختلف اجتماعی نیست،
نماینده کل جنبش است. در این جنبش مثلا یک کارگر یک کارگاه کوچک مشارکت
دارد، کارفرمای خصوصی او هم شرکت دارد. منافع ویژه اینان ممکن است در تضاد
با یکدیگر باشد. میرحسین موسوی نماینده منافع ویژه هیچکدام از این دو نیست
بلکه مدافع آن خواستهایی است که منافع اینان در تحقق آنها با یکدیگر تلاقی
میکند. هیچیک از این دو نمیتواند مطالبات ویژه خود را دربرابر آقای موسوی
و رهبری جنبش سبز قرار دهد و از ایشان توقع پاسخ به آن را داشته باشد یا
مشارکت خود در انقلاب سبز را وابسته به این پاسخگویی کند. این بدان معناست
که آقای موسوی یا انقلاب سبز مردم باید وظیفه سندیکاها و احزاب کارگری یا
کارفرمایی را انجام دهد.
میرحسین موسوی همانطور که خود بیان کرده است نقطه تلاقی منافع و کف مطالبات
جنبش را تحقق بی کم و کاست قانون اساسی مطرح کرده است. آنچه میتوان و باید
از آقای موسوی توقع داشت پایداری بر روی این خواست است. اجرای قانون اساسی
هم که ایشان مطرح کرده خود یک مبارزه بزرگ است که سی سال است ادامه دارد.
یعنی تحقق اصولی است نظیر آزادی مطبوعات، احزاب و گروهها و انجمنها،
جلوگیری از تفتیش عقاید، آزادی اجتماعات و راه پیماییها، تشکیل هیئت منصفه
برای جرایم سیاسی، پاسخگو بودن مقامات، انتخابات آزاد و غیره که برخی اصلا
وجود ندارد و برخی به شکل نیم بند و زیرفشار نیم نفسی می زند. مبارزه برای
تحقق این مطالبات که ایشان به عنوان حداقلی تعیین کرده است انچنان جنبشی را
میطلبد که نیازمند حداکثر مشارکت حداکثر نیروهاست.
شرایط دیگری اگر وجود داشت، اگر مثلا در کشور ما سندیکاهای نیرومند یا
احزاب قوی وجود داشتند یا مثلا سازمانهای زنان یا جوانان فراگیر داشتیم
شاید میشد به شکل دیگری جلو رفت. ولی ما اکنون در آن شرایط نیستیم.
اینها بدآن معنا نیست که اقشار و طبقات و گروههای اجتماعی باید از طرح
خواستهای ویژه خود دست بردارند. به هیچوجه. مسئله آن است که اولا این
خواستها را نباید درمقابل رهبری جنبش قرار دهند و انجام وظیفه خود را از
او طلب کنند. ثانیا در طرح این خواستها و شیوه پیشبرد آنها منافع کل جنبش
را همیشه در نظر داشته باشند. اگر این دو شرط رعایت نشود نه تنها به جنبش
بلکه به خود این خواستها و حقانیت و مشروعیت آنها در نزد مردم لطمه
میخورد. ما راهی دراز را در پیش داریم و اگر
از هم اکنون به نحوه تنظیم خواست ها و مطالبات و شیوه طرح آنها توجه نکنیم
ممکن است که در اینده جنبش ما از این منفذ آسیب ببیند و آرزوی مردم ما برای
تحقق دمکراسی و عدالت اجتماعی یک بار با ناکامی مواجه شود.
ما در میهن دوستی، مبارزه جویی و حسن نیت اکثریت قریب به اتفاق و شاید همه
کسانی که بیانیههای مطالبه محور را امضا کردهاند کمترین تردیدی نداریم.
بسیاری از آنان از پشتیبانان و حامیان سرسخت و جدی میرحسین موسوی در
انتخابات بودند. همه اینان در امضای بیانیه های مطالبه محور به هیچوجه چنین
تصوری نداشتند که حرکت آنان ممکن است ذره ای برخلاف سمت جنبش تغییر در
جامعه ما باشد. بلکه غالبا تصور می کردند در یک حرکت و همبستگی مدنی مشارکت
می کنند. اشتباه این بیانیهها هم اشتباه چندان بزرگی نبود اگر در نظر
بگیریم که شرایط انتخابات ناگهان در یکی دو هفته آخر به یک شرایط جنبشی
تبدیل شد. تدوین کنندگان بیانیه مطالبه محور نتوانستند خود را با این شرایط
جدید تطبیق دهند. بنابراین در نقد نقش و تاثیر بیانیه مطالبه محور نباید از
جاده انصاف خارج شد و غلو کرد. حتی این بیانیه می تواند یک دستاورد باشد
اگر بدرستی نقد شود و جنبه های مثبت و منفی آن استخراج شود. اما متاسفانه
اینجا و آنجا دیده می شود که برخی از کسانی که وظیفه درجه اولشان نقد حرکت
مطالبه محوری است برعکس مدعی هستند که گویا "بزرگترین دستاورد این انتخابات
طرح مطالبه محوری بود". بویژه که بعضا نیز صادقانه قصد شناخت و تفسیر
انقلاب سبز مردم ما را نیز دارند. به همین دلیل است که بارها گفتهایم و
همچنان صادقانه معتقدیم هر گروه و دسته و شخصیتی پیش از آنکه بخواهد یا
بتواند برای جنبش و انقلاب سبز کنونی مردم ما طرح و تحلیل و تفسیر ارائه
دهد ابتدا باید تکلیف خود را با تفسیرها و تحلیلهای
قبلی روشن کند. اگر اینکار نشود، اگر معلوم نشود که اشتباهات گذشته
شناخته شده و از آن درس گرفته شده چه تضمینی وجود دارد که این تفسیرها و
رهنمودها در ادامه چیزی از نوع همان تحلیلهای معیوب پیش از انتخابات از
کار در نیاید؟ این وظیفه را باید جدی گرفت.
راه توده 238
12.10.2009