تئوری های سید قطب را علی خامنه ای اخوان المسلمین یک سازمان سیاسی – مذهبی است که در مصر بنیانگذاری شد. بنیانگذار و رهبران این سازمان، مسلمان سنی بودند و هستند و اعضای آن نیز سنی مذهب. منطقه نفوذ آن نیز در کشورهائی است که اکثریت آن را اهل سنت تشکیل میدهند. انجمن حجتیه، سازمانی است سیاسی – مذهبی که بعد از کودتای 28 مرداد در ایران بنیانگذاری شد. بنیانگذار آن یک روحانی شیعه بود و رهبران و اعضای آن نیز اهل تشییع اند. بدین ترتیب، چه رابطه ای می تواند بین دو سازمانی وجود داشته باشد که از نظر مذهبی با هم کارد و پنیراند؟ بویژه که یکی از آنها طرفدار تئوری ولایت فقیه است (حجتیه) و دیگری مخالف آن. این حاصل سئوالات متعددی است که در باره تفاوت و یا تفاهم دو سازمان حجتیه و اخوان المسلمین با ما در میان گذاشته شده است. ما به اطلاعات بالا و سئوالی که در آن طرح شده، با اطلاعاتی که در اختیار داریم و بویژه با استفاده از کتاب ارزنده "بازی شیطانی" که خواندن آن را برای چندمین بار به خوانندگان خود توصیه می کنیم، می توانیم این نکات را بیافزائیم: اخوان المسلمین پیش از سقوط نظام سلطنتی در مصر توسط فردی بنام "حسن البنا" پایه گذاری شد. سمت گیری اولیه سیاسی آن، علیه استعمار انگلیس و در دفاع از استقلال مصر بود و از اسلام نیز برای بسیج مردم کمک می گرفت. بتدریج و بویژه پس از سرنگونی نظام سلطنتی و در زمان دولت جمال عبدالناصر که فردی ملی و طرفدار ناسیونالیسم عرب بود، سمت گیری این سازمان به جای آن که دفاع از استقلال مصر و حمایت از دولت ملی ناصر باشد، به سازمانی علیه دولت ناصر تبدیل شد. این گرایش البته در زمان جنگ دوم با متحد شدن اخوان المسلمین با هیتلر به بهانه مقابله با یهودی ها آغاز شده بود. در همین دوران "امین الحسینی" مفتی اوشلیم به دیدار هیتلر در آلمان رفت که عکس معروف آن هنگام دیدن سان نظامی از ارتش نازی ها شهرت جهانی دارد. مبارزه با جمال عبدالناصر که تمام جهان سرمایه داری یکپارچه علیه او بسیج شده بودند نیز عملا اخوان المسلمین را تبدیل به متحد امریکا و انگلیس علیه ناصر کرد. در این دوران تئوریسین اصلی اخوان المسلمین در مصر که بعدها روی تمام سازمان های اخوان المسلمین در کشورهای مسلمان اهل سنت و حتی روی شیعیان تاثیر گذاشت "سید قطب" بود. اخوان المسلمین طرفدار حکومت جهانی اسلام است. تقریبا همان تئوری که انجمن حجتیه – بویژه پس از تاسیس جمهوری اسلامی در ایران و پس از درگذشته آیت الله خمینی آن را هدف خود تعیین کرد و کودتای خزنده با نفوذ در تمام ارگان های نظامی و مذهبی جمهوری اسلامی آن را دنبال کرد- . طبیعی است که اخوان المسلمین نه امام زمان را قبول دارد و نه حکومت او را، اما این بدان معنی نیست که در بقیه امور با حجتیه هم اندیشه نباشد، که اتفاقا بسیار هم هست. هر دو طرفدار حکومت جهانی اسلام اند اما هر کدام اسلام خود را می خواهند حاکم کنند. یکی اهل سنت است و دیگری شیعه. این یگانه تفاوت آنهاست، اما برای آن دست های پنهانی که این دو سازمان را هدایت می کنند، این تفاوت اهمیت ندارد، بلکه نقش سیاسی است که آنها در کشورهای اسلامی و دولت های آنها بازی می کنند. مانند نقشی که حجتیه در جمهوری اسلامی بازی می کند. ساختار سازمانی هر دو، ساختاری مافیائی است و شباهت به ساختار فراماسونی دارد. قدرت متمرکز و هرمی که از رای به قاعده می آید. وجه مشترک هر دو آنها، ارتجاع مذهبی و مخالفت با هر گونه تحول مترقی در درون اسلام است. آشنائی با اخوان المسلمین تا پیش از انقلاب و بویژه تا پیش از روی کار آمدن احمدی نژاد در ایران بسیار اندک بود، گرچه افکار جهان اسلامی اخوان المسلمین از پیش از انقلاب شیفنگانی در میان روحانیون ایران و رهبران حجتیه داشت. از جمله شیفتگی علی خامنه ای نسبت به تئوریسین مشهور اخوان المسلمین "سید قطب"، که در زمان جمال عبدالناصر بدلیل تئوریزه کردن چندین ترور و حتی اقدام به ترور شخص ناصر، در یک دادگاه نظامی محاکمه ای 36 روزه علنی شد و پس از افشای آنچه که کرده بود، به اعدام محکوم و حکمش نیز اجرا شد. کتاب "سید قطب" را علی خامنه ای پیش از انقلاب ترجمه و منتشر کرده بود، اما بعد از انقلاب و بدلیل مخالفتی که آیت الله خمینی با حجتیه – که زیر ساخت های تئوریک آن همان تئوری های سید قطب است- و پرهیز از تائید و یا هر نوع همکاری و نزدیکی با اخوان المسلمین در کشورهای مسلمان، او این کتاب را نه تنها تجدید چاپ نکرد بلکه ترتیب جمع آوری آن را نیز داد. این جمله خامنهای در سفر پیش از انتخابات 22 خردادش به کردستان ایران و در شهر سنندج گویای بسیاری از مسائل است. البته او برای بدست آوردن دل اهل سنت کردستان ایران، این نظر خود را در این منطقه و در سفر نزدیک به انتخابات 22 خرداد این نظر خود را بی پروا بیان داشت تا پس از بدست آوردن دل مردم سنی کردستان ایران، از آنها بخواهد به احمدی نژاد رای بدهند. که چنین نیز کرد و یکی از اتهامات او برای دخالت در انتخابات 22 خرداد همین سخنرانی در کردستان ایران است. او در آن سخنرانی گفت: «سيد قطب درست گفت. از هزاران كتاب، اثر اين – روی نظامى كه بر اساس اسلام به وجود آمده بيشتر است.» او براحتی آیت الله خمینی را در این اظهار نظر دور زد. حال برای آشنائی با پیوندهای تئوریک حجتیه و اخوان المسلمین از کتاب «معالم فی الطریق» سید قطب، در فصلی «لااله الا الله منهج حیاة» در باره "جامعه جاهلی" بخوانید و آن را مقایسه کنید با سخنان مصباح یزدی و یا احمد جنتی در نمازهای جمعه تهران و یا علی خامنه ای در مخالفت با علوم انسانی:
«جامعه جاهلی عبارت است از هر جامعه ای که مسلمان نباشد. اگر بخواهیم مشخص تر سخن بگوییم می گوییم: جامعه جاهلی هر جامعه ای است که بندگی خود را برای خدای یگانه، اختصاص نمی دهد. این بندگی می تواند به صورت باور و اعتقاد یا در مراسم عبادی یا در قانون گذاری نمایان شود. بر اساس این تعریف، همه جامعه های روی زمین جامعه هایی جاهلی هستند. جوامع کمونیستی "جامعه های جاهلی" شمرده می شوند. نخست به جهت این که اساسا باوری به وجود خدا ندارند و همه تحولات در جهان را به "ماده" یا "طبیعت" محول می کنند و نیز همه دگرگونی ها و تحولات در زندگی و تاریخ انسانی را به "اقتصاد" یا "ابزارهای تولید" منتسب می کنند. در ثانی به خاطر این که حزب کمونیستی را می پرستند و دیکتاتوری پرولتاریا را مرجع همه چیز محسوب می کنند. جامعه های بت پرست به چند جهت در این تعریف داخل هستند: یکی این که از نظر اعتقادی به جز خدای یگانه، خدایان دیگری را می پرستند. دوم این که مراسم نیایش و عبادت خود را برای خدایان متعددی که به آن ها باور دارند برگزار می کنند. سوم این که مرجعیت خود را در ایجاد نظام ها و قوانین، غیر خدا قرار داده اند. فرقی نمی کند که این سیستم ها و قوانین را از پرستشگاه ها و کاهنان و جادوگران و رجال دین خود گرفته باشند یا این که این سیستم ها و قوانین را از نهادهای مدنی سکولار اقتباس کرده باشند؛ نهادهایی که برای خود این حق را محرز می دانند که بدون مراجعه به شریعت خدا اقدام به قانون گذاری کنند. با این تعریفی که از "جامعه جاهلی" ارائه کردیم همه جامعه های یهودی و مسیحی در روی زمین، جامعه ای جاهلی هستند. علت این که این جوامع در تعریف "جامعه جاهلی" داخل اند این است که جامعه های یهودی و مسیحی، گرفتار انحراف در عقیده هستند و خدا را به یگانگی نمی پرستند و برایش انباز قائل هستند. حالا این انباز قائل شدن ممکن است به صورت فرزند خدا شمردن حضرت عیسی باشد یا به خاطر باور خرافی "تثلیث" یا به دلیل باورهای غلط راجع به خدا داشتن و رابطه خدا و آفریدگان را به صورت نادرست تعریف کردن. سرانجام، در چارچوب " جامعه جاهلی" جامعه هایی داخل هستند که مدعی مسلمان بودن دارند. درست است که این جامعه ها به یگانگی خدا باور دارند و نیز عبادت و نیایش خود را به جز خدای یگانه برگزار نمی کنند، ولی بازهم در ذیل "جامعه های جاهلی" تعریف می شوند به خاطر این که این جامعه ها در نظام زندگی خود تابع خدای یگانه نیستند. هر چند این جامعه ها به خدایی خدای یگانه باور دارند ولی ویژه ترین ویژگی های خدای یگانه را به دیگران می سپارند و به حاکمیت غیرخدا تن در می دهند و از مرجعی جز شریعت خدا نظام و قوانین و ارزش ها و معیارهای زندگی و عادات و رسوم و تقریبا همه مسائل زندگی خود را دریافت می کنند. خداوند یهودیان و مسیحیان را به شرک و کفر و روی گرداندن از پرستش خدای یگانه و پرستش دانشمندان و راهبان خود به خاطری متصف دانسته که آن ها مرجع خود در حلال و حرام شمردن اشیاء، رجال دین خود را می دانستند. و این همان کاری است که جامعه هایی که فکر می کنند مسلمان هستند همین اکنون انجام می دهند. خداوند همان گونه که شریک دانستن عیسی بن مریم را به خدای یگانه شرک تلقی کرده، پیروی کورکورانه از دانایان و پارسایان را هم شرک دانسته است. پس حق حاکمیت را به غیرخدا سپردن در واقع بازگشت از دین خدا و انکار کلمه " لا اله الا الله " است. برخی از این جامعه های مدعی مسلمانی آشکارا سکولاریست بودن و بی پروا بودن خود نسبت به دین را اعلام می کنند. برخی دیگر هم می گویند که به دین احترام می گذارند ولی آن را از نظام اجتماعی خود بیرون می کنند ومی گویند که به غیبیات باوری ندارند و می خواهند ساختار سیاسی- اجتماعی خود را براساس علم گرایی شکل دهند. آن ها به این گمان اند که "دانش گرایی" با " باورداشتن به غیبیات" در تضاد واقع است. این گمانی است از سر نادانی و سخنی است جاهلانه. پاره ای دیگر از این جامعه ها عملا "حاکمیت" را به غیرخدا می سپارند که هر چه دلش خواست وضع کند سپس آن چه را خودش درست کرده به نام شریعت خدا بر مردم بقبولاند. به همه حال، همه جامعه های یاد شده در یک چیز شریک هستند و آن این که همه این جامعه ها خدا را بنده نیستند. با این حساب، داوری اسلام راجع به این جامعه ها در یک جمله خلاصه می شود و آن این که: اسلام، این جامعه ها را اسلامی و شرعی نمی داند. اسلام به شعارها و حرف های میان تهی ای که در جامعه های مدعی مسلمانی زده می شود توجهی ندارد. این جامعه ها بندگی کامل خدا را به جا نمی آورند و او را داور قرار نمی دهند. از این رو، همه این جامعه های مدعی مسلمانی در "جاهلی بودن" با دیگر جامعه های جاهلی یکی هستند و هیچ تفاوتی میان آن ها نیست. (معالم فی الطریق، ص88-93، چاپ دار الشروق،1968 م). سید قطب در کتاب خود به نام «العداله الاجتماعیه فی الاسلام» در سال های آخر زندگی خود فصلی را ضمیمه کرد به عنوان «حاضرالاسلام و مستقبله». او دراین اثر خود از جمله نوشت: «ما به این دعوت می کنیم که زندگی اسلامی در جامعه ای اسلامی از سرگرفته شود. جامعه ای که جهان بینی و عقیده اسلامی بر آن حاکم باشد و قوانین شریعت خدا در آن به معرض اجرا گذاشته شود. ما می دانیم که زندگی اسلامی- به این صورت- در گوشه گوشه جهان از دیربازی متوقف شده و در واقع وجود اسلام از روی زمین برداشته شده و اثری از آن نیست. ما این حقیقت را جار می زنیم هر چند این کار ما باعث سرخوردگی و ناامیدی بسیاری از کسانی شود که هنوز هم فکر می کنند مسلمان هستند در حالی که نیستند. ما این حقیقت را آشکارا می گوییم و در عین حال در پی آن هستیم که زندگی اسلامی از سرگرفته شود و جامعه ای اسلامی پدید آید که عقیده و جهان بینی اسلامی بر آن حکم فرما باشد. همانگونه که مرجعیت این جامعه عبارت باشد از شریعت و نظام اسلامی. من فکر می کنم که بازگو کردن این واقعیت دردناک- این که زندگی اسلامی در روی زمین مدت هاست که تعطیل شده و با این حساب، وجود اسلام به نهایت رسیده- نباید موجب شود که برخی به این گمان شوند که تلاش ما برای برپایی جامعه اسلامی محکوم به شکست است. به اعتقاد من، به صراحت گفتن واقعیت یاد شده یک ضرورت مبرم برای دعوت اسلامی است، چرا که دعوت اسلامی می خواهد که زندگی اسلامی را از نو زنده کند. از نظر اسلام ممکن نیست که در ضمیر آدمی عقیده، جای بگیرد و زندگی عملی آدمی "دینی" شود، مگر این که مردم گواهی دهند به این که: لا اله الا الله، یعنی حاکمیت برای کسی جز خدای یگانه نیست. این حاکمیت خدا در قضا و قدر پرودگار و در شریعت و اوامرش متجلی می شود... همچنین امکان ندارد که "دین" در زندگی عملی آدمی نمایان شود مگر آنگاه که عقیده در نظام زندگی انسان به صورت دین ظاهر شود و شریعت اسلامی بر ریز و درشت زندگی انسان ها حکمروایی کند و حاکم و محکوم، بیزاری خود را از ادعای حاکمیت به جای خدا اعلان کنند و قانون گذاری هایی را انجام ندهند که شریعت خدا به آن فرمان نداده- خواه به صورت صریح یا آن چه که در اصول کلی اسلام داخل است. فکر نکنید که ما این تعریف از دین یا اسلام را از نزد خود جعل کرده ایم. چه طور امکان دارد که در چنین کار بزرگی (مشخص کردن مفهوم دین و اسلام) نظرات شخصی خود را دخالت دهیم. هرگاه بتوانیم مفهوم دین خدا را مشخص کنیم می توانیم بگوییم که آیا اکنون در روی زمین اسلامی وجود دارد یا نه. نیز می توانیم بدانیم که ادعای میلیون ها آدم در گوشه گوشه جهان در مورد این که مسلمان هستند صحت دارد یا نه. دوران ما به همان حالت نخستین خود، یعنی هنگامی که اسلام برای نخستین بار برای رهنمایی انسان ها آمده بود برگشته است. مردم به همان جاهلیت نخستین خود بازگشته اند و زمام امور خود را به دست خدایانی جز خدای یگانه سپرده اند که برای زندگی شان آن گونه که می خواهند قوانین انسانی، درست می کنند. نوشته های سید قطب، الهام بخش بسیاری از گروه ها اسلامی برای ترور بوده است. رهبران گروه التکفیر و الهجره از شاگردان سید قطب در زندان های دوران دکتاتوری جمال عبدالناصر بودند. امین الظواهری مرد شماره 2 سازمان القاعده درسال 1973 میلادی رساله ای نوشت زیر عنوان «الایمان» و در آن عین سخنان سید قطب را واگویه کرد و نوشته های سید قطب را مراجع رساله خود قرار داد. از آن بالاتر، در مقدمه رساله مزبور نوشت که از جمله بهترین کتاب های تفسیر برای دانستن معنای واقعی قرآن، تفسیر "فی ظلال القرآن" در چاپ دوم آن است. سید قطب در "معالم فی الطریق" در صفحه 22 می نویسد:« بر ما لازم است که از شر جامعه جاهلی و آداب و سنن جاهلی و رهبری جاهلی خود را خلاص کنیم. وظیفه نخستین ما این است که وضعیت کنونی را از ریشه دگرگون سازیم هر چند با استفاده از قوه قهریه باشد.» فرج عبدالسلام یکی از نظریه پردازان گروه الجهاد مصری هم پس از این که کتاب خود را به نام "الفریضه الغائبه" نوشت، اعتراف کرد که کتابش در واقع بازنویسی معالم فی الطریق آقای قطب است و همان چیزهایی را بازگو می کند که سید قطب به آن پرداخته است. به صراحت می توان گفت که سید قطب یکی از تئوریسین های ارتجاع مذهبی است. او در آخرین سخنانش پیش از اعدام، ناصر رهبر ناسیونالیست مصر را "طاغوت" اعلام کرد. (مراجعه کنید به مقاله ای که هادی خسروشاهی دراین ارتباط نوشته و در سایت وی قابل دسترسی است.) محاكمه علنی سيد قطب در زمان ناصر، باتهام ترویج (فتوا) ترور بدستور جمال عبدالناصر در یک دادگاه نظامی بمدت 36 روز جریان داشت و در پایان حکم اعدام وی به جرم قتل و ترور و تئوریزه کردن آن صادر و اجرا شد. |
راه توده 278
18 مرداد ماه 1389