هدف از تبلیغ
نزدیکی آخرالزمان
بخشی از برنامه یک جنگ اتمی است
ادعای نزدیکی آخرالزمان یک پروژه جهانی است که از آمریکا و اسرائیل ریشه میگیرد و بیش از همه در این دو کشور تبلیغ میشود. و جزیی از پروژه یک جنگ اتمی است. تبلیغ مهدویت درایران را در درون این فضای جهانی برای قربانی کردن مردم کشور ما باید درک کرد. یعنی یا تسلیم محض به امریکا و اسرائیل یا پذیرش خطر نابودی اتمی. احمدی نژاد و دستهایی که پشت سر او هستند - چه در داخل و چه در سطح جهان - برای هر دو اینها برنامه ریزی میکنند.
در ماههای اخیر و همزمان با نزدیک شدن خطر یک حمله نظامی به ایران و جنگ
در منطقه، تبلیغات دولتی در مورد ظهور امام غایب و نزدیکی آخرالزمان ابعادی
وحشتناک یافته است. انواع و اقسام برنامههای رادیویی و تلویزیونی ساخته
شدهاند، مداحان و معرکه گیران پیرامون امام غایب سخنرانی میکنند و بیشمار
سایتها و مجلات و نشریات شبانه روز به تبلیغ "ظهور" مشغولند.
این "ظهور" در هالهای از فضای عرفانی و احساسی و حماسی پنهان شده تا ماهیت
واقعی ظهور آنگونه که تبلیغ و دنبال میشود و اهداف واقعی آن از چشم مردم
پنهان بماند. ظهور واقعا به چه معناست و ماهیت واقعی و عملی آن چیست؟
"مهدویت" یا "ظهور امام" در پیوند با نظریه آخرالزمان است و در واقع دو بخش
و دو مرحله دارد. بخش یا مرحله نخست آن عبارت از جنگ و خونریزی که در هنگام
ظهور امام مهدی رخ میدهد و در برخی روایات آمده است که شمشیر او از
کشتهها کوهی میسازد و زمین تا افسار اسبان در خون فرو میرود. براساس این
روایتها، اکثریت مردم در این هنگام یا در زمره مخالفان امام مهدی هستند یا
تماشاچی، یعنی همانها هستند که از خونشان جویها باید به راه افتد. افراطی
ترین و واپسگراترین دیدگاهها یاران امام مهدی را در هنگام ظهور تنها 313
تن ذکر میکنند.
آیت الله محی الدین حائری شیرازی، از هواداران سرسخت احمدی نژاد و فرقه او
در مصاحبهای با رونامه جام جم در مورد ظهور چنین میگوید:
"باید این مسائل پیشبینی شود و آن چیزهایی که ممکن است در عصر ظهور اتفاق
بیفتد باید قبلاً خودش را نشان دهد. مردم باید بصیر شوند. هرچه فشردهتر
شویم، هرچه غربال شویم و هرچه عددمان کم شود بهتر است. آن روزی که حضرت
میخواهد قیام کند، گروه بسیار فشردهای دارد و یاران او 313 نفر هستند."
(نگاه کنید به سایت اینترنتی پیک نت – 11 مرداد 1389)
این سخنان یعنی چه؟ یعنی از 70 میلیون مردم ایران، در زمان ظهور، تنها 313
تن انسان صالح وجود خواهد داشت که در کنار حضرت خواهند بود. با اینگونه
اعتقادات، ادعای آنکه ظهور نزدیک است و "دعای فرج" و شعار حجتیهای "مهدی
بیا، مهدی بیا" در چنین چشم اندازی چه معنا دارد؟ جز اینکه اکثریت مردم جزو
مخالفان امام مهدی شدهاند و ایشان باید ظهور کند و آنان را از دم تیغ
بگذراند؟ جز اینکه نظر و رای و انتخاب چنین مردمی بی بصیرت و ناصالح چه
ارزشی دارد و اگر بمب اتمی هم بر سر آنان بیفتد و همگی نابود شوند چه
اشکالی دارد؟ مگر امام مهدی سرانجام همان قتل عامی را به راه نخواهد انداخت
و همان بر سر این مردم نخواهد آورد که بمب اتمی خواهد آورد؟
این زمینهی تفکر کسانی است که امروز پشت سر احمدی نژاد قرار گرفتهاند و
دروغ و تقلب و نیرنگ ماهیت آنان است.
اما این قتل عام مرحله نخست ظهور است. در مرحله دوم و پس از قتل عام و
نابودی بخش عمده بشریت، یک جامعه آرمانی و "عادلانه" برای جان بدربردگان از
کشتار برقرار خواهد شد. مبلغان ظهور امام مهدی با مبهم گذاشتن بخش نخست و
تاکید بر این بخش از پیامدهای ظهور است که مردم را به "دعای فرج" برای قتل
عام شدن خود فرا میخوانند.
البته آیتالله خمینی در زمان خود و در برابر تفکر حجتیه تفسیر دیگری از
ظهور ارائه داد. او "ظهور" را "انقلاب مهدی" نامید که در ادامه و در پیوند
با یک دوران از انقلاب بشریت برای رهایی انسانی رخ خواهد داد. ظهور با
نشستن به "انتظار" و خواندن "دعای فرج" روی نمی دهد بلکه با پیوستن به
مبارزه و شرکت در انقلاب جهانی است که نزدیک میشود. از اینرو در دیدگاه
آیتالله خمینی در تداوم حاکمیت عدالت و داد است که شرایط ظهور امام فراهم
میشود و نه در تداوم حاکمیت بیداد. در این چشم انداز، انقلاب بشری به
انقلاب مهدی پیوند میخورد و یاران امام مهدی همه بشریت هستند و نه 313 تن
دارای "بصیرت" از قماش آیتالله حایری و دیگر عوامل و حامیان كودتا.
نظریات آیتالله خمینی در جمهوری اسلامی علی خامنهای جایی ندارد و آنچه
امروز در مورد ظهور تبلیغ میشود همان نظریات واپسگرایانه حجتیهای انتظار
و دعای فرج است. ولی این پرسش باقیست که اعتقاد به ظهور و آخرالزمان که
سدههاست در ایران وجود داشته چگونه و چرا در این مرحله ناگهان به سیاست
تبلیغاتی حکومت ایران تبدیل شده است؟ چرا مثلا در دوران محمد خاتمی چنین
تبلیغاتی با این وسعت وجود نداشت؟ پاسخ البته در روند انحطاطی است که
جمهوری اسلامی پس از روی کار آمدن علی خامنهای طی کرد، انحطاطی که با رییس
جمهوری احمدی نژاد به اوج خود رسید. این روند انحطاطی هم در ذهن بخشی از
مردم بصورت حاکمیت ترس و خرافه بروز میکند و هم در تبلیغات حکومتی به شکل
تلاش برای منفعل کردن مردم و نشاندن آنان در خانه و "دعای فرج" و انتظار
ظهور جلوه گر میشود. تبلیغ نزدیک شدن ظهور و آخرالزمان در واقع میخواهد
به مردم القا کند که فاجعه زندگی امروز شما از علایم و نشانههای نزدیکی
ظهور فاجعهای بزرگتر است که از شما دربرابر آن کاری ساخته نیست، جز دعا
برای آنکه جزو کسانی باشید که از آن فاجعه جان سالم بدر خواهند برد و در
اینصورت و در پس این فاجعه زندگی بهتر و عادلانه تری خواهید یافت.
اما اینکه چرا این تبلیغات پس از کنار رفتن محمد خاتمی و آغاز ریاست جمهوری
احمدی نژاد ناگهان وسعتی عجیب و وحشتناک یافت، فقط به روند انحطاطی داخلی
ایران مربوط نمی شود، بلکه عمدتا در پیوند با یک روند جهانی نیز هست. ادعای
نزدیکی آخرالزمان یک پروژه جهانی است که از آمریکا و اسراییل ریشه میگیرد
و بیش از همه در این دو کشور تبلیغ میشود. از این نظر، آنچه امروز در
ایران تحت عنوان "ظهور" تبلیغ میشود با آنچه در گذشتهها تبلیغ شده تفاوت
كیفی دارد. تبلیغ ظهور نزدیکی آخرالزمان اکنون جزیی از یک برنامه جهانی است
که كودتاچیان آن را به ایران وارد کردهاند. این آخرالزمان جزیی از پروژه
به راه اندازی یک جنگ اتمی است.
"جنگ تمدن ها" و "پایان تاریخ"
در ابتدای دهه 90 و پس از فروپاشی اتحاد شوروی دو نظریه در امریکا در توضیح
وضعیت و آینده جهان وسیعا تبلیغ شد: "جنگ تمدنها" و "پایان تاریخ". محافل
علمی و دانشگاهی و دستگاه دیپلماسی غرب تا مدتها بر سر این دو نظریه و
ترجیح یکی بر دیگری به بحث و گفتگو و تبلیغ پرداختند. ولی اگر خوب دقت کنیم
این دو نظریه شبه علمی چیزی نیست جز بیان دو وجه و دو مرحله فرا رسیدن
آخرالزمان. "جنگ تمدن ها" همان مرحله نخست و قتل عامی آخرالزمان است و
"پایان تاریخ" همان مرحله دوم و جامعه آرمانی که پس از این قتل عام مستقر
خواهد شد. برخلاف تضادی که در ظاهر میان این دو نظریه و پیروان آن وجود
دارد، هر دو آنها درواقع یکی هستند و یک چیز میخواهند: حاکمیت بلامنازع
امریکا بر سراسر جهان ولو به قیمت یک جنگ جهانی. "جنگ تمدنها" فی نفسه هیچ
ارزشی ندارد و هیچکس از آن دفاع نمی کند اگر به "پایان تاریخ" و پیروزی
امریكا و توقف چرخ زمان منجر نشود. در چارچوب این مراحل نظریه "پایان
تاریخ" که بیان آماج و مرحله دوم آخرالزمان بود به عقب رفت و "جنگ تمدن ها"
به جلو کشیده شد.
اما جنگ تمدنها و پایان تاریخ برای دستگاه سیاست خارجی و دانشگاهها و
تحصیلکردگان امریکا و اسراییل تدوین شده است. مردم عادی امریکا و اسراییل
از جنگ تمدنها و پایان تاریخ چیزی متوجه نمی شوند. این نظریات شبه عملی
وقتی میخواهد در سطح توده مردم تبلیغ و فراگیر شود باید به ریشههای خود
بازگردد و به بصورت نظریات شبه مذهبی و خرافی مربوط به آخرالزمان در آید.
از اینروست که میبینیم از دهه 90 بدینسو در امریکا و اسراییل بطور مرتب بر
روی آخرالزمان تبلیغ میشود و حتی تاریخهایی را بطور متناوب برای آن ذکر
میکنند. در اوایل دهه 90 سال 2000 و آغاز هزاره سوم همچون آخرالزمان تبلیغ
میشد، بعدها سال 2007 و اکنون 2012.
سایتهای حكومتی و نیمه حكومتی ایران در این زمینه و در دفاع از آخرالزمان
شیعی در رقابت با آخرالزمان مسیحی مطالبی را منتشر می كنند. مثلا بنوشته
سایت "وعده صادق" در یک نظرسنجی که توسط خبرگزاری آسوشیتدپرس در سال ۱۹۹۷
انجام شد، اعلام گردید ۲۵ درصد جمعیت آمریکا اعتقاد راسخ دارند که با آغاز
هزاره سوم جنگ نهایی آرماگدون در محل فلسطین آغاز خواهد شد و این جنگ تا
مدت هفت سال ادامه خواهد داشت. در اثر این جنگ دنیا نابود میشود و در
پایان این جنگ هفت ساله که آنها آن را «مصیبت بزرگ برای کلیسا و مسیحیان»
میدانند، مسیح همراه مسیحیان دوباره تولد یافته ظهور خواهد کرد و دجال را
شکست میدهد و حکومت جهانی خود را با مرکزیت بیت المقدس تشکیل خواهد داد."
توجه کنید! یک چهارم مردم آمریکا به چنین مهملاتی اعتقاد راسخ داشته اند!
این اعتقاد راسخ به فرارسیدن آخرالزمان و نابودی جهان و ظهور دوباره مسیح
از کجا میتواند آمده باشد جز از درون دستگاههای تبلیغاتی حاکم بر آمریکا؟
نباید فکر کرد که هدف آنان از چنین تبلیغاتی چیست؟ چرا دستگاه دولتی ایران
با حذف محمد خاتمی و جلوگیری از رئیس جمهوری شدن موسوی به همین تبلیغات
پیوست؟ پیروز کردن احمدی نژاد بر محمد خاتمی پیروز کردن نظریه امریکایی جنگ
تمدنها و از میدان بدر كردن گفتگوی تمدنها نبود؟ و کودتا علیه موسوی برای
ادامه همین سیاست نبود؟
اما ماجرای "آرماگدون" چیست؟
"آرماگدون در تفکر صهیونیسم مسیحی همان نبرد آخرالزمان است که امروزه در دو
منطقه اروپا و آمریکا، هفتاد میلیون هوادار سرسخت دارد که برای استحکام
بخشیدن به بنیانهای فکری و نظری خود، هر تلاشی چه در عرصه ملی و بین المللی
انجام میدهند" (همان منبع)
آرماگدون در واقع نام عبری تپهای است که در شمال فلسطین و در کرانه باختری
رود اردن واقع شده است. "بنیادگرایان مسیحی معتقدند برای ظهور و بازگشت دوم
مسیح، جنگی هستهای و اتمی در محل آرماگدون به وقوع میپیوندد که دارای
فجایع بسیار زیادی است و به واسطه این نبرد عظیم، اکثر شهرهای جهان دچار
تخریب و نابودی خواهد شد.
این ادعا وجود دارد که در نبرد مورد نظر دو نیرو با یکدیگر وارد درگیری
میشوند که یکی نیروهای شر و بی ایمان میباشند که فرماندهی آنها را فردی
به نام دجال بر عهده دارد که ضد مسیح است و شریکان او عبارتد از اعراب،
مسلمان و حامیان روسی که ارتشی چهارصد میلیونی را تشکیل میدهند."
میتوان فهمید و حدس زد چنین ادعاها و تبلیغاتی چه فشاری روی افکار عمومی
مردم خرافی اسراییل میآورد که وعدهها و داستانهای تورات و انجیل را باور
دارند و تا چه اندازه آنان را به وحشت میاندازد. در میانه همین تبلیغات
احمدی نژاد نامی ظهور میکند و شبانه روز راجع به اتم صحبت میکند و خواهان
محو اسراییل میشود. دولت صهیونیست اسراییل نیز به همین بهانه افکار عمومی
را به سمت پیشدستی در بکارگیری سلاح اتمی علیه ایران سوق میدهد.
ماجرای آخرالزمان در غرب به همینجا ختم نمی شود. در تبلیغ نزدیکی "ظهور"
مسیحیان و یهودیان بنیادگرا با یکدیگر متحد شدهاند. مثلا جری فالول
(
Jerry Falwell ) كه یکی از مبلغان سرسخت و جدی مسیحیت صهیونیستی میباشد و
در کاخ سفید هم هواداران بسیاری دارد، در این رابطه چنین میگوید: روسیه و
هم پیمانان آنها، ایران، آفریقای جنوبی (حبشه)، آفریقای شمالی (لیبی)،
اروپای شرقی، قفقاز در خیل سپاهیان شر قرار دارند و این جنگ فراگیر و اتمی
است و عده زیادی از بین خواهند رفت.
اما گروه مقابل نیروهای خیر میباشند که همان حامیان اسرائیل هستند که به
رهبری مسیح وارد جنگ میشوند و اینان دارای خصوصیتی ویژه هستند و آن اینکه
حامل نور و خیر و خوبی هستند. اما نتیجه جنگ این است که مسیح، اولین ضربه
را با سلاحهای کشنده خود، بر نیروهای شر وارد میکند و این ارتش را از بین
خواهد برد به گونهای که گفته شده آنچنان حمام خونی به راه افتد که تا
افسار اسبان در آن فرو خواهد رفت."
نظرات فالول طرفداران زیادی در کاخ سفید دارد چنانکه رونالد ریگان نظرات او
در مورد آرماگدون را حتی در سخنرانیهای رسمی خود بیان میکرد. فالول بعدها
در انتخابات جرج بوش نیز مشارکت داشت و در وزارت امور خارجه امریکا پیروان
زیادی دارد. وی بعد از حادثه 11 سپتامبر 2001 مدعی شد که این حادثه بدلیل
گناهکاری مردم و وجود همجنس بازان و سقط جنین بود. (مشابه آیت الله علم
الهدی که زلزله مشهد را ناشی از گناهکاری مردم نامیده بود.)
آلن برونفیلد (
Allan Brownfeld) یکی از منتقدین نظریات فالول مینویسد که
اگر وی و مسیحیان بنیادگرا اسراییل را به سیاست سختگیرانه در مورد
فلسطینیان تشویق میکنند نه ناشی از اعتقاد به امنیت اسراییل بلکه ناشی از
آن است که معتقدند باید جنگ آرماگدون را به جلو انداخت. (نگاه کنید به
اینجا
فالول در سال 2007 درگذشت)
چه شباهتی میان اندیشههای اینان و همقطاران حجتیهای آنان وجود دارد!
وعده صادق نیزدر تایید همین مطلب مینویسد:
"یک نویسنده آمریکایی در سال ۱۹۹۷ کتابی با عنوان «خیانت به بیت المقدس» را
تألیف نمود که در آن هر نوع مذاکره صلح با فلسطینیان را خیانت به تعلیمات
انجیل و خواستههای مسیح معرفی کرد و این مطلب را دائما به خوانندگان القا
مینماید که مسیح با آغاز هزاره سوم و قبل از سال ۲۰۰۷ م. ظهور خواهد کرد و
اسراییل بزرگ را از نیل تا فرات به وجود خواهد آورد. هر چند که در آن سال
هرگز چنین چیزی رخ نداد، اما تبلیغات گسترده همچنان ادامه دارد. در این
کتابها تبلیغ میگردد که برای تعجیل ظهور مسیح، مسیحیان باید کشور بابل را
- که عراق کنونی میباشد- نابود کنند و رودخانه فرات باید کاملاً خشک
گردد."
این تبلیغات در همین اندازه بود كه توجیه گر جنگ با عراق و قرار دادن آن
زیر تسلط امریكا شد. البته "وعده صادق" چنانكه گفتیم خود یکی از ابزارهای
تبلیغاتی آخرالزمان و جنگ تمدنهاست و هدف آن افشای خطر نابودی اتمی منظقه
نیست بلکه میخواهد بگوید که اولا دیگران هم مانند ما به آخرالزمان اعقتاد
دارند و ثانیا روایات شیعی آخرالزمان را به شکلی دیگر بیان کردهاند که با
این ادعاها تطبیق نمیکند و نباید از تهدیدهای بنیادگرایان مسیحی و یهودی
ترسید. بنوشته وعده صادق:
"در میان مجموعه عظیم روایاتی که در دست داریم تنها شش هزار روایت مختص به
موضوع آخرالزمان و مهدویت میباشد اما نامی از این جنگ (آرماگدون) در این
میان به چشم نمی خورد."
هدف از تبلیغ آخرالزمان تشكیل حكومت جهانی به رهبری امریكاست
كار تبلیغات مربوط به نزدیكی آخرالزمان در امریكا و اسراییل اكنون تا آنجا
وسعت گرفته كه خبرگزاری اهل بیت - ابنا - از قول اسماعیل شفیعی سروستانی -
که بنوشته این خبرگزاری در امور مربوط به "مهدویت" تخصص (!؟) دارد در مورد
تبلیغات پیرامون تشکیل حکومت جهانی اخرالزمانی از نوع آمریکایی آن
مینویسد:
"سه جریان به ظاهر مذهبی سعی در مشروعیت بخشیدن به تشکیل حکومت جهانی
دارند:
1. مبلغان اوانجلیک (ایوانگلیش - شاخه ای از مسیحیت) که فرمان اشغال عراق را صادر کردند
و در حال تحریک آمریکا برای ورود به جنگ با ایران اسلامی هستند به بهانه
زمینهسازی جنگ آرماگدون و نزول اجلال حضرت عیسی (ع)!
2. خاخامهای صهیونیست که با مشروعیت بخشیدن به اشغال و توسل به آیات تحریف
شده تورات فرمان کشتار مسلمانان را صادر میکنند و این جریان توسعه طلب را
مشروعیت میدهند.
3. مفتیهای وهابی؛ که عامل دست فراماسون جهانی برای همسویی و همراهی با
غرب است. به همین خاطر اینان بر طبل کشتار شیعیان میکوبند.
وی از "حمایت این سه جریان از رسانهها و رسانهسازانی که امروزه بازار را
از آثار خودشان انباشتهاند" سخن میگوید.
این سخنان کاملا نشان میدهد که تبلیغ آخرالزمان جزیی از یک برنامه و پروژه
بقول آقای سروستانی برای "تشکیل حکومت جهانی" امریکاست و سوال اینجاست که
نقش احمدی نژاد و علی خامنهای در این میان چیست و این تبلیغات برای چه
عینا در ایران تکرار میشود؟ امریكا اگر تبلیغ آخرالزمان را میکند برای آن
است که ابزار جنگ و سلطه بر دیگر كشورها و نابودی جهان را در اختیار دارد.
ما که چنین ابزاری را در اختیار نداریم و در عین حال خود در خط مقدم
کشورهایی هستیم که به نابودی تهدید میشوند چرا "گفتگوی تمدنها" را که
حافظ و سپر جهانی ما بود کنار گذاشتیم و به "جنگ تمدنها"ی مورد نظرو بسود
آمریکا پیوستیم؟ میتوان همه اینها را تنها ناشی از تصادف و نابخردی دانست؟
بنظر میرسد دستهایی میخواهند ایران را به ابزار تشكیل حكومت جهانی
امریكا تبدیل كنند؛ همان دستهایی كه دیروز جلوی محمد خاتمی ایستادند و
اكنون در پشت سر كودتا و دربرابر جنبش سبز مردم ما قرار گرفته اند.
آخرالزمان در 2012
همزمان با نزدیک شدن خطر جنگ به ایران آخرین مرحله از پیش بینی آخرالزمان
نیز سال گذشته با فیلمی آغاز شد بنام "2012" که در ایالات متحده ساخته شده
است. در این فیلم ادعا میشود که سال 2012 یعنی دو سال دیگر پایان زمان و
جهان است. نمایش این فیلم فرصت دیگری را برای بحث و تبلیغ و جاانداختن
نزدیكی آخرالزمان در ایالات متحده بوجود آورد. تبلیغ فرا رسیدن آخرالزمان
در سال 2012 این بار از چارچوب دیدگاههای مسیحیان و یهودیان خارج شده و به
تقویم مایاها و آزتکهای سدههای میانه در قاره امریکا مبتنی شده است. آنان
معتقد بودند که زمان تا به امروز چهار سیکل و دوره را پیموده و با سرد شدن
خورشید و نابودی زمین هر سیکل پایان رسیده است. اکنون ما در سیکل پنجمین
خورشید زندگی میکنیم که در سال 2012 براثر یک سلسله پدیدهها به پایان
خواهد رسید. این پنجمین خورشید از آغاز جهان، انرژی و گرمای خود را از خون
گرانبهای انسان کسب میکند. برای ماندن خورشید باید به او خون انسانی را
داد و در راه او قربانی کرد. در چارچوب این عقاید در سال 1487 ظرف چهار روز
چندین هزار تن در راه خدای خورشید قربانی شدند. برخی منابع شمار قربانیان
این چهار روز را تا 15000 تن ذکر کردهاند. دست و پای قربانیان را
میگرفتند و سینه آنان را میشکافتند و قلب آنان را زنده بیرون میکشیدند و
به خدای خورشید تقدیم میکردند. اما در پس این قربانی کردنها یک واقعیت
اجتماعی نیز وجود داشت: بحران اقتصادی به کمبود منابع انجامیده بود و
نابودی دست جمعی بخشی از انسانها وسیلهای بود برای توزیع منابع محدود
میان بازماندگان. این اندیشه در غرب در حال احیاست. آنها نه تنها نظریههای
شبه علمی از نوع جنگ تمدنها و پایان تاریخ را اختراع کرده اند، نه تنها از
منابع یهودی و مسیحی برای اثبات نزدیکی آخرالزمان بهره میگیرند، بلکه به
رفتار مایاها و ازتکهای امریکایی نیز بازگشتهاند و از آنها ضرورت قربانی
کردن بخشی از بشریت برای حل بحران اقتصادی و کمبود منابع را وام گرفته و
بطور غیرمستقیم تبلیغ میکنند. براساس این تبلیغات همه بحرانهای اقتصادی
گذشته به یک جنگ ختم شده و با یک جنگ خاتمه یافته و رونق و رفاه بازگشته
است. جنگهای کوچکی از نوع عراق و افغانستان چاره گشا نبوده و نیاز به جنگی
بزرگتر در مقیاس بشریت است. ظهور احمدی نژاد و تبلیغ مهدویت او را اکنون در
درون این فضای جهانی برای قربانی کردن مردم
کشور ما و منطقه ما باید درک کرد. مبنای عمل او اگر اعتقادات باشد كه خود
را جزو 313 تن یاران امام مهدی و حتی بالاتر از آن در نقش "شعیب صالح"
میداند كه حق دارد خود را پنهان كند و از آسیب نجات دهد و در ركاب حضرت
شمشیر زند و در مدیریت جهانی شركت كند. و اگر اعتقاداتی نداشته باشد كه در
حال اجرای یك ماموریت برای نابود كردن ایران است. نتیجه در هر حال یكی است
و راهی كه احمدی نژاد میرود یا او را بدان میکشانند در نهایت میخواهد
ایران را بر سر یک دو راهی قرار دهد: یا تسلیم محض به امریکا و اسراییل یا
پذیرش خطر نابودی اتمی. احمدی نژاد و
دستهایی که پشت سر او هستند - چه در داخل و چه در سطح جهان - برای هر دو
اینها آمادهاند و برنامه ریزی و تبلیغ كرده میکنند.
راه توده 279 16.08.2010