خامنه ای
بلندگوی تبلیغ
جنبش سبز است
می گویند جنبش سبز تریبون ندارد و درست هم
میگویند. جنبش سبز نه دستگاه عظیم تبلیغاتی صدا و سیمای حکومتی را در
اختیار دارد و نه رهبران آن میتوانند مانند علی خامنهای واحمدی نژاد
هرروز سخنرانی کنند که نه یک بار، بلکه دهها بار از همه کانالهای
تلویزیونی و مطبوعات به حد تهوع آوری باز تکرار شود. با اینحال اندیشهها و
خواستهای جنبش سبز روزبه روز بیشتر در میان مردم نفوذ میکند و برعکس
حکومت روز به روز بیشتر منفرد و منزوی و دچار ریزش میشود. دلیل این ریزش و
رویش در کجاست؟ چرا تبلیغات حکومتی در مردم اثر نمی کند و چرا برعکس جنبش
سبز با آنکه هیچ وسیله تبلیغاتی موثری در اختیار ندارد روزبه روز بیشتر در
عمق جامعه نفوذ میکند و قدرتمندتر میشود؟
پاسخ چندان پیچیده نیست. تمام این دستگاه تبلیغاتی، صدا و سیمای حکومتی،
مطبوعات دولتی، سخنرانیهای یک طرفه علی خامنه ای، دروغها و مهملات احمدی
نژاد همه در عین حال بزرگترین عوامل تبلیغ ضد خود، بزرگترین
تریبونها و تبلیغات جنبش سبز هستند. در
شرایطی که حتی بردن نام این جنبش در مطبوعات و رهبران آن ممنوع است این
حکومت و شیوه تبلیغاتی حکومت است که جنبش سبز را زنده نگه داشته و ناگزیر
زنده نگه خواهد داشت.
تاریخ نشان داده زمانی که حکومتها در سراشیب قرار میگیرند، همه رفتار و
اعمال و تبلیغاتشان هم به ضد خود تبدیل میشود. به این دلیل ساده که میان
اعمال و رفتار آنها، واقعیت ملموس جامعه با ادعاها و تبلیغات حکومتی یک
فاصله نجومی بوجود میآید. مثلا در انقلاب 57 همزمان با ادعای ایجاد دولت
به اصطلاح "آشتی ملی"، حکومت نظامی هم برقرار شد. نه به آن "آشتی" و نه به
این حکومت نظامی و کشتار 17 شهریور!
حکومت یک شیوه تبلیغاتی را درباره جنبش سبز در پیش گرفته، بدین صورت كه نام
این جنبش را "فتنه" بگذارد و در نتیجه هواداران آن را عدهای فریب خورده و
در نهایت "خس و خاشاک و بزغاله و میکروب" قلمداد کند. این شیوه تبلیغاتی به
همان اندازه که نامعقول است و طبعا به ضدخود تبدیل میشود، به همان اندازه
نیز ناگزیر است. چرا ناگزیر است؟ چرا حكومت راه پس و پیش تبلیغی دیگری در
مقابل خود ندارد؟
یک خط و روش تبلیغی نسبتا معقول و منطقی وجود داشت که حکومت شاید میتوانست
مردم را از طریق آن بدرستی نتیجه انتخابات و صف بندیهای موجود در جامعه
قانع کند. این خط عبارت از آن بود که شیوه پیشبرد اعلام نتایج آرای
انتخابات به شکلی انجام میشد که در نهایت احمدی نژاد مثلا با 51 یا 52
درصد آرا پیروز انتخابات و میرحسین موسوی و کروبی با مجموعا مثلا 45 درصد
آرا بازنده اعلام میشدند. ولی حکومت نمی توانست این راه معقول تر را طی
کند زیرا میدانست دربرابر این پرسش قرار میگیرد که سهم این مثلا 45 درصد
از نهادهای انتخابی و انتصابی در کجاست؟ نه تنها حدود نیمی از سهم مجلس
شورا و شوراهای شهر و مجلس خبرگان باید به جنبش سبز میرسید، بلکه به همین
میزان از مجمع تشخیص مصلحت نظام و شورای نگهبان و قوه قضاییه و شورای امنیت
ملی و روسای بنیادهای اقتصادی دولتی و فرماندهان نظامی و انواع و اقسام
نهادهای انتصابی رهبر نیز باید نصیب این جنبش میشد.
قرار گرفتن حکومت در بحران و سراشیبی و تصمیم به حذف کامل اصلاح طلبان و
یکپارچه کردن حاکمیت براساس منافع نظامیان و جاه طلبیهای شخصی رهبر با این
خط نسبتا معقول در تناقض بود. بنابراین خط تبلیغی معقولتر منتفی شد.
هواداران و رای دهندگان جنبش سبز که اکثریت بزرگ جامعه ما هستند در تبلیغات
حکومتی ناگهان به یک اقلیت 10 - 15 درصدی، آن هم فریب خورده، سقوط کردند.
تبلیغات حکومتی خود ایجاد کننده تردید و پرسشهای تازه و ساده شد. برای هر
انسان دارای حداقل منطق ابتدایی این سوال پیش آمد که حکومتی که مدعی است
پشتیبانی 85 تا 90 درصد مردم را با خود دارد چرا از این 10 درصد تا این
اندازه وحشت دارد؟ چرا جلوی برگزاری انتخابات شوراها را گرفت؟ چرا میگوید
انتخابات به عامل بحران در کشور تبدیل شده؟ چرا سخن از رفراندم را براندازی
میداند؟ حکومتی که 90 درصد مردم را پشت خود دارد هرگز دچار بحران نمی شود،
اگر هم شد برای پایان دادن به بحران ساده ترین راه اتفاقا مراجعه به آرای
مردم و گذاشتن نتیجه انتخابات یا ریاست جمهوری احمدی نژاد یا رهبری
خامنهای به رفراندم است تا با این پشتیبانی 90 درصدی هر مخالفتی را خُرد
کند.
اما فرو رفتن در بی خردی تبلیغاتی در همینجا نیز متوقف نمی شود. چون همچنان
میتواند این پرسش مطرح شود که بالاخره سهم این 10 - 15 درصد از رادیو و
تلویزیون و شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت و قوه قضاییه در کجاست؟ نتیجه
اینکه تبلیغات حکومتی بناگزیر باز هم بیشتر در سراشیب میرود و طرفداران
جنبش سبز از این مقدار نیز کمتر شده و باید به خس و خاشاک، گوسفند و بزغاله
و میکروب تبدیل شوند. در اینجا دستگاه تبلیغاتی ناگزیر به اوج بی خردی و
ناتوانی در اثرگذاری میرسد. مردمی که حتی هوادار حکومت هم میباشند
میبینند که وقتی سخن از راه پیمایی این خس و خاشاک میرود ناگهان تمام
ارکان حکومت به لرزه میافتد، آنان میبییند که اکثریت در و همسایه و دوست
و آشنا و همکار و همکلاسی و هم دانشگاهی آنان از میان مردم عادی و هوادار
همین جنبش میباشند. در نتیجه به دستگاه تبلیغاتی و هر چه از آن بیرون
میآید بی اعتنا میشوند. از سوی دیگر این شیوه تبلیغاتی در اکثریت سبز
مردم ما واکنش ایجاد میکند و آنان را به ادامه ایستادگی و مقاومت تشویق
میکند. بدینسان تبلیغات حکومتی خود به بزرگترین وسیله ایجاد تردید در سمت
هواداران سابق حکومت و ادامه مقاومت و مبارزه در سمت هواداران جنبش سبز
تبدیل میشود.
این خط تبلیغاتی حکومتی در عین حال پیگیر هم نیست و علاوه بر آنکه در درون
خود دچار تناقض است با یک خط متناقض تبلیغی دیگر هم روبروست. براساس این خط
دوم اصلا نظر و رای اکثریت مردم "زینت" است. مردم صغیر هستند و رهبر قیم
آنهاست. بقول یکی از فرماندهان نظامی اگر رهبر دستور دهد 10 میلیون تن را
هم میشود کشت همانطور که گویا فلان امام در فلان حادثه تاریخی چنین و چنان
کرده است. این خط البته برای بسیجیها و ماموران معذور اجرای تقلبات است که
از میزان دروغ گویی و متقلب بودن "امام خامنه ای" که به گفته مصباح یزدی در
ردیف "معصومین" قرار گرفته در حیرت هستند و باید توجیه شوند. ولی این
تبلیغات خود به خود از صدا و سیما هم تکرار میشود و به گوش مردم میرسد و
این پرسش را برای آنان بوجود میآورد که اگر رای مردم زینت است پس چرا جمع
کردن چند هزار تن را آنقدر بزرگ میکنید و آن را نشانه مشروعیت خود
میدانید؟ اگر به ادعای خودتان 10 میلیون تن را میشود کشت پس چرا میگویید
اکثریت با ماست و تقلب و کودتا دروغ است؟
سخنرانیهای یکطرفه علی خامنه ای، مهمل گوییهای محمود احمدی نژاد، حمله هر
هفته امامان جمعه به جنبش سبز، دستگاه عظیم تبلیغاتی صدا و سیما و مطبوعات
دولتی همگی روز به روز و بیش از پیش به بزرگترین عامل ایجاد پرسش و تردید
در هواداران سابق حکومت و ایجاد استقامت و مقاومت در هواداران جنبش سبز
تبدیل میشوند. این روند را باید گسترش داد و آگاهانه تر به پیش برد. باید
با اقلیتی از مردم که همچنان صادقانه هوادار حکومت هستند گفتگو کرد. از
تقلب در انتخابات، از تمهیدات برای پیروز اعلام کردن احمدی نژاد، از یورش و
اشغال ستاد میرحسین موسوی، از کشیدن نیروهای نظامی به خیابانها در روز رای
گیری، از صدور حکم دستگیری رهبران اصلاحات، از موضعگیری اعضای شورای نگهبان
بسود احمدی نژاد، از شیوه اعلام نتایج انتخابات و ... از همه اینها میتوان
و باید با مردم سخن گفت ولی اینها مسایلی است که میتواند فراموش شود. باید
بیش از آن روی موجی رفت که خود دستگاه تبلیغات حکومتی راه میاندازد و هر
روز آن را تکرار میکند و نمی تواند متوقفش کند، موجی که بناگزیر و هر ساعت
این پرسشها را در ذهن مردم بوجود میآورد:
اگر هواداران حکومت 90 درصد جامعه و هواداران جنبش سبز تا این اندازه اندک
و خس و خاشاک و میکروب هستند پس چرا اینقدر از آنها میترسند؟ چرا از بردن
نام انتخابات و رفراندم وحشت میکنند؟ چرا تن به آزادیها، اجرای قانون
اساسی و انتخابات آزاد نمی توانند بدهند؟
و اگر برعکس مردم صغیر هستند و رای آنان زینت است و حکومت هم اکثریت ندارد
و نیاز به داشتن اکثریت هم ندارد پس چرا تقلب و کودتا را منکر میشوند؟
پرسشهای ساده را باید در ذهن مردم ایجاد کرد و اجازه داد بمباران تبلیغات
حکومتی کار خود را انجام دهد و بجای اقناع و پیوستن مردم به حکومت، تردید و
ریزش در آنان ایجاد کند. تلاش حکومت برای پاسخ این پرسشها خود کلاف
تناقضات آن را پیچیده تر و اثربخشی تبلیغات حکومتی را باز هم محدودتر
میکند.
راه توده 295 06.12.2010