دهه فجر
پس از سه دهه
ج. اسلامی
به نقطه آغاز بازگشته
سی و یکسال پس از رفتن شاه و بازگشت آیت الله
خمینی به ایران، نسل جوانی که نه روزهای انقلاب سال1357 را دیده و نه خاطره
ای از آن روزها دارد، امروز خود را در کنار نقش آفرینان کم سن و سال آن
انقلاب، در صحنه یک جنبش بزرگ سبز و انقلابی می یابد. آنها، هر دو به همان
نقطه ای رسیده اند که انقلاب 57 از آنجا آغاز شد. عقربه زمان 31 سال برمحور
یک دایره چرخیده و امروز به همان نقطه ای رسیده که 31 سال پیش حرکت را از
آنجا آغاز کرده بود: آزادی، دمکراسی و حکومتی پاسخگو به ملت!
امروز بعد از سی و یکسال وقتی که به تصاویر بازگشت آیت الله خمینی به
ایران، در آغاز دهه فجر نگاه می کنیم، شاید یک سوال از ذهن همه ایرانیان
بگذرد. آیا امکان آن بود که جلوی آمدن آیت الله خمینی به ایران گرفته شود و
عقربه ساعت در همان 31 سال پیش متوقف بماند؟
اگر چنین چیزی امکان پذیر بود، چرا شاپور بختیار و ارتش شاه که در اختیار
او بود چنین نکردند؟
شاید، پاسخ این سوال را شاید با نگاهی به وقایع اخیر ایران بتوان داد:
چرا در هشت ماه گذشته دولت جمهوری اسلامی و یا آیت الله خامنه ای دستور
دستگیری موسوی را صادر نکرده و یا درصدد زندانی کردن و یا ترور او بر
نیامده؟
حتما در بین عمال و کارگزاران آنها عده ای بوده اند که حاضراند فرمان ترور
و یا بازداشت او را صادر و اجرا کنند و میرحسین موسوی را از سر راه بر
دارند. پس چرا تاکنون چنین نکرده اند؟
پاسخ اینست: به همان دلیلی که شاپور بختیار جرات از میان برداشتن آیت الله
خمینی را پیدا نکرد. و این، یعنی نفوذ این دو در میان مردم و خطر شورش غیر
قابل کنترل مردم.
امروز محبوبیت آقای موسوی از زمان نامزدی وی در انتخابات نیز بیشتر شده است
و بیم آن می رود که هرگونه سوء قصدی به جان وی، میلیون ها ایرانی خشمگین را
به خیابانها بکشاند.
31 سال پیش، شاپور بختیار و سران ارتش شاه نیز می دانستند که با سقوط
هواپیمای حامل آیت الله خمینی و از بین بردن او، جنگ بزرگی در ایران در
خواهد گرفت که خاموش کردن شعله های آن به سالها زمان نیازمند است. در صورت
وقوع آن حادثه ایران میتوانست به لبنانی دیگر در منطقه تبدیل شود.
امروز نیز ایران شرایط 31 سال قبل را دارد. حتی تا اندازه ای هولناک تر.
چرا که مردم ایران علاوه بر فساد و استبدادی که از فساد و استبداد قبل از
انقلاب بیشتر است، از حکومتی که بنام دین و بنام اسلام بر انقلاب مردم برای
آزادی سوار شد، به ستوه آمده اند. دیگر هیچ مقام مذهبی در کشور چنان قدرتی
را ندارد که در صورت تعرض به موسوی بتواند با صدور فتوی و دستور شرعی جلوی
خشم مردم را بگیرد.
به نظر می رسد، هنوز علیرغم تمامی خشونت هایی که علیه مردم در راهپیمائی ها
و تظاهرات مردم نشان میدهند، افراد عاقلی در حکومت وجود دارند که روحیه و
فرهنگ ایرانیان را به خوبی می شناسند و می دانند که ایرانی ها ظلم به خود
را بیشتر تحمل می کنند تا ظلم به رهبرانی که آنها را دوست دارند. به همین
دلیل است که حکومت می داند تعرض به موسوی و کروبی بسیار پرهزینه تر از ترور
و یا کشتن فعالان سیاسی و مردم عادی است.
به همین دلیل است که ما در 8 ماه گذشته بیشتر شاهد منزوی کردن موسوی و
کروبی و ترساندن آنها با دستگیری و ترور اطرافیان آنها با هدف ترساندن مردم
و این رهبران هستیم. حکومت امیدوار است که با این سیاست، پس از مدتی شعله
های حریق اعتراضات را خاموش خواهد شد و سپس می توان به سراغ رهبران منزوی
شده خواهد رفت. یعنی افرادی نظیر موسوی، کروبی، خاتمی و حتی هاشمی رفسنجانی
و روحانیونی نظیر آیت الله صانعی که عملا جانشین آیت الله منتظری شده است.
31 سال پیش شاپور بختیار و ارتش شاه، بجای سقوط هواپیمای حامل آیت الله
خمینی، اجازه دادند هواپیمای حامل وی در تهران به زمین بنشیند. او این نقشه
را در سر داشت که با آمدن آقای خمینی به ایران بخشی از آرزوی مردم برای
بازگشت وی به ایران را برآورده کرده و پس از مدتی حضور وی در میان مردم
عادی شده و اوضاع به روال سابق بازخواهد گشت. درعین حال که بخشی از مشکلات
ناشی از انقلاب مانند نتایج و عوارض اعتصاب نفت، کمبود مایحتاج عمومی و
دهها مسئله دیگر ناشی از انقلاب به گردن آیت الله خمینی خواهد افتاد و او
نیز مانند دولت باید به مردم پاسخ بدهد. اما آیت الله خمینی هوشیارتر از آن
بود که از این نقشه بختیار غافل بماند. به همین دلیل او به محض ورود به
ایران در بزرگترین گورستان ایران بنام "بهشت زهرا" حضور یافته و فرماندهان
ارتش را به پیوستن به مردم دعوت کرد و گفت که آنها را می بخشد، و در همان
محل تشکیل یک دولت موقت را درکنار دولت رسمی بختیار اعلام کرد. با همین
تصمیم، در طول دهه فجر، یعنی از زمان بازگشت آیت الله خمینی به ایران و
سقوط رژیم شاه و سقوط دولت شاپور بختیار، ایران دارای دو نخست وزیر و دو
دولت بود. یکی دولت بختیار و دیگری دولت مهدی بازرگان. اولی را شاه تائید
کرده بود و دومی را خمینی. همین دولت موقت و 10 روزه، پس از سقوط رژیم شاه
مامور تشکیل کابینه و یک دولت موقت تا تدوین و تصویب قانون اساسی و برگزاری
یک انتخابات پارلمانی شد.
ارتش که با خروج شاه روحیه خود را از دست داده بود، در آستانه ورود آیت
الله خمینی به ایران اعلام بی طرفی کرد، تا بلکه مانع از هم پاشیدگی ساختار
خود شود، اما این بی طرفی در حقیقت سقوط رژیم شاه در پادگان های نظامی بود.
درحقیقت نیز رژیم شاه پیش از آنکه مردم مسلح شوند، در داخل پادگان های
نظامی سقوط کرد و از هم پاشید.
اینها مرور حوادث 31 سال پیش ایران است. اما، آن حوادث کلید رمزگشای
رویدادی امروز ایران نیز هست.
امروز وضعیت آقای میرحسین موسوی و جنبش سبز شبیه وضعیت آقای خمینی و وضعیت
مردم در سال 1357 است.
هنگامی که آقای خمینی به ایران آمد، رژیم شاه زیر فشار تقریبا یکسال جنبش
انقلابی مردم و زیر فشار اعتصابات و راهپیمایی ها فرسوده و ناتوان شده بود.
جنبش سبز ایران نیز از تابستان گذشته، تاکنون، یعنی قریب هشت ماه در خیابان
هاست و در حتی در وقایع عاشورا به مقابله با نیروی نظامی برخاست. حوادث
عاشورای ایران که آن را "عاشورای خونین" لقب داده اند به همه جهان نشان داد
که ترس مردم از نیروهای نظامی و سرکوبگر حکومت ریخته است.
در همین هشت ماه و زیر فشار اعتراضات خیابانی مردم، در درون حکومت نیز
اختلاف بسیار رشد کرده و علنی شده است.
این شکاف در حوزه های علمیه مذهبی، در مجلس خبرگان انتخاب رهبری، در مجمع
مصلحت نظام و حتی در بیت رهبری نیز بوجود آمده است. برای مثال ما شاهد
کناره گیری و سکوت روحانی با نفوذی مانند ناطق نوری هستیم که قبلا رئیس
مجلس پنجم ایران بود و سالها رئیس بازرسی ویژه بیت رهبری. او هم ناراضی
است. و یا شاهد استعفای روحانی دیگری بنام "ریشهری" هستیم که اولین وزیر
اطلاعات و امنیت جمهوری اسلامی بوده، از طراحان برکناری آیت الله منتظری از
قائم مقامی رهبری بوده و قریب 20 سال امیرالحجاج علی خامنه ای در بیت او
بوده است. هاشمی رفسنجانی که امروز عملا در مقابل نظرات رهبر ایران
ایستاده، ریاست مجلس خبرگان و مجمع مصلحت نظام را برعهده دارد و بزرگترین
منبع اسرار و اطلاعات 31 ساله رژیم جمهوری اسلامی است. کسی که تنها با
توصیه او مجلس خبرگان رهبری، پس از درگذشت آیت الله خمینی حاضر شد علی
خامنه ای را بعنوان جانشین آقای خمینی انتخاب کند.
ما شاهد چنین شکاف عظیمی در قلب حاکمیت جمهوری اسلامی هستیم، درعین حال که
از انتخابات خرداد ماه گذشته تا اکنون، مردم بسیار خشمگین تر شده اند، دهها
قربانی و شهید روی دست مردم گذاشته شده و از همه مهم تر این که مردم ایران
با افکار و موقعیت رهبران جمهوری اسلامی عمیقا آشنا شدند. برای مثال، مردم
ایران تا قبل از انتخابات 22 خرداد، هرگز آن شناختی را از آیت الله خامنه
ای نداشتند که امروز دارند. در واقع طی 8 ماه گذشته، رهبر جمهوری اسلامی
بیش از هر شخصیت سیاسی ایران لطمه خورده و اعتبارش نزد مردم سقوط کرد. نه
تنها در میان مردم، بلکه در میان روحانیون و مراجع تقلید نیز او مورد
انتقاد شدید است. این که فرماندهان سپاه پاسداران از او حمایت می کنند نیز
نمی تواند قابل دوام باشد. مانند همه کشورهای دیگر دنیا، وقتی فرماندهان
نظامی صاحب قدرت باشند، بتدریج خود هوس رهبری مطلق را می کنند و در این
میان افرادی که واسطه بوده اند و به سد راه این قدرت مطلق اند را کنار می
گذارند. آقای خامنه ای واسطه قدرت یابی فرماندهان نظامی بوده، اما هیچ
تضمینی وجود ندارد که فرماندهان نظامی او را برای همیشه تحمل کنند. هرگاه
که او را سد راه خود ببینند کنارش می گذارند. شاید یکی از دلائل همراهی
رهبر جمهوری اسلامی با فرماندهان نظامی سپاه در 8 ماه گذشته، ترس از همین
نکته باشد. یعنی وی از بیم کنار گذاشته شدن توسط نظامی ها، تسلیم آنها شده
و با آنها جلو می رود. اما تا کجا و تا چه زمانی؟
درست است که شباهت های بسیاری بین انقلاب سال 1357 و حوادث ماه های اخیر
ایران وجود دارد، اما یک اختلاف بزرگ نیز میان این دو رویداد وجود دارد.
مردم ایران در سال 1357 خواستار تغییر رژیم و سرنگونی سیستم موجود بودند،
اما مردمی که این روزها در خیابان های ایران فریاد می زنند، خواستار
سرنگونی سیستم نبوده و تنها خواستار تغییر رهبران حکومت هستند.
شاه ایران با اپوزیسیونی روبرو بود که بکلی با وی و حکومت وی مخالف بود و
رهبر آن در پاریس نشسته بود، اما رهبر نظام جمهوری اسلامی در حال حاضر با
اپوزیسیونی روبروست که در داخل نظام است و در تهران نشسته و به نظام و
انقلاب وفادار است و خواستار سرنگونی نظام نیست. رهبرانی نظیر میر حسین
موسوی که بر آمده از سیستم موجود هستند و هشت سال پست نخست وزیری را در
اختیار داشته و یا آقای محمد خاتمی که هشت سال رئیس جمهور بوده و یا مهدی
کروبی که دو دوره مقام ریاست مجلس را بعهده داشته و یا هاشمی رفسنجانی که
31 سال در راس هرم قدرت بوده است.
حکومت با چنین اپوزیسیونی که خودی است چه می تواند بکند؟
البته، شاید این اقبال جمهوری اسلامی باشد که مخالفانش نیز، مخالفانی خودی
و درونی اند که سابقه انقلابی و سیاسی آنها در بین سران نظام روشن و آشکار
است و مردم نیز آنها را بعنوان رهبران خود پذیرفته اند.
نکته قابل توجه اینست که هم اینک در خارج ایران تلاش های بسیاری در کار است
که پس از دستگیری و بازداشت موسوی و کروبی و... رهبری این نهضت خودجوش
داخلی را از داخل به خارج منتقل کنند. بسیاری از فعالان سیاسی خارج کشور که
یا سالهاست در خارج بوده اند و یا در ماه ها و سالهای اخیر از ایران خارج
شده اند، همه به صف سبز پیوسته اند، درعین حال که امیدوارند رژیم حاکم
بقایای رهبری اپوزیسیون در داخل را نابوده کرده و شانش بزرگ رهبری جنبش
نارضائی مردم را به آنها در خارج از کشور بدهد. آنها نیز خوب میدانند که
جنبش نارضائی مردم با دستگیری و حذف رهبران داخلی این جنبش تمام نمی شود،
بلکه رهبری آن از داخل به خارج منتقل می شود. از جمله انگیزه های حکومت
برای ایجاد پارازیت روی تلویزیون های ماهواره ای، حمله سایپری به شبکه
اینترنتی، قطع سیسم اس ام اس و حملات تبلیغاتی به امریکا و انگلیس از بیم
همین آینده است. درعین حال که همه این تدابیر جنبه داخلی و فلج کردن ارتباط
مردم با هم و با رهبران داخلی جنبش نیز دارد.
آیا میر حسین موسوی، خاتمی، کروبی و یا حتی هاشمی رفسنجانی هشیاری 31 سال
پیش آیت الله خمینی را دارند که بتوانند مانورهای حکومت را خنثی کرده و
رهبری جنبش را حفظ کنند؟
پاسخ این سئوال به دو هوشیاری حکومت و مردم برای خنثی کردن یکدیگر بستگی
دارد. تا وقتی مردم در خیابان ها باشند و یا آماده به خیابان آمدن،
ابتکارات حکومت نقش چندانی نمی تواند بازی کند و این یعنی یک تقابل فرسایشی
که در آن حکومت و بویژه بخش نظامی حکومت بیش از جنبش مردم فرسوده می شود.
طبیعی است که این نقش دو طرفه، شامل حال رهبران جنبش سبز نیز می شود تا
بتوانند از انتقال رهبری جنبش به خارج کشور جلوگیری کنند. اما اگر حکومت با
بازداشت موسوی و کروبی شانس بزرگ حفظ نظام را از خود بگیرد، آنوقت ما شاهد
رهبری جنبش در خارج و سیاست و هدف عبور از کل جمهوری اسلامی خواهیم بود.
به این ترتیب ما در دهه فجری قرار داریم که بسیار متفاوت است با آن سالهائی
که اکنون 3 دهه از آن گذشته است.
نارضائی مردم از حکومت به آشنائی عمیق مردم از چهره های حکومتی انجامیده
است و بسیار بعید است که این نارضائی و این شناخت و آشنائی را بتواند از
ذهن جامعه ایران حذف و یا پاک کرد. هراندازه سرکوب ها و خشونت ها در مقابل
مردم بیشتر شود، شناخت مردم از ماهیت حاکمیت عمیق تر و مقابله و ایستادگی و
عزم آنها برای ایجاد تغییرات وسیع ترو بنیادی تر می شود و در صورت سلطه
سرکوب، بیم آن می رود که این مقاومت جنبه های زیر زمینی پیدا کند و
ماجراجوئی های نظامی و نیمه نظامی نیز بخشی از جنبش مقاومت مردم شود.
شاه ایران به علت بیماری و بیکانگی اش با جامعه ایران و دلایلی دیگر- که
جای بحث آن دراینجا نیست- فرصت های خود را سوزاند و توفان انقلاب، او و
رژیمش را با خود برد.
آیا همان فرصت سوزی، 31 سال بعد، رژیمی را با خود خواهد بُرد که جانشین
رژیم شاه شد؟
ک. انتخابی فرد- روزنامه الوطن
راه توده 255 08.02.2010