آقای گنجی گذشته را
در دو شماره گذشته راه توده گفتیم هدفی که آقای گنجی دربرابر خود گذاشته اثبات این است که ماجرای انقلاب فرهنگی نتیجه جنبه ضدامپریالیستی انقلاب و ادامه تسخیر سفارت امریکاست. به همین دلیل روایت اکبر گنجی از انقلاب فرهنگی بدینجا ختم میشود که : "دانشجویان خط امامی تصمیم گرفتند با یک هجوم وسیع و انجام یک سلسله عملیات، دست به اشغال و سپس تعطیلی دانشگا هها و مدارس عالی بزنند" آیا واقعا انقلاب فرهنگی توسط دانشجویان خط امام انجام شد و ادامه حرکت تسخیر سفارت امریکا بود؟ یا درست در مقابل حرکت دانشجویان خط امام و برای خنثی کردن پیامدهای تسخیر سفارت؟ در آستانه انتخابات 22 خرداد ماجرای انقلاب فرهنگی (مانند کشتار زندانیان سیاسی در سال 1367) به دستمایه تبلیغاتی راست داخل کشور و "چپ" خارج کشور برعلیه میرحسین موسوی تبدیل شد. در همان زمان راه توده گزارشی از ماجرای انقلاب فرهنگی براساس اسناد و مدارک و خاطرات دست اندرکاران آن ارائه داد. این گزارش به روشنی نشان میداد که انقلاب فرهنگی نه در ادامه که برعکس در تقابل با حرکت تسخیر سفارت امریکا انجام شد. برخلاف شیوه آقای گنجی، راه توده در این مقاله کوشید بسیار مختصر مجموعه شرایطی را که انقلاب فرهنگی در درون آن شکل گرفت و انجام شد و دلایل و نیروهای محرک آن را بررسی کند. در این مقاله از جمله میخوانیم: "... پس از تسخیر سفارت امریکا توسط دانشجویان خط امام در آذر ماه 1358، انقلاب ایران یک گردش به چپ کرد. این گردش به چپ تا دیماه همان سال و سقوط دولت حفیظ الله امین در افغانستان و گسیل واحدهای اتحاد شوروی به آن کشور ادامه داشت. از این تاریخ مطبوعات و رادیو و تلویزیون ایران به منبع تبلیغات ضدشوروی و ضدکمونیستی تبدیل شدند. دولت امریکا که پس از تسخیر سفارت رویه تند و خشنی را در برابر جمهوری اسلامی در پیش گرفته بود، در این شرایط برخورد خود را نرم کرد و شاه که اقامت او در امریکا بهانه تسخیر سفارت شده بود به پاناما انتقال یافت. در همین زمان جیمی کارتر رئیس جمهور ایالات متحده نامهای به آیتالله خمینی نوشت یا بنام او نوشته شد که در آن وعدههایی در مورد کمک به ایران درصورت آزاد شدن کارکنان سفارت داده شده بود. همزمان کمیسیونی از سوی والدهایم دبیرکل سازمان ملل متحد در تهران بر سر آزادی کارکنان در حال مذاکره بود و قرار بود در نتیجه این مذاکره کارکنان سفارت از اختیار دانشجویان پیرو خط امام خارج شوند. این در شرایطی بود که بختیار به بغداد و اویسی مخفیانه به کردستان ایران سفر کرده بودند تا زمینه یک شورش را در آنجا فراهم آورند. در اوج این تبلیغات ضدکمونیستی و ضدشوروی در نوروز 1359 آیت الله خمینی پیامی صادر کرد و در آن به "کمونیسم بین الملل" و ایادی آن در ایران بشدت حمله کرد و خواهان اصلاح وضع دانشگاهها شد که از نظر او به محل تجمع چپ نماها تبدیل شده بود. متقابلا نوشتههای چپ نماها در دانشگاه انباشته از توهین به خمینی بود که هم بعنوان مرجع تقلید و هم بعنوان رهبر انقلاب از نفوذ معنوی و محبوبیت اجتماعی عظیمی در میان مردم برخوردار بود. بنابراین در فروردین 1359 جامعه در مسیر یک گرایش ضدکمونیستی و گردش به راست قرار داشت. در این شرایط، در یازدهم فروردین 1359 کمیته مرکزی حزب توده ایران اعلامیهای صادر کرد و در آن نوشت: "ابرهای تیرهای در آسمان انقلاب ایران پدید شده که هر روز متراکم تر میشود. تجربه دردناک جنبش ملی ما در مرداد سال 1332 و تجربههای دردناک نظیر آن در انقلابهای کشورهایی نظیر ایران، به ما هشدار میدهد که با احساس سنگین ترین مسئولیت، به این "ابرهای تیره" توجه کنیم." در این اعلامیه گفته میشد: "رویدادهای چند هفته پایان سال گذاشته و اولین روزهای سال نو در میدان سیاست داخلی ایران و آنچه در ارتباط با کشور ما در جهان گذشته است، بیانگر یک چرخش بسیار جدی و نگرانی آور در مجموعه سیاست داخلی و خارجی جمهوری اسلامی ایران بودهاند." در این اعلامیه به اجزای مختلف سیاستی که امپریالیسم و ارتجاع برای در هم شکستن انقلاب ایران در پیش گرفتهاند اشاره میشود و از جمله: "تحریک گروههای حادثه جوی راست گرا و چپ رو برای آشوب بنام "حزب الله" از یکسو و بنام "کمونیسم" از سوی دیگر، برای تشدید نفاق و دشمنی بین نیروهای راستین ضدامپریالیستی و خلقی" در پایان این اعلامیه گفته میشود: "درصورتیکه نهادهای مسئول که همه اهرمهای اعمال قدرت دولتی و تبلیغاتی را در دست دارند، در این لحظه حساس به مسئولیت تاریخی خود در جهت لزوم تجهیز و اتحاد همه نیروها توجه کنند ما خواهیم توانست این توطئه خطرناک دشمنان انقلاب و در راس آنها امپریالیسم امریکا را در هم شکنیم." چند روز پس از این اعلامیه، یعنی 18 فروردین، در اوج مذاکرات و وعده و وعیدهای آمریکا به ایران که در صورت در پیش گرفتن یک سیاست ضدکمونیستی و ضدشوروی، جمهوری اسلامی را به رسمیت خواهد شناخت. زمانی که چرخش در سیاست جمهوری اسلامی قطعی بنظر میرسید، آیت الله خمینی با انتقال کارکنان سفارت به محلی دیگر- که محور مذاکرات بود مخالفت کرد و عملا به همه خواستهای آمریکا پاسخ منفی دارد. بدینسان همه مذاکرات و تهمیدات شکست خورد. فردای آن روز در 19 فروردین 1359 ایالات متحده امریکا روابط خود را با ایران قطع کرد. آیت الله خمینی موضع خود در پیام نوروزی را تغییر داد و خواهان اتحاد همه نیروها "صرفنظر از مسلک و عقیده" آنان در برابر امریکا شد. با قطع رابطه امریکا با ایران و پیام خمینی، گردش به راست در سیاست و فضای سیاسی ایران متوقف شد. با این چرخش، امریکا مجددا به سیاست رویارویی بازگشت و سرنگونی خشونت آمیز جمهوری اسلامی را در دستور کار قرار داد. دورانی از آشوب آغاز شد که اوج آن "انقلاب فرهنگی" در اواخر فروردین 59 و سپس کودتای طبس در بحبوحه آشوب انقلاب فرهنگی، یعنی در پنجم اردیبهشت 1359 بود. بدینسان انقلاب فرهنگی در اساس خود جزیی از پروژه کودتای شکست خورده طبس بود. چگونه امریکا توانست این پروژه را عملی کند؟ همانطور که در اعلامیه کمیته مرکزی حزب توده ایران نیز آمده بود، پس از پیروزی انقلاب، جریان بختیار و سلطنت طلبها و ساواکیها به دو شکل تازه خود را تجدید سازمان کرده بودند: عدهای زیر نام کمونیسم و عدهای دیگر زیر نام حزب الله به تخریب مشغول بودند و فضا را در دست گرفته بودند. دو گروه دیگر نیز بودند که هر چند مستقیما وابسته به امریکا و بختیار نبودند، اما از این چرخش ناگهانی اوضاع به چپ ناراحت بودند. گروه اول چپ روها و جریانهایی از قبیل سازمانهای پیکار و رزمندگان و راه کارگر و غیره بودند که هر زمان که گرایش مثبتی در سیاستهای جمهوری در سمت مبارزه با امپریالیسم یا گروههای ارتجاعی یا بهبود وضع تودههای مردم بوجود میآمد این گروهها منفعل میشدند و در نتیجه از سمت جدیدی که سیاست کشور از 19 فروردین به بعد گرفت ناراضی بودند و میخواستند آن را به هر شکل برهم بزنند. گروه دوم جریانهای راستگرای اسلامی بودند که آنان نیز مسئله اصلی شان آن بود که انقلاب ایران بر ضد چپ و اتحاد شوروی گردش کند و نه برضد امریکا. این جریان در عین حال با دیگر دانشجویان مسلمان که سفارت امریکا را تسخیر کرده بودند در رقابت بودند. این جریان که اتفاقا محمود احمدی نژاد از رهبران آن بود هدایت پروژه عملی انقلاب فرهنگی را در دست گرفتند. قصد ما در اینجا بیشتر بررسی این جریان سوم است. چنانکه میدانیم در جریان تسخیر سفارت امریکا، از شورای مرکزی پنج نفره انجمنهای اسلامی دانشجویی، سه نفر یعنی ابراهیم اصغر زاده، محسن میردامادی و حبیب الله بیطرف بسود تسخیر سفارت و دو تن یعنی محمود احمدی نژاد و محمد علی سید نژاد رای مخالف دادند. محمد علی سیدنژاد، چند سال پیش در مصاحبهای با روزنامه شهروند امروز توضیح داد که پس از پیشنهاد تسخیر سفارت امریکا در جلسه انجمنهای اسلامی، محمود احمدی نژاد ضمن مخالفت اعلام کرد: "آقای اصغرزاده یک خبری آورده و بعد میگوید باید سفارت آمریکا را به نشانه اعتراض تسخیر کنیم؛ اما مگر ما با تحرکات گروههای مارکسیستی و دخالت شوروی در امور کشور نیز مواجه نیستیم؟ اگر بناست که مقابله کنیم چرا آمریکا؟ چرا با شوروی نباید مقابله کرد؟ شوروی که با توجه به خیانتهای چپیها به این کشور، در اولویت است. چه کسی گفته است تهدید آمریکا جدیتر از شوروی است؟" سید نژاد ادامه میدهد: "بعد از تصرف سفارت، ما به دنبال ترمیم شورای مرکزی رفتیم. از اولین مباحث ما این بود که خط اصولی مبارزه با امپریالیسم چیست و آیا تصرف لانه کار درست بوده یا باید کار دیگری کرد. از این بحث ما به سرعت به بحث انقلاب فرهنگی رسیدیم. معتقد بودیم که اصلیترین راه مبارزه، مبارزه فرهنگی است. ما براساس همین مطالعات به بحث انقلاب فرهنگی در ایران پرداختیم. من در چارچوب رایزنیهایم به سفارت هم رفتم و با آقای اصغرزاده مذاکره کردم. آقای احمدینژاد نیامد چون خیلی مشغله داشت. آنها در علم و صنعت سرشان خیلی شلوغ بود؛ چون مارکسیستها بسیار فعال بودند و دفع آنها وقت زیادی میبرد. شب و صبح آنها پر بود. متعهد بودند که نشریه "جیغ و داد" را دربیآورند و وقتی برای این جلسات و مذاکرات نداشتند. با آقای اصغرزاده یک ساعتی صحبت کردم. گزارشی دادم و گفتم که انقلاب فرهنگی یک ضرورت است و برای انجام آن هم باید دانشگاهها تعطیل شوند. آقای اصغرزاده خیلی روشن گفت که من صد درصد مخالف هستم چون هر چه ما در تصرف سفارت داشتهایم، شما پنبه خواهید کرد. اصغرزاده گفت که این حرکت شما درست عکس حرکت لانه است و تفرقه ایجاد میکند و وحدت گروهها را از بین میبرد. گفت که آمریکا مترصد چنین فرصتی است تابراساس فضای آشوب داخلی، عملیاتی نظامی انجام دهد. در نهایت هم ایشان گفت که انقلاب فرهنگی بهترین هدیه به آمریکاست و محکم مخالفت کرد." چنانکه گفتیم و حزب توده ایران هم در همان زمان هشدار داده بود و بعدا هم معلوم شد حق با اصغرزاده بود و جریان انقلاب فرهنگی جزیی از برنامه آشوب سازی بود که باید از درون آن پیروزی کودتای طبس بیرون میآمد. محمد علی سیدنژاد ادامه میدهد: "ما ناگزیر شدیم عملیاتمان را سریع شروع کنیم، در حالی که میخواستیم از تابستان 1359 پروژه را آغاز کنیم. اما محتوای پروژه تغییری نکرد. ... من بیانیه انقلاب فرهنگی را از تریبون نماز جمعه تهران خوانده بودم اما پس از انقلاب فرهنگی، من اولین اخراجی در زمان بازگشایی دانشگاهها بودم." سید نژاد در توضیح دلایل اخراج خود و مخالفت گروه احمدی نژاد با بازگشایی دانشگاهها میگوید: "ما مخالف بازگشایی دانشگاه به آن شکل بودیم. تعدادی واحد معارف اضافه کردن و نماینده روحانیت اضافه کردن، از نظر ما نمیتوانست دستاورد نهایی انقلاب فرهنگی باشد." اما دلیل واقعی مخالفت با بازگشایی دانشگاهها این نبود. در واقع همانطور که گفتیم جناح راستگرای دانشجویی با استناد به پیام نوروزی آیت الله خمینی "انقلاب فرهنگی" به راه انداختند. اما شرایطی که در آن انقلاب فرهنگی صورت گرفت و حمله امریکا و کودتای طبس دیگر شرایط پیام نوروزی نبود. مقابله با امریکا جدی شده بود و جلوگیری از آشوب و اتحاد نیروها و حفظ مناسبات دوستانه با اتحاد شوروی اهمیت جدی داشت. فعالیت گروه احمدی نژاد و دانشجویان اسلامی راستگرا درست در جهت عکس این سمتگیری بود. به همین دلیل خمینی در همان سالهای 59 و 60 و 61 چندین بار خواهان بازگشایی دانشگاهها شد و گروه احمدی نژاد همانطور که همکار سابق او میگوید با کارشکنی جلوی این بازگشایی را میگرفت. در همان زمان نورالدین کیانوری در مورد دلایل این کارشکنی چنین گفت: "اولین نتیجه "انقلاب فرهنگی" به این شکل عبارت است از تعطیل دانشگاه ها. موضوع آنقدر حاد و وخیم شد که امام خمینی، با یک تذکر فوق العاده شدید، گفتند که با این برنامهای که شما برای انجام انقلاب فرهنگی چیده اید، تا 20 سال دیگر هم دانشگاهها را نمی شود باز کرد. دانشگاهها را هر چه زودتر باز کنید. این دستور باز کردن دانشگاهها بود. ولی مثل این که دستور امام خمینی شنیده نشد، چون از باز کردن دانشگاهها هیچ خبری نیست! حتی آنقدر خبر نیست که در مجلس هفته پیش، 60 نفر نماینده با یک خروش، با یک صدای دردناک، طرحی را آوردند که اقلا سال اول دانشکدههای پزشکی را در سال آینده باز کنند؛ یعنی دیگر همه میدانند که دانشکدههای دیگر به این آسانیها و به این نزدیکیها باز شدنی نیست! و بالاخره هم با تمام فشاری که این نمایندگان آوردند، باز شدن دانشکدههای پزشکی افتاد به بهمن ماه، یعنی تقریبا 6 ماه دیگر! البته هنوز زندگی باید نشان دهد که آیا در بهمن ماه هم دانشکدههای پزشکی باز خواهد شد یا نه، برای این که، به نظر ما، بدون تردید دستهایی هستند که نمی خواهند به گذارند دانشگاهها باز شود. به این ترتیب، به نظر ما، مسئله باز کردن دانشگاهها خود یکی از میدانهای نبرد دو گرایش است: گرایش ناراضی تراشان، گرایش خرابکاری علیه حاکمیت جمهوری اسلامی و گرایش کسانی که میخواهند سمت گیری ضد امپریالیستی و مردمی انقلاب ادامه پیدا کند. در مقابل همین طرح دو فوریتی عدهای از نمایندگان مجلس، ببینید چه بهانههایی آورده میشود. یکی از مهم ترین بهانهها این است که: جوانان مکتبی ما در جبههها هستند، اگر دانشگاهها را الان باز کنید، توده ایها دانشگاهها را تسخیر خواهند کرد!" بنابراین هدف از جلوگیری از بازگشایی دانشگاهها بسته نگه داشتن فضای سیاسی کشور و اصولا تعطیل دانشگاه بعنوان یک مرکز علمی بود." راه توده در ادامه با نقل از ابراهیم اصغر زاده می نویسد: "ابراهیم اصغرزاده نیز در این مورد میگوید: "در ماجرای انقلاب فرهنگی هم که محوریتش با آنها بود، معتقد بودند که دانشگاه یک نهاد ذاتا غیراسلامی است و بنابراین باید مورد اصلاح قرار بگیرد." ضمن اینکه تا زمانی که دانشگاهها بسته بود این گروه میتوانست رهبری دفتر تحکیم را دست خود داشته باشد. چنانکه باقرعلایی یکی دیگر از رهبران مسلمان دانشجویی آن زمان میگوید: "تا بازگشایی دانشگاه، تحکیم دست آنها (گروه احمدی نژاد) بود. چون بچههای این طرف بعد از ماجرای لانه، وارد کارهای اجرایی مثل سپاه و جهاد سازندگی شدند. اما به انتخابات مجلس دوم که رسیدیم، بچههای سابق با استفاده از سخنرانی مشهور امام در رد تفکرات این گروه که میخواست سیاست را محدود به روحانیون کند دوباره به تحکیم برگشتند و تحکیم را در دست گرفتند" به گفته ابراهیم اصغرزاده رییس دانشجویان خط امام تسخیر کننده سفارت امریکا: "ماجرای انقلاب فرهنگی با هدایت بچههای علم و صنعت و آقای احمدینژاد به آن دلیل آغاز شد که آنها با تسخیر سفارت آمریکا توسط دانشجویان خط امام، به نوعی در حالت انفعال فرو رفته بودند. آنان در مخالفت با چپها، با حجتیه اشتراک نظر داشتند. بعد هم در ماجرای انقلاب فرهنگی، عموم اساتیدی را که تصفیه کردند، همین اساتید چپ بودند. میدانید که بعد از تسخیر سفارت، انجمنهای اسلامی از دست ما خارج شد و همین آقای احمدینژاد و همفکرانش بر انجمنها مسلط شدند و شرایط را به چنان سمتی بردند. آنها به شدت ضد چپ و ضدمارکسیست بودند." "میان بچههای فعال در لانه (سفارت امریکا) و انقلاب فرهنگی یک شکاف فکری و سیاسی وجود داشت. ما طرفدار وحدت گروههای چپ بودیم و برای همین هم مخالف انقلاب فرهنگی بودیم و آن را در جهت تفرقه میدانستیم." (راه توده شماره 224)
از آن زمان انتشار مقاله راه توده اطلاعات تازه تری نیز بیرون آمده از جمله سخنان آقای محسن میردامادی یکی دیگر از رهبران دانشجویان تسخیرکننده سفارت امریکا که تایید کننده نکات بالا و ضمنا نشاندهند مخالفت آیتالله خمینی با تعطیلی دانشگاه هاست. محسن میردامادی که هم اکنون در زندان دولت احمدی نژاد است میگوید: "در شورای اول تحکیم که هفت نفر از دانشجویان انتخاب شده بودند. احمدی نژاد یکی از دانشجویان بود که از علم و صنعت انتخاب شده بود. اینها بعد، به دلیل مسائل دانشگاهها جلساتی را شروع کردند که نهایتاً منجر به انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها شد. جلساتشان را تشکیل داده بودند و چهارده دانشگاه بودند از تهران و استانها که بحث دانشگاهها را میکردند. جمع بندی شان این شده بود که دانشگاه را تعطیل کنند. آن موقع ما توی سفارت آمریکا بودیم. اینها هم بعضی از جلساتشان را آنجا تشکیل میدادند.یک روز سه تای آنها آمدند پیش من که: "ما جمع بندی مان این شده که دانشگاهها را تعطیل کنیم، میخواهیم نظر امام را بدانیم". چون حالا ما ارتباط مان با بیت زیاد بود آمدند پیش ما. من به آقای موسوی خوئینی گفتم که اینها این طور میگویند، میخواهند نظر امام را بپرسند. ایشان گفت باشه من میپرسم. رفت و ظاهراً فرداش آقای موسوی خوئینی آمدند و گفتند من پرسیدم امام گفتند:"من با تعطیل شدن دانشگاهها مخالفم". ما هم رفتیم و گفتیم. دوباره آمدند،گفتند: "ما تو بچهها گفتیم و بچهها شک دارند که واقعاً این نظر امام هست یا نه؟" من همان جا نشسته بودم، تلفن احمد آقا را گرفتم، گفتم این مطلبی که از حضرت امام نقل شده راجع به دانشگاهها که تعطیل نشود، این بچهها دقیق میخواهند بدانند چه طور بوده؟ آنها هم میشنیدند، گوشی دست من بود، صدا بلند بود،[احمد آقا] گفت:" ببین اینها اگر نظر امام را میخواهند، امام با تعطیل شدن دانشگاهها مخالف هستند. اگر میخواهند کار خودشان را بکنند، بگو خب بروید هر کاری دلتان میخواهد بکنید". اونها هم مطلب را شنیدند و مطمئن شدند که امام با تعطیل کردن دانشگاهها مخالف است. همهی آنها تو اتاق جلسه بودند و هنوز نرفته بودند. رفتند تو اتاق جلسه ، یکی دو ساعت بعد آمدند و گفتند: ما توی جلسه مطرح کردیم از 14 تا دانشگاه که بودند همه قبول کردند دانشگاه را تعطیل نکنند به جز دانشگاه علم و صنعت و تربیت معلم. این دو تا قبول نکردند. با این که گفته شد نظر امام است که تعطیل نشود، اینها گفتند ما تعطیل میکنیم. شب بود، گفتند فردا ما میرویم تعطیل میکنیم. فردا رفتند دانشگاه تربیت معلم را تعطیل کردند ، درگیری شد، تیراندازی شد، یک نفر کشته شد. در علم و صنعت هم همینها رفتند دانشگاه را تعطیل کردند، اینها از علم و صنعت راه افتادند آمدند، دانشگاه تهران را هم اینها تعطیل کردند، یعنی علم و صنعتیها آمدند دانشگاه تهران را تعطیل کردند."
به اینها باید یک نکته مهم دیگر را نیز افزود و آن هم نقش حسن آیت و مظفر بقایی در انقلاب فرهنگی و نحوه رابطه آنان با دار و دسته احمدی نژاد است. اکبر گنجی خود بخشی از نواری که در اسفند 58 و اندکی پیش از ماجرای انقلاب فرهنگی منتشر شد نقل می کند. حسن آیت در این نوار می گوید: "دانشجوها، به خصوص دبیرستان را شما باید شروع کنید به کنترل کردن. برید اینجاها... اگر آن پیش نویس اولیه قانون اساسی تصویب شده بود، اصلاً انقلاب از بین رفته بود. ما توی این قانون آمدیم فرمانده کل قوا را قرار دادیم رهبر. اگر او بیاید کسی را نماینده ی خودش بکند، این اصیل نیست. (اشاره است به واگذاری اختیارات فرماندهی کل قوا از سوی ایت الله خمینی به بنی صدر. ر.ت.) ... بعد از 14 خرداد مطلقا نه امتحانی خواهد شد نه دانشگاهی باز می شود. دانشگاه تعطیل می شود...یک هجوم خیلی شدیدتری ... خیلی شدیدتر آغاز می شود ... این چیزی است که اگر بخواهد به دانشجویی خبر داده شود و زمزمه شود، فوری حریف میفهمد و آن که باید بزند رویش، یک دفعه میزند. یعنی باید یکمرتبه اعلام شود و بعد دانشجوها و اینها رویش شروع کنند به تبلیغات کردن و سروصدا راهانداختن. گاهی اوقات عکساش است؛ بالا زمینه ندارد و باید از پایین {شروع کرد}." سید نژاد نیز این مطلب را در مصاحبه ای که قبلا در راه توده به آن اشاره کردیم تایید می کند و در پاسخ به این سوال که دیدگاه های احمدی نژاد و دار و دسته انقلاب فرهنگی به چه کسی نزدیک بود چنین می گوید: "آنها ضدمارکسیست بودند. اساتیدی مثل آقای اسرافیلیان در جمع آنها بود و نگاهشان خیلی نزدیک به دکتر آیت بود. آنها به شدت ضدمصدقی هم بودند... - آیا با افراد خاصی نزدیکتر بودند؟ اگر بخواهم یک شاخص بگویم، میتوانم به آقای آیت اشاره کنم." با توجه به نقش حسن آیت در گنجاندن ولایت فقیه در قانون اساسی براساس رهنمودهای مظفر بقایی و با توجه رابطه این دو و همچنین رابطه مظفر بقایی با سرویس های جاسوسی انگلستان از یک طرف و نقش دار و دسته احمدی نژاد در انقلاب فرهنگی از سوی دیگر آیا نباید در مورد ماهیت مشکوک دار و دسته احمدی نژاد بیشتر فکر کرد؟ اگر آقای گنجی همین خط را در نوشته خود دنبال کرده بود و آن را بجای روشنی می رساند شاید می شد به دلایلی که امروز دار و دسته احمدی نژاد و دست های پشت سر آنها کشور ما را به سمت فروپاشی و ویرانی سوق می دهند نزدیک شد. متاسفانه آقای گنجی از طرح نقش حسن آیت به هیچوجه قصد دنبال کردن مسئله را ندارد بلکه تنها می خواهد از این طریق پای آیت الله بهشتی را بعنوان دبیرکل حزب جمهوری اسلامی به میان بکشد و البته سندی مبنی در دخالت ایشان در این ماجرا ارائه نمی دهد ولی با همین طرح نام، پرونده انقلاب فرهنگی را به وی نیز ماننده دهها تن دیگر که پیشتر نام بردیم وصل می کند. ماجرای انقلاب فرهنگی از مسایلی است که هنوز بسیار می توان راجع به آن سخن گفت. بویژه مواضع و نظرات حزب توده ایران را در این مورد باید با دقت دنبال کرد که دقت و هشیاری حزب توده ایران در این زمینه را به روشنی نشان می دهد. آنکه آقای گنجی چه گفته و چه نگفته آنقدر اهمیت ندارد که شناخت دیدگاه ها و نظرات حزب توده ایران در این عرصه اهمیت دارد. و این کاریست که باید در فرصت و موقع مناسب خود آن را انجام داد. |
راه توده 277
11 مرداد ماه 1389