راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

 

نامه "کارلوس مالبران" روزنامه نگار آرژانتینی  به مارادونا
در آغاز مسابقات جام جهانی افریقای جنوبی

دیه گو!

در دروازه قلب
همه غارت شدگان
جای داری

روزنامه یونگه ولت- ترجمه رضا
نافعی

 

 

می خواهم به خاطرات بازگردم. تا نه تو خود را فراموش کنی و نه مردم تو را.

بچه ای بودی از حلبی آباد فی اوریتو. یکی از آن محلات تو در توئی که رسما وجود ندارند. سرپناهی با گل و مقوا و حلبی که رانده شدگان بی عدالتی در آن ها شب را صبح می کنند و  سیاستمداران ترجیح می دهند حرفی از آنها نزنند.

تو از افریقای جنوبی باز می گردی. اما می دانی که فوتبال تنها سرگرمی مردم ساده ایست که با هیجان خود را در آن غرق می کنند تا زندگی سخت و ناگفتنی روزمره خود را فراموش کنند. تو از همین مردمی. زندگی تقریبا هیچ چیز به تو نداده بود و تو با کفش های پاره ات، مثل هزاران بچه دیگر آرژانتینی، روی زمین می دویدی و تسلیم نمی شدی.

سال 1973 کسی به تو گفت: پسر! ما یک تیم برای مسابقات محلی "ئِویتا " می خواهیم تشکیل بدهیم. دلت می خواهد در آن بازی کنی؟

تو با آن پاهای لاغرت به عقابی در زمین تبدیل شدی. چنان که هیچکس نمی خواست در برابر تو قرار گیرد.

تو که نام "پیازچه" را برای تیم خودت در آن جام محلی انتخاب کرده بودی، برنده آن جام شدی و در سال بعد قهرمان و سپس در 136 بازی بعدی کسی بر تو چیره نشد.

تو را به پرو بردند و به اورگوئه دعوت کردند. تو هنوز دوازده سالت نشده بود که قهرمان بودی. کسی به این فکر افتاد که تو را در تیم جوانان آرژانتین جای بدهد و این نخستین کار غیر قانونی در زندگی تو بود، زیرا تو هنوز جوان هم نبودی. نامت را عوض کردند  و دو سال سنت را بالا  بردند  تا بتوانی در تیم جوانان بازی کنی. این تلاشی بیهوده بود زیرا وقتی بازی تو را می دیدند  می پرسیدند این بچه اعجوبه کیست؟ بنابر این فکر کردند بهتر است تو را از تیم بیرون بیآورند و تنها در زمان استراحت میان دو بخش بازی تیم های اول، برای بازیکنان با توپ "شیرینکاری" کنی.

تو جادوگر بدنیا آمده ای، توپ همیشه آنگونه می چرخد که تو می خواهی، و یا برعکس، تو همیشه همانطور می چرخی که توپ می چرخد.

وقتی غرق شادی به حلبی آباد خود باز گشتی، با هیجان گفتی: "مادر! به من مزد دادند".  هنوز هم یک فیلم تبلیغاتی از کوکا کولا هست که  در آن پسربچه ای در آن  معجزه می کند.

تو طی دوسال عضویت در  تیم جوانان آرژانتین، این تیم را از مقام نهم  به مقام اول رساندی. در سال 1978 با وجود آنکه تو در مسابقات کشوری در راس همه گل زن ها قرار گرفته بودی و  گل زن  اول کشور بودی، "منوتی" تو را برای بازی در تیم ملی انتخاب نکرد.

سال بعد تو ما را قهرمان تیم های جوانان جهان کردی. "ریور" می خواست تو را استخدام کند و به تو همان پولی را بدهد که در آن زمان  بهترین قهرمان فوتبال "اوبالدو فیلول " می گرفت، اما تو تصمیم گرفتی عضو "بوکا" بمانی، گرچه "بوکا" نمی توانست آن پول را به تو بدهد. ما را قهرمان کردی، اما مدت زیادی نماندی. اروپا همیشه پول بهتری می داد. اول به "سویلا" رفتی و بعد به "ناپل".

مسابقات جهانی فوتبال سال 1986 در مکزیک بنام تو ثبت شد. پرواز "مارادونا" روی زمین هرگز فراموش نخواهد شد. توپی را که تو  به اعماق دروازه حریف  وارد می کردی، گل نبود، مارادونا گل نمی زد، مارادونا انتقام می گرفت. انتقام تمام رانده شدگان سرمایه داری میهنش را. "فیفا" مجبور شد به تو لقب بهترین بازیکن قرن بیستم را بدهد. البته برخلاف میلش و با دندان قروچه.

دیه گو!  الیگارشی فوتبال تو را دوست ندارد، اما تو در قلب همه ما جای داری. هرگز فراموش نخواهیم کرد، وقتی تو به جهنم اعتیاد افتاده بودی، روزی که می بایست تو را برای درمان فوری به بیمارستان برسانند،  انبوه مردم، هراسان در اطراف بیمارستان جمع شده و ترافیک را مختل کرده بودند. کسی پلاکارت بزرگی را بالای سرخود گرفته بود که روی آن به خط درشت نوشته شده بود "آسمان باید منتظر بماند ".

بازار می تواند بپذیرد که تو نابغه فوتبال هستی، ولی نمی تواند بپذیرد که تو غرامتی هستی برای جامعه ای سرخورده از حکومت های پی در پی  دیکتاتوری نظامی . تو را که خواستار تشکیل اتحادیه برای بازیکنان فوتبال هستی، فیفا نمی تواند ببخشد.  تو  را که بازیکنان را  "کارگران فوتبال" می خوانی. وقتی تو یک مدرسه بنیاد می گذاری، یا  وقتی تو از مردم  دعوت می کنی به  کودکان فلج و  بینوا  کمک کنند، هیچ روزنامه ای درجهان این خبر را در صفحه اول خود جای  نمی دهد. آنچه نا بخشودنی است اینست که در اینگونه موارد همیشه می گوئی، تو فقط اندکی از آن چه را که ثروتمندان صاحب قدرت از مردم ربوده اند، به آنها باز می گردانی .آنها دیدار تو با چاوز را نمی بخشند. آنها نمی توانند فراموش کنند که تو تصویری از چه گوارا را روی بازویت خالکوبی کرده ای. یا این که تو هنگام کنفرانس سران در"ماردل پلاتا" از مردم خواستی علیه حضور بوش تظاهرات اعتراضی کنند.

حتی روزنامه های بزرگ جهان عکس تیم ملی فوتبال آرژانتین را که هنگام خداحافظی  برای  پرواز به آفریقای جنوبی، روی پارچه ای به خط درشت نوشته بودند "ما می خواهیم که مادر بزرگان "پلازا  دِ  مایو" نامزد دریافت  جایزه صلح نوبل شوند منتشر نکردند. آنها این خبر را هم منتشر نکردند که تو رئیس سازمان کودکان ناپدیده شده را در آغوش گرفتی. سازمانی که برای باز گرداندن کودکان ربوده شده  در دوران دیکتاتوری نظامی به خانواده های واقعی آنها مبارزه می کند. تو قبل از آغاز مسابقات جهانی گفتی: "یکی می تواند توپ را به گوشه ای بزند تا تمام زحمات تو به باد رود".

حق با توست. همه چیز ممکن است، ولی بهمین دلیل و دلائل فراوان دیگر میل دارم بتو بگویم : حتی اگر هم چنین اتفاقی افتاد، نگران نباش. چون تو وظائف خود را در برابر همه ما انجام داده ای. ممنون که تو مارادونا هستی.

ممنون، قهرمان !

 

 

راه توده 274    14 تیرماه 1389
 

بازگشت