ناصرزرافشان به کجا می رود؟
وای از پرستش "من"
که سر آغاز کج اندیشی است
آقای زرافشان اگر خود محوری و ذهنی گرایی را كنار بگذارد، میپذیرد كه مردم در این مرحله، نه من، نه ما، بلكه فرد دیگری را به رهبری خود برگزیده اند. اكنون باید فكر كرد كه چگونه میتوان اندیشههای تاریخی چپ را به پیش و به میان تودههای میلیونی برد. شیوه مبارزه برای به میان مردم بردن این اندیشهها مستلزم از خودگذشتگی است. مستلزم آن است كه برای ما پیشبرد نظر و اندیشه مان اولویت داشته باشد، ولو اینكه نامی از ما نباشد.
آقای ناصر زرافشان از فعالان سیاسی است كه در
طیف "چپ" شناخته میشود و قرارمیگیرد. ایشان پس از انتخابات و كودتای 22
خرداد چند مصاحبه انجام داده عمدتا در حول نقد و تحقیر جنبش سبز. البته
نباید فراموش کرد که ایشان از جمله تحریم کنندگان انتخابات 22 خرداد بود!
از سلسله مصاحبه های ایشان، سه مصاحبه ایست که با صدای امریكا، رادیو ندا و
یك ماهنامه در خارج از كشور کرده است. ایشان در این مصاحبهها جنبش سبز را
اصلا یك جنبش نمی داند، بلكه "موج سبز"مینامد. یعنی حادثه ای كه مانند
موجی آمده و اوج گرفته و به زودی نیز طبق پیش بینی ایشان در "انفعال" خود
فروكش خواهد كرد. به زغم ایشان، این جنبش حتی یك جنبش ضددیكتاتوری هم نیست،
چه رسد به یك جنبش اجتماعی. ناصر زرافشان بقول خود "موج سبز" را به نداشتن
تفكر متهم میكند و از جمله چنین میگوید:
«من توی این موج سبز فکر و تفکر نمی بینم. اگر اتفاقی را که افتاد و منجر
به حوادث این ماهها شد شما از ابتدایش که مسئله انتخابات بود مرور بکنید و
بیایید جلو این را تایید میکنید که تفکر توی این موج سبز نیست...
یک جریان نامشخص و بی چهرهای – تا اینجا – موسوم به موج سبز...
در آن چه که به موج سبز مرسوم شده و معروف هست، فکر وجود نداره، تفکر خاصی
وجود نداره. و این یکی از جدی ترین و بزرگترین نقیصههاست که موجب میشود
بنده فکر کنم این یک جنبش اجتماعی نیست. چون به هر حال جنبش اجتماعی یک
مؤلفههایی دارد که اجتناب ناپذیرند، اولیش یك تفکر اجتماعی مشخصه ...
این اعتراضات چارچوب مطالباتی و دستگاه فکری معینی ندارد. به نظر بسیاری
این جنبش ماهیت درونی ندارد....
شکلگیری هر جنبش ضد دیکتاتوری در هر شرایطی قطعاً به نفع زحمتكشان است.
این محل نزاع نیست. سوال این است که آیا تظاهرات اعتراضی اخیر را میتوان
یک جنبش ضد دیکتاتوری دانست؟...
آن چیزی که ما شاهدش بودهایم به طور عینی، انتخاباتی بود و کاندیداهایی
بودند و 2 نفر از کاندیداهای این انتخابات معترض بودند که چرا اون انتخاب
شده، من بایستی انتخاب میشدم. ماجرا به این کیفیت بود و هر کس که بگوید در
ابتدا چیزی جز این بود، تفکری جز این بود یا اطلاع ندارد و یا در واقع دارد
یک چیزی رو توجیه میکند...»
آقای زرافشان ظاهرا تصمیم گرفته است ضمن چند مصاحبه "نقیصه" فکر را جبران
كند و عامل "تفكر" را به "موج سبز" ارائه دهد. این تفكر چیست؟ بنظر ایشان
"موج سبز" حاصل تلاقی سه جریان است. یكی جنگ قدرت در بالا یعنی در حكومت؛
دوم نارضایتی مردم و سوم برنامههای آمریكا و غرب.
به گفته خود ایشان:
«آمریکا رسما برای تغییر رژیم در ایران بودجه تصویب و به طور علنی آن را
اعلام میکند. این پولها که در کره مریخ خرج نمی شود. ما از سالها پیش
شاهد این بودیم که آنها نیروهای خود را میچینند، سازماندهی میکنند و
شبکههای خود را میسازند. آنها هم میخواهند در کشورهای منطقه از حوادث
عقب نمانند و در لحظههای بحرانی و تعیین کننده غایب نباشند.»
بنظر زرافشان آقایان موسوی و كروبی هم بیخود میگویند كه اكثریت دارند، چون
توده مردم به آنها كه گویا انگلیس و امریكا پشتیبانشان هستند تمایلی
ندارند:
«عامل دیگر این است که تودهی عادی مردم به اصلاحطلبان هم چندان گرایشی
ندارند. کودتای ۲٨ مرداد و نقش آمریکا و انگلیس در آن و سرکوب جنبش
دمکراتیک مردم در آن مقطع و در نتیجه احساسات ضد آمریکایی و ضد انگلیسی
تودهی مردم، واقعیتی است که در حافظه و وجدان تاریخی مردم ایران ریشهی
عمیقی دارد.»
ضمن اینكه موسوی و كروبی را هم لیبرالهای ایران جلو انداخته اند و اصلا
اینان هستند كه نمایندگان سرمایه داری مستقر و حاكم هستند و نه
"اصولگرایان" یا "بنیادگرایان اسلامی":
«لیبرالهای ایران میخواستند از طریق آقایان موسوی و کروبی و با جا دادن
آنها در دستگاه قدرت سیاستهای خود را پیش برند...
آن بخشی از این حرکات اعتراضی که با انتخابات و از سوی سازمانها و
گروههای اصلاح طلب و نیروهای همسوی آنها در خارج از حاکمیت آغاز شد، در
واقع حرکت جبهه سرمایه مستقر علیه رقبای نوپدید و نو قدرت آنها بود...»
به گفته زرافشان موسوی و كروبی «می خواستند مردم و حرکت آنها را خرج
تبلیغات خود کنند. خرج بالا بردن اعتبار خود نزد قدرتهای غربی و وجه
المصالحه چانه زنیهایشان در بالا و تنظیم و تقسیم قدرت در نهادهای حاکمیت
موجود؛ این حد نهایی هدف آنها بود»
حملات ایشان به جنبش سبز و رهبران آن و سكوت مطلق و عجیب در مورد حكومت
كودتا و احمدینژاد، در طول این مصاحبه ها، حتی در برخی از فعالان سبز و
جنبش چپ این شائبه و تصور را بوجود آورده كه ایشان به هواداری از
احمدینژاد و كودتا وارد میدان شده و جنبش سبز را میكوبد! در حالیكه بنظر
ما این تصور درست نیست.
جنبش سبز تلاقی سه عامل به شكلی كه آقای زرافشان برمیشمارد نیست ولی
اندیشههای ایشان تلاقی دو عامل است:
1- خودمحور بینی و تنگ نظری؛
2- ذهنی گرایی و نداشتن درك عمیق از تحول اجتماعی.
سخنان ناصر زرافشان بنظر ما حاصل تلاقی این دو عامل است و نه بند و بستی
پشت پرده برای توجیه كودتا و مشروعیت دادن به ادعاهای حكومت و شخص احمدی
نژاد. این اتهام وصله تن ایشان نیست و نباید بدنبال آن گشت.
اینكه ناصر زرافشان جنبش سبز را "موج" سبز مینامد و آن را فاقد "تفكر"
اعلام میكند، هم نشانه ذهنی گری و درك نادرست ایشان از جنبشهای اجتماعی و
چگونگی شكل گیری و تحول آنهاست و هم ناشی از این تصور خودمحوربینانه كه
"تفكر" نزد ایشان است و بس. گناه جنبش سبز ظاهرا آن است كه رهبری آن دست
آقای زرافشان نیفتاده و مردم كسانی دیگر را بعنوان رهبر خود، در این مرحله،
برگزیده اند. همفكران آقای زرافشان در زمان انقلاب 57 هم مدعی بودند كه
رهبری حق آنها بوده و خمینی آن را دزدیده است. آن انقلاب را هم یك "موج" یا
بقول برخی حداكثر یك "قیام" میدانستند كه اصلا انقلاب نبود. از عمر آن
"موج" 30 سال میگذرد و ما هنوز در تلاطمهای آن هستیم. این موج سبز هم
فعلا به نوزادی یك ساله تبدیل شده و یقینا زندگی سیاسی ایران در دهههای
آینده تحت تاثیر این جنبش عظیم سبز شكل خواهد گرفت كه آقای زرافشان آن را
تحقیرمیكند.
آقای زرافشان جنبش سبز را فاقد تفكر میداند. ایشان ظاهرا نمی داند كه جنبش
اجتماعی بدون تفكر اصلا نداریم. شورشهای كور وجود دارند كه آنها هم تازه
حامل نوعی تفكر و شناخت در سطح جنینی خود از شرایط هستند. كور بودن و جنبه
تخریبی و ویرانگر اینگونه شورشها كه به خُرد كردن و شكستن و آتش زدن منجر
میشود ناشی از نداشتن تفكر نیست، بلكه ناشی از روشن نبودن آینده و بسته
بودن چشم انداز برون رفت از شرایط است. تظاهرات مسالمت آمیز و میلیونی 25
خرداد نشان داد كه جنبش سبز از نوع این شورشهای كور نیست، بلكه جنبشی است
كاملا آگاهانه.
مشكل ولی تنها در درک آقای زرافشان از جنبش سبز نیست. مشكل ایشان اینست كه
مسئله رابطه تفكر با جنبش اجتماعی را برعكس درك می كند. ایشان در مطالعاتی
که کرده این نكته را متوجه نشده كه اصولا این تحول جامعه و جنبشهای
اجتماعی هستند كه خود حامل تفكر و سازنده و ایجاد كننده تفكر و اندیشه
هستند، نه برعکس. تمام آن تفكری كه آقای زرافشان تصورمیكند خودش دارد و
جنبش مردم ندارد از كجا آمده؟ از جمع بندی و تجربه و اندیشه و تفكر
جنبشهای پیشین. جنبش مردم است كه سازنده تاریخ و تفكر و اندیشه است و نه
برعكس. همانطور كه امروز جنبش سبز حامل اندیشههایی است كه درك ما را از
چگونگی تحول اجتماعی و شرایط آن نسبت به گذشته غنیتر خواهد كرد. وظیفه
نیروهای انقلابی و مترقی آن است كه درسها و اندیشههای نوینی را كه جنبش
مردم و جامعه حامل آن است بشناسند و تشخیص دهند و جمع بندی كنند و آن را
دوباره به جامعه ارائه دهند تا در این تبادل، درك مردم از جنبش خود آگاهانه
تر شده و به سطحی بالاتر ارتقا پیدا كند. تمام كتابها و آثاری كه مثلا
ماركس در مورد انقلابها و جنبشهای اجتماعی نوشته مگر غیر از تلاش برای
درك اندیشهها و تجربههایی بوده كه جنبشها و انقلابهای زمان او حامل
آنها و طرح كننده انها بوده اند؟
اینگونه كه نگاه كنیم، بجای متهم كردن جنبش مردم به نداشتن تفكرمیبینیم كه
حتی الله اكبر مردم، حتی سكوت مردم هم حامل تفكر است. آقای زرافشان مدعی
است كه رهبران جنبش سبز مردم را به سكوت دعوت كردند چون میخواستند
سازشكاری كنند. هرگز اینگونه نبود. این مردم بودند كه خود راه پیمایی سكوت
را برگزار كردند. موسوی و كروبی بعدا به این راه پیمایی سكوت استناد كردند
برای افشای حاكمیت. اما سكوت مردم حامل چه اندیشه و چه تفكری بود؟ اینكه در
این جنبش، در این مرحله، شعار ما مهم نیست، شمار ما مهم است، زیرا حرف ما
آشکار است. ما حرفمان این است كه در انتخابات تقلب شده و ما اكثریت هستیم.
مامیخواهیم اكثریت بودن خود را نشان دهیم. بنابراین به شعار نیاز نداریم.
همین كه ما در خیابان هستیم و سبز هستیم یعنی شعار. بنابراین در راه پیمایی
سكوت هم یك تفكر وجود دارد. دركی از جنبش، دركی از حكومت و سبعیت و تبلیغات
آن، دركی از خواستهای خود در این مرحله.
آقای زرافشان میگوید با توزیع روبان سبز و بستن آن جنبش اجتماعی بوجود نمی
آید. این جمله خارج از زمان و مكان درست است. ولی در جنبش كنونی مردم ما
چرا حكومت این اندازه از روبان سبز، حتی رنگ سبزمیترسد؟ چرا باید بابت
داشتن روبان سبز چماق خورد، حتی كشته شد؟ رنگ سبز یك نماد است و جنبش
اجتماعی بدون نماد اصلا وجود ندارد. بستن روبان سبز حامل یك تفكر است، حامل
یك تعهد است، نماد پیوستن به یك جمع، حامل یك آگاهی و از خودگذشتگی است.
روبان سبز را مردم برای زیبایی نمیبندند، برای نشان دادن تعهد خود، پیوستن
خود به یك جنبش اجتماعی، برای نشان دادن آمادگی خود برای فداكاری میبندند
و دیدید و دیدیم که با همین آمادگی کشته شدند.
آقای زرافشان مدعی است موسوی و اصلاح طلبان گویا از طرف امریكا و انگلیس
پشتیبانی میشوند و به همین دلیل در میان مردم پایگاه ندارند، آنان را
لیبرالهای ایران جلو انداخته اند و .... ما به همسویی این نظرات با
تبلیغات حكومتی كاری نداریم ولی این سوال برای ما پیش میآید كه آقای
زرافشان كه آنقدر خود را حساس به ضرورت تفكر می داند، هیچگاه از خود سوال
كرده و تفكر كرده چگونه صدای آمریكا وقت در اختیار ایشان قرارمیدهد كه
امریكا را طرفدار موسوی و او را لیبرال معرفی كند؟ بزرگترین نمود خود محور
بینی و ذهنی گری درست در همینجا نیست؟ آقای زرافشان تصورمیكند اگر او
بگوید امریكا و انگلیس طرفدار موسوی هستند یا موسوی لیبرال است، این موجب
میشود كه مردم ناگهان از "خواب غفلت" بیدار شده، از موسوی جدا شوند و مثلا
به آقای زرافشان بپیوندند. در حالیكه مسئله برعكس است. آن جوانی كه در
خیابان باتوم میخورد و میگوید "یا حسین، میرحسین" با سخنان آقای زرافشان
به این نتیجه نمی رسد كه موسوی چه آدم بدی است كه امریكا طرفدار اوست،
برعكس به این نتیجه میرسد كه امریكا چه كشور خوبی است كه طرفدار موسوی
است؛ اگر موسوی لیبرال است پس لیبرالیسم حتما اندیشه درستی است. یعنی درک و
فهم این "دو دوتا چهارتا" دشوار است؟
زرافشان با گفتن این كه موسوی لیبرال است و امریكا طرفدار موسوی است دارد
برای امریكا و لیبرالیسم تبلیغ میكند و میلیونها تنی را كه به موسوی رای
دادهاند و هوادار او هستند به هواداری از امریكا و لیبرالیسم میكشاند.
ایشان اگر در تفكر مردم شك دارد بهتر است در تفكر گردانندگان صدای امریكا
دیگر شك نكند.
در برابر آقای زرافشان ما میپرسیم: آیا نباید از اعتماد تودههای میلیونی
به میرحسین موسوی، با توجه به ظرفیت هایی كه در خود وی و در این جنبش سراغ
داریم، برای مسیری دیگر، برای پیشبرد اندیشههای مترقی استفاده كرد؟ مثلا
وقتی گفته میشود میرحسین موسوی در مجمع تشخیص مصلحت طرح رهبر برای نابود
كردن اصل 44 را خلاف قانون اساسی خوانده و درخواست رفراندم برای آن كرده
بود، با این سخن البته نه به شمار هواداران آقای موسوی افزوده میشود نه
چیزی از آن كاسته. ولی در حول اندیشه مقابله با نابودی اصل 44 در میان
میلیونها تنی كه هوادار آقای موسوی هستند نیرو جمع میشود.
زمانی كه در انقلاب 57 حزب توده ایران خط امام را با ویژگیهای دمكراتیك،
طرفدار عدالت اجتماعی و دفاع از محرومان، هوادار اتحاد نیروها، آزادیها،
استقلال و غیره ترسیم كرد، در واقع خطاب حزب به میلیونها مردمی بود كه
آیتالله خمینی را همچون مرجع مذهبی یا همچون رهبر انقلاب پذیرفته بودند و
از آنها میخواست اگر خمینی را قبول دارند، خط او را هم قبول داشته باشند و
طرفدار آزادیها، طرفدار عدالت اجتماعی و دفاع از محرومان، طرفداران
استقلال ملی و مبارزه با امپریالیسم باشند. حزب توده ایران بدینگونه خط
انقلاب را در جامعه ایران نهادینه كرد. بنحوی كه امروز حتی حكومت نمی تواند
این اندیشه را كه انقلاب ایران، انقلابی بود برای استقلال و آزادی و عدالت
اجتماعی از ذهنیت جامعه ما پاك كند.
آقای زرافشان میگوید:
«بنیادگرایی اسلامی اصولاً در زمینهی اقتصادی فاقد دستگاه فکری و فاقد
تحلیل و برنامهی خود است و به همین دلیل علیرغم شعارهای عدالتطلبانه و
هیجانی خود در محدودهی سیاستها و الگوهای سرمایهداری موجود حرکت
میکند.»
ما البته برخلاف آقای زرافشان سیاستها و الگوهای سرمایه داری "بنیادگرایی
اسلامی" را - كه ظاهرا منظور همان اصولگراها و طبقه حاكم غارتگر كنونی است
- ناشی از فقدان "تفكر" و تحلیل و دستگاه فكری نمی دانیم. بلكه ناشی از
منافع طبقاتی آن میدانیم. این دستگاه فكری كاملا هماهنگ با آن منافع
طبقاتی است و بسیار دقیق و حساب شده و آگاهانه الگوی سرمایه داری را به پیش
میبرد. اما اینكه شعارهای عدالت طلبانه میدهد ناشی از همان واقعیتی است
كه اشاره كردیم. یعنی جایگیر شدن خط امام و انقلاب بعنوان انقلابی برای
عدالت اجتماعی در ذهن تودههای مردم. بعبارت دیگر در ایران هر كس كه بخواهد
به هر شكل پیشینه خود را به انقلاب و به آیتالله خمینی وصل كند باید بگوید
من طرفدار عدالتم. این دستاورد حزب توده ایران است.
این هم یك شیوه مبارزه برای به میان مردم بردن اندیشههاست، ولی طبیعی است
که مستلزم از خودگذشتگی است. مستلزم آن است كه برای ما پیشبرد نظر و اندیشه
مان اولویت داشته باشد، ولو اینكه نامی از ما نباشد و بنام كسی دیگر تمام
شود. در اینجاست كه خصوصیات شخصیتی و اخلاقی افراد وارد میدان میشود. اگر
آقای زرافشان آن دو عامل خود محور بینی و ذهنی گرایی را كنار بگذارد، دیگر
نخواهد گفت، آن هم برخلاف واقعیت، كه موسوی لیبرال یا امریكایی است تا برای
امریكا و لیبرالیسم نیرو جمع كند. بلكه میپذیرد كه مردم در این مرحله، نه
من، نه ما، بلكه فرد دیگری را به رهبری خود برگزیده اند. بجای تقابل، بجای
تلاش برای خُرد كردن و خراب كردن و تباه كردن به هر قیمت كسی كه جای من یا
ما را در رهبری گرفته است، اكنون باید فكر كرد كه چگونه میتوان اندیشههای
تاریخی چپ را به پیش و به میان تودههای میلیونی برد. ما امیدواریم آقای
زرافشان لااقل درباره آنچه گفتیم بدون پیشداوری تفكر و اندیشه كند.
(متن مصاحبه کتبی آقای زرافشان با نشریه آرش
را از
اینجا می توانید بخوانید)
راه توده 266 17.04.2010