چه کسی باید
|
خواننده ای ” بعنوان یک ایرانی ” از من انتقاد کرده که چرا هنوز از خواب اصحاب کهف بیدار نشده ام؟” و دلیل آورده که: شوروی سقوط کرده ولی هنوز متاسفانه نوستالژی کمونیسم شما رو(را) رها نکرده. شما که عشق به لنین واستالین در وجودتون(وجودتان) هست چرا به غرب کثیف پناهنده شدید؟ چرا به كره شمالي و يا نزد رفيق كاسترو نميريد؟ ظاهرا مرگ خوب است اما براي همسايه! واقعا عجيب و مسخره نيست كه در قلب سرمايه داري بنشينيد، از مواهب اون بهره مند بشيد( بشوید) و بعد شديدترين انتقادات رو (را) از اون (آن) بكنيد؟ اگر از كاپيتاليسم متنفريد به عنوان يك ايراني چرا ميهماني جهان سرمايه داري رو(را) رها نمي كنيد؟ بيدار شويد و بدانيد كه اگر به دنبال مخاطب هستيد مردم و روشنفكراي حال حاضر ايران مثل دوران جواني شما ديگر اسير و جو گير فضاي دهه چهل و پنجاه ايران نيستند."
با این استدلال روشن می شود که من به تنهائی مورد خطاب ایشان نیستم، بلکه روی سخن ایشان با همه منتقدین نظام سرمایه داری است. بی بی سی که قطعا نمی توان گفت گرفتار ”نوستالژی کمونیسم” است در نوامبر 2009 خبر داد طبق یک نظر خواهی بین المللی که مبتکرش خود بی بی سی بوده فقط 11% از پرسش شوندگان در 27 کشور جهان، نظام سرمایه داری را درست می دانند ( یکی از ناشران این خبر هم اشپیگل آنلاین بود - آینده ما 9 نوامبر 2009) . حتی در خود آمریکا فقط 25 % با نظام سرمایه داری موافقند. ایشان از من پرسیده اند: “چرا به کره شمالی و یا نزد رفیق کاسترو نمیرید ؟” با توصیه شما، از آن 11% که بگذریم ، من و آن 89% باقیمانده باید راهی کوبا و کره شمالی بشویم؟ و بقیه کره زمین را هم بسپاریم بدست شما و آن 11% ؟ مگر هر کس مثلا در فرانسه و یا آلمان و یا هر کشور دیگر سرمایه داری و حتی در خود امریکا از سیستم ناراضی است رفته و یا باید برود کوبا؟ این چه شیوه تفکر و استدلال است؟ و مگر آن کشورها حیاط خلوت ناراضی های نظام سرمایه داری اند؟ من نمیدانم امثال ایشان از مهاجرت چه برداشت و شناختی دارند و مثلا اگراردوگاه سوسیالیسم نپاشیده بود، بازهم مهاجرین ایرانی به غرب کوچ می کردند؟ و یا اکنون که نزدیک به 8 هزار ایرانی از ایران برای تحصیل به جمهوری اوکرائین رفته اند و یا نزدیک به دو برابر این به جمهوری سوسیالیستی بلاروس رفته اند همه می خواهند بیایند کنار ایشان و امثال ایشان مثلا در آلمان؟ همین بحث ها در سالهای بسیار دور، سالهائی که به نوجوانی من و آمدن برای تحصیل به آلمان باز می گردد و نه اکنون که بازنشسته دولت آلمان هستم – حدود دو دهه پیش از انقلاب ایران- هم مطرح بود و با فروپاشی اتحاد شوروی و از هم پاشیدن اردوگاه سوسیالیسم مبتکران همین بحث ها، در آن سالها که در کنفدراسیون دانشجوئی متمرکز بودند، تازه فهمیده اند پایان جنگ سرد چه ضربه هولناکی به بشریت بود. من نمی گویم آن نظام در درون خودش مشکلات و ضعف های بسیار جدی نداشت. خیر! داشت، اما بخشی از آنچه امروز در کشورهای سرمایه داری بر سر مردم می آید، نتیجه برداشته شدن همان فشاری است که بدلیل قراردادهای اجتماعی در کشورهای سوسیالیستی، به کشورهای سرمایه داری تحمیل شده بود. آن فشارها باعث بسیاری از خدمات اجتماعی در کشورهائی نظیر آلمان، هلند، سوئد و تقریبا تمام کشورهای اروپائی شده بود که همه آنها را در 20 سال گذشته پس گرفته اند. شاید ایشان وامثال ایشان دوران دو آلمان و بویژه دو برلین را ندیده و بخاطر نداشته باشند، اما من شخصا شاهد بودم که برلین غربی را بهشت اجتماعی کرده بودند تا رقیبی باشد در برابر برلین شرقی. و حالا همین شهر، یعنی برلین در صدر شهرهای ورشکسته آلمان قرار دارد. شمار بیکاران آن بیش از هر شهر دیگر آلمان است. کوچ و آوارگی مردم از برلین به جنوب آلمان برای تامین زندگی و پیداکردن کار و شغل…. زبانزد آلمان هاست. آخرین نظرسنجی از مردم بخش شرقی برلین حاکی از همان نوستالژی است که انتقاد کننده به من از آن سخن گفته اند. یعنی آرزوی بازگشت به دوران آلمان دمکراتیک در بخش شرقی آلمان. اشپیگل آنلاین، که قطعا یک نشریه سوسیالیستی نیست، در 15.03.2010گزارش داد : طبق نظر خواهی موسسه آمار گیری امنید : از نظر 72% از مردم غرب و 80% از مردم شرق آلمان زندگی در یک کشور سوسیالیستی….پذیرفتنی است. 23 % از شرقی ها و 24% از غربی ها می گویند: ” بعضی اوقات آرزو می کنیم که ایکاش دیوار هنوز بود “. ( آینده ما: ”از طلا گشتن پشیمان گشته ، ما را مس کنید .) من نمی دانم نویسنده این پیام از وابستگان به نظام شاهنشاهی گذشته است یا نیست و خواهان بازگشت آن نظام است یا خیر؟ دانستن آنهم چندان اهمیتی ندارد، زیرا بحثی که من می کنم یک بحث عمومی است و نه اختصاصی. این نوع تفکر ریشه در دوران سلطنت محمد رضا شاه دارد. او هم گفت: هرکه نمی خواهد پاسپورتش را بگیرد و برود.” لابد از پاسخ تاریخ به این فرمان شاهنشاهی بی خبر نیستید! و آن تیتر بزرگ روزنامه ها را هنوز در خاطر دارید که : ”شاه رفت” و از اتفاق روزگار، امروز هم یکبار دیگر مردم ایران رسیده اند به سر همان دوراهی. یعنی دو راهی ”رهبر” برود و مردم بریزند به خیابان و پایکوبی کنند. داستان “زنده باد زاپاتا” که امیدوارم ایشان حداقل فیلم آن را دیده باشد، در مملکت ما تکرار شده است. ایشان نوشته اند : “واقعا عجيب و مسخره نيست كه در قلب سرمايه داری بنشينيد، از مواهب اون(آن) بهره مند بشيد(بشوید) و بعد شديدترين انتقادات رو(را) از اون (آن) بكنيد؟” ایشان فراموش کرده اند که در این ” قلب سرمایه داری ”یک ” چیزی ” وجود دارد بنام “قانون اساسی”. طبق این قانون اساسی “همه ” حتی ” رضا نافعی ”حق دارد هرجا خطائی و کمبودی و خلافی دید بگوید و اگر توانست حتی با صدای بلند بگوید. تبلیغ هم بکند و دیگران را هم با خود همراه سازد. ولی بنظر این ایرانی محترم چنین کاری “مسخره و عجیب” است. اجازه بدهید یاد آوری کنم آنچه که بنظر شما “مسخره و عجیب” می آید، یعنی بیان “انتقادات” پایه و اساس دموکراسی است، که محدودیت های بسیاری در سالهای اخیر در اروپا و بویژه آلمان برای آن قائل شده اند که این نیز از نتایج فروپاشی شوروی و کشورهای سوسیالیستی شرق اروپاست. دشمنان واقعی دموکراسی آنها هستند که خواستار: تایید و تکریم و تعظیم، بله قربان گوئی و خاک بوسی هستند. دموکراسی بدون بحث و جدل آزاد، بدون ”شدید ترین انتقادات ” یعنی حکومت “ساواک” و ” وزارت اطلاعات” و ”وین” و “کهریزک”. خطاب به آنها که خود را پشت نقاب آزادی و دموکراسی پنهان می سازند و سکوت و بله قربانگوئی را ترویج می کنند باید گفت: ”سکوت ” دشمن دموکراسی است. اما نکته اساسی این است که ایشان در واقع مخالف قانون اساسی آلمان است و ایرادش در حقیقت به نظام دموکراسی آلمان است . چون تقریبا تمام مطالبی که من در وبلاگ خود ” آینده ما ” منتشر کرده ام ترجمه از مطبوعات قانونی آلمان است که علنا و با اجازه دولت آلمان منتشر می شوند، که البته بخش عمده آن از نشریات چپ آلمان انتخاب شده است. من نویسنده هیچ یک از این مقالات نیستم. که امیدوارم امثال ایشان تفاوت ترجمه و نوشته، مقاله و خبر و… را شناخته و از عهده تفکیک آنها ازیکدیگربرآیند. این ” حزب چپ “ نیز در بوندس تاگ – مجلس آلمان - 76 کرسی دارد و در برخی از ایالات آلمان، در حکومت های ایالتی حتی وزیر هم دارد. آلمان ها در رسانه ها و مجلس و نیز محافل خصوصی و اجتماعی خود در باره کشور خودشان و آنچه بنظرشان درست یا نادرست می آید هنوز می توانند با هم بحث و جدل می کنند و پشت سر این حزب چپ هم مثل دیگر احزاب چند میلیون نفر ایستاده اند .آیا این چند میلیون آلمانی هم باید ” تبعید” شوند و به کره شمالی برون ؟ “مسخره و عجیب” نیست که یک نفر بلند شود از ایران بیاید به آلمان ، ” از مواهب اینجا استفاده کند” و تازه به آنها ایراد بگیرید که چرا در کار مملکتشان ” فضولی ” ! می کنند و بخواهد آنها را به ” کره شمالی و کوبا ” بفرستد! یک نکته ”عجیب و مسخره ” د یگر هشدار ایشان است که خود را سخنگوی ! “مردم و روشنفکران ایران” پنداشته و نوشته اند : ” بيدار شويد و بدانيد كه اگر به دنبال مخاطب هستيد مردم و روشنفكران حال حاضر ايران مثل دوران جواني شما، ديگر اسير و جو گير فضاي دهه چهل و پنجاه ايران نيستند .” بدانید و به همفکران خود هم بگوئید : نخستین آموزش جنبش “چپ” در جهان و از جمله ایران آموختن و ترویج ”نه" گفتن به ستم اجتماعی و ایستادن “متحد ” در برابر آن بوده و هست. یعنی مبارزه با کُرنش در برابر ستم و بله قربان گوئی در برابر سمتگر. کاری که شما، باستناد نوشته خودتان، مروج آن نیستید. ولی آن صدها هزاران ایرانی که امروز علیرغم داشتن تحصیلات عالیه و تخصص های گوناگون در سراسر جهان با رانندگی تاکسی یا مشاغلی مشابه آن روزگار را بسختی می گذرانند شاگردان این مکتب سرکش هستند که باز هم علیرغم همه سختی ها می گویند ”نه” و سر تسلیم فرود نمی آورند. و آنچه امروز در جامعه ایران شاهد آن هستیم نیز تبلور همین آموزه ی درخشان است که مروج آن “چپ ها “ بوده اند نه کُرنش گران . بیدار شوید! ببنید و بدانید! در پایان بی جا نمی بینم که در باره خواب اصحاف کهف نیز بنویسم:
داستان اصحاب کهف از افسانه های مسیحی است و قدیمترین اثری که از آن مانده مربوط به قرن ششم بعد از میلاد است. قدیمترین مرجع اسلامی در این باب قرآن است. در سوره کهف ( آیه 8 ببعد) اشاره به چند تن که در شهری از بت پرستان خدای یگانه را می پرستیدند و از ترس به غاری پناه بردند و سگی نیز همراهشان بود، به خواست خدا در آن غار خوابشان برد. پس از 309 سال بیدار شدند و کسی را با پول زمان خود برای خرید آذوقه به شهر فرستادند. چون کسی آن پول را نمی شناخت وی را نزد پادشاه زمان که مسیحی شده بود آوردند و او از داستان آگاه شد و بقیه داستان… |
راه توده 262
22 فروردین ماه 1389