بحث اینست: "تحلیل تمام گروه های چپ، به شمول اقلیت، راه کارگر، پیکار، رزمندگان و غیره، از انقلاب 57 و حاکمیت وقت جمهوری اسلامی بشدت ذهنی و برداشت آنان از ظرفیت های موجود در جامعه کاملا رویایی بود. مشی سیاسی آنان فاقد آینده نگری و محکوم به شکست سنگین بود." فرخ نگهدار با این جملات، خواب کسانی را در مهاجرت آشفته کرده، که به رویاهای بیگانه با اوضاع ایران معتاد شده اند. |
انتشار مقاله ای از فرخ نگهدار پیرامون سیاست های سازمان فداییان خلق ایران – اكثریت در سال های ابتدای پیروزی انقلاب، موجی از واكنش ها را از درون و بیرون سازمان فداییان اكثریت بوجود آورد كه متاسفانه عمدتا در حول اتهام زنی به رهبران و اعضای این سازمان می چرخید. ظاهرا رهبران كنونی فدائیان اكثریت و تحریریه نشریه كار - برخلاف سالهای دهه هفتاد و ابتدای دهه هشتاد كه خود آتش بیار بودند - اینبار بدرستی تصمیم گرفتند از دامن زدن به این بحث خودداری كند و آن را خاتمه دهند. از آنجا كه سرنوشت توده ای ها و فداییان اكثریت چه بخواهیم و چه نخواهیم به هم گره خورده و معمولا در اینگونه بحث ها نیش هایی توام به اعضا و هواداران فداییان اكثریت و توده ای ها زده می شود ما به خود اجازه دادیم كه به سهم خود در دفاع از همه مبارزان اكثریتی و توده ای كه برای انقلاب مبارزه كردند در این بحث وارد شویم. ویژگی بحث های اخیر سطح بسیار نازل آن و لجام گسیختگی مخالفان خط مشی دوران انقلاب سازمان فداییان در پرونده سازی و اتهام زنی به اعضای سازمان خود بود. شاید به همین دلیل بود كه رهبری و تحریریه نشریه كار تصمیم گرفت پرونده این بحثی را كه بدین سطح سقوط كرده بود هر چه زودتر جمع كند. سقوط بخشی از رهبران فداییان به این سطح ضمنا نشانه رشد یك نگرش نوین در میان مردم و فداییان اكثریت در نتیجه انقلاب سبز مردم ماست كه منتقدان خط مشی دوران انقلاب فداییان را در موضع دفاعی قرار داده است. بقول بهزاد كریمی : " چرا فرخ بعد از این همه سال، باز هم می کوشد آن تناقضات دیرینه را حفظ و بازسازی کند؟ جز اینست که او همچنان بر این فکر است که می توان ساختار فقهی جمهوری اسلامی را اصلاح کرد و آنرا "شکوفا"نمود، منتهی این بار در جهت تغییر رفتار ولی فقیه و تقویت جمهوریت این نظام؟!" اشاره او در واقع به سیاست پشتیبانی از جنبش سبز است كه قطعا با هواداری اكثریت فداییان خلق داخل كشور روبروست. مقاله فرخ نگهدار هر چند سخن چندان تازه ای در برنداشت، اما یك جمله كلیدی در این مقاله وجود داشت كه منتقدان نگهدار اگر هم به این جمله اشاره نكردند، اما همه بحث آنان پیرامون همین یك جمله بود. این جمله از نظر آنان نشانه آن بود كه فرخ نگهدار تحت تاثیر جنبش سبز تصمیم به تقابل گرفته است و باید او را ساكت كرد. نگهدار نوشته بود: "من مشی سازمان مجاهدین خلق ایران را فاجعه بار، جنایت آلود و موجب بزرگ ترین ضربات به روند تحول سیاسی جامعه و به منافع ملی کشور می شناسم. من بر شناخت خود از ماهیت خط مشی سازمان مجاهدین و نقش فاجعه بار رهبری آن سازمان ایستاده ام و طی این سال ها هرچه پیش تر رفته ایم بیشتر پی برده ام که شناختم از ماهیت آن رهبری و مواضعم در مقابله با آنان تا چه واقع بینانه بوده است. تحلیل تمام گروه های چپ، به شمول اقلیت، راه کارگر، پیکار، رزمندگان و غیره را بشدت ذهنی و برداشت آنان از ظرفیت های موجود در جامعه را کاملا رویایی بود. مشی سیاسی آنان در قبال نیروهای تحت هدایت خود بشدت غیرمسئولانه، فاقد آینده نگری و محکوم به شکست و خسران سنگین بوده است. تحلیل اینان و این مشی، فعالین سیاسی را به گوشت دم توپ تبدیل کرد؛ بی آنکه هیچ میراثی برای آینده برجا گذارد." نگهدار، خواسته یا نخواسته، در این جملات برای نخستین بار به مسئله ای اشاره كرد كه تا به امروز سعی در مطرح نكردن آن بود و آن اینكه گروه هایی نظیر اقلیت و راه كارگر و پیكار و غیره بی دلیل شكست خود را به گردن به اصطلاح "لو دادن" و "جاسوسی" فدائیان خلق نیاندازند. این شكست تماما نتیجه مشی غیرمسئولانه رهبران این گروه ها بود كه اعضای خود – و حتی دیگر گروه ها به شمول فداییان خلق اكثریت را- به گوشت دم توپ تبدیل كردند و خود عمدتا از کشور خارج شدند . این سخن – و بیش از خود سخن جرات بیان آن - انفجار ایجاد كرد و تاسف آور اینكه در این انفجار بخشی از اعضای رهبری سازمان اكثریت نقش اصلی را در اتهام زنی و لجن پاشی گذشته سازمان بر عهده گرفتند. دانش باقرپور سخنان نگهدار را غیرمسئولانه اعلام داشت و با ردیف كردن چند جمله از نشریه كار دوران انقلاب سعی كرد اثبات اتهامات وارد شده به فداییان اكثریت را برعهده گیرد. سهراب مبشری از "جاسوسی" سخن گفت و بهزاد كریمی خواستار شد كه فورا و بدون هیچ بحث و گفتگو، رهبران و اعضای فداییان اكثریت بطور یكجانبه از همه دیگر گروه ها عذرخواهی كنند . دانش باقر پور در نوشته خود از نگهدار خواست در خانه شیشه ای بنشیند و مسئولانه سخن بگوید. نمونه ای از سخنان "مسئولانه" باقرپور چنین است : "با پیروزی انقلاب طرح اولیه قانون اساسی که توسط هیئتی مرکب از چهار حقوقدان مستقل تهیه شده بود و با معیار های یک نظام حقوقی عرفی انطباق داشت، به تصویب دولت مهندس مهدی بازرگان رسید. اما از آنجایی که محتوای این قانون با مخالفت خمینی روبرو شد، رسمیت حقوقی نیافت و وی آن را برای تغییرات بنیادین به نهادی متشکل از روحانیون و دیگر مریدان خود سپرد." این نمونه ای از دانش و اطلاعات تاریخی و سیاسی و سخنان "مسئولانه" كسی است كه دیگران را به نشستن در خانه شیشه ای دعوت می كند. در حالیكه نمی داند كه مسئله برعكس بود و خمینی خواهان تصویب آن قانون اساسی از طریق رفراندم و دولت خواهان تشكیل مجلس موسسان برای بررسی طرح بود. و مجلس خبرگان به پیشنهاد آیتالله طالقانی بعنوان سازشی میان اصرار آیتالله خمینی بر رفراندم و دولت بر مجلس موسسان، بوجود آمد. این نخستین جملات فردی است كه می خواهد مسئولانه سخن بگوید و سخن گفتن مسئولانه را نیز این شیوه ترك خورده می داند كه بجای آنكه نشریات و مواضع همه گروه ها را در روند تاریخی و در پیوند با یكدیگر بررسی كند جملاتی از نشریه كار را كه قبلا مشابه یا عین آنها را محمدرضا شالگونی در راه كارگر بعنوان سند "جنایت" فداییان اكثریت منتشر كرده در كنار هم چیده و بعنوان "نشستن در خانه شیشه ای" به خوانندگان عرضه می كند. البته ایشان خود در خانه سیمانی نشسته و نمی گوید كه همان موقع و پیش از آن راه كارگر در مورد فداییان اكثریت چه چیزهایی می نوشت و چه آرزوهایی برای آنان داشت. بهزاد كریمی یك عضو دیگر رهبری سازمان اكثریت در نوشته خود به دفاع غیر مستقیم از مواضعش در پلنوم سال 1365 فداییان خلق پرداخته و البته مجموعه مسایل آن پلنوم را به شكل مبهمی بیان می كند تا خواننده دقیقا نداند مواضع آقای كریمی در آن پلنوم چه بود و از خط مشی دوران انقلاب فداییان به چه دلیل و تحت چه عنوان انتقاد می كرد. بهزاد كریمی بجای آنكه سیاست اتحاد و انتقاد سازمان فداییان خلق اكثریت را برای خواننده تشریح كند و به او اجازه دهد كه خود در مورد آن نتیجه بگیرد، این سیاست را "شكوفایی جمهوری اسلامی" معرفی می كند و پنجاه بار صفت "فاجعه بار" را درباره آن بكار می گیرد تا امكان قضاوت مستقل و عینی را از خواننده سلب كند. كریمی البته توضیح نمی دهد چرا طرفداری از شكوفایی انقلاب و نظام برآمده از آن، یعنی جمهوری اسلامی یك فاجعه و جرم است؟ او پس از آنكه خواست شكوفایی را مایه "سرافكندگی" و "شرمساری" می نامد، با اجازه خود و بدون اینكه كسی به او مسئولیت و اجازه ای داده باشد از طرف رهبران و اعضای سازمان اكثریت از همه گروه های دیگر عذرخواهی می كند. بهزاد كریمی می داند كه اگر بجای پنجاه بار، هزار بار هم اصطلاح "فاجعه بار" را تكرار كند سرانجام باید به این سئوال مرکزی پاسخ دهد كه اگر آن سیاست اتحاد و انتقاد فاجعه بار بود، سیاست درست و غیرفاجعه بار کدام بود؟ به گفته كریمی "از همان اول پیروزی انقلاب می شد دید- و دقیق تر می بایست دید- که اندیشه اسلامی به رهبری و هژمونی آقای خمینی، بازی سیاسی را برده است و از این پس تا مدتی دستکم نه چندان کوتاه، مسئله مرکزی جامعه ایران حکومت ولائی خواهد بود." كریمی توضیح نمی دهد كه اگر از همان ابتدا معلوم بود كه آقای خمینی هژمونی را برده است، پس انتقاد از خط مشی سازمان در پلنوم 65 كه چرا سازمان اكثریت "هژمونی طبقه كارگر" را مطرح نكرد و اگر این را مطرح كرده بود آقای خمینی هژمونی را بدست نمی آورد، چه بود؟ به هر حال بهزاد كریمی پس از كلی مقدمه چینی سیاست درست مورد نظر خود را در یك جمله چنین معرفی می كند: "اتخاذ موضع اپوزیسیونی منتقد نرم اما پیگیر". كوه نقد سیاست "فاجعه بار" موش زایيد. پس از آن همه سخن در مورد فاجعه و شرمساری و سرافكندگی و عذرخواهی و پوزش طلبی كه اعضای سازمان دچار آن شده اند و به همه بابت آن بدهكار هستند معلوم شد بجای سیاست اتحاد و انتقاد كه لااقل محتوای سیاسی روشنی دارد باید سیاست "نرم و پیگیر" در پیش گرفته می شد كه اصلا معلوم نیست "نرم و پیگیر" یعنی چه و دارای چه محتوایی است؟ و تفاوت آن با سیاست "اتحاد و انتقاد" چیست؟ البته این سیاست "نرم و پيگير" هم هیچ خاصیتی نداشت و هیچ تغییری در وضع ایجاد نمی كرد، چرا كه به گفته كریمی "روشن است که این رویکرد در سالهای نخست هم با مقاومت و ریزش نه چندان کمی در کل سازمان مواجه می شد و هم مانند همه اپوزیسیون با شمشیر سرکوبی در همان ابتدا روبرو می گردید که بهر حال کمی دیرتر بر سرمان فرود آمد." عجب سیاست غیرفاجعه باری! هم اعضای سازمان بیشتر ریزش می كردند و هم رهبران فداییان خلق بیشتر سركوب می شدند و هم بايد زودتر فرار می كردند. سهراب مبشری نیز به همان اندازه كه در ایراد اتهام به سازمان از كریمی فراتر می رود در سیاستی كه بجای سیاست "فاجعه بار" توصیه می كند نیز از او فراتر رفته و سیاست "ملی- مذهبی ها" را بعنوان جایگزین ارائه می دهد. به گفته وی "ملی – مذهبی ها از خود تصویر یک نیروی منتقد به جای گذاشتند و در عین حال ناگزیر به پرداختن بهایی به سنگینی بهایی که ما پرداختیم نشدند." یعنی سیاست ملی-مذهبی ها كه نه تنها مدافع جمهوری اسلامی بودند، بلكه خود زمانی دولت را در دست داشتند و در مجلس نماینده داشتند در مقابل مشی اتحاد و انتقاد از جمهوری اسلامی ابتدای انقلاب قرار می دهد. البته اینكه در آن زمان جریانی بنام ملی مذهبی به مفهومي كه امروز می شناسیم وجود نداشت مورد توجه ایشان نیست. با اینحال مبشری نیز مانند كریمی معتقد است كه هیچكدام از این سیاست ها در نهایت مانع سركوب و فرار گروه های چپ نبود. اصلا بنظر مبشری خطای چپ در همین ماندن در صحنه و عدم تدارك عقب نشینی بود. به گفته وی "جنبش چپ ایران دارای سنت و تجربه کافی برای عقب نشینی بود... اما این تجارب جنبش چپ ایران به هیچ وجه مورد اعتنای چپ پس از انقلاب ۵۷ نبود. حتی رهبری حزب توده ایران نیز می خواست دیگر متهم به فرار از صحنه نشود و با اینکه دقیقاً از مقاصد سرکوبگرانه جمهوری اسلامی در مورد توده ای ها آگاه بود، تصمیم گرفت در ایران بماند و از فرصت های متعدد برای خروج از کشور استفاده نکند." ما نمی خواهیم دفاتر گذشته پیش از انقلاب را ورق بزنیم و ببینیم سهم گروه های چپ و چریکی در متهم کردن رهبری حزب توده ایران به فرار از کشور پس از کودتای 28 مرداد كه اتفاقا مبشري هم به آن اشاره مي كند چقدر بود و چگونه آن عقب نشینی را به کارزای طولانی تبلیغ علیه حزب توده ایران کرده بودند. در اینجا و در این نكته يعني در مسئله ضرورت عقب نشيني و فرار است كه منتقدین فرخ نگهدار به او می پیوندند و ظاهرا همه آنها با دیگر گروه ها و سازمان هایی از نوع اقلیت و راه كارگر و غیره هم صدا می شوند. امروز جز مجاهدین خلق كه مدعی هستند "قیام" 30 خرداد آنها بخت پیروزی داشت، هیچ نیروی چپ جدي وجود ندارد كه برای خود كمترین بخت مقاومت دربرابر جنبش مردم به رهبری آیتالله خمینی را قایل باشد. بنابراین امروز اختلاف اقلیت و راه كارگر با فرخ نگهدار و منتقدین فرخ نگهدار اصلا بر سر این نيست كه كدام سیاست می توانست مانع سركوب یا فرار شود. بحث بر سر آن است كه بقول سهراب مبشری قبل از این فرار چه سیاستی در پیش گرفته می شد و چه "تصویری" از جریانی كه دیرتر یا زودتر باید فرار می كرد در ذهن مردم باقی می ماند: تصویر سازمانی مدافع جمهوری اسلامی یا مقابل جمهوری اسلامی؟ تمام آنچه از آن بعنوان "سیاست فاجعه بار" نام برده می شود این تصویر است و نه هیچ چیز دیگر. و "فاجعه بار" بودن این تصویر هم اكنون بشدت زیر سوال رفته است. اگر مردم واقعا معتقدند كه شكوفایی جمهوری اسلامی فاجعه بار بوده پس چرا پس از 30 سال به كسی رای داده اند كه در آن زمان نخست وزیر كشور و مسئول ایجاد شكوفایی بوده و امروز با هدف "شكوفایی جمهوری اسلامی" وارد عرصه انتخابات شده بود؟ اما فقط آن تصویر نیست كه زیر سوال رفته است، بلكه سیاست فرار هم زیر سوال است. پرسش اینجاست كه آیا سیاستی كه مبنای آن بر عقب نشيني و فرار ناگزير دیرتر یا زودتر قرار داشته باشد اصولا یك سیاست محسوب می شود؟ آیا یك حزب چپ می تواند بگوید كه من وارد عرصه مبارزه می شوم تا تصویری از خود بجای بگذارم و بعد فرار كنم؟ آيا همين فكر كه در نهايت بايد فرار كرد خود سياست را تحت تاثير قرار نمي دهد و آن را ماجراجويانه و غيرمسئولانه نمي كند؟ آیا یك خط مشی سیاسی درست بر مبنای امكان های معین برای تغییر شرایط و نه تسلیم در برابر آن تنظیم نمی شود؟ آیا همین نشان نمی دهد كه تنها سیاست اتحاد و مبارزه حزب توده ایران كه بر مبنای مبارزه برای تغییر شرایط و ماندن در صحنه بجای فرار تنظیم شده بود سیاستی درست بود كه هیچكس تا به امروز نتوانسته جایگزین و آلترناتیوی برای آن ارائه دهد؟ ما از اینجا وارد بحثی بسیار جدی تری می شویم كه متاسفانه بخشی از رهبران سازمان های سیاسی به سطح تسویه حساب های شخصی و دعوای صندلی تنزل داده اند. محتوای مشی سیاسی حزب توده ايران حزب توده ايران تنها حزب و جریان چپ ایران بود كه سیاستی را تنظیم كرد كه اساس آن بر ماندن در صحنه و تغییر دادن شرایط قرار داشت و نه فرار. مبشری می گوید: "حتی رهبری حزب توده ایران نیز می خواست دیگر متهم به فرار از صحنه نشود و با اینکه دقیقاً از مقاصد سرکوبگرانه جمهوری اسلامی در مورد توده ای ها آگاه بود، تصمیم گرفت در ایران بماند و از فرصت های متعدد برای خروج از کشور استفاده نکند." رهبری حزب توده ايران بخاطر آنكه متهم به فرار از صحنه نشود نبود كه فرار نكرد، بلكه بدین دلیل فرار نكرد كه سیاستی را اتخاذ كرده بود كه نه بر مبناي فرار بلكه بر مبنای ماندن تا به آخر در صحنه تنظیم شده بود. این سیاست همان اندازه که به رهبری حزب اجازه فرار نمی داد، او را ناگزير مي كرد روشي مسئولانه در پيش گيرد، تا انجا كه حزب توده ایران را به مهم ترین و پیگیرترین مدافع انقلاب 57 تبدیل كرد! چنان که پس از 31 سال، هنوز هیچ دولت و هیچ ترکیبی از حاکمیت جمهوری اسلامی نتوانسته آن تعریف و تصویری را که حزب توده ایران از انقلاب 57 بصورت مکتوب و پیگیر و حتی بنام "خط امام" ارائه داد نه در سطح و نه در عمق جامعه پاک کند. روشن است كه هر خط مشی سیاسی تبعات و الزامات خود را دارد. تبعات خط مشی ماجراجویانه و غیرمسئولانه و "همه یا هیچ" امثال مجاهدین خلق یا اقلیت و راه كارگر آمادگی برای فرار بود. این سیاست در آن زمان نه بر مبنای بجای گذاشتن یا نگذاشتن تصویر، بلكه بر مبنای بدست گرفتن هژمونی و انديشه "یا قدرت یا فرار" تنظیم شده بود. تبعات آن سیاست آمادگی برای فرار بود. تبعات سیاست حزب توده ايران برعكس ناگزیری از ماندن در صحنه بود و می بینیم که پس از 31 سال هنوز در صحنه است، هنوز در شعارهای جنبش سبز است و هنوز کابوس حاکمیت. رهبری حزب توده ايران در سال 1361 درست همان وضعی را داشت كه امروز مثلا آقای مهندس موسوی با آن مواجه است. آیا آقای موسوی می تواند فردا ناگهان از خارج از كشور سر درآورد و بگوید كه به او خبر رسیده كه قرار است دستگیر شود و بنابراین فرار كرده است؟ هرگز. آقای موسوی سیاستی را پیش می برد كه بر مبنای ماندن در صحنه، ولو به قیمت دستگیری و زندان تنظیم شده است و نه فرار. همزمان با كودتای 22 خرداد امثال تاج زاده، نبوی، میردامادی و دهها و صدها تن دیگر در خانه های خود نشسته بودند منتظر بودند تا ساعتی دیگر دستگیر شوند. آنها می دانستند كه كودتا شده و می دانستند كه اگر این كودتا موفق شود ممکن است در زندان با آنان همان كار و بدتر از آن را كنند كه با كیانوری و رهبران حزب توده ايران كردند. ولی آنان نمی توانستند فرار كنند و فراتر از این، حق فرار نداشتند. آنان در مواجهه با حاکمیت خیانت کرده به انقلاب 57 سیاستی را تنظیم كرده بودند كه این سیاست به ایشان امكان و اجازه فرار نمی داد. اشتباه رهبری حزب توده ايران در سال 1361 اصلا این نبود كه فرار نكرد، اشتباه در آن بود كه برای تقسیم رهبری به دو بخش داخل و خارج از کشور و سپس آماده شدن برای ماندن و زندان رفتن دیر جنبید و مجموعه حزب را برای آن آماده نكرد. در نیمه دوم سال 1361 این تدارک باید دیده می شد و تصمیم قطعی گرفته می شد که كدام بخش از رهبری حزب باید حتما در داخل كشور و علنی بماند و آماده زندان شود؟ كدام بخش را می توان مخفی كرد؟ كدام بخش را می توان به مهاجرت فرستاد؟ تماس ها و روابط كسانی كه باید به زندان روند به چه شكل باید محدود و كور شود و به كسانی واگذار شود كه از كشور خارج خواهند شد؟ اعضای حزب در برابر چشم انداز دستگیری رهبران چه واكنشی را باید نشان دهد؟ چگونه سیاست درست و دقیق حزب را در دفاع از انقلاب و جمهوری برامده از آن باید در آن شرایط ادامه داد؟ اینها مسایلی بود كه در دوران قبل از دستگیری باید در باره آنها در درون حزب تصمیم قاطعانه گرفته می شد و اعضای حزب آماده شرایط جدید فعالیت در جمهوری اسلامی می شدند. رهبری حزب متاسفانه این واقعیت را به همین شكل مورد بحث قرار نداد. با وجود آنكه نورالدین كیانوری قبلا و با صراحت اعلام كرده بود كه رفتن به زندان و آمادگی برای شكنجه و اعدام جزیی از سیاستی است كه حزب آن را دنبال می كند(1)، با اینحال این مسئله به همین شكل مطرح نگردید بلكه برعكس بصورت بحث در مورد چگونگی فرار و مهاجرتی در آمد كه هیچ یك از اعضای رهبری حزب خواهان آن نبود و می دانست كه نمی تواند و نباید آن را انجام دهد. اینكه چرا چنین شد دلایل متعددی دارد كه اكنون جای بحث آن نیست ولی اگر بخواهیم مسئله را در عمیق ترین سطح آن دنبال كنیم واقعیت آن است كه میان خط مشی سیاسی حزب در دوران پس از انقلاب با سیاست سازمانی آن تضادي وجود داشت. این تضاد در مرحله اول انقلاب چندان مشكل ساز نبود زیرا اولا در این مرحله خطری كه حزب را تهدید می كرد عمدتا از ناحیه بازماندگان ضدانقلاب بود تا دستگاه حكومتی، چنان كه كودتای نوژه این واقعیت را نشان داد و ثانیا جمهوری اسلامی هنوز تثبیت نشده بود. اما از زمانی كه از یكسو خطر ضدانقلاب كاهش پیدا كرد و از سوی دیگر ماجراجویی مجاهدین خلق بطور متضاد به تقویت گرایش های ارتجاعی جمهوری اسلامی منجر شد تضاد سیاست سازمانی حزب با خط مشی سیاسی آن جدي شد. در حالیكه مشی سیاسی حزب در دفاع از انقلاب و خط امام در برابر مخالفان آن وجود یك سازمان علنی را ایجاب می كرد، رهبری حزب لازم ديد برای دور كردن خطر از سر اعضای حزب، سازمان خود را روز بروز بیشتر جمع و جور كند وعلنی بودن سازمان خود را با علنی ماندن همه رهبران حزب پیوند زند. پایان سخن ما كوشیدیم از بحثی كه در میان فداییان خلق مطرح شده بود، هر چند كه برخی متاسفانه آن را به سطحی غیرقابل دفاع تنزل دادند، نتیجه مثبتی بگیریم. درباره این نتیجه باید امروز اندیشید و بحث كرد و آن را روشن تر و عمیق تر كرد. چرا كه پاسخ به نیاز امروز و فردای ماست. مسئله آن است كه فراریان چپ خارج از كشور در طی 30 سال گذشته فضایی را بوجود آورده اند كه فرار خود را بعنوان اوج هشیاری و تیزبینی سیاسی معرفی كنند و نه پيامد ناگزير خظ مشي ماجراجويانه و غيرمسئولانه خود. براساس درك و تبلیغ آنان و همانطور كه سهراب مبشری نیز می گوید چپ هشیار و رزمنده آن چپی است كه زودتر آماده عقب نشینی و فرار باشد. بنابراین رهبران حزب توده ايران كه در كشور ماندند و به زندان افتادند قربانی عدم هشیاری و توهم خود شدند. در حالیكه چنین نیست. چپ هشیار و رزمنده در بسياري مواقع آنی است كه آماده ماندن علنی در صحنه ولو به قیمت رفتن به زندان و خطر شكنجه و تحقیر و اعدام است. بدون چنین درك و روحیه ای فعالیت مجدد علنی چپ در ایران ناممكن است. اگر چپ ایران منتظر 22 بهمن دیگری است تا بر روی شانه های خلق آزادی خود را بدست آورد، باید گفت بدنبال سراب می دود. چپ ایران باید خود را آماده حضور در جنبش مردم کند. حتی برای دوران پس از شكست كودتای كنونی نيز بتدریج خود را آماده کند. اگر امروز رهبران جبهه مشاركت یا مجاهدین انقلاب اسلامی رفتن به زندان را به فرار ترجیح می دهند بخاطر آن نیست كه خطری تهدیدشان نمی كند یا در مورد ماهیت كودتاچیان دچار توهم هستند بلكه برای آن است كه سیاستی را تنظیم كرده اند كه براساس آن می توانند و می خواهند به هر قیمتی فعالیت علنی كنند. تجربه ماندن رهبران حزب توده ایران در كشور، اگر تدارك شده عملی می شد و اگر در مهاجرت خط مشی پر نوسان بر حزب حاکم نمی شد، ما امروز درس ها و دستاوردهای بزرگ تری را برای ارائه به جنبش دراختیار داشتیم. 1- نورالدين كيانوري در مصاحبه با نشريه كار شهريور 1361 تحت عنوان "حكم تاريخ به پيش مي رود" مي گويد: "شما مي گوييد تا كي منتظر شويم. سه سال است كه ما مدام صداقت نشان مي دهيم ولي آنها مي زنند توي گوش ما، دست ما را لاي در مي گذارند، ما را اذيت مي كنند، اين امكان را از ما مي گيرند، آن امكان را مي گيرند. آخر اين كه نشد. ما به شما مي گوييم كه اين يك روند تاريخي است و ما نمي توانيم با خواست خودمان، با بي حوصلگي خودمان آن را تغيير بدهيم. اين تجربه تاريخي لازم دارد. و اين تجربه اندوزي همرزمان مذهبي ما مي تواند گاهي اوقات براي ما مبارزان راستين پيرو سوسياليسم با روش هاي دردناك توام شود و براي خود تجربه اندوزان شكست هاي دردآور ببار آورد. همه اين احتمالات در مقابل ما قرار دارد. به اين ترتيب راهي كه ما در پيش داريم جاده آسفالته نيست. جبهه متحد خلق ما، جبهه اي است كه از يك راه فوق العاده پرتلاطم مي گذرد. ما كه در اين راه حركت مي كنيم بايد بدانيم كه در اين راه ممكن است دچار طوفان هاي سخت هم بشويم و مسلما پيچ و خم ها، فراز و نشيب ها، بيغوله هاي خطرناك و از آن جمله زندان و چيزهاي ديگر در مقابل ما باشد. ولي ما از اين راه عبور خواهيم كرد. يعني آن طرف اين جاده سنگلاخ و پر بيغوله و پرنشيب و فراز عبارت است از اتحاد صميمانه نيروهاي مردمي ميهن ما، نيروهاي پيرو راستين سوسياليسم علمي و نيروهاي راستين انقلابي مسلمان مبارز متعهد براي ايجاد يك ايران مستقل و آزاد. ايراني كه بر پايه عدالت اجتماعي باشد. ما با خوش بيني تاريخي به اين راه نگاه مي كنيم. نه با خوش بيني كودكانه امروز و فردا." |
راه توده 262 22 فروردین ماه 1389