راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

سال سبز 88 را به سال رویش 89 بسپاریم
زمانه زیر و رو می شود
زیرا، زمینه سبز و پرنگار شده

 

سال 88 تا چند روز دیگر به پایان می رسد. سالی که خون و رویش- در دو رنگ سرخ و سبز- با هم پیوند خوردند و تردید نداریم که سال 89 نوزاد این پیوند تاریخی خواهد بود. تمام آنها که در سال 88 در ایران چشم برجهان گشودند نامشان "خرداد"، "تیرداد"، "دی داد" و "بهمن داد" است. چه دختر باشند و چه پسر. آنها در ایران روئیدند و سبز شدند، تا جای خالی سهراب ها، روح الامینی ها، نداها، پوراندرجانی ها و دهها به خون غلطیده سال 88 و قربانی کودتای 22 خرداد را پر کنند. نه فقط پر کنند، بلکه پر شمار کنند.
بهار 88 با رویش و سبزی آغاز شد. نه تنها تابستان که زمستان 88 نیز ایران سبز ماند و اکنون می رویم تا دو بهار، دو سبزی و دو رویش را دست به دست بدهیم. "سربلندی" را به سفره هفت سین تک تک مردم ایران ببریم و بر سر همین سفره، کنار مادران، پدران و همسران و خواهران قربانیان کودتای خونین 22 خرداد بنشینیم. تا بدانند "ما، همه با هم هستیم"!
ایران، هیچ جنبش و خیزش و انقلابی را به وسعت و عزم و آگاهی جنبش سبز انقلابی به خود ندیده است. نه انقلاب بهمن 57 و نه انقلاب مشروطه؛ هیچکدام دارای این هویت و وسعت و عزم نبودند، چه رسد به شورش 15 خرداد و یا قیام 30 تیر 1331 که در برابر جنبش خودآگاه و سبز ملت ایران رنگ باختند. این که امروز، این و یا آن سردار سپاه چه می گوید و یا فلان امام جمعه و عضو شورای نگهبان چه بر زبان می آورد و یا فلان قلم بدستی که در کنار تفنگ بدستان روزنامه سیاه می کند چه می نویسد و یا مقام معظم به دروغ و دغل ادامه میدهد و... کوچکترین ارزش و اعتباری در قضاوت تاریخ و مردم ایران در باره سال 88 و جنبش انقلابی مردم نخواهد داشت. همه آنها را سیل زمان و حوادث با خود خواهد برد، آنچه می ماند حرکت تاریخی یک ملت است.
سال 88، سال عظیم ترین و وسیع ترین آگاهی ملی، بلکه خودآگاهی ملی بود. مردم ایران نه تنها در این سال خویش را یافتند، بلکه ماهیت و هویت حاکمیت را شناختند. نه تنها شناختند، بلکه آن را در کف خیابان برهنه کرده و به نمایش گذاشتند و این بزرگترین دسـتآورد جنبش سبز در سال 88 بود. مردم در این سال، یکبار دیگر متولد شدند، یک بار دیگر چشم گشودند و با این تولد و چشم گشائی دوباره، حاکمیت را به قامت دیدند و شناختند. یکبار دیگر صفوف روحانیت را از هم جدا کرده و همه را به آن دلیل که لباسی یک شکل و عمامه ای هم رنگ بر سر دارند با یک چوب نراندند. روحانی جلیل القدر ایران- آیت الله منتظری- را روی شانه های خود بدرقه کردند، با "اوین" همچون نماد جنایات 30 سال اخیر آشنا شدند، خاوران را بازشناختند، جایگاه سران و رهبران سرمایه داری بزرگ تجاری ایران را در کنار نظامی ها و کودتاچی ها کشف کردند، پس از سالها دانستند که صدها سردار و فرمانده سپاه که از میهن در برابر ارتش صدام دفاع کرده بودند، تصفیه و کنار گذاشته شده، به زندان افتاده و یا اگر دق نکرده باشند، کشته شده اند. دیدند که از همین جمع عده ای را به جرم حمایت از جنبش سبز مردم به زندان برده اند. میرحسین موسوی را یکبار دیگر شناختند و کشف کردند. با چهره واقعی علی خامنه ای آشنا شدند و نقش آفرینی فرزندانش در پشت صحنه را کشف کردند. کانون توطئه ها را که در همین سال و همین جنبش با عرض و طول واقعی آن آشنا شدند، پیدا کردند. اینها کم بود؟

مردم چسبندگی امام جمعه ها به باطوم و دلار را به چشم دیدند و درنده خوئی آنها را در گسیل بسیج و سپاه به خیابان ها برای سرکوب مردم را شاهد شدند. عزم حکومت برای به خون کشیدن مردم را دیدند تا عزم خویش را با آن برابر کنند. ریشه بیکاری و فساد و تباهی و دو روئی و دروغگوئی را کشف کردند، دلیل ویرانی کارخانه ها و نابودی تولید را در واردات 70 میلیارد دلاری ( و 25 میلیارد نیز واردات قاچاق) باز شناختند. چادر نماز مادر بزرگ ها را روی تلویزیون ها کشیدند تا چهره زشت سیمای جمهوری اسلامی را نبینند.  زنان مذهبی و محجبه و زنان نیمه محجبه در کف خیابان ها، در بهشت زهراها، در یادبودها، در مرده شوی خانه ها، در سالگرد سرداران شهید جبهه های جنگ با عراق و در دهها سنگر و جبهه دیگر به هم پیوند خوردند. این پیوند حاصل درد مشترک آنها و همه ماست. چه کسی می تواند بگوید اینها کم است؟

آن روستائی که با اتوبوس و قطار مجانی به تهران آورده شد تا سیاهی لشگر کودتا شود، وقتی از تهران بازگشت، تازه فهمید در شهر چه خبر بوده و حکومت چقدر ذلیل و ناتوان شده که او را برای راهپیمائی به پایتخت می برد! و این تازه آغاز بیداری چایکاران، برنجکاران، پنبه کاران، گندمکاران، چغندرکاران، ذرت کاران، آجر پزها، کارگران روستائی اسیر در پای دارهای قالی در زیر زمین های نمور است. با این بیداری است که آنها با کارگران گرسنه و بی حقوق عسلویه، پارس جنوبی، ذوب آهن و پارچه بافی های اصفهان و مازندران، خودرو سازی های تهران، تراکتورسازی تبریز و اراک پیوند خواهند خورد. با گسترش همین آگاهی و پیوند است که بتدریج، کارگران صنایع نظامی و تنکنسین ها و مهندسان اتمی نیز در میدان این خیزش عظیم سبز خواهند شد.
کشتی سکان شکسته و بی بادبان نظام، در بهار 89، با سیلی این امواج مهیب کج و راست می شود. هر موج بزرگی که برمی خیزد، نشان از اعماق اقیانوس آگاهی مردم دارد. آب این اقیانوس را نمی توان سطل سطل خالی کرد. گرفتن و زندانی کردن و کشتن و سانسور کردن سطل هائی است که با آن می توان آب حوض خانه و یا برکه ای کوچک را خالی کرد!
آن که هنوز در رویای بازگشت به گذشته روزها خون می ریزد و شب ها سر بر بالین می گذارد، سحر با کابوس سبز بر می خیزد و آن که روزها نهال تازه سبز را آبیاری می کند و در انتظار آینده بهتر، شب ها سر بر بالین می گذارد تا صدای آرام حرکت ریشه ها را در اعماق زمین ایران ببیند، سحر، سرمست رویاهای پر نقش و نگار چشم باز می کند! زمانه زیر و رو می شود، چرا که زمینه در سرزمین ما سبز و پرنگار می نماید!

راه توده 260 15.03.2010
 

بازگشت