نگاهی به سخنرانی اکبر
گنجی
قاطعیت آقای خمینی
تزلزل آقای خامنه ای
بهرام نگاه
آقای اکبر گنجی هفته گذشته در شهر کلن آلمان
یک سخنرانی طولانی و به تصدیق خیلی از حاضران "خسته کننده" داشت. حاضرانی
که بسیاری از آنها مشهور به ملی مذهبی اند.
ایشان دراین سخنرانی برای بسیاری از مقولات نظرات خود را مطرح کرد. نظراتی
که از واقعیات فاصله دارند و به ایده هائی شخصی در گوشه اتاق خویش می
مانند.
به نمونه ای از این ایده ها توجه کنید:
«اصل اساسی در جنبشهای دموکراسی خواهانه، "غافلگیری" است. باید از
تاکتیکهایی استفاده شود که رژیم خودکامه را غافلگیر سازد. حضور میلیونی
مردم معترض در خیابانها، رژیم را شوکه کرد. دستگاهها و سازمانهای
سرکوب(سپاه، بسیج، نیروی انتظامی، وزارت اطلاعات)آمادگی مقابله را نداشتند.
اما ادامه استفاده از همین تاکتیک واحد، روشن کردن زمان دقیق انجام آن از
چند هفته قبل (مثلاً شرکت در راهپیمایی روز قدس، اجتماع 13 آبان، راهپیمایی
22 بهمن و... )، روشن کردن مکان دقیق تظاهرات (شرکت در مراسمی که مکان آن
از قبل توسط رژیم تعیین شده است) و اعلام نحوه انجام آن از قبل؛ همین
تاکتیک را به شیوهای غیرعملی و تحت کنترل رژیم تبدیل کرد. اصل تنظیم
کننده، اصل غافلگیری است."
من تصور می کنم برای بسیاری که در آن سخنرانی حضور داشتند این سئوال مطرح
بود که چگونه می توان یک جنبش میلیونی را، مطابق "اصل غافلگیری" مخفیانه به
خیابان آورد؟
اگر هدف از این نوع استدلال ها و ادعاها ناکارآمد معرفی کردن رهبران فعلی
جنبش سبز است، همین را می توان با صراحت گفت و نیاز به این نوع آسمان و
ریسمان به هم بافتن ها نیست.
بنظر من بخش مهمی از مشکلات ذهنی که باعث طرح این نوع نظرات می شود عدم
اعتقاد به ابتکار و خلاقیت خود مردم در جریان جنبش های اجتماعی است.
در یک نمونه دیگر، ایشان گفت:
"آیت الله خمینی دارای توان بالای تصمیم گیری بود. به عنوان مثال، تعیین
تکلیف چند هزار زندانی سیاسی و اعدام آنها در تابستان 1367، عزل آیت الله
منتظری از قائم مقامی رهبری، اعدام سید مهدی هاشمی و غیره. اما آیت الله
خامنهای توان تصمیم گیری دربارهی اصلاح طلبان، رهبران جنبش سبز و مسائل
مهمی از این قبیل را ندارد. اگر موسوی و کروبی این چنین در مقابل آیت الله
خمینی ایستاده بودند، او به سرعت تمام تصمیم میگرفت و کار آنها را یکسره
میکرد. اما ویژگی علی خامنهای اینست که نمیتواند."
تصور می کنم بسیاری از آنها که در جلسه حضور داشتند، اگر مانند خود من،
ملاحظه سوابق فعالیت سیاسی آقای گنجی در داخل کشور را نمی کردند، با صراحت
و اعتراض در همان جلسه به ایشان می گفتند که شما عملا آقای خامنه ای را
تشویق و تحریک به کشتار می کنید، درعین حال که ادعاهائی را در باره آقای
خمینی مطرح می کنید که حتی رهبران کنونی جنبش سبز نیز با ایماء و اشاره می
گویند در دو سال آخر عمر آقای خمینی کاسه ای زیر نیم کاسه بوده که هنوز
اسناد آن را رو نکرده اند و معلوم نیست چه کسی، چه تصمیمی گرفته و نقش آقای
خمینی در آن میان چه بوده؟
ضمن آنکه، مگر آقای خامنه ای در نماز جمعه پس از انتخابات 22 خرداد، فرمان
سرکوب نداد و کشتار در خیابان ها و بازداشتگاه ها، پس از همین نماز جمعه
شروع نشد؟
کمی به عقب باز گردیم. مگر در اوین موج توقیف روزنامه هائی که امثال آقای
گنجی هم در آن قلم می زدند، فرمان را اقای خامنه ای باز هم در سخنرانی خویش
پس از بازگشت از سفر مشهد نداد؟
اشکال آقای گنجی و امثال ایشان، همان است که دربالا اشاره کردم. اشکال در
عدم باور به توان و قدرت مردم در یک جنبش اجتماعی است. همانگونه که ابتکار
مردم در چنین جنبشی را ایشان نمی بیند و قبول ندارد و تئوری یا مقوله "اصل
غافگیری" را کشف کرده و می کنند، در این بخش هم توان جنبش و قدرت مردم را
در ایستادن در مقابل کودتاچی ها و آقای خامنه ای که بخشی از ماجراست نمی
بیند. حتی اگر ایشان فرمانده کودتا هم باشد، بالاخره متکی به یک نیروی
سازمان یافته نظامی و امنیتی باید عمل کند و این دو نیرو با مردم سینه به
سینه شده اند. آنچه به ظاهر باعث تزلزل آقای خامنه ای برای آن سرکوبی که
آقای گنجی انتظار آن را دارد شده، همین نیروی مردم است. البته باضافه بخشی
از حاکمیت که به حاشیه و متن جنبش پیوسته اند. از روحانی تا غیر روحانی!
آقای خمینی توانست توی دهن دولت بختیار بزند، اما نه به این دلیل که خیلی
زود و قاطع تصمیم می گرفت، بلکه به همان دلیل که در تکرار آن جمله "توی دهن
این دولت می زنم" به آن اضافه کرد و گفت: «من به پشتوانه این مردم، من دولت
تعیین می کنم! من توی دهن این دولت می زنم"
تصور می کنم اگر ایشان یکبار دیگر آن سخنرانی گوش بدهد، متوجه آن تذکری که
من می دهم می شود.
در حقیقت، این ملت ایران و نسل انقلاب 57 بود که توی دهن دولت برگزیده
شاهنشاه زد. این ادامه همان شعاری بود که فردای اعلام بختیار بعنوان نخست
وزیر و قبل از رفتن به مجلس و گرفتن رای اعتماد، مردم در خیابان ها روی
دیوارها نوشتند. هنوز آقای خمینی در ایران نبود که مردم در پاسخ به شاه و
تعیین بختیار بعنوان نخست وزیر نوشتند: "ما می گیم شاه نمی خوایم، نخست
وزیر عوض میشه. ما می گیم خر نمی خوایم، پالان خر عوض میشه!"
اگر نبود آن جنبش عظیم انقلابی سال 57، آقای خمینی نیز مانند دکتر مصدق که
در گوشه روستای احمد آباد کرج با زندگی وداع کرد، ایشان هم در یک گوشه ای
در نجف با زندگی وداع گفته بود.
بنابراین، بحث بر مردم و حضور و جنبش آنهاست. همه چیز از اینجا و با دیدن
این واقعیت آغاز می شود، همچنان که همه انحراف ها با نادیدن این واقعیت شکل
می گیرد.
نکته بسیار مهم دیگری که آقای گنجی و امثال او، در آن نوع استدلال هائی که
آقای گنجی در سخنرانی شهر کلن خود طرح کرد، یعنی مقایسه آقای خمینی و آقای
خامنه ای، آنست که آقای خمینی در زمان خود، رهبر و سخنگوی یک جنبش انقلابی
در کشور بود، درحالی که اقای خامنه ای آمر و سخنگوی یک حرکت کودتائی و ضد
انقلابی است. در یک جنبش انقلابی قدرت از صفوف میلیونی مردم بیرون می آید-
موقعیتی که موسوی و کروبی و خاتمی اکنون به آن متکی اند- و در یک حرکت
کودتائی، قدرت در گرو حامیان نظامی و امنیتی و تشکل های زیر مجموعه کودتاچی
هاست که از نظر کمیت قابل مقایسه با توده مردم نیستند، اما مسلح به امکانات
حکومتی اند. این تقابل، همیشه در دراز مدت به سود جنبش مردم با شکاف در
میان صفوف حکومتی ها روبرو می شود. همچنان که طبیعی است با جمع شدن حضور
خیابانی مردم همراه می شود. هر اندازه این تقابل سنگین تر و علنی تر باشد،
خطر شتاب گرفتن شکاف در قدرت حکومتی – کودتائی بیشتر می شود و این همان
نکته ایست که آقای خامنه ای و اطرافیان او بدان واقف اند و به همین دلیل از
ریزش نیروهای خویش وحشت دارند و بیم دارند فرمانی بدهند که در نیمه راه آن
بمانند و خود قربانی آن شوند!
راه توده 287 11.10.2010