راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

نگاهی به نظرات عبدالرحیم پور
در رهبری سازمان اکثریت
رنسانس معکوس
در فدائیان اکثریت

 

زمینه های دوری امروز اپوزیسیون از واقعیت های جامعه ایران، تحریم های پیاپی و شكست خورده انتخابات، ناتوانی در برقراری پیوند با مردم و جنبش سبز و ... همه و همه در یك سلسله اندیشه ها و نظراتی ریشه دارد كه طی دو دهه اخیر و بویژه دهه هفتاد در اپوزیسیون ایران رایج شد. این اندیشه ها كه عمدتا بر مبنای حذف ایران از محاسبات سیاسی، تلاش برای لگد زدن به گذشته و تاریخ و پیشینه خویش به قصد پذیرش از سوی ارتجاع مهاجر و سلطنت طلب، نادیده گرفتن اتحاد با چپ مذهبی و داخل كشور به امید اتحاد با راست خارج از کشور قرار داشت، زمینه بی خبری كامل از اوضاع ایران شد كه نتایج آن را در دشواری های امروز می بینیم.
برای نمونه می توان به مصاحبه و سخنرانی "قربانعلی عبدالرحیم پور" از اعضای شورای رهبری سازمان فدائیان خلق ایران- اکثریت- در دهه هفتاد اشاره كرد كه در آنها دلیل عدم اشتراک عمل اپوزیسیون جمهوری اسلامی را ناشی از یک ضعف فرهنگی – تاریخی دانسته و اشاراتی نیز به مشی چریکی سازمان، مشی پس از انقلاب بهمن سازمان و سال های اخیر دارد، که جا دارد به هر کدام به نوبه خود پراخته شود. در واقع دلایل انفعال امثال عبدالرحیم پور را كه گویی اصلا جنبشی در كشور ما وجود ندارد كه ارزش یك گفتگو، یا یك نوشته یا حتی اندك پشتیبانی و حمایتی را داشته باشد باید در همین اندیشه ها دید كه نشان می دهد تا چه اندازه این دموكرات شدن ناگهانی توخالی و تبلیغاتی و غیرجدی است و ادامه همان سیاست غیردموكراتیك رویارویی با انقلاب 57 است. نام مقابل مردم قرار گرفتن را نمی توان فرهنگ دموكراتیك گذاشت چه در انقلاب 57 باشد چه در جنبش سبز.
مثلا آقای عبدالرحیم پور در گفتگوی دهه هفتاد خود در باره دلیل عدم همکاری مشترک اپوزیسیون و وارد عمل شدن آن می گوید:
«این عدم همکاری به علت فرهنگ خود کامگی، اقتدار و افکار غیر عقلائی است که تاریخا در بین ماها شکل گرفته و جامعه ما را هم دربر گرفته است. جامعه روشنفکری هم از دل همین جامعه بیرون آمده است. این فرهنگ اجازه نمی دهد که فرهنگ دمکراسی را به مثابه فرهنگ روزمره در مناسبات خودمان جاری کنیم»
راه توده در همان زمان، و با انتشار دیدگاه های عبدالرحیم پور بعنوان یك نمونه نكاتی را متذكر شد كه اعتبار آن تا همین امروز نیز حفظ شده است. راه توده نوشت كه براساس نظرات امثال عبدالرحیم پور:
"نه حکومت شاه، نه امپریالیسم، نه طبقات ستمگر حاکم و.... هیچ کدام در استبدادهای نوبتی که بر ایران تسلط داشته اند، نقش نداشته اند، بلکه این فرهنگ، که معلوم نیست از کجا آمده، چنین اجازه ای را نداده است!
وی می گوید: «زبان قهر و خشونت در فرهنگ سیاسی و روشنفکری نیروهای سیاسی وجود دارد و در تنظیم مناسبات، این مسائل تاثیر دارد. این فرهنگ خودکامگی اجازه نمی دهد که ما با هم کار کنیم.»
کی با کی کار کند؟ وجوه مشترک خواست های آنها چیست؟ اختلافات سیاسی، اقتصادی و نگرشی این سازمان ها که هر کدام بیانگر خواست و نیاز اقشار و طبقات معینی هستند، چیست؟ و... هیچ کدام از نظر آقای عبدالرحیم پور مزاحم همکاری نیستند، بلکه همه تقصیرها به گردن فرهنگ خودکامگی است. یعنی همان اندازه که مثلا آقای دکتر "باهری" از این فرهنگ متاثر است و ترور رهبران کردها در شهر برلین را طی مقاله‌ای در صفحه آخر کیهان چاپ لندن یک عمل قابل دفاع و برای حفظ تمامیت ارضی ایران می داند، عبدالرحیم پور زندانی دوران شاه هم متاثر است! یا مثلا ساواکی ها و ژنرال های زمان شاه که همچنان در مهاجرت به دفاع از ساواک پرداخته اند و روی دیگر حکومت غیر روحانی، اما سرکوبگر و غارتگر را به نمایش می گذارند، همان اندازه اسیر فرهنگ مورد نظر عبدالرحیم پور هستند که خود ایشان هست! اگر مثال ها را نه از گردانندگان جمهوری اسلامی، بلکه از طرفداران نظام شاهنشاهی می آوریم، به این دلیل است که این گفتگو و گفتگوهای مشابه اصولا برای زدن پل پیوند بین سلطنت خواهان و چپ ایران انجام می شود و این چنین اظهار نظرهائی نیز عمدتا با همین هدف بیان می شوند!
به گفته وی: «... همه آزادی، دمکراسی، مردم سالاری، حکومت قانون، جدائی دین از دولت می خواهیم اما یک نهاد مشترک برای این حداقل هم تشکیل نشده است. ده سال است! این خودش یک نمونه از فرهنگ خودکامگی!»
ایشان فراموش كرده این خواست ها و شعارها، هر کدام برای سازمان های اپوزیسیون معنی و مفهومی مستقل دارد و به همین دلیل است که اغلب بین مواضع اقتصادی اپوزیسیون راست جمهوری اسلامی در مهاجرت با حکومت موجود در جمهوری اسلامی همآهنگی کامل پیش می آید. در مقابله با چپ هم آنها در یک نقطه به یکدیگر می رسند! بنابراین خواست های اعلام شده در بالا نه ریشه فرهنگی، بلکه ریشه اقتصادی دارد. شما تا همان مواضعی را اتخاذ نکنید که اپوزیسیون راست خواهان آن است، به تفاهم و توافق با آنها نمی رسید. مگر توازن قدرت و توان اپوزیسیون چپ و تحولات داخل کشور سمت و سوی دیگری به خود بگیرد. بنابراین پیش از تغییر فرهنگ عمومی، باید به فکر متمرکز ساختن همه توان و قدرت چپ ایران بود و در این رهگذر هرگز نمی توان چپ مذهبی ایران را ندید. همان گونه که این چپ را جناح راست اپوزیسیون جمهوری اسلامی نمی پذیرد و پیوسته در ستیز با آن است!
عبدالرحیم پور ادامه می دهد: «این مشکل، یک امر فرهنگی است. در جامعه ما پدرسالاری، مردسالاری، معلم سالاری هست، رژیم ها هم که مستبدانه عمل کرده اند. این فرهنگ ما شده است. آدم ها این گونه تربیت شده اند! این استبداد در جان ما لانه کرده است. ما اگر به خواهیم جامعه پیشرفت کند، باید این فرهنگ را عوض کنیم. این خطاهای عمده سازمان ما، چپ، چه میانه و چه راست، همین بوده است که نتوانسته اند خودشان را با فرهنگ دمکراسی متحول کنند.» لابد منظور مهاجرت است، زیرا مسئله در ایران دوران شاه و دوران جمهوری اسلامی بکلی چیز دیگری است.
در باره مبارزه چریکی، آقای عبدالرحیم پور، مسئله را خیلی ساده کرده و می گوید:
«... رژیم شاه اجازه فعالیت نمی داد. روشنفکران بررسی کردند و به این نتیجه رسیدند که هیچ راه قانونی وجود ندارد و برویم مبارزه چریکی کنیم. من کار ندارم که این مشی غلط بود، چون همان زمان هم که رژیم اجازه نمی داد، می شد فعالیت و کار سیاسی و فرهنگی و فکری کرد. این یک طرف قضیه که رژیم اجازه نمی داد، از طرف دیگر خود نیروهای سیاسی، از جمله ما که فعالیت چریکی می کردیم و دیگرانی که این شیوه مبارزه را نداشتند، آلوده به فرهنگ خودکامگی بودیم. حتی ما وقتی که این شیوه چریکی را رد کردیم، چنین عنصری هنوز در ما عمل می کرد. ما مشکلات فراوانی کشیدیم تا توانستیم آزادی به مفهوم علمی و عملی کلمه را به شناسیم و به کار به گیریم. به زبان دیگر چندین دهه ما و دیگر نیروهای سیاسی گفته اند "آزادی گرفتنی است" هیچ وقت نفهمیدیم که "آزادی" فهمیدنی و یا گرفتنی هم هست!"
عبدالرحیم پور، که مدعی است با مشکلات فراوانی مفهوم علمی و عملی آزادی را فهمیده است، و هم ایشان که می گوید در زمان شاه هم می شد فعالیت فرهنگی، سیاسی و فکری کرد، چرا در جریان همین انتخابات مجلس پنجم، سازمانی که ایشان عضو ارشد رهبری آن است، این انتخابات را تحریم کرد و دست به فعالیت فرهنگی، سیاسی و فکری نزد؟ چرا رهبری سازمان ایشان با استفاده از همین تجربه، که بدان اشاره می کند، در جمهوری اسلامی که هنوز آزادی های باقی مانده از انقلاب 57 امکان می دهد مطبوعات داخل کشور، علیرغم همه فشارها به کار فرهنگی، سیاسی و افشاگرانه به پردازند، به دفاع از آنها بر نمی خیزد؟ مشکل فرهنگی ماجرا که به گفته ایشان در سازمان حل شده است، پس مشکل بعدی کدام است؟"
ریشه ناتوانی عبدالرحیم پورها در همراهی با جنبش مردم و جنبش سبز را در همین دیدگاه‌ها باید یافت. وی در مورد مناسبات با حزب توده ايران مثلا می گوید:
«... در سال 62، ما وقتی به این نتیجه رسیدیم که ما از همان ابتدا به جای این که برویم در کنار نیروهائی مثل خمینی قرار بگیریم که مبارزه ضد امپریالیستی می کرد، باید در یک جبهه آزادی قرار می گرفتیم. از نظر ساختار تشکیلاتی نیز باید اعضاء سازمان این اجازه و امکان را می داشتند که این نظرات را مطرح کنند. این تحولات فکری حالا به جائی رسیده که در اولین کنگره سازمان، در سال 68 جمع بندی کردیم و با یک فکر تازه وارد کارزار سیاسی شدیم و در کنگره مرداد 70 آن را به عنوان یک مشی در آوردیم. رنسانس در سازمان ما رخ داده است اما باز هم چنان فکر می کنیم که فرهنگ دمکراسی تمرین کردنی است تا نهادینه شود در درون ما تا به توانیم راحت بنشینیم، با هم حرف بزنیم. لزومی ندارد که شمشیر به بندیم علیه هم. این یک جنبه دمکراسی است، جنبه های دیگر هم دارد.»
وی به مطالب دیگری هم در ارتباط با ماه های ابتدای پیروزی انقلاب و رد مشی مسلحانه و... می کند، که در نوع خود بسیار قابل توجه است. البته نظیر این ادعا از سوی برخی از دیگر رهبران کنونی سازمان فدائی ها مطرح شده است. از جمله این که ما باید از همان ابتدا جبهه آزادی را تشکیل می دادیم. این نوع تنها به قاضی رفتن ها و راضی بازگشتن ها، شاید برای کسانی که حافظه خوبی ندارند، قابل پذیرش باشد، اما برای آنها که ماه ها و سال های ابتدای پیروزی انقلاب را به خاطر دارند، این نوع ادعاها تنها می توان صداقت گویندگان و مطرح کنندگان آن ها را زیر علامت سئوال به برد.
واقعیت درست خلاف این ادعای عبدالرحیم پور است. یگانه حزب سیاسی ایران که از همان نخستین روزهای پیروزی انقلاب نسبت به هر نوع چپ روی، ماجراجوئی و حادثه آفرینی هشدار داد، حزب توده ایران بود. سازمان فدائیان خلق ایران که هنوز به اقلیت و اکثریت تبدیل نشده بود، در این دوران تندترین حملات را متوجه این هشدارهای حزب ما کرده و آن را مشی تسلیم طلبانه معرفی می کرد. حزب ما معتقد بود که ماجراجوئی ها چپ روانه بر روند حوادث پس از انقلاب و در گمراه شدن مسیر واقعی انقلاب نقش مهمی می تواند ایفاء کند. سیر رویداد، به ویژه ماجراجوئی های سازمان مجاهدین خلق، چپ روی هائی که ابتدا در گنبد و سپس در کردستان حادثه آفریدند، عملا زمینه های اولیه قدرت یابی ارتجاع را در جمهوری اسلامی فراهم ساختند. ارتجاعی که بعدها به قدرت برتر در جمهوری اسلامی تبدیل شد.
خودمانیم، امروز که امثال آقای عبدالرحیم پور به گذشته نگاه می کنند، فکر نمی کنند به جای ماجراجوئی در گنبد، کردستان، گرفتن شهر آمل و.... بهتر بود در همان جبهه ای که حزب ما برای تحکیم دست آوردهای انقلاب - از جمله آزادی ها- پیشنهاد می کرد، جمع می شدند؟ در این صورت چپ ایران نیرو و امکان قابل توجهی برای تاثیر گذاری بر روی حوادث بعدی پیدا نمی کرد؟ امپریالیسم خود یکی از دشمنان دمکراسی و آزادی های برآمده از انقلاب 57 و فعالیت نیروهای مترقی و چپ و از جمله حزب ما و سازمان شما در ایران بود. بر این اساس، مبارزه علیه امپریالیسم، در نوع خود مبارزه برای تحکیم دمکراسی و آزادی برآمده از انقلاب نبود؟
ما از مدعیان اینگونه نظرات دعوت می کنیم، تا یک بار دیگر به حافظه خود رجوع کند و یا اگر به آرشیو دسترسی دارند، مطبوعات و اسناد سال های اول پیروزی انقلاب را یک بار دیگر ورق بزنند. در این آرشیو، از جمله به کودتای نوژه برمی خورند. همان کودتائی که در شماره های اخیر کیهان چاپ لندن شرح دفاعیات سرتیپ هوائی محقق را به عنوان یک شاهکار دفاعی منتشر ساخته است. در آن کودتا و در لیستی که برای نخستین عملیات تهیه شده بود، دستگیری و اعدام رهبران حزب توده ایران، فدائی های از زندان شاه بیرون آمده و بمباران وسیع تهران، تا حد مرگ 50 هزار نفر پیش بینی شده بود. البته در این بمباران، قرار بود خانه آیت الله خمینی نیز بمباران شود و برخی همکاران او نیز دستگیر شده و تیرباران شوند. همان نیروهای راست اپوزیسیون که کیهان لندن بلندگوی آنهاست و آقای عبدالرحیم پور، در حقیقت خطاب به آنها از رنسانس در سازمان سخن می گوید، تا کنون یک بار گفته اند و یا درجائی شنیده اید، که آن کودتا را که با حمایت مستقیم آمریکا قرار بود انجام شود، نامی از مردم، خواست ملت در آن سال ها، تمامیت ارضی ایران، نقض حقوق بشر در جریان کشتار توده ای ها و فدائی ها و... محکوم و یا تقبیح کنند؟ در همین شماره های اخیر کیهان لندن که دفاعیات محقق را منتشر کرده اند، نسیمی از آن رنسانس و دمکراسی مورد اشاره آقای عبدالرحیم پور احساس می شود؟
به این پیشنهاد از دست رفته عبدالرحیم پور از زاویه دیگری نگاه کنیم. از زاویه صف مستقل طرفداران آزادی. نظیر همان صف مستقلی که در جریان تظاهرات تاسوعا و عاشورای سال 57 و از داخل محوطه پارک مقابل تاتر شهر تشکیل دادید. تا صف مستقل طبقه کارگر تشکیل شود!
همین جبهه را، مگر آقای دکتر متین دفتری با همکاری شکرالله پاک نژاد و در تحلیلی غلط از شرایط و برآورد غلط تر از برآورد نیروها در آن دوران تشکیل نداد؟ حاصل چه بود؟ مگر در حمایت از روزنامه آیندگان، سازمان شما صف مستقل دفاع از آزادی را تشکیل نداد؟ حاصل چه بود؟... از دمکراسی و آزادی های برآمده از دل انقلاب بهمن باید دفاع می شد، اما این دفاع راه و روش دیگری داشت، که لازمه آن نه ماجراجوئی های نوبتی و نه طرد حزب توده ایران و ایجاد شکاف در جبهه چپ بود! راه حل، درک شرایط، استفاده از امکانات موجود و نه غرق شدن در رویاها و آرزوهای خود بود. همان امکانی که ایشان اشاره می کند در زمان شاه هم می شد با استفاده از آن کار فرهنگی، فکری و سیاسی کرد، و در ماه های اخیر، دیگر اعضای رهبری سازمان، نظیر فرخ نگهدار، فتاپور و... به آن اشاره کرده و نام آن را درک شرایط و بهره جوئی از حداقل های موجود در همین جمهوری اسلامی برای تاثیر گذاری بر رویدادها گذاشته اند. این چگونه رنسانس سازمانی و درک ضرورت استفاده از کوچک ترین امکانات برای تاثیر گذاری بر حوادث است، که مشی و سیاست توصیه به مردم برای خانه نشینی و انفعال را توصیه می کند و با تحریم انتخابات، عملا مردم را از شرکت در جنبش برای طرد ارتجاع و غاصبین انقلاب و دشمنان آزادی های بسیار محدود کنونی مطبوعات ایران منع می کند؟ شاید شنوندگان رادیو ایرانیان مقیم لس آنجلس و مصاحبه کننده ندانند در آن ماه های نخست پس از پیروزی انقلاب در ایران چه گذشت و طی سال های 58، 59، 60 جنبش چپ کدام فراز و نشیب ها را طی کرد و حزب ما چگونه شانه اش را یک تنه به زیر بار مسئولیت تاریخی چپ برای درک شرایط و حرکت گام به گام برای حفظ دست آوردهای انقلاب داد، اما یک عضو رهبری سازمان فدائی ها چرا باید خود را به کم حافظه بودن بزند؟
عبدالرحیم پور در این مصاحبه و در ارتباط با نزدیکی و دوری به حزب توده ایران می گوید:
«... این همکاری و نزدیکی مربوط به دوران کوتاه 59- 62 است. قطع همکاری ما با حزب توده ارتباطی به شکست این حزب در صحنه سیاسی در جمهوری اسلامی نداشت. این جدائی در غیر اینصورت هم پیش می آمد. البته این شکست هم تاثر خود را گذشت. ما پس از نزدیکی به حزب توده فهمیدیم که این نزدیکی غلط بوده و نباید این طور پیش می رفت... ما حالا طرفدار یک حزبی به شکل احزاب غربی هستیم...»
آقای عبدالرحیم پور می تواند طرفدار و یا دوستدار شکل سازمانی هر حزب غربی باشد، این به خود وی مربوط است، اما نمی تواند تا ابد طرفدار دگرگون جلوه دادن واقعیات باشد. اگر غیر این است، به کارنامه سازمان تا آستانه درهم پاشی اتحاد شوروی و ضربات وارده به اردوگاه سوسیالیسم مراجعه کند. حوادثی که در سازمان اتفاق افتاد، یگانه و منحصر به فرد نبود، در بسیاری از احزاب چپ، پس از رویدادهای شوروی حوادثی مشابه سازمان اکثریت روی داد. تفاوت فقط در این است که در سال های اخیر بسیاری از این سازمان ها، صادقانه به برخی از خودباختگی های ناشی از ضربات وارده به اردوگاه اعتراف کرده و به مسیر حرکت انقلابی و مترقی بازگشته اند و در سازمان اکثریت، در حالی که نشانه های این روند اینجا و آنجا مشاهده می شود، این حادثه در کلیت خود و بصورت منسجم هنوز شکل نگرفته و بر روی کاغذ نیآمده تا به عمل سیاسی تبدیل شود! لابد همان فرهنگی که آقای عبدالرحیم پور به آن اشاره می کند، هنوز اجازه این اعتراف را نمی دهد و یا رنسانس آزادی خواهی و آزاد گوئی در سازمان کامل نشده است!"
(برای خواندن كامل دیدگاه های آقای عبدالرحیم پور و نقد راه توده بر ایشان به راه توده چاپی شماره 54 در بخش آرشیو راه توده مراجعه كنید.)

راه توده 287 11.10.2010
 

بازگشت