راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

بخش سوم
1400 سال
نقش اجتماعی
فقه اسلامی درایران

دکتر سروش سهرابی

نقش مذهب از همان ابتدای استقرار واقعی آن در ایران نقشی پیچیده و متضاد بود. قواعد فقه که در واقع بیانگر مناسبات منظم یک جامعه فئودالی است در شرایط وجود زیاده روی‌های پادشاهان ایرانی و حکام نظامی چون غزنوی و در تمام دوران بعدی تا دوران مغول نقشی مثبت داشت.

 

بررسی تاریخ ایران و سیر تحولات کشورمان را باید از دوران سامانیان تا هجوم مغولان دنبال کرد. این دوران ظهور حکومت‌های محلی، سقوط عباسیان توسط ال بویه، تسلط غزنویان و سلجوقیان و خورازمشاهیان است. در تمام این دوران نظم نایافتگی مناسبات زمین داری زیر تاثیر هجوم‌ها و غارتگری‌ها با وجود تلاش امیران و وزرایی چون خواچه نظام الملک ادامه پیدا می‌کند. این روند را با جزییات بیشتر در زیر دنبال می‌کنیم.

همزمان با اوج حکومت سامانیان در شرق ایران، حکومت ایرانی دیگری بنام آل بویه در شمال ایران تشکیل شد. این دولت پس از برخوردهای نظامی با سامانیان در شرق توجه خود را به سمت مرکز و جنوب و غرب ایران معطوف کرد. اهمیت آل بویه برای ایرانیان در آن است که موفق شد بر قدرت خلفای عباسی غلبه کند و تقریبا مقارن با زوال حکومت سامانیان بر بغداد مسلط شود. هر چند خلافت عباسی به طور رسمی منقرض نشد ولی از این پس نقش آن با دوران قبل تفاوت‌های بسیار داشت. عباسیان پس از تسلط آل بویه بسیار ضعیف شدند ولی همچنان نقش سیاسی مهمی بازی می‌کردند تا آنجا که حتی تعیین لقب‌های فاتحان شیعه آل بویه توسط خلیفه عباسی انجام می‌شد. غزنویان نیز به خلافت عباسی همچون منبع مشروعیت نگاه می‌کردند تا جائی که سلطان محمود خمس غنایم جنگی و گزارش جنگ‌های غارتگرانه خود را تحت عنوان جهاد با کفار برای خلیفه عباسی می‌فرستاد. ولی تسلط آل بویه بر مغرب ایران و بغداد به معنی وجود یک حکومت مقتدر در این نواحی نبود. در واقع تقریبا تمام این دوران آکنده از نبردهای فراوان و دسته بندی‌ها و تهاجمات بین دولت‌های پراکنده و قبایل مختلف کرد و عرب و نیز مزدوران ترک دستگاه خلافت است. در این شرایط خلافت عباسی در تناسب شکننده‌ای میان دولت‌های محلی و قبایل و مزدوران به حیات خود ادامه می‌داد.

عدم وجود نظم اجتماعی و جنگ‌های بی پایان دلیل عقب ماندگی عمومی غرب ایران نسبت به شرق ایران بود که در این دوران نوعی تمرکز را تجربه می‌کرد. در تمام این دوره و تا چند سده بعد بغداد مهم ترین و ثروتمندترین شهر قلمرو اسلامی باقی ماند. البته شهری ثروتمند و بری از تهاجم و غارت در میان انبوهی از مناطقی که در آنها امنیتی وجود نداشت.

در بررسی خود از تحولات شرق ایران یاد آور شدیم که نخستین نشانه‌های همزیستی قبابل چادرنشین و مردم یکجانشین در دوران سامانیان دیده شد که همزمان با ضعف آنان در جلوگیری از روند مهاجرت قرار داشت. پس از آن و در دوران سلطان محمود و مسعود کوچ قبایل ترک همسایه به داخل ایران ادامه یافت که به درگیری‌های نظامی متعددی منجر شد تا جائی که تعداد زیادی از این قبایل ناگزیر به قسمت‌های غربی ایران کوچ کردند. این کوچ‌ها نیز بنوبه خود عاری از برخوردهای نظامی نبود. مقارن با آخرین سال‌های تسلط سلطان مسعود بر شرق ایران و خراسان، برخوردهای نظامی دیگری نیز درگرفت. این برخوردها به فرار سلطان مسعود به سمت قندهار و هندوستان منجر شد. از آن پس بود که پدیده همزیستی اجباری قبایل ترک و آبادی نشینان ایرانی که به آنان تاجیک می‌گفتند آغاز شد که تقریبا تمام تحولات اجتماعی قرون میانه در ایران تا سده پیش را تحت تاثیر قرار داد.

این تهاجمات در ابتدا با تخریب‌های نسبتا وسیعی در شهرها همراه بودند. تخریب‌هایی که البته با ویرانگری‌های وسیع اعراب و یورش‌های بعدی اقوام مغول و ترک قابل مقایسه نیستند. زیرا قبایل موسوم به سلجوقی با تمدن شرق ایران سابقه طولانی همسایگی داشتند و با نظام حکومتی ایرانی و مزایای بیشتر آن نسبت به غارت‌های زودگذر آشنا بودند. مقایسه میان پیامدهای تهاجمات سلجوقی با ترک و عرب تنها در مورد سرنوشت شهرها اعتبار دارد. در حالیکه نتایج این همزیستی بر اقتصاد کشاورزی و روستائی ایران در مدارک تاریخی به سهولت قابل پیگیری نیست و این احتمالا از عواملی است که می‌تواند ناتوانی جامعه ایرانی را در برون رفت از قید و بندهای کهن توضیح دهد.

در همین دوران است که نقش مذهب نیز همچون نظم دهنده مناسبات اجتماعی و پناهگاه قشرهای روستایی و شهرنشین تحکیم شد. فقه اسلامی با تنظیم مناسبات اقتصادی و اجتماعی عملا مانع از زیاده روی‌ها و غارت خارج از قواعد پذیرفته گردید. چنین امری در جامعه‌ای که مدام در معرض بی ثباتی و زیر هجوم‌های غارتگرانه قرار داشت خودبخود نقشی به سود توده مردم و ثبات نظام اجتماعی بازی می‌کرد. یادآور می‌شویم که توده‌های روستایی و شهرنشینان در شرایط احتیاج شاهان ایرانی و یا سلاطین غزنوی و پس از آن سلسله‌های متکی بر قبایل کوچ نشین ترک علاوه بر مالیات‌های تایید شده در فقه اسلامی و مرسوم در نظام فئودالی مورد اخاذی‌های مختلفی قرار می‌گرفتند که نمی توانست مورد تایید فقه و فقها باشد. در نتیجه علمای سنی از همان دوران سامانیان بنوعی پناهگاه مردم ستمدید محسوب می‌شدند.  

با انکه علمای سنی جواز جنگ‌های غارتگرانه را تحت عنوان جهاد در سرزمین‌های کفر تجویز می‌کردند ولی اغلب فرقه‌های شیعه جهاد تهاجمی را تایید نمی کردند. با توجه به پیامدهای ویرانگری که جنگ‌های غارتگرانه بر زندگی روستاییان و تهیدستان و پیشه وران شهری برجای می‌گذاشت این خود از عوامل اقبال توده‌های مردم به فرقه‌های مختلف شیعه بود. به همین دلیل بود که شیعه اسماعیلیه در شکل‌های مختلف آن چون قرمطیان مورد اسقبال وسیع مردم قرار گرفت.

به این ترتیب نقش مذهب از همان ابتدای استقرار واقعی آن در ایران نقشی پیچیده و متضاد بود. قواعد فقه که در واقع بیانگر مناسبات منظم یک جامعه فئودالی است در شرایط وجود زیاده روی‌های پادشاهان ایرانی و حکام نظامی چون غزنوی و در تمام دوران بعدی تا دوران مغول نقشی مثبت داشت. حتی فقهای متعصبی چون غزالی را علیرغم دشمنی شدیدی که با نهضت‌های اجتماعی عدالت خواهانه چون شیعیان و اسماعیلیان داشت نمی توان همچون یک حامی بی قید و شرط حاکمان وقت تلقی کرد.

همه اینها نشان می‌دهد که بدلیل ناهمگونی تحولات اجتماعی ایران و عوامل متضادی که بر آن تاثیر گذاشته، درک نقش مذهب در ایران به سهولت نقش آن در جوامع اروپایی نیست. پیچیدگی که تا دوران امروز نیز ادامه پیدا کرده است. یادآور می‌شویم که زنده یاد امیرحسین آریانپور از عدم تداوم نظام زمین داری و در نتیجه نبود یک اشرافیت پایدار در ایران، همچون عوامل جلوگیری کننده تحول منطقی اجتماعی در ایران نام می‌برد. که بیان دیگری بر ضرورت قواعدی برای تنظیم مناسبات فئودالی است که عملا در شرایط هجوم و تغییردایمی مالکین زمین‌ها ممکن نشده است. شاید تلاشی که خواجه نظام الملک در ترویج مدارس اسلامی مانند نظامیه نیشابور و بغداد می‌کرد بخاطر نقشی بود که این مدارس می‌توانست در تدوین قواعد لازم و کنترل مناسبات فئودالی و جلوگیری از غارت‌های خارج از قاعده داشته باشد. در واقع فشاری که بر مردم ایران از غارت‌ها و اخاذی‌ها و ویرانگری‌های حاکمان موقتی وارد می‌شد بسیار بیش از فشاری بود که از خود مناسبات اجتماعی زمینداری بدانان می‌آمد. در نتیجه هر گونه تنظیم این مناسبات که در آن روزگار بر مبنای فقه اسلامی انجام می‌شد بخودی خود نقشی مثبت ایفا می‌کرد. این وضع در همه دوران‌های بعدی نیز تا زمان قاجاریه ادامه پیدا کرد.

 دوران بعدی سلجوقیان را می‌توان به سهولت به دوران اوج و سپس زوال آن تقسیم کرد که اغلب تاریخ نگاران از آن به سلاجقه بزرگ و سپس اتابکان سلجوقی نام می‌بردند. در همین دوران سلاجقه بزرگ است که چنانکه اشاره کردیم نقش خواجه نظام المللک برجسته می‌شود که می‌توان وی را از نظر بررسی تحولات اجتماعی همچون متفکر امپراتوری متمرکز نام داد. او مانند همگنان خود در امپراتوری روم نیروی فکری و شناخت اجتماعی خود را در خدمت ایجاد تمرکز و انبساط امپراتوری سلجوقی قرار داده بود. خواجه نظام الملک از یکسو تلاش می‌کرد نظام اقطاع را با تکیه بر فقه محدود کند و از طرف دیگر گسترش امپراتوری سلجوقی به سمت شرق و نیز افریقا را تشویق نماید. بدین ترتیب وی خواهان آن بود که با ایجاد یک سیستم منظم فئودالی از انحطاط اقتصاد کشاورزی بدلیل زیاده روی حکمرانان موقت محلی جلوگیری شود. ضمن اینکه با متمرکز کردن نیروهای پراکنده قبایل بصورت یک ارتش منظم، از کوچ نشینان استفاده شده و از انهدام اقتصاد کشاورزی براثر زیاده خواهی‌های روسای قبایل کوچ نشین نیز جلوگیری شود. هر چند این تلاش‌ها به دلیل وجود موانع مهمی که ناشی از عناصر مهم تشکیل دهنده این امپراتوری بود نمی توانست موفق باشد.

 امپراتوری‌های ترک و پس از آن مغول‌ها و تیموریان بر سنگ بنای نظام قبیله‌ای تشکیل شده بودند. اما در مرحله پس از پیروزی، با تقسیم سرزمین میان روسای قبایل حکومت‌های پراکنده‌ای تشکیل می‌شد که در درازمدت ادامه یک حکومت مقتدر متمرکز را ناممکن می‌کرد. این پدیده از آن پس نیز در تاریخ ایران به صورتی تقریبا مشابه تکرار شده است که هرباره آن چه بر جای می‌ماند همانا همزیستی اقوام کوچ نشین و یکجانشین در یک حکومت ضعیف و محدود بود. روند تصرف سرزمین، تقسیم آن، ایجاد حکومت‌های محلی مبتنی بر قبایل، انحطاط اقتصادی کشاورزی مبتنی بر یکجانشینی در تمام این دوران‌ها تکرار می‌شود. این روندیست که موجب می‌شود پدیده نظم و اقتدار مرکزی که توسط پاره‌ای از خاندان‌های ایرانی و یا روحانیان مسلمان پیگیری می‌شد به امری گذرا تبدیل شود. از این دوران‌های گذرا می‌توان به دوران ملکشاه سلجوقی با خواجه نظام الملک و هولاکوخان و غازان خان با وزرای ایرانی اشان نام برد.

 اگر چه استقرار امپراتوری سلجوقی و سپس اتابکان سلجوقی با صدمه فراوان به اقتصاد کشاورزی همراه بود و مانع از ایجاد نظم در اقتصاد مبتنی بر زمینداری گردید؛ با ایجاد سهولت در ارتباط بین مراکز مختلف به رونق تجارت و رشد شهرها میدان داد. در واقع رونق شهرها در این دوران و دوران خوارزمشاهی است که موجب می‌شود تاریخ نگاران از آنها به رنسانس شرق یاد کنند که علاوه بر رشد تولیدات پیشه وری و بازرگانی دوران بالندگی علوم و ادبیات و فقه نیز محسوب می‌شود. این در شرایطی است که در بطن این رشد ناموزون یعنی توسعه شهرها از یک طرف و پسرفت و بینوائی اقتصاد کشاورزی از طرف دیگر، ریشه‌های زوال قابل مشاهده است.

 بدین ترتیب امپراتوری سلجوقی جای خود را به حکومت‌های پراکنده قبایل سلجوقی و پس از آن به سلسله خوارزمشاهیان داد. سلسله‌ای که در خطوط کلی خود تفاوتی با پیشینیان خود نداشت و حتی از جهاتی نسبت به دوران اوج سلسله سلجوقی به مراتب عقب مانده تر بود. دوران خوارزمشاهیان را شاید بتوان همزیستی مداوم تمرکز و پراکندگی در کنار هم، بدون غلبه قطعی یکی بر دیگری نام نهاد. دورانی که انحطاط اقتصاد روستائی به حدی می‌رسد که حتی مادر سلطان محمد خوارزمشاه که از او به عنوان "خونخوار" یاد می‌شود ناگزیر به مداخله برای حفظ اقتصاد روستایی می‌شود که خود بیانگر فشار بی اندازه‌ای است که حکومت و قبایل در این دوران بر روستائیان یکجانشین وارد می‌کرده‌اند تا آنجا که ترک روستا و پناه بردن به طبیعت را بر زندگی در روستاها ترجیح می‌داده‌اند.

 هم چنان که گفتیم تحولات جمعیتی که در اقوام ترک و مغول آسیا از سده‌های پیش آغاز شده بود منجر به مهاجرت‌ها و تهاجمات وسیع این اقوام به سرزمین‌های دیگر می‌گردید. در این شرایط برای دفاع از کشور به تمرکز و اتحاد ملی نیاز بود که در شرایط آن روز ایران نمی توانست بوجود آید. پاره‌ای از مورخان از سلطان جلال الدین خوارزمشاه به عنوان اسطوره‌ی مقاومت در مقابل تهاجم مغول یاد می‌کنند در حالیکه بر مبنای مدارک و اسناد تاریخی صدماتی که ارتش قبیله‌ای جلال الدین خوارزمشاه بر ایرانیان وارد می‌کرد کمتر از آسیب مغولان نبوده است. در هر حال روش‌های مقابله او با مغولان نمی توانسته به سازماندهی یک مقاومت ملی در برابر این تهاجم یاری رساند.

 

در بیان علل سقوط خوارزمشاهیان در مقابل تهاجم اقوام ترک و مغول تاریخ نویسان عوامل مختلفی را بیان کرده‌اند از جمله حادثه شهر اطرار یعنی کشته شدن بازرگانان مغولی در این شهر و غارت اموال آنها، پراکنده بودن سپاه در شهرهای مختلف و عدم تمرکز آن برای مقابله با ارتش مغول، نقش ترکان خاتون مادرشاه و بالاخره نارضایتی مردم شهرها و روستاها و... به نظر می‌آید همه این عوامل در پیوند با حکومتی مبتنی بر نظام قبیله‌ای بهتر قابل توضیح است. تاریخ نشان داده که قبایل بیابانگرد هنگام تهاجم و امکان غارت، بهتر از مواقع دیگر باهم متحد می‌شوند. از همین روست که اقوام سلجوقی و پس از آن خوارزمشاهیان همراه با دیگر قبایل متحد خود و در دوران بعد مغول‌ها و قبایل ترک موفق به تسخیر ایران گردیدند. ولی این اتحاد در مدت نسبتا کوتاهی از بین رفت و جای خود را به تفرقه و نظام ملوک الطوایفی داد. در مورد خوارمشاهیان این سلسله در برزخ تمرکز و گسترش امپراتوری از یک طرف و نقش قبایل بیابان گرد افسار گریخته از طرف دیگر گرفتار بود. شاید اگر تاریخ به گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد و تهاجم اقوام مغول در شرایط دیگری از تحول امپراتوری خوارزمشاهی انجام می‌شد نتیجه دیگرگونه بود.

 

 

                راه توده 290    10 آبان ماه 1389
 

بازگشت