روزگار
از شکار چی پرسیدند چرا به شکار نمی روی؟ گفت به هزار و یک دلیل. دلیل اول آن که فشنگ ندارم. گفتند همین یک دلیل کافیست، بقیه پیش کش. در چند روز گذشته حال و روز من شبیه به آن شکارچی بود. اول تلفنم اعتصاب کرد و ارتباطم با اینترنت قطع شد. وبلاگ نویسی که ارتباط اینترنتی داشته باشد مثل همان شکارچی بی فشنگ است. بعد چاپگرم دست از کار کشید و دست آخر من ماندم و آن پرسش معروف : حالا چه کنم؟. البته این مرخصی اجباری محاسنی هم داشت که یکی از آنها گذراندن چند ساعتی با تنی چند از دوستان، از جمله دکتر محمود خوشنام، نویسنده، منتقد هنری، موسیقی شناس بود که "خوشنام" تر از آنست که من از خوشنامی اش بگویم! در آن شب خوشنام گفت در کیهان لندن از من سخن به میان آمده است و وقتی با تعجب من روبرو شد دو بریده از کیهان را به من داد، یکی با عنوان "کی بود کی بود من نبودم " نوشته آقای ایرج هاشمی زاده و یکی پاسخ فریدون تنکابنی به آن نوشته با عنوان " ایهاالناس بگیرید که این هم بابی است." آقای هاشمی زاده در آن نوشته بر اساس افسانه ای خود بافته که نه سرش درست بود و نه تهش، نوشته بود : " جناب تنکابنی ستونی هم در نشریه مردم داشت، تیتر با مسمائی هم برایش گذاشته بود " شوخی نیست...!" اقای هاشمی زاده با این استناد و نسبت دادن نوشته هائی به تنکابنی نتیجه گرفته بود که " این دوسه نمونه از تفکر و منش تنکابنی است." و به بهانه این افسانه خود ساخته فریدون تنکابنی، طنز پرداز را سخت مورد حمله قرار داده بود. که البته تنکابنی هم پاسخ شایسته را به مدعی محترم داد و نوشته بود: "1 ــ آقای هاشمی دوست من است، اما از آن دوستان که حکیمی فرزانه در باره شان فرموده است: " خدایا مرا از شر دوستانم حفظ کن! خودم از پس دشمنانم بر می آیم !". تنکابنی ادامه داده بود:" نوشته های من در نامه مردم، همیشه با نام من منتشر می شد و نوشته های دیگر ــ حتی زیر عنوان مشترک "شوخی نیست" ــ از دیگر اعضای تحریریه نامه مردم بود. شاهد زنده رفیق قدیمی حزبی، آقای رضا نافعی است که هم اکنون در شهر کلن بسر می برد و او مبتکر عنوان نویسنده همیشگی "شوخی نیست" بود. اما توصیف من از نوشته آقای هاشمی زاده که آنرا " افسانه خود بافته خواندم، که نه آغازش گویای واقعیت است و نه انجامش، نیاز به توضیحاتی دارد که من اینک برای ثبت دقیق واقعیات آن را روی کاغذ میآورم. در آن سالهای دور بعد از انقلاب، روزی، زنده یاد منوچهر بهزادی، سردبیر روزنامه "مردم" ارگان حزب توده ایران در سالهای بعد از انقلاب مرا به دفتر خود که در طبقه دوم خانه حزب در خیابان 16 آذر قرار داشت فراخواند و گفت: می خواهیم برای "مردم" ستون طنزی درست کنیم و دنبال عنوانی مناسب می گردیم. فکر کن، ببین چیزی به نظرت می رسد؟ و خود بلافاصله این توضیح را بر سخنان قبلی افزود که البته قصد ما فکاهه نویسی و هزل پردازی نیست، مطالبی که طرح می شود همین موضوعات سیاسی و جدی روز هستند ولی در قالب طنز. در اثنای همین مشاورات، گفتم با این اوصاف که می گوئید بهتر است خواننده و نویسنده را ازهمان آغاز از بلاتکلیفی در آوریم و صاف و پوست کنده در صدر مطلب بنویسیم که این "شوخی نیست". در حالی که چشم در چشم من دوخته بود، لحظه ای خاموش شد و بعد با خنده بلند و همیشگی اش گفت: "دقیقا. درست است. همین است." شوخی نیست " و مسئولیت ستون هم با خودت است ". شوخی نکرده بود. اصلا از آن انسان ازدست رفته کسی جز حرف جدی انتظار نداشت. صبح روز بعد در همایش هیئت تحریریه نامه مردم که من از قبل هم عضو آن بودم، ستون "شوخی نیست " و مسئول آنرا معرفی کرد. جلسات هیئت تحریریه "مردم" معمولا ساعت ده صبح آغاز می شد و تا ظهر، هنگام ناهار و گاهی هم بیشتر به طول می انجامید. از آن روز حضور من در هیئت تحریریه که تا آنزمان موردی و گهگاهی بود، هر روزی شد و همین امر سبب گشت که مسئولیت من در این سمت چند هفته ای بیش نپاید، زیرا این حضور هر روزی در دبیرخانه " مردم " سبب غیبت هر روزی من از دفتر ماهنامه سیاسی ـ تئوریک دنیا شد که کار اصلی من در آنجا بود. " دنیا " با مسئولیت زنده یاد مسعود اخگر منتشر می شد. اخگر از این که دستیارش نیمی از روز را در دفتر دنیا نیست سخت ناخرسند بود و البته حق هم با او بود. کثرت کار و سنگینی وظائف چنان بود که گرچه تمام ظرفیت و توانائی خود را به کار می گرفتی باز هم کم می آوردی. این قانون کلی کار در حزب بود و"صغیر و کبیر" هم نمی شناخت. سرانجام مرا مخیر به انتخاب کردند: یا این یا آن. و من دو دل در گزینش میان "مردم" و "دنیا" که "این کنم؟ یا آن کنم؟" بالاخره، به توصیه پیر دیر، زنده یاد "بهرام دانش" کار در دنیا را گزیدم که با پیشنهاد زنده یاد احسان طبری که اعتبار ویژه ای در حزب داشت نیز یکی بود. سرانجام پس از گذشت چند هفته همین قدر که کار "شوخی نیست" سر و سامانی یافت، حضور هر روزی من در دفتر دنیا در طبقه سوم، روبروی دفتر دبیراول حزب کیانوری و در کنار دفتر طبری به روال پیشین بازگشت.از آن پس سرپرستی "شوخی نیست" را خود سر دبیر برعهده گرفت و مطالب مندرج در آن نیز از نویسنده مشخصی نبود و آنچه اینک نقل می کنم قولی است موثق. خانه من در مسیر خانه بهزادی و زنده یاد امیر نی آئین قرار داشت و شبها که سر ساعت 8 کار 12 ساعته ما پایان می گرفت با هم بخانه می رفتیم. در یکی از این شب ها از بهزادی پرسیدم کار "شوخی نیست " چگونه می گذرد؟ و او مثل این که متنتظر این پرسش بود با ز با همان خنده جاندار و با طراوتش گفت امروز مشکل ما، مشکل یافتن و نوشتن مضمون نیست، مشکل انتخاب است، انتخاب اندک از میان انبوه. پرسیدم یعنی چه؟ گفت: چون خوانندگان آنقدر برای این ستون مطلب می فرستند که در واقع نویسنده آن، خود مردم شده اند. آقای هاشمی! نه آن کارها، در آن دوران شوخی بود، و نه آنچه اکنون نوشته ام شوخی است! گرچه گهگاه که روزگار تلخی که همه داریم امان بدهد، شوخ طبعی هم می کنم. |
راه توده 285
5 مهر ماه 1389