راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

تاریخ نگاری
یا انحراف در
پژوهش‌های تاریخی

راه حلی که حکومت برای مقابله با جنبش سبز مردم انتخاب کرده، راه حلی متفاوت با دوران مقابله شاه با جنبش انقلابی سال 1357 است؟

نظریه پردازانی در جمهوری اسلامی معتقدند، آقای خامنه‌ای و فرماندهان سپاه، از تزلزل شاه و ارتش برای سرکوب مردم در سال 57 درس گرفته و اشتباه شاه را تکرار نمی کنند. یعنی شاه و فرماندهان ارتش او منسجم و استوار مردم را نکشتند، اما آقای خامنه‌ای و فرماندهان سپاه چنین می‌کنند. نتیجه آن که: اولی شکست خورد و دومی موفق می‌شود!

اینها نظراتی است که در سالهای اخیر، لابلای دانشنامه‌ها و حتی دروس تحصیلی دوره‌های کارشناسی دانشگاه‌های ایران و خارج از ایران به اشکال مختلف راه پیدا می‌کند و نقش کمی در گمراهی تاریخی ندارد.

ما، در شماره گذشته راه توده (284) این نظر و گفته‌های تئوریسین‌های آن را تا حدودی بررسی کردیم و دراین شماره می‌خواهیم آن را ادامه بدهیم.

آقایان احمد اشرف و علی عزیزی دو نظریه پردازی‌اند که معتقدند شاه برای نجات رژیم خود تعلل کرد و دست به کشتار نزد. این دو، با ذکر رقم 2448 کشته و 9129  زخمی در دوران انقلاب 57 می‌نویسند:

"علت این تلفات شدید انسانی وجود نارضایتی در درون نیروهای مسلح بود که گه گاه به اعمال خشونت آمیز منجر می‌شد، و نیز زد و خوردهای روزانه میان نیروهای مسلح و تظاهرکنندگان، کاهش برخی محدودیت‌ها از سوی حکومت، و اغتشاش عمومی و رویارویی‌هایی که در نتیجه تذبذب در سیاست‌های حکومت و وضعیت حاکمیت دوگانه رخ می‌داد." (1)(ص191)

بعبارت دیگر دلیل کشتار یا بقول ایشان تلفات شدید انسانی در آن دوران، "کاهش" محدودیت ها؛ و رویارویی‌های ناشی از "تذبذب" سیاست‌های حکومت بود. براساس این استدلال چون حکومت محدودیت‌ها را کاهش ‌داد(فضای باز سیاسی شاهانه) و مردم به خیابان ‌آمده‌اند و عده‌ای کشته می‌شدند.

آیا نام و دلیل چنین تلفاتی واقعا "کاهش محدودیت" و "تعلل در سرکوب" است؟ در یک شهر چند میلیونی که نمی‌توان مقابل در هر خانه سرباز گذاشت که مردم از خانه بیرون نیایند که کشته نشوند. آنها همچنین روشن نمی‌کنند که نیروهای مسلح از که و از چه ناراضی بوده‌اند و چرا این نارضایتی به شکل کشتار مردم خود را نشان می‌داده است. تذبذب و سردرگمی در سیاست‌ها البته وجود داشته است و بشدت هم وجود داشته است، ولی این سردرگمی ناشی از عمق بحران و عدم اطمینان از کارساز بودن کشتار بوده نه عدم اراده و قاطعیت انجام آن. این دو مسئله را باید کاملا از همدیگر تفکیک کرد. این سردرگمی را همه حکومت‌ها در دوران بحران‌های انقلابی دارند. دلیل آن هم در اینجاست که واکنش‌های اجتماعی مردم در شکل توده‌های وسیع قابل پیش بینی قطعی نیست. هیچ حکومتی نمی‌تواند بطور قطع پیش بینی کند که پیامدهای برخورد آن با جنبش مردم چه خواهد بود. مثلا کشتار باعث افزایش ترس می‌شود یا موجب بالا رفتن خشم و پیامدهای این ترس و این خشم چه می‌تواند باشد و به چه شکلی جلوه گر خواهد شد؟ اگر این اطمینان وجود داشت که کشتار مردم کار را وخیم تر نخواهد کرد و رژیم را حفظ خواهد کرد یک لحظه هم در انجام آن تردید نمی‌شد ولی چنین اطمینانی وجود نداشت و بدرستی وجود نداشت.

مسئله برای هر حکومتی تنها این نیست که بتواند رژیم را در کوتاه مدت حفظ کند، مسئله این است که بتوان همکاری مردم را جلب کند تا بتوان حکومت را در درازمدت ادامه دهد. تزلزلی که در سیاست حکومت‌ها در شرایط بحران انقلابی بوجود می‌آید در پیوند با عمق بحران و دقیقا بخاطر آن است که حکومت نمی‌خواهد برود و این اراده به ماندن به هر قیمت، بطور متضاد سیاست را متزلزل و دوگانه می‌کند. در این شرایط رژیم‌ها هم از عواقب یک سیاست آشتی ملی جدی و واقعی نگرانند، هم از پیامدهای ناشی از سرکوب و کشتار. به همین دلیل به سیاست‌های دوگانه روی می‌آورند. تا جایی که می‌توانند فشار می‌آورند و نتایج آن را در میان مردم می‌سنجند. اگر فشار موثر بود و مردم عقب نشینی کردند فشار را تشدید می‌کنند. اگر برعکس فشار به افزایش خشم و فاصله گرفتن مردم منجر شد، عقب نشینی می‌کنند. این بازی دوگانه دیکتاتورها در پیش آوردن دست و نشان دادن دندان در همه مقاطع جنبش‌ها و بحران‌های انقلابی، در طول تاریخ و در همه جهان بوده و تزلزل ناشی از خواست و اراده ماندن به هر قیمت است. درست مشابه وقعی که اکنون از نزدیک به یکسال ونیم پیش تاکنون در کشور حاکم است. 

روایت آقایان اشرف و عزیزی از قیام 21 و 22 بهمن نیز بسیار نادقیق است: "یک اختلاف عقیده داخلی میان گارد شاهنشاهی و همافران نیروی هوایی به رویارویی مسلحانه انجامید، دیری نگذشت که اعضای دو گروه عمده چریک شهری یعنی سازمان مجاهدین خلق و سازمان چریک‌های فدایی خلق به همراه سایر گروه‌های مبارز مسلح در کنار همافران شورشی در درگیری‌ها شرکت جستند. ستاد متشرک ارتش، نیروهای مسلح را به پادگان‌ها فرا خواند و دولت بازرگان را به رسمیت شناخت، و به این ترتیب مانع شد این رویارویی و سایر زد و خوردهای مسلحانه میان نظامیان و شهروندان به فاجعه بیانجامد."(ص183)

واقعیت آن است که ارتش دست به کودتا زد و در این کودتا شکست خورد. زمانی که معلوم شد کودتا شکست خورده و مردم پادگان‌ها را تصرف کرده بودند، ستاد ارتش که دیگر فقط روی کاغذ وجود داشت، برای نجات خود، دولت جدید را به رسمیت شناخت ولی دیگر دیر شده بود و فرماندهان ارتش و ستاد آن یا فرار کرده بودند، یا مردم آنان را دستگیر کرده بودند یا در حال دستگیری آنها بودند. آقایان اشرف و عزیزی در چارچوب این نظریه که انقلاب ایران بدلیل عدم سرکوب و کشتار پیروز شد حوادث 21 و 22 بهمن را هم طوری روایت می‌کنند که موید نظریه آنان باشد. 

آقایان اشرف و عزیزی معتقدند که باید شرایط بین‌المللی را در پیروزی انقلاب، در اینجا نیز از زاویه تاثیر آن در تعلل در سرکوب، در نظر گرفت. این شرایط بین‌المللی هم طبعا روی کار آمدن جیمی کارتر در ایالات متحده و سیاست حقوق بشر اوست. ایشان در چندین جا بطور مستقیم و غیرمستقیم چنین ارزیابی می‌کنند که یکی از دلایل پیروزی انقلاب سیاست حقوق بشر کارتر و پیامدهای ناشی از آن در ایجاد تعلل در رژیم و ستیزه جویی بیشتر مخالفان است.

مثلا به روایت ایشان شاه گفته است:

"این طور بویش می‌آید طولی نمی کشد که فاتحه ما را بخوانند" این سخنی است که به روایتی شاه به محض اطلاع از پیروزی جیمی کارتر در انتخابات ریاست جمهوری نوامبر سال 1975، به یکی از محارم نزدیک خود گفته است.... رهبران مخالف شاه این نشانه‌ها (سیاست حقوق بشر کارتر) را به "چراغ سبز" امریکا برای شدت بخشیدن به فشارهای خود بر رژیم تعبیر کردند." (ص165)

"شاه چند گام دیگر به سوی آزادسازی برداشت ... این بخشی از تلاش رژیم بود تا به دولت کارتر و نیز به کسان دیگر ثابت کند که یک برنامه واقعی آزاد سازی سیاسی (از جمله مطبوعات) در دست اقدام است. مخالفان به نوبه خود این اقدامات را نشانه ناتوانی و آسیب پذیری رژیم به حساب آوردند."(ص 171)

"علایم سیاسی فرستاده شده از واشنگتن، لااقل از دیدگاه شاه چنان تعبیر می‌شد که روز به روز کمتر اطمینان بخش باشد ... در واکنش به قاطعیت نداشتن شاه و سیاست دوگانه وی یعنی "آشتی ملی" و حکومت نظامی، مخالفان رشته تازه و شدیدتری از حملات را به رژیم وارد آوردند." (ص175)

اشرف و عزیزی سیاست سرکوب را "عاقلانه تر" معرفی می‌کنند و می‌پذیرند که اگر شاه مطمئن به پشتیبانی امریکا از سرکوب بود در انجام آن تردید نمی کرد. به گفته ایشان پس از عدم موفقیت‌های حکومت، شاه برای "دریافت رهنمود" به امریکا مراجعه می‌کند و از آنجا پیام‌های ضد ونقیضی دریافت می‌کند. جز برژینسکی که در اواخر آبان ماه به شاه تلفن می‌کند تا او را ترغیب کند که در وهله اول نظم و قانون را برقرار کند و بعد بدنبال دموکراسی باشد. در نتیجه "شاه که فهمیده بود نظر برژینسکی عاقلانه تر است، تیمسار غلامرضا ازهاری، رییس ستاد مشترک ارتش را به جانشینی شریف امامی به نخست وزیری منصوب کرد و به این ترتیب به سیاست نمایش قدرت روی آورد." (ص 177) بنظر آقایان اشرف و عزیزی این سیاست خیلی موفق است:

"دولت جدید نظامی سانسور مطبوعات و حکومت نظامی را دوباره برقرار ساخت. کارکنان صنعت نفت را تهدید کرد که اگر بلافاصله سرکار خود باز نگردند اخراج می‌شوند. اغلب کارکنان صنعت نفت به سر کار خود بازگشتند (!) و دیری نگذشت که تولید نفت به 8/5 میلیون بشکه در روز رسید، یعنی به سطحی نزدیک به بالاترین اوج تولید که در سال‌های پیش از آن صنعت نفت به آن دست یافته بود. کارکنان هواپیمایی ملی نیز به اعتصاب خود پایان دادند. بازار تهران پس از یک ماه اعتصاب برای کار و کسب بازگشایی شد. حدود دویست نفر که مشکوک به سازماندهی اعتصاب در مناطق نفت خیز بودند دستگیر شدند. چنان به نظر می‌رسید که دولت نظامی بتدریج اوضاع را به کنترل خود دراورده است(همانجا)

معلوم نیست با این همه موفقیت چرا شاه باز هم "تعلل" نشان می‌دهد. "همزمان با این اقدامات دولت نظامی، شاه باج دادن (!) به مخالفان را از سر گرفت.... او در واقع به دولت نظامی دستور داده بود که آهسته و پیوسته به کار بپردازد و در عین حال از رویارویی با مردم بپرهیزد. از این رو حتی دولت نظامی که آخرین حربه شاه در مهار اوضاع بود آزادی عمل نداشت و به سبب نوسان‌های بسیار در سیاست رژیم وجود آن بی اثر شده بود." (ص177-178)

خیلی عجیب است! با وجود این همه "موفقیت" سیاست سرکوب دولت نظامی ازهاری، شاه باز هم تعلل و تزلزل از خود نشان می‌دهد که آن هم حتما بخاطر جلب رضایت کارتر و سیاست حقوق بشر او بوده است. آقایان اشرف و عزیزی در روایت غیرمستند و تخیلی خود از موفقیت سیاست سرکوب و پایان اعتصاب‌ها و غیره یک نکته را هم نمی‌گویند: در تمام شب‌های دوران حکومت ازهاری - بدون استثنا - مردم در پشت بام‌ها شعار می‌دادند و ازهاری را "سگ چهار ستاره"‌خطاب می‌کردند. تا آنجا که ماجرای سخنرانی ازهاری از قول خود و خانمش که این فریادها را حاصل پخش "نوار" معرفی کرد همچنان بعنوان یک لطیفه در حافظه تاریخی مردم ما باقی مانده است، همان سخنرانی بود که آخرین تیر خلاص را به دولت نظامی او وارد کرد و آن را به یک مضحکه تبدیل کرد.

ما متاسفیم از اینکه آقایان اشرف و عزیزی از یک گزارش بی طرفانه از انقلاب به یک گزارش بشدت جانبدارانه و غیرواقعی سقوط کرده‌اند و آنچه تا بدینجا گفتیم تنها مورد آن نیست. بزرگ کردن نقش سرمایه داری تجاری آن هم مستند به شاهدانی چون روزنامه رسالت و امثال حبیب‌الله عسکراولادی و یا کاستن از نقش طبقه کارگر که گویا آخرین گروهی بودند که به انقلاب پیوستند و معرفی آنان بعنوان چماقدار حتی در آخرین مراحل انقلاب از جمله دیگر روایت‌های آنان از انقلاب است. ایندو برای اثبات نظر خود، فداییان خلق را "مهمترین سخنگوی کارگران" معرفی می‌کنند و می‌نویسند:

"اعلامیه ذیل که از سوی سازمان فداییان خلق (که معمولا به عنوان مهمترین گروه سخنگوی از سوی کارگران محسوب می‌شد) صادر شده است، نشان دهنده درگیر نبودن طبقه کارگر در انقلاب تا شهریور 1357 است:

"امروز، در همه شهرها، خلق ما بر ضد رژیم جنایتکار به پا خاسته است ... اما این تنها آغاز کار است. هنوز بخشی مهمی از خلق ما (بویژه کارگران) وارد میدان نشده است ... ما، سازمان فداییان خلق ایران، از کارگران و زحمتکشان مبارز خود تقاضا می‌کنیم که دربرابر کشتار توده‌های ستم کشیده در خیابان‌ها و دانشجویان در دانشگاه‌ها بدست مزدوران رژیم جنایتکار شده خاموش ننشینند ... به نقشه رژیم در برگزاری تظاهرات دروغین و حمایت شده دولتی توسط کارگرانی که از نظر سیاسی ناآگاهند، اعتراض کنید." (ص202)

اما ایشان به همین مقدار هم اکتفا نکرده و قضیه را از شهریور 1357 تا مراحل آخر انقلاب هم  می‌کشانند و می‌نویسند:

"در آخرین مراحل انقلاب، رژیم گهگاه کارگران و دهقانان را برای تشکیل دسته‌های چماقدار و نیز به راه انداختن تظاهرات ضدانقلابی به کار گرفته بود." (ص203)

ما در اینجا قصد نداریم بیش از این وارد بحث در مورد روند درونی انقلاب 57 و از جمله نقش طبقات مختلف اجتماعی در آن بشویم. این بحثی است که باید جداگانه بدان پرداخت. ولی یک نکته در لابلای نوشته‌های امثال آقایان اشرف و عزیزی همچنان باقیست و آن اینست که اگر یک نسل دانشجو و دانشگاهی با الهام از این نوع نظرات فارغ التحصیل شوند و نسل پژوهشگر و حاضر در صحنه انقلاب 57 سخن نگوید یا چهره در نقاب خاک کشد و یا در زندان‌های کودتا نابود شود، تکلیف تاریخ واقعی انقلاب 57 چه می‌شود؟

 

 

                راه توده 285    5 مهر ماه 1389
 

بازگشت