نکاتی پیرامون
سند اخیر شورای فعالان ملی مذهبی اکثریت مردم ایران تقابل براساس شیوههای زندگی سنتی و مدرن و شهری و روستایی و مذهبی و غیرمذهبی را پشت سر گذاشتهاند و این درست همان تحول مهمی است که سپاه و نظامیان و دار و دسته احمدی نژاد بخوبی آن را فهمیدهاند. در پایان این بازی 30 ساله، اکنون کورش و داریوش و مکتب ایرانی را علم کرده اند. با از دست رفتن این امكان مانور، ابتدا مبارزه با تهاجم فرهنگی، از سوی علی خامنهای طرح شد و سپس چاره ای جز آن نیافتند که به روی مردم اسلحه بکشند. علی خامنهای به روی خود نمی اورد که آن فرهنگی که او میخواهد با آن مبارزه کند، همان فرهنگ مترقی است که انقلاب ایران با وارد کردن قشرهای سنتی حاشیهای به درون زندگی امروزین آن را همگانی کرده است. و این اوست که با تهاجم فرهنگ ارتجاعی میخواهد قشرهای محروم جامعه ما را دوباره به عقب باز گرداند.
شورای فعالان ملی مذهبی اخیرا سندی منتشر کرده است در باره ماهیت جنبش سبز. در این سند برخی نکات مثبت و جدی وجود دارد، همچنان که نکات بیگانه با واقعیات در آن کم نیست. از آغاز پیدایش جنبش سبز تحلیلهای بسیاری در مورد علل و چرایی پیدایش این جنبش ارائه شده است. این تحلیلها هر کدام گاه در روشن کردن و گاه مبهم کردن این یا آن بخش و این یا آن جنبه از جنبش موثر بوده است. با آگاهی و بهره گیری از برخی نکات درست و نقد نکات نادرست این تحلیل ها بتدریج میتوان به درکی روشنتر از زمینهها و چشم اندازهای جنبش سبز دست یافت. البته، در لابلای ارزیابیهای منتشرشده گاه نکاتی هم دیده میشود که بنظر میآید ناشی از درکی محدود از روند انقلاب است و به همین دلیل نمیتوان بسادگی از کنار آن گذشت و آن را نادیده گرفت. برای نمونه در یکی از این بررسیها که اخیرا و بعنوان نظرات شورای ملی – مذهبی ها منتشر شده خصلت حاکمیت چنین ارزیابی شده است: "حاکمیت در رویاروییهای سیاسی – اجتماعی ظرفیت ایدئولوژیک قابل توجهی در اعمال خشونت از خود بروز داده است. این ظرفیت اعمال خشونت در جمهوری اسلامی حاصل تطابق نظام ایدئولوژیک آن با بخش مهمی از بلوک قدرت است که از همان روزهای اولیه شکل گیری صف بندیهای درون انقلاب، چارچوب کلی حاکمیت را در جمهوری اسلامی شکل داد. این بلوک که حاصل اتحاد تهیدستان شهری، روستائیان، طبقه متوسط سنتی (کاسبهای جزء و پیشه وران) و سرمایه تجاری سنتی (بازار) بود، هسته اصلی حاکمیت را سامان داد و در طول سه دهه عناصر شکل دهندهی آن، با حضور در نهادهای وابسته به جمهوری اسلامی، قادر به پوست اندازی و دگردیسی طبقاتی نیز شدند. ترکیب مذکور نهایتا در قالب جناح امنیتی، نظامی، و نفتی زمینهی نوعی از افراطی گری راست گرا را بوجود آورد، به نحوی که بسیاری از گرایشهای نسبتا متعادل تر، به محض ورود به این بلوک تسلیم جهان بینی مستقر در آن شده، به تصرف افراط گری یاد شده درآمدند." در این چند خط انبوهی از اشتباه و تحلیل نادرست و ارزیابیهای نسنجیده در کنار یکدیگر قرار گرفته است که واقعا ارائه آن از سوی نیروهای حاضر در جنبش ملی مذهبی ها و یا افراد و احزابی که تحت این نام شناخته شده اند جای تعجب دارد. آنچه از این جملات فهمیده میشود آن است که حاکمیت یک ظرفیت خشونت دارد که این ظرفیت ناشی از "تطابق نظام ایدئولوژیک" با ترکیب "بلوک قدرت" است، بلوک قدرتی که خود حاصل "اتحاد تهیدستان شهری، روستاییان، طبقه متوسط سنتی (کاسبهای جزء و پیشه وران) و سرمایه تجاری سنتی (بازار)" است که هسته اصلی حاکمیت را در اختیار داشتهاند و البته در طول زمان دچار دگردیسی طبقاتی نیز شدهاند که البته روشن نمی شود کدامیک از اجزای این "بلوک قدرت" و دچار چگونه دگردیسی طبقاتی شدهاند. این اتحاد نهایتا در قالب جناح امنیتی، نظامی، نفتی درآمده که گرایشهای نسبتا معتدلتر به محض آنکه وارد بلوک قدرت شدهاند تسلیم آنها شدهاند. معلوم نیست در اینجا که مثلا یک تحلیل جامعه شناسانه ارائه میشود معنای معتدل تر به چه معناست و مثلا گرایش معتدل تر در پیشهوران یا در روستاییان یعنی چه و با چه ملاک جامعه شناسانهای سنجیده میشود؟ و سپس اینکه "اینان به محض ورود به بلوک تسلیم گرایش امنیتی- نفتی میشوند" یعنی چه؟ وقتی گفته میشود اینها از اول و در طول سه دهه در بلوک قدرت بودند آنوقت چگونه شد که از بلوک خارج و دوباره وارد بلوک شدند که این بار به تصرف گرایش امنیتی، نظامی، نفتی درآمدند؟ یا اینکه باید فکر کنیم که از اول گرایش امنیتی، نظامی، نفتی بر این بلوک غالب بوده و هرکس که وارد بلوک شده یعنی تهیدستان و روستاییان و پیشه وران و سرمایه داری تجاری فوری تسلیم بلوک امنیتی، نظامی، نفتی میشده است؟ طبیعی است که چنین تحلیل معوجی نمی تواند ابزار مناسبی برای ارزیابی تحولات انقلاب و جنبش سبز باشد. ولی اگر در عبارت فوق دقت کنیم میبینیم که جای دو قشر و طبقه اجتماعی در این "بلوک قدرت" خالی است: 1- قشر متوسط مدرن یا شهری و 2- سرمایهداری صنعتی. از قرار، نویسندگان این تحلیل خود را نماینده این دو قشر دانسته و عدم حضور فیزیکی خود در دستگاه حاکمه را به معنای آن گرفتهاند که طبقه متوسط مدرن یا بورژوازی صنعتی در حاکمیت پس از انقلاب نمایندهای نداشته است. از سوی دیگر همه اجزای عبارت فوق طوری کنار هم چیده شده که این تصور نادرست را ایجاد میكند که ظرفیت خشونت و همه مشکلات امروزین از آنجا ناشی شده که در طی سی سال گذشته نمایندگان طبقه متوسط مدرن و بورژوازی صنعتی (یعنی نویسندگان تحلیل) در حاکمیت حضور نداشتهاند. اینکه یک حزب یا جریان سیاسی و اجتماعی خود را نماینده یک طبقه یا طبقات و قشرهای معین اجتماعی بداند هیچ اشکالی ندارد و برعکس کاملا هم مشروع است. اما اینکه یک گروه سیاسی تصور کند که بدلیل عدم حضور او در حاکمیت، طبقهای نیز که او خود را نماینده آن میداند الزاما در حاکمیت حضور ندارد اشتباه است. مثلا حزب توده ایران خود را مدافع طبقه کارگر ایران میداند ولی همانطور که رهبران حزب بارها تاکید کرده اند هیچگاه آنها معتقد نبوده و نیستند که عدم حضور رهبری حزب در حاکمیت به معنای آن است که طبقه کارگر در حاکمیت هیچ نماینده و مدافعی نداشت. اگر چنین تصوری وجود میداشت و وجود داشته باشد، آنوقت نمی توان درک کرد که چگونه شد که در شرایطی که رهبران حزب توده ایران نه در حاکمیت که در زندان بودند، چنان "قانون کار" نوشته شد که مترقیتر از آنچیزی بود که حزب توده ایران چند دهه پیشتر، زمانی که خود در دولت بود نتوانست به هیئت حاکمه تحمیل کند. میان موقعیت یک حزب و گروه سیاسی با موقعیت طبقهای که آن حزب دفاع و نمایندگی آن را برعهده دارد رابطه مکانیکی وجود ندارد. به همین شکل، هم در دهه اول انقلاب و هم در مقاطعی از دهه دوم و سوم آن، قشرهای متوسط شهری و بورژوازی صنعتی در حاکمیت نمایندگان و مدافعان خود را داشتهاند و نمایندگان جدی هم داشتهاند. اینکه این نمایندگان در چه موقعیتی بودند و تا چه اندازه دست بالا را داشتند یا تا چه اندازه موفق میشدند در تناسب قوای موجود از منافع طبقات و اقشاری که نماینده آنان بودند دفاع کنند یا حملاتی را که به آنان میشد دفع کنند یک بحث دیگر است. نکته دوم اینکه براساس این تحلیل و تاکیدات مکرری که در آن نوشته شده، قشرهای متوسط مدرن حامل تساهل و تسامح و عدم خشونت معرفی شدهاند. این نکته هم جای بحث دارد و معلوم نیست چرا و با چه هدف و انگیزه تا این اندازه روی این موضوع تاکید میشود و چه فایدهای دارد. در گذشته و زمانی که خشونت مد بود و تقدیس میشد گفته میشد تنها طبقه متوسط مدرن ظرفیت چریک شدن دارد و تودههای مردم چنین ظرفیتی ندارند. اکنون که خشونت مذموم شده، گفته میشود طبقه متوسط مدرن تنها طبقه اجتماعی است که حامل عدم خشونت است. تا آنجا که ما میدانیم طبقه کارگر یا تهیدستان جامعه ما نه در زمان شاه چریک شدند، نه پس از انقلاب برای ترور تفنگ بدست گرفتند. فراموش نکنیم که پایگاه مجاهدین خلق که بیشترین ترورها و انفجارهای پس از انقلاب را سازمان دادند درون همین طبقه متوسط شهری بود. بنابراین، ادعای اینکه حاکمیت یک ظرفیت خشونت دارد و انداختن این ظرفیت خشونت به گردن تهیدستان، روستاییان و قشرهای سنتی و کسبه و پیشه وران که گویا در "بلوک قدرت" هستند واقعا چه معنی دارد؟ کدام تهیدست و روستایی و کاسب و پیشه ور امروز در "بلوک قدرت" است؟ کدامیک از اینها از خشونت پشتیبانی کرده اند؟ و برعلیه کی؟ البته ظرفیت پذیرش خشونت در جامعه ایران امروز نسبت به سال 1357 در مجموع کاهش پیدا کرده زیرا آن اختلاف و کینهای که حاصل سطح زندگی بکلی متفاوت شهری و روستایی و قشرهای سنتی و مدرن در سطح وسیع بود از میان رفته است. در عین حال یک ظرفیت خشونت تازه بوجود آمده که حاصل تقابل حکومتی با جنبش و خواستهای مردم از یکسو و فاصله زندگی میان تهیدستترینها و ثروتمندترین هاست. در این شرایط تنها راه کاهش خشونت ایجاد چشم انداز سیاسی برای عدالت اجتماعی و بهبود سطح زندگی برای تودههای زحمتکش است تا این اقشار در نبود امید و چشم انداز سیاسی به سمت شورشهای کور سوق داده نشوند. ضمن اینکه با دفاع از آزادی سازمانهای صنفی و سیاسی مدافعان زحمتکشان باید شرایطی را فراهم کرد که شیوههای مسالمت آمیز و مدنی تحقق خواستهای آنان نظیر اعتصاب یا حضور نمایندگان آنان در سطح مجلس و نهادهای تصمیم گیرنده امید به تغییرات مسالمت آمیز را در میان این اقشار تقویت کند. در این زمینه تاکیدات آقای موسوی بر ضرورت توجه به خواستهای قشرهای محروم جامعه را باید گامی درست و مثبت و در راستای کاهش ظرفیت خشونت در جامعه ارزیابی کرد. نکته سوم. بلوک قدرت در ابتدای انقلاب حاصل "اتحاد" تهیدستان شهری، روستاییان، طبقه متوسط سنتی (کاسبهای جزء و پیشه وران) و سرمایه تجاری سنتی (بازار) نبود، عرصه "نبرد" آنها بود. تمام آن جمله و ارزیابی که در بالا آن را نقل کردیم بی معنا شده زیرا جای "نبرد" با "اتحاد" عوض شده است. از همینجاست که برای روشن شدن بیشتر موضوع باید یک بار دیگر تحولات انقلاب ایران را از نو بررسی کرد و آن را براساس نبرد نیروهای شرکت کننده در انقلاب که در حاکمیت پس از انقلاب نیز بازتاب پیدا کرد دنبال کرد تا بتوان روندهای عمده سه دهه اخیر را بازسازی کرد. بطور خیلی خلاصه انقلاب ایران حاصل اتحاد تهیدستان شهری، روستائیان، طبقه کارگر، طبقه متوسط سنتی، طبقه متوسط مدرن، بورژوازی تجاری و لایههای پایین و متوسط بورژوازی صنعتی بود. به محض پیروزی بهمن 57، قشرهای مختلف بورژوازی شرکت کننده در انقلاب به این ائتلاف پایان دادند و به تقابل با آرمان های طبقات و قشرهای دیگر شرکت کننده در انقلاب روی آوردند. رهبری این جریان بتدریج بدست بورژوازی تجاری افتاد. آیتالله خمینی درچارچوب موقعیت خود بعنوان رهبر انقلاب میکوشید منافع نیروهای مختلف شرکت کننده در انقلاب را در مجموع نمایندگی کند و تضادهای میان آنان را تخفیف دهد. این کار تنها با پذیرش اتحاد و مبارزه طبقات در چارچوب یک دولت جبهه متحد خلق ممکن بود. اما نمایندگان بورژوازی شرکت کننده در انقلاب، تحت هیچ شرایطی تن به تشکیل چنین دولتی نمیدادند زیرا چنین اتحادی به معنای پذیرش مطالبات زحمتکشان و نقش آنان در انقلاب بود. مشکلات انقلاب از اینجا آغاز شد که بورژوازی شرکت کننده در انقلاب زمانی که خمینی را در جبهه خود نیافت، استراتژی تضعیف موقعیت خمینی از طریق جدا کردن تودههای مردم از وی را در پیش گرفت. انتصاب یک بزرگ مالک بعنوان وزیر کشاورزی به معنای تهدید دستاوردهای دهقانان ایران حتی در چارچوب اصلاحات ارضی شاه و رودررو قرار دادن دهقانان و همه روستاییان ایران در برابر خمینی و انقلاب بود. همه آنچه بعدا در جریان مبارزه برای اصلاحات ارضی و ماجرای هیئتهای هفت نفره و نبرد بر سر اجرای بند ج و دال بوجود آمد یک معنا بیشتر نداشت: دهقانان ایران همچنان بعنوان نیروی پشتیبان انقلاب و خمینی باقی خواهند ماند یا به نیروی ذخیره ضدانقلاب و سلطنت تبدیل خواهند شد؟ همین تلاش در عرصه کارگری با تلاش برای حفظ مناسبات سابق در کارخانهها و قانون کار احمد توکلی دنبال شد. مفهوم قانون کار توکلی نیز چیزی نبود جز تلاش برای تبدیل طبقه کارگر به ذخیره ضدانقلاب و رودر رو قرار دادن آنان با رهبری خمینی. دامن زدن به جنگ و آشوب در مناطق اقلیت نشین کشور نیز حلقه دیگری از همین تلاش بود تا اقلیتهای مذهبی و قومی را نیز رویاروی انقلاب قرار دهند و بالاخره حمله به دستاوردهای طبقه متوسط شهری با تحمیل حجاب و سختگیری در ادارات با این هدف که طبقه متوسط شهری را نیز از خمینی جدا کنند. بدین شکل از همان فردای پیروزی بهمن 57 تمام پایگاههای تودهای رهبری آیتالله خمینی تحت هجوم همه جانبه قرار گرفت تا وی محروم از پشتیبانی مردم به کارگزار سرمایهداری ایران و در راس همه آنها سرمایه داری تجاری تبدیل شود. همه نبردها، همه فجایع، همه خشونتهایی که در جریان انقلاب رخ داد ریشه در اینجا داشت. نه در به اصطلاح "تطابق ایدئولوژیک" نظام با بلوک قدرت حاصل اتحاد تهیدستان و روستاییان با سرمایه داری تجاری. چنانکه میبینیم تمام روند انقلاب ایران تا زمان درگذشت آیتالله خمینی چیزی نیست جز روند تلاش برای جدا کردن تدریجی همه قشرهای مختلف شرکت کننده در انقلاب از پشتیبانی از انقلاب و از این طریق تضعیف موقعیت خمینی از یکسو و مقابله با این تلاش از سوی دیگر. چنانکه اصرار علی خامنهای در برکنار کردن میرحسین موسوی نیز جزیی از همین تلاش تضعیف پایگاه خمینی در میان تودههای زحمتکش در شرایط جنگی بود. چیزی که آیتالله خمینی آن را بسیار خوب میفهمید و به همین دلیل بود که باوجود همه فشارها و همه ملاقاتهایی که با او صورت گرفت و شرح آن در روزنگاشتههای هاشمی رفسنجانی نیز آمده است زیربار برکناری دولت موسوی نرفت و بعدها در پرخاشی تند به علی خامنهای نشان داد که از ماهیت او و تلاش او باخبر است. به همین شکل و به همین دلیل بود که وی زیر بار حضور یک بزرگ مالک بعنوان وزیر کشاورزی یا قانون کار توکلی نیز نرفت. روند انقلاب را باید درون این تقابل و این نبرد بررسی کرد نه گویا اتحاد تهیدستان و روستاییان با بورژوازی تجاری ایران که قادر نیست هیچ لحظه و هیچ دورهای از تحولات انقلاب و ماهیت نبردها و اختلافها و درگیریهای این دوران را توضیح دهد. برای ما، البته تعجب آور است که این سند امضای ملی مذهبی ها را در پای خود دارد و در این طیف امثال دکتر پیمان، مهندس سحابی و ... را میشناسیم که بسیار بعید می دانیم با این نظرات کج و معوج موافق باشند! به هر روی، آنچه این نبردها و این شرایط را پیچیده میکند آن است که در تلاشی که برای جدا کردن قشرهای مختلف از انقلاب و پایان دادن به پشتیبانی آنان از آیتالله خمینی شد، بزرگترین موفقیت در عرصه رویارو قرار دادن قشرهای متوسط شهری یا بقولی "طبقه متوسط مدرن" با انقلاب بدست آمد. در جریان انقلاب بیشترین فشارها بطور نسبی متوجه بخشی از دستاوردهای طبقه متوسط شهری شد. بورژوازی تجاری ایران در تلاش برای لطمه زدن به پایگاه تودهای آیتالله خمینی و ضمنا برای آنکه خود را از تیررس انقلاب نجات دهد طبقه متوسط شهری را به جلو انداخت. آن زن آموزگار زحمتکشی که حجاب نداشت، کارمند دون پایهای که ریش نمیگذاشت، استاد دانشگاهی که کراوات میزد، جوان بیکاری که موسیقی غربی گوش میداد به نماد طاغوت و ضدانقلاب و مناسبات شاهنشاهی تبدیل شدند. اتحاد منافع عمیقی که میان قشرهای مختلف زحمتکشان شهری و روستایی وجود داشت زیر سایه تفاوت و تمایز سبک زندگی آنان قرار گرفت و به زیان انقلاب و بسود سرمایه داری تجاری ایران تا حدودی از هم پاشیده شد. برعکس سرمایه داری تجاری ایران که داشتن ریش و سبک زندگی سنتی و ریاکارانه خود را مشابه با سبک زندگی زحمتکشان و تهیدستان معرفی میکرد مدعی اشتراک منافع با آنان و مدعی انقلاب مردم شد. بر روی این قسمت باید بیشتر مکث کرد، زیرا هم دلایل موفقیت دیروز مخالفان انقلاب و هم علل شکست امروز آنان را نشان میدهد. در واقع سرمایهداری تجاری ایران در رویارو قراردادن قشرهای سنتی و غیرسنتی جامعه ایران تا اندازهای موفق شد، زیرا بر روی یک تضاد و شکافی سرمایه گذاری کرده بود که ریشههای تاریخی و درازمدت داشت. شاهان پهلوی در تمام دوران حکومت خود کوشیده بودند یک قشر متوسط مدرن بوجود آورند و با دادن امتیازاتی به آنان، به زیان طبقات پایین تر جامعه، این قشر را به پایگاه خود تبدیل کنند. این روند با سمتگیری ارتقا سطح زندگی شهری از طریق پایین نگاه داشتن بهای کالاهای کشاورزی به زیان روستاییان تکمیل میشد. به همین دلیل در مقطع انقلاب ایران زمینه مساعدی برای رویاروی قرار دادن شهر و روستا از یکسو و قشرهای سنتی و مدرن از سوی دیگر وجود داشت. حزب توده ایران که این روند را تشخیص داده بود کوشید از یکسو قشرهای شهری و روستایی و سنتی و غیرسنتی را از دامی که دربرابر آنان قرار داده بودند آگاه کند و از دیگر سوی با طرح و پیش کشیدن خواستههای زحمتکشان اتحاد منافع آنان را نشان بدهد. با حذف حزب از صحنه علنی سیاسی، البته مطالبات آن و مطالبات انقلاب از بین نرفت و نمی توانست از بین برود. نبرد در جامعه و در حاکمیت، درون دولت و مجلس و روحانیت و شورای نگهبان با همان شدت ادامه یافت، زیرا تضاد و نبرد طبقاتی در بطن جامعه جریان دارد و با حذف این حزب و یا آن حزب که این نبرد و خواست های شرکت کنندگان در آن را نمایندگی می کند، از بین نمی رود. چنان که می بینیم این نبرد 31 سال است در جمهوری اسلامی جریان دارد و بازتاب آن درحاکمیت "نبرد که بر که" را شکل داده است. حادثه و تحول مهمی که در جریان انقلاب بوجود آمد و شاید بزرگترین تحول و دستاورد انقلاب ما بود آن بود که قشرهائی از حاشیه شهرها و روستاها بتدریج در جریان انقلاب به آنچه بخاطر آن انقلاب کرده بودند یعنی افزایش سطح زندگی و برخورداری از دستاوردهای زندگی مدرن دست یافتند و خود وارد همان سبک زندگی و همان خواستهایی شدند که پیشتر قشرهای مختلف شهری را بخاطر آن سرزنش میکردند. قشرهای مختلف شهری نیز که قبلا روستاییان و حاشیه نشینان را تحقیر میکردند با تنزل سطح زندگی خود و ادغام و همزیستی با قشرهایی که در جریان انقلاب وارد زندگی شهری شدند متوجه شدند که دیوار عبور ناپذیری آنان را از یکدیگر جدا نمیکند. تضاد شهری و روستایی و سنتی و مدرن که رژیم پهلوی 50 سال سرسختانه حفظ کرده بود، در جریان انقلاب بتدریج از میان رفت یا کم رنگ شد. پایه جنبش اصلاحات و سپس جنبش سبز در اینجا ریخته شد. اینکه آن زن پاسدار شهید در جنوب شهر تهران همانقدر از جنبش سبز پشتیبانی میکند که فلان زن فرار کرده در اروپا ریشه در این تحول دارد. همین تحول است که زیرپای علی خامنهای و "اصولگرایان" را خالی کرده و پایه اجتماعی آنان را - علیرغم همه دست و پایی که برای حفظ مناسبات سنتی میزنند - از بین برده است. آنان هنوز در فضای 30 سال پیش زندگی میکنند. چون یک بار توانستند بر روی تضاد سنتی و مدرن و شهری و روستایی سوار شوند و انقلاب را به بیراهه بکشانند تصور میکنند میتوان برای همیشه همان را ادامه داد، در حالیکه این جامعه دیگر آن جامعه 30 سال پیش نیست. علی خامنهای هنوز دنبال ایجاد اختلاف میان قشرهای سنتی و غیرسنتی جامعه و جمع کردن قشرهای سنتی در حول مبارزه با "تهاجم فرهنگی" است، بدون آنکه به روی خود بیاورد که آن فرهنگی که او میخواهد با آن مبارزه کند همان فرهنگ مترقی است که انقلاب ایران با وارد کردن قشرهای سنتی حاشیهای به درون زندگی امروزین به وسیعترین شکل در سراپای جامعه گسترش داده و آن را همگانی کرده است. و این اوست که با تهاجم فرهنگ ارتجاعی میخواهد قشرهای محروم جامعه ما را دوباره به عقب باز گرداند و جلوی سقوط پایگاه خود را از این طریق بگیرد. پیامد این تهاجم فرهنگی است که امروز بصورت حاکمیت دروغ و ریا و فساد و قتل و جنایت درآمده و مورد نفرت عمومی مردم ایران قرار گرفته است. با کم رنگ شدن تضاد شهری و روستایی و سنتی و مدرن، جناح راست جمهوری اسلامی و سرمایه داری تجاری پایگاه اجتماعی و ایدئولوژیک منحرف کردن مبارزه مردم و جذب نیرو را از دست داد. امروز جز بخشی اندکی در داخل کشور که عمدتا با رشتههای مختلف به حکومت پیوند خوردهاند و جز بخش اندکی از تحولات عقب مانده در خارج کشور که خود را نماینده مدرنیسم معرفی میکنند و تقابل سکولاریسم با مذهب را مسئله عمده جامعه ایران میدانند، اکثریت مردم ایران تقابل براساس شیوههای زندگی سنتی و مدرن و شهری و روستایی و مذهبی و غیرمذهبی را پشت سر گذاشتهاند. و این درست همان چیزی است که سپاه و نظامیان و دار و دسته احمدی نژاد هم بخوبی فهمیدهاند. کورش و داریوش و مکتب ایرانی و زنان در ورزشگاهها و غیره معنای دیگری ندارد جز آنکه بازی سی ساله سنتی و مدرن و مذهبی و غیرمذهبی دیگر فاقد پایگاه اجتماعی عینی برخاسته از شیوه و سبک زندگی اکثریت مردم و در نتیجه فاقد پایگاه اجتماعی ذهنی است. با از دست رفتن امکان جذب پایگاه اجتماعی براساس تقابل سنتی و مدرن و مبارزه با تهاجم فرهنگی، حکومت علی خامنهای چارهای جز آن ندارد که برای بقا به اسلحه و سرکوب و پشتیبانی نظامیان و فرماندهان سپاه متکی شود و این در شرایطی است که این نظامیان با درک از دست رفتن پایگاه ایدئولوژیک و طبقاتی حکومت، خود مدعی کسب قدرت هستند. خشونت حکومتی موجود ریشه در این واقعیتها دارد و اتفاقا نتیجه "عدم تطابق" نظام ایدئولوژیک با منافع قشرهای مختلف اجتماعی و بیش از همه زحمتکشان و تهیدستان و قشرهای متوسط شهری و روستایی است و نه تطابق آن. |
راه توده 285
5 مهر ماه 1389