مقام معظم
رهبری
پا جای پای شاه گذاشت
شاهنشاه آریامهر نیز
در پایان کشتار مردم
به زانو در آمد!
از آغاز جنبش سبز بحثی در محافل سیاسی ایران
پدید شده در مورد روش برخورد حکومت با این جنبش. بخشی از سران حکومت با
اتکا به تجربه انقلاب 57 مدعی هستند که سرکوب نکردن مردم باعث سقوط شاه و
پیروزی جنبش مردم شد و بنابراین حکومت اسلامی نباید "اشتباه" شاه را تکرار
کند. این بحث البته ریشه قدیمی دارد و سلطنت طلبها سالهاست که در
اختلافهای درونی خود و در چنگ و دندانی که به ملت نشان میدهند مدعی هستند
شاه به دلیل "دلرحمی" و "میهن دوستی" و "بیماری" از قدرت دست کشیده بود و
دربرابر مردم قاطعیت نشان نداد و به سرکوب متوسل نشد. حتی دراین مورد
استناد می کنند به قاطعیت "علم" وزیر دربار شاه سرلشگر "اویسی" فرمانده
گارد شاهنشاهی در جریان شورش 15 خرداد که متفقا توانستند مردم را سرکوب
کنند و سلطنت را نجات دهند. علم خود نیز در کتاب خاطراتش همین را با افتخار
می نویسد و اشاره می کند که شاه دو دل بود و من به ایشان توصیه کردم از قصر
بیرون تشریف نیآوردند و بعد از ظهر که به قصر بازگشتم گزارش دادم "زدم،
هتکشان را پاره کردم". اویسی بعدها شد "ارتشبد" و فرمانده نیروی زمینی ارتش
شاهنشاهی. درجریان انقلاب 57 نیز فرماندار نظامی تهران شد، اما برخلاف تصور
علم، جنبش انقلابی 57، شورش 15 خرداد نبود و مقابله با انقلاب نیز از توان
اویسی و شاه خارج بود.
رسیدن جمهوری اسلامی به همان نقطه تاریخی، موجب تکرار این بحث در همان سطح،
یعنی در رهبری کنونی جمهوری اسلامی شده و میراث سلطنت طلبها مانند
شیوههای حکومتی آنان اکنون و بتدریج به فرماندهان سپاهی و نظامی رسیده و
به خیال خود میخواهند از اشتباهات شاه درس عبرت بگیرند. آیا واقعیت چنین
است؟ آیا شاه سرکوب نکرد؟ به کشتار متوسل نشد و بدین دلیل سقوط کرد؟ یا
برعکس بدلیل افراط در سرکوب و کشتار و گستردگی جنبش انقلابی بود که سقوط آن
چنان سرعت و شتابی گرفت؟
آن چیزی که درباره متوسل نشدن شاه به کشتار گفته میشود مربوط به اواخر
ماههای آذر و دی 57 است که تازه در اینجا هم دقیق و درست نیست. این زمانی
است که دستگاه کشتار از کار افتاده بود. یعنی حکومت نظامی و سپس دولت نظامی
ناکارایی خود را نشان داده بود و ارتش و دستگاه امنیتی شاه پس از به کار
گرفتن همه راه حل ها، عملا به آخر خط رسیده بودند. این زمانی بود که شاه از
یکسو نیرویی نداشت که به اتکای آن کشتار کند و از سوی دیگر وحشت داشت که در
صورت دست زدن به کشتار، قیام مردم جلو بیفتد و کورسوی امیدی که به بقای
رژیم با مانورهائی از آن دست که با روی کار آوردن بختیار به آن متوسل شد
نیز خاموش شود. این وحشت واقعی بود چنانکه در شبهای 20 تا 22 بهمن، یعنی
به فاصلهای کوتاه، زمانی که ارتش دست به کودتا زد و گارد شاهنشاهی به سمت
مرکز شهر به راه افتاد و در زیر پل میدان امام حسین – فوزیه وقت- توسط مردم
محاصره شد و از حرکت باز ماند معلوم شد که دیگر نه ارتش توان کشتار دارد و
نه مردم میایستند که ارتش دست به کشتار بزند.
وحشت شاه درست بود و کودتای نظامی های شاه سقوط سلطنت را جلو انداخت.
بنابراین شاه در طول سالهای 56 و 57 اشتباهات بزرگی مرتکب شد اما این
اشتباه برخلاف نتیجهای که طرفداران سلطنت و حکومت کنونی میخواهند بگیرد
اصلا این نبود که سرکوب و کشتار نکرد، برعکس این بود که با دست زدن بی
محابا به سرکوب و کشتار پایههای هژمونی رژیم را متزلزل کرد، امکان دادن
چهره مافوق طبقاتی به رژیم و حفظ اکثریت مردم در زیر چتر حکومتی را از بین
برد، توان بسیج و بهره گیری از نیروهای هوادار خود را از دست داد، پایههای
خود را درون نیروهای مسلح - که ستون فقرات آن را سربازان، یعنی مردم عادی
تشکیل میدادند- ویران کرد و بدینسان سقوط خود را گام به گام ناگزیر کرد و
به جلو انداخت.
این نکتهایست که بسیاری از پژوهشگران داخلی و خارجی و حتی غربی و امریکایی
نیز بر آن تاکید کردهاند. برای نمونه جان فوران، پژوهشگر امریکایی
به صراحت سقوط شاه را ناشی از افراط در کشتار در سالهای 56 و 57 و ویران
کردن هر گونه پل میان رژیم و مردم میداند. فوران در کتاب "مقاومت شکننده:
تاریخ تحولات اجتماعی ایران" که توسط آقای احمد تدین به فارسی روانی
برگردانده شده پس از اشاره به بن بست کشتارهای پی در پی این دو سال
مینویسد: "در اواخر دی (1357) تولید روزانه نفت به 300 هزار بشکه در روز
رسید که حتی کفاف نیازهای داخلی را نمیداد. با تعطیل شدن هر نوع فعالیت
اقتصادی در ایران، دولت ایالات متحده هم در حمایت از شاه دچار تردید شد،
شاه نیز از پافشاری در کشتار مردم منصرف گردید." (انتشارات رسا، تهران
1389، ص564) همانگونه که جان فوران مینویسد در ماه دی 57، یعنی تقریبا
یک ماه قبل از سقوط رژیم بود که شاه از پافشاری در کشتار منصرف شد و آن هم
زمانی بود که معلوم شده بود کشتار رژیم را حفظ نخواهد کرد.
فوران در همین کتاب سیری از حوادث بدست میدهد که یادآوری آن برای طرفداران
نظریه سرکوب و کشتار نکردن شاه آموزنده است. وی با اشاره به برخی از
درگیریهای سالهای 56 و 57 مینویسد "در ماههای خرداد تا شهریور (1356)
ساکنان مناطق خارج از محدوده در برابر مامورانی که برای تخریب خانه هاشان
آمده بودند ایستادند و عدهای ضمن درگیری با نیروهای امنیتی کشته شدند. در
پاییز آن سال ساواک بار دیگر فعال شد. با ایجاد رعب و وحشت و زدن ناراضیان
و برپا کردن محاکمههای نظامی و مخفی کوشید با موج نارضایتیها به مقابله
برخیزد. در آغاز ماه آذر اغلب 22 دانشگاه ایران در حال اعتصاب بودند. روز
19 دی در قم بازارها و مدرسههای دینی بسته شد و مردم یک رشته خواستهای
سیاسی خود را مطرح کردند. بین 4 تا 10 هزار نفر دست به تظاهرات خیابانی
زدند و بین 10 تا 70 نفر توسط پلیس به قتل رسیدند. رژیم با یک رشته ضد
تظاهرات در 20 دی در قم و تبریز، روزهای 28 و 29 دی در شهرهای خوزستان و
روز 6 بهمن سالروز انقلاب سفید به این تظاهرات مردمی پاسخ داد. بنا به
گزارش مطبوعات دولت با آوردن دهقانان، کارمندان و دانشجویان جمعیت لازم
برای تظاهرات را تامین میکرد." (خلاصه از کتاب فوق صفحههای (558-559)
همانگونه كه دیده میشود، تا اواخر سال 56 و حتی اوایل سال 57 رژیم شاه
همچنان میتوانست تظاهرات ساندیسی برگزار کند؛ چنانکه در فروردین 57
به مناسبت سفر نخست وزیر جمشید آموزگار در تبریز تظاهراتی به نفع شاه
برگزار شد که روزنامههای حکومتی مدعی شدند 400 هزار تن در آن شرکت کردند.
اما اصرار شاه بر مقابله و ادامه کشتار روزبروز
پلها را ویران و هژمونی حکومت را ضعیف میکرد به شکلی که دیگر
نیرویی برای بسیج داوطلبانه وجود نداشت و بسیج اجباری نیز ناممکن شده بود.
شکل گرفتن تظاهرات به مناسبت چهلم شهدا خود ناشی از شمار زیاد کشتگان بود.
فوران در همان کتاب مینویسد:
"دولت آمادگی اعتراضهای ادواری را که به مناسبت چهلم شهدا برگزار میشد
نداشت. روز 29 بهمن به مناسبت برگزاری چهلم شهدای قم، در تبریز، قم، مشهد و
9 شهر دیگر مراسمی برپا شد. پلیس در تبریز جوانی را به ضرب گلوله از پای
درآورد و جماعت خشمناک تظاهرکننده به بانکها، مشروب فروشیها و دفاتر حزب
رستاخیر که همگی نمادهای نفوذ غرب و رژیم شاه بودند حمله ور شدند. در این
تظاهرات برای نخستین بار فریاد "مرگ بر شاه!" طنین افکند، ارتش با آوردن
تانک به خیابانها دو روز بعد آرامش را به تبریز بازگردانید. بیش از
یکصد نفر در این جریان جان باختند.
با برگزاری چهلم شهیدان تبریز در بهار، روزهای 8 – 10 فروردین، در بیش از
55 شهر بار دیگر مردم با پلیس درگیر شدند. در یزد مردم از مسجد به سوی
کلانتریها حرکت کردند و بیش از 100 تن در درگیری با پلیس کشته شدند. دولت
نیز در 20 فروردین تظاهرات 300 هزار نفری در تبریز به راه انداخت. روز 16
اردیبهشت در تهران، شیراز، اصفهان، تبریز، قم، کاشان و جهرم تظاهراتی برپا
شد که تا 20 اردیبهشت ادامه یافت. خشونت به 34 شهر ایران گسترش یافت، به
ادعای دولت 14 نفر و به ادعای مخالفان 80 نفر در این تظاهرات و درگیری با
پلیس جان باختند. در اواخر ماه (خرداد) پلیس مشهد به روی عزاداران آتش گشود
و بیش از 40 نفر را کشت." (همانجا- خلاصه
صفحات 599 – 562)
این در حالی بود که پیشتر از آن در بهار 57 بنظر میرسید که اعمال خشونت
شدید و دست زدن به کشتار و سازماندهی تظاهرات حمایت از حکومت موفق بوده و
شاه پیروز شده است.
فوران مینویسد: "در ماههای خرداد تا مرداد چنین به نظر میرسید که
استراتژی شاه کارگر افتاده است چون ایران نسبتا آرام بود. در اواخر خرداد
سفارت امریکا در تهران طی گزارشی امیدوار کننده اطلاع داد تعداد درگیریها
که طی دو ماه گذشته روزی یک یا دو مورد بود در حال حاضر به سه تا چهار مورد
در هفته کاهش یافته است. روز 15 خرداد در تهران و 27 خرداد در قم اعتصاب
عمومی بود اما اعتصاب با مسالمت همراه بود و مراسم چهلمی که چند روز بعد
برگزار گردید نیز آرام بود. ماه تیر - خرداد بر سر هم آرام بود.
این رویدادها با ماه رمضان مصادف شد و درگیریها و تظاهرات تازهای برپا
گردید. برخوردها و تظاهرات در تعدادی از شهرها از سر گرفته شد و روز 19
مرداد 50 هزار نفر در اصفهان به راه پیمایی پرداختند. پلیس به روی مردم آتش
گشود و حدود 100 نفر را کشت. روز بعد مقررات
حکومت نظامی برقرار گردید. در آخرین دهه رمضان بین
50 تا 100 نفر در 14 شهر ایران در
درگیری با پلیس کشته شدند. رویدادهای ماه شهریور و مهر ثابت کرد که روند
انقلاب را بازگشتی نیست. ماه رمضان 13 شهریور به پایان آمد و در تهران
جمعیتی حدود 250 هزار نفر به دعوت خمینی به خیابانها آمدند. بامداد روز 17
شهریور 1357 حکومت نظامی اعلام شد. جمعیت زیادی قبل از اعلام حکومت نظامی
در میدان ژاله جمع شده بودند. سربازان ابتدا تیرهوایی شلیک کردند، اما بعد
مردم را هدف قرار دادند و کشتاری به راه افتاد. دولت رسما اعلام کرد 86 نفر
کشته شدهاند. گفته شد در پزشکی قانونی تهران 300 جسد وجود داشته است. این
روز را جمعه خونین نامیدند و در واقع جمعه خونین اعلان جنگ مستقیم دولت به
مردم بود."
در مقابلِ جان فوران، پژوهشگرانی نظیر احمد اشرف و علی عزیزی نیز
وجود دارند که از نظریه سقوط شاه بدلیل سردرگمی و تزلزل در سرکوب و کشتار
دفاع میکنند. (نگاه کنید به کتاب طبقات اجتماعی، دولت و انقلاب در ایران ص
189) این همه کشتار در طول یک سال و آن هم در انقلابی که شهری و عمدتا
مسالمت آمیز بوده و مردم مانند برخی دیگر
انقلابها به جنگ چریکی و روستایی و پارتیزانی یا رویاروییهای مسلحانه با
حکومت متوسل نشدهاند و شیوه اصلی مبارزه آنها در نیمی از این دوران اعتصاب
سیاسی و شعار دادن از فراز بامها بوده است. ایشان شمار کشتگان تهران را
مجموعا 646 تن اعلام میکنند (ص 159) که اگر این ارقام را دقیق فرض کنیم به
معنای آن است که فقط در شهرستانها 2400 تن در این دوران کشته شده اند، آن
هم با توجه به اینکه حادثههای پرتلفاتی نظیر 17 شهریور و 21 و 22 بهمن
عمدتا در تهران روی داده است. یعنی در تمام این دوران در شهرستانها که
عمدتا شامل چند شهر بزرگ است روند سرکوب و کشتار وجود و ادامه داشته است.
همه اینها غیراز فعالیت ارازل و اوباش چماقدار و به اصطلاح امروز "لباس
شخصی"هاست. بنوشته ایشان "چماقداران طرفدار رژیم به مردم معترض حمله
میبردند، مغازههای واقع در بازار و خیابانها را به آتش میکشیدند، مدارس
و ادارههای منطقهای آموزش و پرورش را ویران میساختند، و حتی خانههای
فرهنگیان و سایر افراد سرشناس مخالف را تخریب میکردند... هدف اصلی
چماقدارهای ضد انقلابی حجرههای بازار و مغازههای خیابانها بود که یک سوم
از تعداد کل موارد به آتش کشیدن و آسیب وارد کردن به اموال را شامل میشد"
(صص180-191) (1)
با بررسی مجموعه آنچه گفته شد چند نکته در تجربه انقلاب 57 دیده میشود.
تظاهرات اولیه مردم در قم و تبریز توام با خشم بسیار و در واقع نوعی شورش
کور بود. این خشونت مردمی از یکسو نوعی واکنش به خشونت حکومت و از سوی دیگر
ناشی از خشم و ناامیدی و نبود چشم انداز و فقدان رهبری مورد اعتماد بود.
بتدریج جنبش آرام تر شد و رژیم تصور کرد از طریق سرکوب جنبش را آرام کرده
است. اما این آرامش در واقع نتیجه بدست آمدن نوعی اعتماد به نفس در مردم و
در جنبش بود که دیگر نیازی به شورش و آتش زدن و خود را جلوی گلوله انداختن
نمیدید و استراتژی عقب نشینی تا بدست آمدن شرایط برای دست زدن به یک
تظاهرات بزرگ آرام و مسالمت آمیز را بطور گنگی در ذهن داشت و در پیش گرفته
بود. تظاهراتی که سرانجام در عید فطر سال 57 موقعیت آن بدست آمد و مردم نیز
از آن بهره گرفتند. برعکس در جبهه حکومت برخورد نادرست و حساب نشده و خشونت
آمیز با تظاهرات پراکنده و افراط در کشتار امکان توجیه مردم و بسیج
هواداران و تظاهرات حکومتی را از او سلب کرد و ضمنا مانع از پیشبرد تاكتیكی
سیاست آشتی ملی شد. در نتیجه روند سقوط هژمونی و سلب مشروعیت حکومت شتاب
گرفت. حکومت بدلیل افراط و تداوم توسل به سرکوب روزبروز کمتر میتوانست خود
را نماینده کل جامعه، نماینده همه مردم و نه نماینده یک اقلیت بهره مند از
قدرت و ثروت معرفی کند. سرکوب و کشتار هم نشانه و هم نتیجه این روند بود.
تجربه انقلاب 57 و تجربه دیگر جنبشها و انقلابها نشان میدهد که در شرایط
عادی، سرکوب میتواند از گسسته شدن بیشتر هژمونی حکومتی جلوگیری کند و به
بقای حکومت برای مدتی یاری رساند. اما این اصولا مربوط به زمانی است که
حکومت با یک اقلیت منسجم روبرو باشد و اکثریت مردم خاموش و بیطرف و یا
پراکنده و نامتحد باشند و جنبش بدون رهبر و بدون چشم انداز تحول باشد. اما
در شرایط بحران انقلابی، در شرایطی که رهبری و چشم انداز تحول وجود دارد،
در شرایطی که حکومت رویاروی یک اکثریت است که این اکثریت خاموش و پراکنده
نیست، سرکوب و کشتار میتواند نتیجه معکوس بگذارد و روند گسسته شدن هژمونی
آن بر جامعه را شتاب بخشد. اگر در جنبش سبز هم میبینیم که روند سقوط
هژمونی حکومت در مقایسه با شتاب همین روند در انقلاب 57 کندتر است درست به
همین دلیل است که حکومت بدلیل ادعاهای گزافی كه بابت مردمی بودن خود داشته
ناگزیر است کمتر از کشتار و بیشتر از ابزارهای چوب و چماق و باتوم و کتک و
زندانی کردن بهره بگیرد. حتی در آنجا نیز که عدهای کشته میشوند میداند
كه باید وقوع آن را تکذیب کند یا مسئولیت آن را بعهده نگیرد یا در مواردی
مانند کهریزک آن را به گردن عوامل دست دوم بیاندازد. این نشان میدهد که
رهبری جمهوری اسلامی با وجود هارت و پورتهایی که در برابر مردم میکند
خیلی خوب فهمیده است که دست زدن به کشتار، تمام پلهای میان آن و مردم را
خراب میکند، پایههای هژمونی آن را ویران میکند و تنها بخت بقای حکومت
یعنی بسیج و نگه داشتن بخشی از مردم در پشت سر خود را از میان میبرد.
گفتمان دوگانه حكومت از اینجا ریشه می گیرد.
یك روی خشن آن به سمت اكثریت مردم و فعالان و مبارزان است تا آنها را
بترساند و از ادامه مقاومت منصرف كند. یك روی دیگر آن تكذیب و توجیه به سوی
آن بخشی از مردم است كه هنوز از ماهیت حاكمیت بدرستی آگاه نیست، تا رابطه
حكومت با این بخش بطور كل گسسته نشود. آنچه رهبری جمهوری اسلامی نفهمیده آن
است که اولا این روشها بیفایده است و اخبار و اطلاعات از راههای گوناگون
به مردم میرسد و ثانیا ما دیگر در سال 57 نیستیم. امروز زندانی کردن و
نیروی انتظامی و چماقدار و لباس شخصی به خیابانها روانه کردن کمابیش همان
اثری را در جامعه دارد که در سال 57 کشتن مردم و فرستادن تانک و کامیونهای
ارتشی داشت. کشاندن نیرو به خیابانها در هر بزنگاه، در زندان نگاه داشتن
مخالفان، شکنجه آنان، نامههایی که این زندانیان برای رهبر و دیگر مقامات
میفرستند و ... همه و همه در کار ساییدن هژمونی حکومت و پایههای نگه
دارنده آن است که پیامد آن را در تظاهرات بی رونق قدس و نماز عید فطر برای
نخستین بار اجباری شده امسال دیدیم. این وضع همچنین موجب اوج گرفتن بحران
حکومتی، گسسته شدن شیرازه اداره امور و تشدید اختلافات درون اصولگرایان شده
که روزبروز نیز تشدید خواهد شد.
همه اینها ضمنا نشان میدهد که بردن اخبار مربوط به شهدا و مجروحان و
زندانیان جنبش سبز، ویرانگریهای چماقداران، به خیابان کشیدن نیروهای نظامی
و باتوم بدست و ... به میان وسیع ترین تودههای مردمی كه هنوز به ماهیت
واقعی حكومت آگاه نشدهاند اهمیت تعیین کننده در ویران شدن پایههای حکومت
دارد. بزرگترین توجیه وجود هر حكومتی تامین امنیت مردم است و هیچ ملتی از
حکومتی که امنیت او را سلب می كند، هموطن او را میکشد، زندانی میکند،
سرکوب میکند پشتیبانی نمی کند. ضربه ای كه به حكومت از حمله چند روزه
ارازل و اوباش و چماقدارها به خانه مهدی كروبی وارد شد از همینجا بود كه
ناتوانی آن را در تامین امنیت و گزینشی بودن آن نشان داد. نشان دادن این
ماهیت به مردم اهمیت دارد زیرا هیچ حکومتی نمیتواند تنها به اتکای هزار
فامیل و خانوادهها و بستگان آنها در قدرت بماند.
1- نگاه کنید به
مقاله "دولت، طبقات و روشهای بسیج تودهها در انقلاب ایران" در احمد اشرف،
علی عزیزی: دولت، طبقات اجتماعی و انقلاب در ایران، ترجمه سهیلا ترابی
فارسانی، انتشارات نیلوفر، تهران، 1387.
راه توده 284 20.09.2010