عسلویه
جائی که کارگران
پوست می اندازند!
نشریه دانشجوئی بذر- با ویرایش راه توده
طرح عسلویه مربوط به بهره برداری از حوزه گازی در جنوب کشور است كه با قطر مشترك است. موقعی كه این پروژه راه افتاد دولت اعلان كرد كه ما 20 سال از قطر عقب هستیم و باید خودمان را هر جوری شده به آنها برسانیم. كل طرح مربوط به شركت فرانسوی توتال است. این توتال است كه سیاستهای این پروژه را تعیین می كند.
همه جا اسم توتال هست اما ما نیروئی از توتال در منطقه نمی بینیم. توتال این پروژه را به چند شركت خارجی دیگر مثل شركت «هیوندا» یا «ال جی» كره ای سپرده و زیر دست كره ای ها هم پیمانكارهای ایرانی كار می كنند.
می گویند فرانسوی ها فقط روی چاههائی كه در 150 – 100 كیلومتری عسلویه روی دریا برای استخراج گاز زده اند حضور مستقیم دارند.
یكی دو هزار كارگر و متخصص كره ای هم هستند كه همه چیز شان از ایرانی ها جداست. من تا حال آنها را پشت دستگاهی ندیدم مثل اینكه كارشان فقط نظارت فنی است.
تمام تكنولوژی و ماشین آلات منطقه از خارج آمده است. مثل جرثقیلهای دوهزار تنی. شركت «هیوندا» غیر از پروژه های نفت و گاز، در ماشین سازی و یخچال سازی هم در ایران دست دارد.
در واقع، همه كاره منطقه عسلویه این شركت كره ای است. عسلویه یك منطقه ویژه است كه كاملا در اختیار این شركت قرار گرفته است.
همه چیز تحت اختیار خارجی هاست و هر چیزی كه بخواهند می توانند بدون گمركات وارد این منطقه كنند. حتی تمام «گیت پاس ها» (دروازه ورودی ها) توسط آنها كنترل می شود و كسی بدون اجازه و امضا این شركت نه می تواند وارد این منطقه شود و نه جنس وارد و خارج كند. برخی از كاركنان این شركت برای اینكار فارسی هم یاد گرفته اند.
هر وسیله ای- از وسیله نقلیه تا ماشین آلات تا وسایل زندگی- را بدون گمرك می توانند شركتهای خارجی وارد این منطقه کنند، به شرط آنکه پنج سال در این منطقه مورد استفاده قرار گیرد. بعد می تواند به فروش رود و به دیگر مناطق ایران منتقل شود. خود این مسئله به یك منبع بزرگ رشوه خواری برای ادارت دولتی، بویژه نیروهای انتظامی تبدیل شده است. كه با دریافت رشوه اجازه خروج وسایل یا ماشین آلات را صادر می كنند.
كار اصلی شركتهای پیمانكار، بیشتر كار تاسیساتی است. در درجه اول لوله كشی برای انتقال گاز و تاسیسات ایستگاههای پمپاژ است. لوله ها در اندازه های مختلف است، مثل 36 اینج یا 52 اینچی. برای اینكار كانال كشی هائی تا عمق سه متر صورت می گیرد. تا حالا صدها كیلومتر لوله كشی شده شاید هم بیشتر.
مثلا تا بید بلند آغاجاری 700 كیلومتر لوله كشی رفت و برگشت صورت گرفته است. كه پیمانكار اصلیش یك شركت كانادائی بود. همچنین ساختن تاسیسات برای كارخانه های پتروشیمی.
لوله كشی ها را بیشتر شركتهای پیمانكار ایرانی انجام می دهند. اكثر شركتهای ایرانی نصابند، یعنی مجری نصب اند. برخی شان كارهای صنعتی هم می كنند. مثل شركتهائی چون رامشیر كه منابعی چون «كولین پاور» و خنك كننده برای تاسیسات گازی می سازند. منتهی همه اینها تحت نظارت شركت «هیوندا» است.
البته كارهای تاسیساتی دیگری مثل جاده سازی و اسكله سازی هم هست كه همه آنها دست سپاه است، پول دراین کار زیاد است و به همان اندازه هم تقلب و سیا بازی.
سپاه نه پولی بابت ماشین آلاتی مثل بولدوزر و لودر و گریدر و انفجارات می دهد نه بابت كارگر. نیروی كار مجانی دارد، زیرا كسانی كه دوره سربازی اجباری شان را در سپاه می گذارنند مزدی دریافت نمی كنند.
پول بزرگ در بتن و خاكبرداری است تا رشته های دیگر. شركتها با تقلب در اینكار كلی پول در می آورند. در نتیجه رقابت در بالا کشیدن پول ها، چندی پیش اسكله ای كه سپاه ساخت فرو ریخت. و یك شركت دیگر هم به جای بتن ریزی زیر یك سكوئی كه قرار بود پرسهای 500 تنی روی آن نصب شود بشكه های دویست لیتری كه با سنگ و خاك پر شده بود، گذاشته بود. كه به خاطر شكایت یك كارگر كه مزدش را نداده بودند لو رفت.
عسلویه قبلا یك روستا بود و اکنون مركز بخش. عسلویه پائین بوشهر قرار دارد. حدود سی ساعتی با ماشین تا تهران فاصله دارد. بعضی ها می گویند اسمش را به خاطر اینكه سابقا اینجا محل كندو عسل بود عسلویه گذاشتند، برخی دیگر هم می گویند به خاطر یك گیاهی به نام «اسل» به این نام خوانده می شود. عسلویه با جمعیت كپر نشین دور و بر حدود 11 هزار جمعیت دارد. اكثرا عرب و فقیر هستند. مردمش تو كار ماهیگیری و دامداری و كشاورزی و قاچاق كالا از كشورهای خلیج بوده و بعضی های شان زندگی عشایری هم داشته و ییلاق و قشلاق می كنند. اما در چند سال اخیر چهره عسلویه عوض شد. یك خیابان دارد كه پر از مغازه فروش اجناس لوکس است.البته همه چیز چند برابر تهران قیمت دارد. آلودگی هوا وحشتناك است. می گویند آلودگیش مثل یك نیروگاه اتمی است. به خاطر آلودگی گاز، زندگی همه مردم در خطر است. صحبت از این می كنند كه حتی بعد از اینكه تاسیسات گازی عسلویه تمام شد، كارخانه های پتروشیمی درست خواهد شد و عسلویه را شهر خواهند کرد.
عسلویه روی چاههای گاز بنا شده و یكی از عظمیترین پروژه های گازی دنیا کنار آنست. اما مردم این روستا از اولیه ترین وسایل زندگی هم محرومند. نه آب آشامیدنی سالم دارند نه امكانات درمانی (فقط یك درمانگاه یك تختخوابی هست) و حتی از لوله كشی گاز محرومند.
به خاطر این پروژه یك فرودگاه در عسلویه زده اند كه معمولا مهندس ها و سرپرست ها و مقامات شركتها از آن استفاده می كنند. ممكن نیست كه سوار هواپیمائی بشوی تیپهای ناجوری را نبینی منظورم تیپهای حزب اللهی شیك و پیك یقه سه سانتی كه هر كدام یك كیف سامسونت هم دستشان هست. اینها اصلا نه ربطی به كارگر دارند نه حتی به یك آدم فنی. یك آدم فنی خودش را به این شكلی در نمی آورد. اینها بیشتر امنیتی ها هستند که تحت عنوان مدیر فلان فاز و بهمان فاز می آیند و می روند و زیر پایشان هم ماشین كولردار است. كارشان چوپانی امنیتی است.
درعسلویه نزدیك به صد شركت پیمانكار كار می كنند. هر شركت با توجه به پروژه ای كه گرفته چند تا كمپ در بیابان زده و تقریبا اكثر كارگران و كاركنان در این كمپ ها زندگی می كنند. یا كنار برخی ایستگاه های متعلق به این شركتها. تقریبا در هر كمپی چهارصد نفر زندگی می كنند.
رشته های كاری مختلف است از خاك برداری و كانال كشی هست تا حمل و نقل لوله های سیزده چهارده متری و مصالح دیگر تا تعمیرات ماشین آلات سنگین تا بتن ریزی تا نصب لوله ها تا جوشكاری تا كارهای خدماتی مثل آشپزی تا رانندگی و غیره. می گویند چند شركت پتروشیمی نیز بكار افتاده اند.
خانه های کارگران پیش ساخته هائی است در كمپ که كنار هم چیده شده اند و دور كل كمپ هم «تنس» و سیم خاردار كشیده اند. در هر اتاق هشت تا دوازده کارگر زندگی می كنند. جا آنقدر تنگ است كه كارگران لباس و كفش شان را بیرون اتاق می گذارند. کارگران مسن و جوان، معتاد و غیر معتاد همه در كنار هم جا گرفته اند. تجاوز جنسی به كارگران جوان از رویدادهای عادی است.
بخش كارمندی و مهندسی هم در كمپ هست. آنها اتاق هایشان جداست. هر سه تا چهار نفر در یك اتاق هستند ولی امكانات زندگی شان با کارگران فرق دارد.
كارمندان و مهندسان سالن غذاخوری دارند ولی كارگران باید در همان اتاقهایشان غذا بخورند.
نزدیكهای ساعت پنح صبح آژیر كمپ به صدا در می آید. ژنراتورهای برق هم به فاصله كوتاهی خاموش می شوند. خاموشی ژنراتور یعنی اینكه بیدار باش اجباری، زیرا هوا آنقدر گرم است كه بیشتر از چند دقیقه در اتاقها نمی توانی بمانی. مریض باشی یا نباشی باید پاشی و از اتاق بیرون بری. تقریبا یك ساعت وقت داریم توالت برویم و سر و صورت بشوریم و صبحانه بخوریم. در نظر بگیرید برای حدود سیصد چهار صد كارگر فقط سه چهار توالت درست كرده اند.
فرصت آنقدر كم است كه كارگران مجبورند تو دسته های چند نفری با هم صبحانه بخورند. یكی با جمع كردن ژتون ها سریعا می رود صبجانه را تحویل می گیرد، یكی دیگر آب جوش می آورد برای چائی. صبحانه هم یك تكه كره 25 گرمی و همانقدر پنیر با یك تكه نان ماشینی لواش كه ما بهش می گوئیم "نون فتوكپی" چون اصلا قوت ندارد. تقریبا هیچ كسی سیر نمی شود. مگر اینكه یكی كه تازه از مرخصی برگشته باشد یا گذارش به یك آبادی افتاده باشد مقدار نون بیشتری با خودش آورده باشد كه معمولا زود تمام می شود.
به هر پنج شش كارگر یك كولمن آب یخ می دهند كه باید تا شب با آن سر كند. مثلا آب تصفیه شده دریاست اما شور و تلخ است. آب برای ما خیلی مهم است. آنقدر كه اگر كسی تو راه گیر بیفتد معمولا كسی به كسی آب نمی دهد. مگر اینكه خیلی با معرفت باشد.
بعدا از صبحانه یكسری كه «موتورمن» هستند در كمپ می مانند. كارمندان و مهندس ها هم می روند تو بخش اداری زیر كولر. اكثر كارگران پشت وانت ها سوار می شوند و می روند در خط لوله.
معمولا هر شركت پیمانكاری در مسیر چند تا كارگاه هم دارد. خط لوله غوغاست. ساعت شش و ده دقیقه صبح كار شروع می شود. تا ساعت 12 ظهر كار یكسره ادامه دارد. كار در گرما وحشتناك است. زیر گرمای بالای پنجاه درجه و رطوبت 70 – 60 درصدی. اگر ابزار كاری اشتباهی تو آفتاب مونده باشد نمی شود بهش دست زد.
ساعت دوازده یك ماشین از طرف شركت می آید و نهار می آورد. داخل ظرف های یكبار مصرف. مقدرای برنج با مقداری خورش به هم ماسیده به ما می دهند. اگر محبت كارفرما گل كند یك نوشابه یك و نیم لیتری هم برای هر شش نفر می فرستد.
معمولا از ساعت 12 تا ساعت 3 بعدازظهر كسی كار نمی كند. البته به انصاف شركت و یا سرپرست و یا فوریت كار هم بستگی دارد زیرا بعضی وقتها استراحت تا دو بعدازظهر است. كارگران همان جا زیر سایه ماشین آلات دراز می كشند. بعد از استراحت بستگی به زمستان و تابستان دارد تا شش تا هفت یا هشت شب كار می كنیم. 10 ساعت كار در روز روی شاخش است ولی شده كه تا 12 ساعت حتی 15 ساعت هم كار كنیم. البته شب كاری هم هست زیرا بعضی كارها مثل بتن ریزی را در گرمای روز نمی شود انجام داد. وقتی كارفرما می گوید كاری باید امروز و فردا تمام شود دیگر ساعت كاری مطرح نیست. این مواقع بعضی از كارگران بیست و چهار ساعت یكسره كار می كنند.
کارگران معمولا قبل از تاریك شدن با ماشین به كمپ بر می گردند. موقع برگشتن دیگر كسی كسی را نمی شناسد زیرا یكسره خاك و خل روی همه نشسته است. قیافه ها با هما چفیه هائی بسته می شود که ترو تمیزآنها را رهبر دور گردنش می بندد و در مجلس هم به یاد فلسطینی ها گاهی دورگردنشان می اندازند و حزب الله می شوند.
چند دوش بدون در و پیكر با آب یكسر شور حمام است كه آبش هم مدام قطع و وصل می شود. شام معمولا نان و پنیر و هندوانه یا ماكارونی است.
روز تعطیل و آخر هفته وجود ندارد. هر كارگری یكسره 24 روز باید كار كند. بعدا 6 روز «رست» (استراحت) بگیرد. كه بتواند برود سری به خانواده یا زن و بچه اش بزند. ولی آنقدر راه دور است یا وسیله نقلیه گیر نمی آید كه اكثر كارگران هر دو سه ماه از «رست» شان استفاده می كنند. بلیط هواپیما 50 هزار تومان است كه پول كارگر به آن نمی رسد. حداقل یك روز طول می كشد و منتظر ماشینی باید باشی تا از كمپ خودت را به گلوگاه نیروهای انتظامی برسانی. یك دو روز هم طول می كشد تا مثلا به تهران برسی.
برای تحمل این شرایط سخت عده ای به اعتیاد متوسل می شوند. مواد مخدر بیداد می كند. خودشان آمار دادند 60 تا 70 درصد كارگران معتاد هستند. مواد مخدر مثل نقل و نبات در منطقه پخش می شود. از فرودگاه عسلویه كه پیاده شوی، دوره ات می کنند و انواع مواد مخدر را پیشنهاد می کنند. این منطقه یكی از گذرگاههای اصلی عبور مواد مخدر از بلوچستان پاكستان به كشورهای خلیج و منطقه شیراز است. مدام جلوی چشم ما كاروانهای بزرگ حمل مواد مخدر رد می شود. چند تا موتور سوار «كلاش» بدست این ماشین ها را اسكورت می كنند. می گویند سپاه و نیروی انتظامی مستقیما در اینكار دست دارند.
اولین شبی كه در كمپ بودم، تعجب كردم دیدم در تاریكی دور تا دور اتاقها كپه كپه آتش روشن است و دور هر كپه چند كارگر نشسته اند با همان سیم های آرماتور تریاك می كشند. ابعاد اعتیاد وحشتناك است. سر كار هم برخی كارگران مواد می كشند به خاطر اینكه شرایط سخت را تحمل كنند. مثلا یك جوشكار چند ساعت لوله را جوش می دهد بعد می رود یك پك می زند. شده یك جور دوپینگ. دوپینگی كه یك مدت كار می كند ولی بعدش هی باید «دوز» اش را بالا ببری. آخرش هم جسم تو را از بین می برد. اعتیاد حتی دامن كارمندان و مهندس ها را هم گرفته است. هیچ قباحتی ندارد. كسی هم مخالفتی با آن نمی كند. نه تفریحی و نه حتی تلویزیونی كه شب یك فیلمی ببیند. تنها «رادیو فردا» است كه انگاری اون هم فقط برای لودگی است. كارگری كه به این شدت مجبور است كار كند به ناگزیر می افتد تو این خط ها. فقط اینرا بگویم كه عسلویه باعث بیچارگی و بدبختی و از هم پاشیدگی هزاران خانواده شده است. اوائل بعضی از كارگران زن و بچه شان را باخودشان آوردند كه ساكن منطقه بشوند ولی پشیمان شدند چونكه هیچ امكاناتی نبوده و نیست. كم نیستند كارگرانی كه به امید پول درآوردن آمدند و بعد از چند ماه هم كه بر می گردند معمولا پولی دستشان نیست زیرا كارفرما پرداخت حقوق كارگران را به تعویق می اندازد. كارگری كه دست خالی بر می گردد خوب معلوم است كه نمی تواند خرج خانواده اش را بدهد. زنش بهش پشت می كند و كار به طلاق و طلاق كشی می كشد. فقر باعث می شود كار به تن فروشی زن و دختر بكشد. كم نیستند كارگرانی كه آمدند عسلویه و كلا ماندگار شدند و زن و بچه شان را بكلی ترك كردند. و كم نیستند كارگرانی كه در آمدشان را فقط خرج مواد می كنند. اعتیاد روح و اراده بسیاری را كشته، الان هم دارد عوارض جسمی اش را بروز می دهد. طی چند ماه گذشته حدود 38 جسد در عسلویه پیدا شده كه اكثرا در اثر اعتیاد به مواد مخدر مردند.
میزان دستمزد كارگران چقدر است؟
همه جا تبلیغ كردند كه كسی یك مدت برود عسلویه پولدار می شود. و اوایل حتی می گفتند مزد را به دلار می دهند. راستش آواز دهل شنیدن از دور خوش بود. درست است كه مقدار دستمزد از جاهای دیگر بیشتر است اما واقعا حساب و كتاب كنی تفاوت زیاد نیست. میزان دستمزد هم بستگی به نوع كارگر دارد. از كارگر ساده تا سرپرست كه معمولا آدم با تجربه و با مهارت بالا است. معمولا مزد كارگر ساده حدود 220 – 180 هزار تومان است كسی هم كه خیلی خوب كار كند مزدش به 300 هزار تومان نمی رسد. كارگر ماهر مثلا یك جوشكار وارد ممكنست تا 600 هزار تومان هم حقوق بگیرد. سرپرستها هم كه تعدادشان خیلی محدود است تا یك میلیون تومان هم می گیرند. اما دستمزد كارگران بومی و افغانی و بلوچ از كارگران ساده هم كمتر است. نحوه استخدامشان هم فرق می كند.
بومی ها بیشتر تو كار نگهبانی هستند. یعنی كارشان حفاظت از ایستگاهها و وسایل شركتها است. حقوق شان هم ماهی هشتاد هزار تومان است. طرف حساب شركتها خانهای محلی اند. یعنی كسانی كه زمین و باغ دارند و یا صاحب نفوذند. معمولا اهالی بومی روی زمین ها باغات و امكانات آنها كار می كنند. مزد اهالی بومی به این خانها به عنوان واسطه و دلال پرداخت می شود. برای هر نفر 150 هزار تومان می گیرند ولیكن آنها هفتاد هزار تومان را به جیب می زنند و فقط هشتاد هزار تومان به نگهبانان می دهند. نگهبانی هم یعنی عادت كردن به زندگی با عقرب و مار و جانور های وحشی در بیابان.
كارگران افغانی و بلوچ روزمزد هستند. روزی پنج تا شش هزار تومان. آن هم هر وقت شركت نیاز داشته باشد. سخت ترین كارها هم بر عهده آنهاست. یك فرق دیگر میان ما با آنها این هست كه اینها حق زندگی در كمپها را هم ندارند. اكثر كارگران تحت عنوان اینكه افغانی و بلوچها، كثیف هستند و شپش دارند نمی گذارند آنها بیایند توی كمپ زندگی كنند. بگذریم كه همه اتاقهای ما از شدت كثیفی پر از جانور و شپش است. افغانی ها و بلوچها مجبورند كنار همان لوله ها یا كپرهای بومی ها زندگی كنند بدون هیچ امكاناتی.
كم علیه افغانی ها در مملكت تبلیغ نمی شود. اختلاف بین بقیه كارگران هم كه از جاهای دیگر می آیند هم هست. اختلاف بین كارگران را دامن می زنند. بین ترك و لر و عرب و فارس. شیعه و سنی و تازه اختلاف بین نماز خوان و بی نماز و نجس و پاك را هم اضافه كردند. بعضی وقتها بین كارگران ملیتهای مختلف دعوا و كتك كاری می شود. بستگی دارد كه كارفرما تفرقه را چطوری راه بیندازد. مثلا یك كارگر لر را اخراج می كنند چهار تا كارگر ترك از كارفرما دفاع می كند. آنوقت بین تركها و لرها زد و خورد می شود. یا بین لرها و افغانی ها هم اینجور صحنه ها دیده می شود. یا تركها اعتصاب می كنند ولی لرها همراهی نمی كنند و سر كار می روند.
درعسلویه تقریبا از هر ملیت و منطقه ای هستند. بیشتر تركها و لرها هستند. خوزستانی ها هم كم نیستند. عربهای خوزستان هم هستند. هم لرهای خوزستان اند هم لرهای اطراف اصفهان. افغانی ها هم كه زیاد هستند.
افغان ها و بلوچها كه اساسا كارگر ساده اند. تركها و جنوبی ها فنی ترند. تو تركها و جنوبی ها مكانیك زیاد است. لرهای اصفهان هم تویشان فنی زیاد دیده می شود. مثلا همه كسانی كه از فلاور جان می آیند جوشكارند. یا یك روستای دیگر از آذربایجان كه همه شان راننده ماشین آلات سنگین اند. یك چنین تقسیم بندی هائی هم هست. بیشتر كارگران از طریق هم ولایتی های شان با خبر می شوند و می آیند. البته هر شركت پیمانكاری یك تعداد كارگر ثابت دارد كه سالها با آن شركت كار كرده اند. ولی اكثریت در محل استخدام می شوند. هیچ شرط و شروط و قانونی هم وجود ندارد. به قرار دادهای كاری ما كاغذ سفید می گویند. یعنی یك كاغذ سفید كه زیرش امضای كارگر است راستش حتی چنین كاغذی وجود ندارد. در واقع هر سه ماه اخراج می شویم دوباره استخدام می شویم. هیچ حق و حقوقی مثل بیمه هم به ما تعلق نمی گیرد. هر وقت هم كارفرما خواست به كلی جواب مان می كند و با یك چشم بالا انداختن بیرون مان می كند.
اما پول گرفتن از كارفرما مصیبت است. همیشه دستمزد ما به تعویق می افتد. شش ماه تا هشت ماه. همیشه از كارفرما طلبكاریم. تازه بعد از كلی دوندگی و اعتراض فردی و جمعی كارفرما بخشی از حقوق ما را نقد می دهد بخشی را هم به صورت چك. اگر خیلی پافشاری کنی می گوید بیا كلا تصفیه حساب كن. آنوقت یك چك مهلت دار می دهد و اخراجت می كنند. خود نقد كردن آن چك یك دردسر بزرگ است. این چك را كسی قبول نمی كند تازه بعضی وقتها بی محل است كسی هم كه سراغ شركتهای بزرگ نمی رود كه چرا چك بی محل كشیدی. اینجوری كارگر مجبور است به خاطر طلبهایش در شركت بماند. این طریقی است كه كارفرما، كارگر را همیشه وابسته به خودش نگه می دارد. اینجوری تو عسلویه گیر می كنیم و ماندگار می شویم.
با پول قرض كردن و این كیسه و آن كیسه كردن همه كارگران مجبورند پول نزول كنند. و خرج خانواده را اینجور تامین كنند. یك بار كارفرما با دستمزد عقب افتاده كارگران كلی كار می كند، یك بار هم نزولخواران. حساب كنید حقوق دهها هزار كارگر در طول هشت ماه چه مبلغ كلانی برای شركتها می شود و چه اعتبار مالی هر بار نصیب شان می شود. حتی اگر در بانك هم بخوابانند كلی بهره نصیب شان می شود. مسئله گرانی و پائین آمدن ارزش پول هم به كنار. یك برنامه ای برای ما چیدند كه هم همیشه طلبكاریم هم همیشه بدهكار. و مجبوریم مدام از شكم خودمون و زن و بچه مون بزنیم.
كارگران همه مردند. اصلا محیط مردانه است و زنی نمی تواند انورها رد شود. شنیدم در برخی شركتها در بخش اداری تعداد كمی زن كار می كنند. اینرا هم بگویم كه فحشا هم توی بومی ها رشد كرد.
سوانح كاری فراوان است. اصلا كار كردن توی شركتهای پیمانكاری یعنی با جان خود بازی كردن. معروف است وقتی یك پیمانكاری ساختن سدی را بر عهده می گیرد همان اول می گوید این پروژه 20 - 15 كشته می دهد.
اما سوانح كاری در عسلویه حكایت دیگری دارد. هیچ چیز به اندازه جون و سلامتی كارگر بی ارزش نیست. یكی از سوانح كاری دائمی تصادفات است. هم در جاده های معمولی و هم هنگامی كه سراغ مسیر لوله ها می رویم. البته جاده ای در كار نیست. چونكه فرق خط لوله با دیگر كارهای پیمانكاری این است كه از كنار آبادی ها نمی گذرد. ماشینها باید مسیرها و شیبهای ناجور را بروند خیلی وقتها چپ می كنند، كلی كارگر در این تصادفات كشته یا زخمی و ناقص و فلج می شوند. دست یكی می شكند و كمر یكی دیگر.
سوانح دیگر، سوانح هنگام كار است. دست یكی زیر لوله می ماند یا انگشت كارگری بین اتصال لوله ها له می شود یا دست شان زیر قطعات ماشین آلات سنگین می مانند و معیوب می شود.
دردناكترین سوانح، مرگ كارگران هنگام كارگذاشتن یا تست لوله هاست. یكی از دوستانم تعریف می كرد كه چطور یك كارگر جوان افغانی هنگامی كه لوله ها را برای تست به آب بسته بودند در اثر ریزش جداره سه متری كانال رفت زیر لوله و همینطور در آب و گل دست پا زد و خفه شد. مرگش مثل فرو رفتن تو مرداب بود. ذره ذره فرو رفت. هیچكس هم كاری نتوانست بكند. تنها چاره این بود كه جرثقیل لوله را از جا بكند. اما كسی جرئت انجام اینكار را نداشت. یعنی وارد كردن كلی خسارت به شركت. آن هم در وضعیتی كه به خاطر هر صدمه ای كه یك كارگر به وسیله شركت بزند و مثلا موتور ماشینی را بسوازند راحت صد هزارتومان جریمه می شود.
عسلویه فقط یك درمانگاه دارد. بعضی وقتها یك دكتر هندی به آنجا سر می زند. در سراسر منطقه ای كه كارگران كار می كنند حتی یك پرستار هم دیده نمی شود. حتی یك قرص سر درد هم پیدا نمی شود.
وضعیت كارگران خارجی مثل كره ایها كلا با ما فرق می كند. آنها حقوق به دلار می گیرند پول هواپیمایهایشان را شركت شان می دهد. من شنیدم كه برایشان در كمپهای شان استخر هم زده اند. توتال در عسلویه خودش هواپیمای اختصاصی دارد. و ربطی به شركت هواپیمائی ماهان ندارد.
رفت و آمد به عسلویه چندان آسان نیست. باید چند پست بازرسی ماموران انتظامی و كره ای ها را از سر بگذارنی. دو تا چیز كنترل كلی كارگران را برای شان آسان می كند یكی مواد مخدر دیگری تفرقه. معتاد كردن واقعا بخشی از كنترل و سركوب كارگران است. اعتیاد هویت كارگر را عوض می كند. چون اراده اش ضعیف می شود، دنبال همبستگی با بقیه نمی رود. كارفرما ها هم همین را می خواهند. دامن زدن به تفرقه میان كارگران ملیتهای مختلف هم كه جای خود دارد. اینجوری فقدان ماموران انتظامی را در بیابون جبران می كنند.
كمپهای عسلویه برای ما مثل اردوگاههای كار اجباری هستند. گفته اند اداره کار باز شده است.اینها همه سیا بازی است. این مملكته كه بعد از شش سال بیایند اداره كار باز كنند و نپرسند تا حالا چه بلائی سر این پنجاه هزار كارگر آمده است؟ دولت كه خودش یك پای اصلی این پروژه عسلویه است و نمی تواند بگوید من خبر نداشتم. تازه كی اداره كار مدافع حق كارگران بود كه الان باشد. یك عده اونجا نشسته اند كه هر وقت مسئله ای پیش بیاد بیایند یك جوری اوضاع را به نفع كارفرما رتق و فتق كنند. مثل نیروی انتظامی كه كارش همیشه دفاع از شركتهاست.
اخیرا احمدی نژاد هم سفری به عسلویه داشت. این سفر خودش یک جوك بود. كلی تبلیغ كردند كه ببینید چقدر خاكی و ساده است. و با همان هواپیمای معمولی كه بقیه به عسلویه می آیند اومد و هیچ تشریفاتی هم برایش نگرفته بودند. كلی هم تو روزنامه ها سر این مسئله تبلیغ كردند. خوب بعضی كارگران هم باورشان شد. مخصوصا پارسال كه خاتمی برای افتتاح چند فاز آمده بود نمی دانی كارفرماها چكار كرده بودند. آنروز فرودگاه عسلویه مثل مور و ملخ مامور امنیتی ریخته بودند.
خلاصه احمدی نژاد اومد و خودی نشان داد و چند جا سر زد و برگشت. تنها كاری كه كرد گفت این «رست» ها را بردارید و هواپیمای شرکت ماهان را هم بردارید یا كم كنید و همان هواپیماهای شركت نفت بماند كه همه كس نمی توانند باهاش سفر كنند. اینجوری می خواست تا آدمها مجبور شوند همانجا بمانند و بروند زن و بچه شان را بیاورند و یا اگر نخواستند نیایند و اینجوری كار به محلی ها واگذار شود. (براساس گفتگوی احمدکوشا با یک کارگر طرح)
فرمات PDF : بازگشت