بازگشت

 

آقای امیرخسروی!

بهتر نیست شخصا اعلام

بازنشستگی دیر هنگام کنید؟

  

هموطن گرامی آقای بابک امیر خسروی،

بخش یکم و دوم مقاله شما را در رابطه با انتقادتان از آقای عموئی و یا در واقع ریختن زهر دشمنی به جنبش های ملی و بویژه به حزب توده ایران و کوبیدن خود عموئی بعنوان یک نماد توده ای در روزنامه های اینترنتی خواندم. به نظر بندهً نسل بعد از شما، اگر حضرتعالی تجربیات غنی و دانش تان را در خدمت به محرومان جامعه بگیرید، بسیار مفیدتر است، تا نوشتن این نوع انتقادهای دفاعیه ای. در واقع در این آخر عمر دیگر در شأن و شخصیت شما هم نیست، بخاطر "جائی و مقامی" که امکان بدست آوردن آنهم بسیار کم است، در مسیری قلم بزنید که بخودتان لطمه وارد بیاورید. بدون شک اگر این نکته بسیار ساده را از این هموطن کوچکتان بپذیرید، احترام من و هزاران مانند مرا نسبت به خودتان بمراتب بیشتر خواهید نمود و ارزش کارتان نیز ثمر بخش تر خواهد بود تا خراب کردن خود و یکی از قهرمانان زنده زندان های دیکتاتوران که بنا بفرموده خودتان، "چهار دهه از بهترین ایام زندگی خویش را بخاطر پایبندی به آن چه باور دارند، در زندان و تبعید گذرانده، دشواری و محرومیت ها را با سربلندی و عزت نفس متحمل شده اند". البته بنده به خودم اجازه نمی دهم به حضرتعالی نصیحت کنم و اگر به عقیده شما این توصیه دوستانه مانند نصیحت به نظر می رسد، بنابراین آن را پس می گیرم. ولی در اینجا یک مثالی باید به عرضتان برسانم که به نظرم در این رابطه ضروریست: گویا چندی پیش یکی از وزرای سوئدی که در گرد همائی لیبرال ها یا جبهه ملی های ایرانی در سوئد شرکت کرده بود و ترکیب سنی شرکت کنندگان در آن گردهم آئی را دیده بود، که اکثریت آن ها از شصت سال به بالا داشته اند، در یک جمعی از آنان گفته بود که: "شما نمی توانید نماینده مردم و ملیت های ایران باشید، زیرا جامعه امروزی و جوان ایران اکثرا سنی از سی و پنج سال به پائین دارند". در اینجا اگر کاملا به این آقای وزیر حق ندهیم، اما در اصل ایشان مسئله درستی را مطرح کرده اند. بنابر این حضرتعالی و احتمالا خود بنده با افکار پنجاه سال پیشمان امکان دارد نتوانیم نمایندگی قشر جوان ملیت های ایران را بعهده داشته باشیم و خود را سخن گوی آنان بنامیم. شاید شما بفرمائید: "منکه خود را نماینده جوانان نمی دانم و فقط می خواهم تجربیاتم را در اختیار آنان قرار دهم و یا تحریف تاریخ را تصحیح نمایم". در اینجا اگر چنین ادعائی بشود، زمانی ارائهً  تجربیات وتصحیح تاریخ ثمر بخش خواهند بود که صادقانه و بدون کینه و نفرت، نسبت به فردی و گروهی یا ایدئولوژی خاصی ارائه شود. اما باکمال تأسف از نوشته شما بوی تعفن نفرت، برای مثال نسبت به هم رزم سابق خودتان دکتر کیانوری و به حزب توده ایران و پیش از همه نسبت به ملیت های اقلیت که خودتان زمانی عضوی از این ملیت ها بوده اید، برخاسته و جدا مشام را می آزارد. گویند، قضاوت بی طرفانه در صفحات زرین تاریخ ثبت خواهد شد. امیدواریم حداقل در آینده به خطا نرویم. قبل از ادامه یک نکته را باید به عرضتان برسانم، بنده نه وصی و نه وکیل آقای عموئی هستم و نه قصد دفاع از حزب توده ایران و رهبران آن را دارم، بلکه می خواهم بدون کینه از هر چیزی یا هر کسی، واقعیت را بیان کنم. باز هم از حضورتان عذر می خواهم، شما در اینجا با وصف استناد کردن به آرشیو دست اول (روسی آن) در رابطه با ملیت ها و قصد و هدف استالین و میرجعفر باقر اوف، چیز تازه ای ارائه نمی فرمائید. نظیر این بیانات تبلیغی گوش خراش را ده ها سال است که می توان از گزارشات مأموران انتلیجنت سرویس و سازمان سیا خواند که مرتب نیز توسط جناح راست سلطنت طلبان تکرار می شود. متمنی است از نو مروری بر این نقل قول ها و جملات خودتان را بفرمائید:

"مایه نهایت تاسف است که آقای عموئی، با وجود اسناد و نوشته های فراوان که به وضوح نشان می دهد هم تشکیل یک شبه فرقه وهم سقوط آزاد آن، بدستوراستالین صورت گرفته بود، هنوزماجرای فرقه را اصیل ونقش تجاوزگرانه شوروی را نا دیده می انگارد. آفای عموئی در خاطرات خود( « درد زمانه» صفحه 26)، متاسفانه حرف های ساختگی کیانوری درباره « تهدید رسمی اتمی ترومن» را تکرارمی کند. و حتی چیزهائی ازخود، نظیر: « خطر جنگ اتمی» ،« هشدارترومن به استالین» و حتی «التیماتوم شورای امنیت به شوروی» را به آن می افزاید!!. بی پایه و افسانه بودن « تهدید اتمی» را در کتابم به تفصیل شرح داده ام." در بخش دیگر آمده:

"روی این موضوع از برای آن مکث می کنم که هم اکنون تشنجات قومی در نقاط مختلف از جمله در میان ایرانیان عرب تبار و کردها، همراه با تحریکات خارجی، یکپارچگی ایران را تهدید می کند."

شما در مورد مسئله آذربایجان و کردستان همان چیزهائی را که در پیش ذکرش رفت، تکرار فرموده اید. یعنی ناخواسته و بدون جیره و مواجب بزرگترین خدمت را به شاخه راست امپریالست های جهانخوار نموده اید. دراینجا شما هرچه هم دلتان می خواهد می توانید به شوروی و استالین و باقر اوف و غیره نثار کنید و هیچ کسی هم حرفی ندارد، اما در سراسر مقاله حتی یک کلمه نه بد بلکه واقعیت تلخ را درباره انگلستان و آمریکا که به مراتب اشغالگرتر و یا تجاوزگرتر از شوروی بودند نگفته اید! در رابطه با اولتیماتوم ترومن به استالین، ارتشبد فردوست، دوست جانا جانی و همکلاسی شاه در صفحات 148 و 149 خاطراتش آورده است: "یک روز محمد رضا به من گفت که خوشبختانه این رئیس جمهور آمریکا (ترومن) خیلی محکم با روس ها صحبت کرده" و در پاورقی صفحه 149 آورده شده، "قاعدتا اشاره به اولتیماتومی است که پرزیدنت ترومن در سال 1946 به استالین داد. ماجرای این اولتیماتوم را ترومن بعدها، در سال 1952 فاش ساخت".

پس آقای امیر خسروی عزیز، اولتیماتومی افسانه ای و ساخته کیانوری نبوده، بلکه آمریکا با داشتن انحصار بمب اتمی در هر مذاکره ای با نیروهای مخالفش و از جمله در رابطه با خروج ارتش سرخ از ایران، از آن می توانسته استفاده کند. بعلاوه درباره افکار فرصت طلبانه همان آقای ترومن که احتمالا غیر مستقیم مورد حمایت شما است، نیویورک تایمز در تاریخ 24 ژوئیه 1941 نوشته اند که ترومن در یک سخنرانی در شهر سیاتل ایالت واشنگتن، پس از حمله آلمان هیتلری به شوروی در همان سال، گفته بوده: "اگر دیدیم که آلمان ها دراین حمله پیروز شدند، باید به کمک روس ها برویم و اگر روس ها برنده شدند به کمک آلمان ها برویم و از آن طریق هر تعداد ممکن نیز از آن ها را بکشیم". (ترجمه از نگارنده و نقل از هورویتس، جنگ سرد، صفحه 52). قابل ذکر است که با پشتوانه انحصار بمب اتمی بود که آمریکا در کنفرانس پوتسدام ماه اوت 1945 همه چیز را به شوروی ها دیکته می کرد. (همان منبع صفحه 66). لذا از کسی مانند ترومن با این طرز فکری که گفته شد، بعید نیست که ایشان جدا تهدید اتمی هم کرده باشند. اکنون که حتا خود این آمریکائی ها به سیاست تهدید آمیزشان در آن زمان اعتراف کرده اند، شما دیگر چرا می خواهید با بیان این مسئله، غیر مستقیم، از ترومن دفاع کنید؟! متمنی است اگر فرصت کردید، کتاب دیپلوماسی اتمی، نوشته آلپیرویتس را بخوانید، با اطمینان آنگاه بیشتر به واقعیت پی خواهید برد. بهرحال، متأسفانه باید گفت، که اگر آمریکا و انگلستان صدها هزار دلار سرمایه گذاری می کردند، بدون تردید نمی توانستند به آن نتیجه ای برسند که یک شخصیت چپ سابق و معروف با نیروی خودش برای آنها بدست آورده و به احتمال بسیار قوی حتا یک سنت بی قابل و سیاه هم از آن ها دریافت نکرده است. آقای امیر خسروی، شما در جمله بعدی که در دنباله نقل قول فوق آورده شده، بدترین توهین را حداقل به کردها کرده اید. بنده فکر نمی کنم که عرب ها و کردها در ایران نیازی به تحریکات خارجی داشته باشند. اگر شما کمی انصاف داشته باشید، خودتان خوب می دانید که کردها اقلا درصد سال گذشته خود قربانی بیگانگان و سرسپردگان آنان بوده اند. در ضمن شما برای جلوگیری از تجزیه ایران زیاد سنگ به سینه می زنید. ولی پدران شمای نوعی دلشان برای تجزیه کشور نمی سوخت و اجازه دادند که حاکمان تن پرور و ناتوان و بدبخت ایران در گذشته بخش هائی از این کشور را در جنگ های احمقانه ببازند و دو دستی تقدیم این چنین بیگانگانی بنمایند. نمونه بارز آنها، تاجیکستان، افغانستان، آذربایجان شرقی، قسمت هائی از کردستان و نهایتا سر زمین بحرین بود که همه این مناطق در قبل بخش هائی ازایران بوده اند. پس احتمالا نگرانی حضرتعالی تجزیه ایران نیست، بلکه از دست رفتن هژمونی خلق حاکم می تواند باشد که در آن صورت ساعد مراغه ای ها و اردلان ها و سید حسن تقی زاده های امروزی و غیره دیگر قادر نخواهند بود در دستگاه دیکتاتوران آنان وزیر و وکیل و نایب السلطنه بشوند.

در واقع این نکات و بویژه تحریف به احتمال زیاد آگاهانه وقایع جنبش های آذربایجان و کردستان در بخش اول مقاله انتقادی شما خطاب به آقای عموئی مرا بیش از هر چیز دیگر وا داشت که این مطلب را در پاسخ به شما بنویسم و در مرحله نخست برای رسانه هائی که مقاله شما در آن درج گردیده، ارسال نمایم که برای قضاوت نهائی به اذهان عمومی برسانند.

نکته اول جو ضد کمونیستی حاکم بر جملات شما در مقاله و همانطور که اشاره شد، کینه شخصی بی حد و مرز به دبیر اول سابق حزب توده ایران، دکتر کیانوری که خودتان بیش از سی سال هم رزم او بوده اید و بر تمام مصوبات آن زمان حزب مورد انتقاد شما، صحه گذاشته بودید، می باشد. نکته دوم موضع تند ضد ملیت های اقلیت در ایران است که ناخود آگاه، زبانم لال، حتی چند گامی هم از تعداد اندکی از ناسیونالیست های خلق حاکم پا را فراتر نهاده اید. متأسفانه این نکته آخر مرا بیاد حرف درستی از یک زن قهرمان و پیشمرگه از کردستان عراق که در سال های پیش در یک مراسم عید نوروز در بحثی دو جانبه بیان داشت، انداخت. ایشان با یک آه سردی گفتند: "ماموستا ما با خلق های عرب و فارس و ترک کم ترین مشکل را داریم، آن کمترین هم با دیکتاتورهاست نه با مردم عادی. اما دردسر و مشکل ما با کردهای به عرب شده و به فارس شده و ترک شده می باشد". این مثال واقعا رنج آور است، زیرا برخی از ماها برای دستیابی به منافع شخصی و زودگذر خود، حتا حاضریم به ملیت و هویت خویش پشت کنیم!

در اینجا بنده نه قصد جسارتی به حضرتعالی را دارم و نه آنگونه که ذکرش رفت، هیچ قصد دفاعی ازدکتر کیانوری و آقای عموئی و حزب توده ایران که خودتان عضو کمیته مرکزی آن بوده اید، دارم. هر کسی هم نوشته های بنده را خوانده باشد، بدون تردید خوب می داند که من چه موضعی دارم و چگونه می اندیشم. بعلاوه بنده استالین و باقراوف و نظیر آنان را نیز گرگانی در پوست میش و ناسیونالیست کور می پندارم. پس فکر نمی کنم کسی، حتا شارلاتان های سیاسی نیز جرأت کنند تهمت ناروای دفاع از منافع شخصی و یا دفاع از فرد و گروه و ایدئولوژی ویژه و ضد مردمی را به من بزنند وهیچ مایل هم نیستم به کسی تهمتی ببندم. بنده کرد هستم و هیچ حقوقی به غیراز شناسائی ملیتم نخواسته و نمی خواهم. پر مسلم است، برای رسیدن به این هدف والا و یک حاکمیت مردمی ودمکراتیک بر جامعه ایران، ده ها سال صادقانه رزمیده ام و در آینده نیز در این راه خواهم رزمید.

بهر حال از آنجا که هم حضرتعالی (بنا به برخی از نوشته هایتان) و هم بنده بنا به وجدان و ایمانم به حقوق برابر برای همه انسان ها و ملیت های ایران، می کوشیم مطالبی را بیان داریم که در تاریخ نام نیکی بجای گذاریم، پس بنظر من هیچ چیز و مطلبی بهتر از گفتن واقعیت، اگر به زیان خود آدم هم باشد و دوری جستن از تبلیغات و تحریف ها به این اهداف نمی تواند خدمت کند. بنده می خواهم در اینجا اشاراتی به بخش اول مقاله انتقادی شما به سخنرانی آقای عموئی، با در نظر گرفتن آن دو نکته ذکر شده پیشین، بنمایم. ای چه بسا شما در آینده تجدید نظری درافکارتان بفرمائید که باعث خوشحالی همه بشود و این خود گامی باشد در راه نزدیکی نیروهای صادق و انقلابی اپوزیسیون.

آنچه که به دکتر کیانوری رهبر سابق حزب توده ایران مربوط می شود (حالا راهش درست یا غلط) بحث من نیست و آن را دیگر تاریخ باید قضاوت کند، که ایشان تمام عمرش را در راه آرمانش رزمید و بر سر آن ماند و در ایران محمد رضاشاه و آیت الله خمینی هم هیچ شانسی نداشت که وکیل و یا وزیر شود و عاقبت هم بعد از آن همه تهمت در شوهای تلویزیونی چندش آور و مسخره، او را مسخ و محبوس و خوار نمودند و نهایتا زجر کشش کردند. آقای عموئی هم امروز مانند همه افراد اپوزیسیون دیگر در داخل کشور، در زندان بزرگی به وسعت ایران بسر می برد و احتمالا نمی تواند دست از پاخطا کند و چیزی هم که می گوید، باید رنگ و لعاب اسلامی داشته باشد و یا حتا یک جمله علیه روحانیت جنایتکارش نیز بیان نکند. و اگر مطلبی هم در رابطه با گذشته می نویسد، فکر نمی کنم قصدا تحریفی در آن انجام گیرد. زیرا ما می دانیم نوعی از انسان ها، فقط برای هدف خاص خویش حاضر می شوند بسود یک ایدئولوژی، ننگ تحریف و دروغ و نیرنگ را به جان بخرند، به این امید که اگر تحولی بوجود آمد به نوائی برسند. یعنی پیراهنی هم به آنان داده شود. اما این کار در شأن شخصیتی مانند عموئی نمی تواند باشد و خودش هم خوب می داند، در این آخرعمر نه فقط در این سیستم ها بلکه در انقلاب بعدی و در سیستمی که حتی اگر خود شما هم در رأس آن قرارگیرید، هیچ شانسی برای رسیدن به اهداف شخصی خویش ندارد و خود حضرتعالی تأیید خواهید نمود که بعد از هر تحول دیگری در ایران، عموئی با سابقه طولانی توده ای بودن نه اینکه یک پیراهن حتی یک زیر پیراهن هم بدست نخواهد آورد. ولی در عوض کسانی که تمام گذشته خود را به سود ایدئولوِژی "حزب باد" نفی می کنند، نه اینکه شانس گرفتن پیراهن دارند، بلکه حتی پالتو و کلاه شاپو هم برتن و سرشان خواهند نمود. پس بنظرم آقای عموئی در چنین شرایطی مگر دیوانه باشند که دست به تحریف تاریخ بزند. با این توصیف روشن است که در پشت هر تحریف و دورغ و نیرنگ یک هدف خوابیده است. اگر ما واقعا حساب خود را از حساب آن نوع شارلاتان های سیاسی و اعضای "محترم حزب باد" که اهداف ویژه ای را دنبال می کنند و در کنار گود نشسته و مترصد فرصتی هستند، جدا کنیم و به مسائل واقع بینانه تر بنگریم، خوب می دانیم که هر انسان قلم بدستی قادر است با چرخش قلمش از غول سیاه، فرشته سفید بسازد و بر عکس، که بدان وسیله، مسئله را کاملا به دلخواه خود بنمایاند. اما بنده شک دارم که حضرتعالی چنین قصدی را داشته باشید و حتما هم ندارید. ولی با این حال در مقاله انتقادی خود از آقای عموئی فرموده اید، استالین و باقراوف قصد داشته اند که آذربایجان جنوبی را به آذربایجان شوروی سابق وصل کنند، یعنی قصد تجزیه ایران را در سر پرورانده اند. بنده عین جملات خودتان را در اینجا می آورم:

 

"اسناد نشان می دهند آن چه میرجعفر باقروف همه کاره آذربایجان شوروی، در سر می پروراند و وسوسه ذهنی اش بود، جدا سازی آذربایجان ایران و اتصال اش به آذربایحان شوروی و تحقق رویای اش:« پدر آذربایجان واحد » بود که با خود به گور برد! اظهارات باقروف دو هفته پس از ورود ارتش سرخ به هیات ویژه اعزامی به آذربایجان ایران به رهبری سرهنگ عزیزعلی اوف، از انگیزه ها و نقشه های استالین- باقروف، پرده بر می دارد « اگر در رگ های ما یک قطره خون آذربایجانی جاری است، باید دیر یا زود آذربایجانی های مقیم آن جا را با برادران جدا مانده عزیزشان، یعنی خلق آذربایجان شوروی پیوند دهیم.... غیرت ما، ناموس ما، انصاف ما، ما را مجبور به اجرای این کار می کند»."

اولا امکان دارد باقراوف ناسیونالیست چنین جمله ای گفته باشد و احتمالا هم گفته است. ولی چیزی که بنده و صدها هموطن دیگر که بایگانی (آرشیو) های انگلیسی ها، دشمن درجه اول شوروی سابق را بررسی نموده ایم، بدون اغراق حتی آن ها نیز کمترین اشاره ای به چنین ادعای حضرتعالی و آقای جمیل حسنلی، تاریخدان که بایگانی ها یا آرشیو شوروی را بررسی نموده و احتمالا از سیاه سفید ساخته اند (نمی دانم)، کرده اند. دوما بفرض اینکه استالین و باقراوف چنین نظری داشته اند که متأسفانه این خصوصیات همه هژمونی طلبان بوده و هست و از جمله بنابه آن اسناد و گفته شما، می خواسته اند آذربایجان بزرگ و متحد را بوجود آورند و ضمیمه شوروی کنند. اما شما خودتان بدرستی فرموده اید که گویا پیشه وری با صداقت چنین هدفی نداشته است و بقول خود شما، هنگامی که از کمک نظامی استالین و باقر اوف برای دفاع از حکومت خود مختار آذربایجان، مأیوس شده، با عصبانیت و خشم عکس العمل نشان داده اند. لذا نمی خواسته و در هیچ سند رسمی هم نیاورده اند که آذربایجان از ایران جدا و ضمیمه شوروی شود. اگر باز هم بفرض، اینطور نبوده و شما درست می فرمائید، آیا نباید از خود بپرسیم، چه عواملی باعث می شوند که یک ملتی نخواهد با ملت دیگری که صدها سال با هم بوده اند، به زندگی در کنار هم ادامه دهند؟! آیا شما هیچ شنیده اید که مثلا فرانسوی ها یا آلمانی های سویسی، قصد تجزیه کشورشان را داشته باشند و یا بخواهند به خلق های همزبان خود، در فرانسه وآلمان، بپیوندند؟ بدون شک نه! پس باید عامل را بررسی کرد و معایب را از بنیاد برافکند، نه با تهمت و برانگیختن احساسات مردمان خلق حاکم و یا با زور شمشیر کسی یا ملتی را وا داشت که زیر چتر ما بماند. واقعا طرح این نوع مسائل و به اصطلاح انتقادها درد فراوان مردم و ملیت ها در جامعه بدبخت و آخوند زده و ناسیونالیست زده ما را درمان نمی کند.

بهمین دلیل بنده فکر می کنم، آقای عموئی کرد کرمانشاهی، آنچه که در رابطه با ملیت های ایران گفته اند تا حدود زیادی درست است. اکنون چرا ما باید فقط بخاطر رسیدن به نتیجه دلخواه خود، همان قضیه سیاه را سفید جلوه دادن مطرح کنیم و دراین رابطه جنبش های آذربایجان و کردستان را کاملا وابسته به بیگانگان بدانیم و آب تطهیر روی دست دیکتاتوران و فئودال های واقعا جنایتکار که بعد از شکست این جنبش ها چهره کریه آنها بر هیچکس پوشیده نماند، بریزیم؟! آقای امیر خسروی آیا واقعا شما معتقد نیستید که بعد از شکست جنبش های آذربایجان و کردستان فقط فئودال ها در آن مناطق شادمان شدند؟! اگر پاسختان منفی است، پس بنده متأسفانه برخلاف خواست درونیم، باید در صداقت شما بعنوان یک سیاست مدار قدیمی و با تجربه شک کنم! زیرا آنگونه که از برخی از نوشته هایتان بر می آید، دنبال کردن چنین سیاستی، با نگرانی زیاد باید گفت، در خدمت سلطنت طلبان و آمریکا می تواند باشد. شما با دشمنی و کینه ای که نسبت به همرزم سابق خودتان دکتر کیانوری و حزب توده ایران دارید، می کوشید همانگونه که در پیش ذکر شد، از سفید سیاه و از سیاه سفید بسازید. آرزومندم که در برخی زمینه های مطرح شده از طرف شما، من مرتکب اشتباه شده باشم. اگر اینطور است از همینجا از شما عذر می خواهم. ولی در یک نکته اطمینان دارم که اشتباه نمی کنم و به حق شدیدا از شما انتقاد می نمایم و آن مسئله قضاوت نادرستتان در رابطه با ملیت های ایران و پیش از همه ملت کرد است. ملتی که زنده یاد قاضی محمد در راه حقوقش بیگناه به دار آویخت شد. متمنی است به اسناد دادگاه تجدید نظر قاضی ها در سال 1947 که اکنون بعد از 58 سال منتشر شده رجوع کنید. پس این نوع بر خورد شما، به مسئله ملیت ها، بی تردید اختلاف برانگیز است و ره به اتحاد ملیت های ایران نخواهد برد.

مطمئن باشید تنها راه آزادی ملیت های ایران و رسیدن به هدف والای دمکراسی شناسائی حقوق آنهاست و آن باید از تونل فدرالیسم در جامعه کثیرالملله ایران عبور کند. به امید اتحاد، همبستگی و پیروزی ملیت های ایران

 

هایدلبرگ، آلمان فدرال 27 ماه مه 2005

دکتر گلمراد مرادی

 

 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                        بازگشت