آلبرت اینشتین:

سوسیالیسم

راه حل گریزناپذیر

برگردان: باقر عراقی

   

برگرفته از مجله Monthly Review ، ماه مه 1949 ، نیویورک. تجدید چاپ شده در دیده ها ونظرها Ideas and opinions   به وسیله آلبرت اینشتین. بازنویسی شده به وسیله ژوزف وودارد Joseph Woodard. تبدیل به زبان کامپیوتری در فرمت HTML  در9 آوریل 1996 به وسیله فردریک بنز Fredrik Bendz .

 

آیا پذیرفتنی است کسی که در مسایل اجتماعی و اقتصادی خبره نیست، در باره سوسیالیسم اظهار نظر کند؟ به کمک استدلال هایی فکر می کنم می شود اظهار نظرکرد.

نخست بگذارید مساله را ازدیدگاه علمی مورد توجه قرار دهیم. ممکن است از نظر روش شناسی تفاوت اساسی بین اخترشناسی و اقتصاد نباشد. دانشمندان درهر دو زمینه کوشش می کنند، قانون های عمومی قابل قبولی را پیرامون گروهی از پدیده ها کشف کنند تا روابط متقابل این پدیده ها را هرچه بیش ترمفهوم سازند. در واقع چنین تفاوتی در روش شناسی وجود دارد. کشف قانون های عمومی در زمینه اقتصاد به علت پدیده های پیرامونی آن و عامل هایی که این پدیده های پیرامونی را تحت تاثیر قرار می دهد، مشکل است. به علاوه تجربه های به دست آمده از ابتدا به اصطلاح دوره "تاریخ تمدن بشر" به شدت تحت تاثیر عامل هایی که در اصل اقتصادی نبودند، قرارگرفته است. برای نمونه بیش تر کشورهایی که در طی تاریخ تشکیل شده اند، وجودشان مدیون غلبه و استیلا بوده است. فاتحان خود را از نظرقانونی و اقتصادی مستقر کردند و برای خود به عنوان طبقه ممتاز در سرزمین فتح شده، امتیازهایی قائل شدند. حق تملک زمین را برای خود قائل بودند و روحانیتی را از میان طبقه خود برگزیدند، روحانیانی که بر سیستم آموزشی کنترل داشتند، جدایی طبقاتی جامعه را به شکل نهادی دایمی شکل دادند و سیستم ارزش هایی را پدید آوردند که در آن مردم تا حدود زیادی به شکل ناخودآگاه در رفتار اجتماعی خود هدایت می شدند.

مبحث سنت تاریخی به قراری، صحبت دیروز و گذشته است. هنوز درهیچ موردی بر تفکری که بر ما حاکم است،- و تورشتاین ویلن آن را "مرحله غارت و شکارگری" نامیده است- پیروزنشده ایم. حقیقت ها با عامل های قابل مشاهده اقتصادی، همه مربوط به آن مرحله از توسعه تاریخی- اجتماعی است. حتا قانون هایی که می توانیم از آن مشاهده ها استخراج کنیم، قابل گسترش و پیاده کردن برای مرحله های تاریخی دیگر نیست. از آن جا که هدف واقعی سوسیالیسم پیش رفت و رای "مرحله غارت و شکارگری" در توسعه انسانی است، دانش اقتصاد در وضعیت فعلی می تواند نور کمی بر جامعه سوسیالیستی آینده بتاباند.

از طرف دیگرجهت گیری سوسیالیسم، جامعه را به منتهای اخلاق می برد. علم به هر صورت نمی تواند آرمان بیافریند، یا آرمان را قطره قطره در وجود انسان بچکاند. علم حداکثر می تواند وسایلی را برای رسیدن به آرمان های خاص تعیین کند. آرمان ها خود به وسیله شخصیت هایی دارای اندیشه های اخلاقی والا تصویر و ایجاد شده اند و اگر این آرمان ها مانند جنینی مرده زاده نشوند، بلکه زنده و قدرتمند باشند، با شرایط تطبیق داده می شوند و به وسیله بسیاری از افراد بشر که به شکلی نیمه آگاه سرنوشت تطور تدریجی جامعه بشری را رقم می زنند، به پیش برده می شوند.

به این دلیل ها بایستی متوجه باشیم که علم و روش های علمی را در زمینه مسایل انسانی دست بالا نگیریم و نباید تنها به این قایل باشیم که خبرگان به طور انحصاری حق اظهارنظر در مسایل مربوط به سازمان جامعه را دارا هستند.

نظرهای بسیاری درباره این که جامعه در حال گذار، از یک مرحله بحرانی است، ابراز شده است و می گویند ثبات آن به شدت متزلزل گردیده است. ویژگی این وضعیت بی تفاوتی افراد نسبت به جامعه و حتا احساس دشمنی آن ها به جمع یا اجتماع کوچک یا بزرگی است که به آن تعلق دارند. برای آن که منظورخود را بهتر بیان کنم بگذارید یک تجربه شخصی را یاد آور شوم. به تازگی با شخص هوشمند و روشنی درباره خطر وقوع جنگ جهانی دیگر بحث می کردم و گفتم: " وقوع یک جنگ جهانی دیگر بشدت موجودیت بشر را به مخاطره می افکند". درمقابل این گفته، آن شخص بسیار خونسرد و آرام گفت: " چرا این قدر به شدت مخالف محو نژاد انسانی هستی؟ مطمئن هستم که حتا یک سده پیش هرگزکسی چنین اظهارنظری نمی کرد. این ابراز نظر، ازسوی کسی است که تلاش بی ثمری درتامین تعادل دردرون خود به کار برده است و کم و بیش امید خود را ازدست داده است. این گفته بیان کننده تنها و جدا ماندن دردناک و رنج آورازاجتماع است که عده بسیاری ازمردم، این روزها ازآن رنج می برند. علت این امرچیست؟ راه برون رفتی هست؟

طرح چنین پرسش هایی آسان است، اما یافتن پاسخ اطمینان بخش مشکل است. به سهم خود بایستی بهترین سعی خود را، با آگاهی به این که احساس ها و کوشش های ما متناقض و مبهم هستند و بیان آن ها به سادگی درفرمول های ساده میسر نیست به عمل آورم.

انسان، هم موجودی منفرد و هم موجودی اجتماعی است، به عنوان موجودی منفرد تلاش می کند، خود و نزدیک ترین کسان خود را حفظ کند. تلاش می کند خواست های شخصی خود را ارضا کند و توانایی های ذاتی خویشتن را توسعه دهد.

به عنوان موجودی اجتماعی درجست و جوی کسب محبت و به رسمیت شناخته شدن به وسیله همنوعان خویش است و می خواهد درخوشی های آن ها شریک شود و برای آن ها راحتی فراهم سازد و زندگی آن ها را بهبود بخشد. وجود و حضوراین تلاش های مختلف و بسیار متناقص مشخصات موجود بشری را تعیین می کند، همچنین ترکیب ویژه این کوشش هاست که معین می سازد، آیا فرد می تواند تعادل درونی خود را بازیابد و به بهبود و رفاه جامعه کمک کند. ممکن است قدرت نسبی دو کشش یاد شده، دراصل به وسیله وراثت تثبیت شده باشد، اما شخصیتی که درنهایت امکان بروز می یابد، بیش تر بوسیله محیط ساخته و پرداخته می شود. محیطی که انسان خود را دردوران رشد و توسعه خود درآن می یابد. درساختارسازمان اجتماعی که درآن رشد می کند، با سنت های آن اجتماع و چگونگی برخورد آن جامعه با رفتارهای ویژه، شخصیت فرد شکل می گیرد. مفهوم مطلق جامعه برای فرد انسانی، مجموعه روابط مستقیم و غیرمستقیم او با مردم هم زمانش و تمام مردم نسل های پیشین است. فردی می تواند خود فکرکند، احساس کند، تلاش کند و برای خودش کارکند؛ اما بسیار به اجتماع  وابسته است، وابستگی درروابط فیزیکی، فکری و حضوراحساسی. غیرممکن است که او را خارج ازچارچوب اجتماع به تصوردرآوریم و دریابیم. این جامعه است که غذای انسان را تامین می کند. برایش خانه می سازد، ابزارکار در اختیارش قرار می دهد، زبان مشترک دارد، شکل های مختلف تفکر را تعیین می کند و بیش ترین محتوای اندیشه ها را مشخص می سازد. زندگی فرد از طریق کار وازطریق دست آوردهای ملیون ها انسان گذشته و حال ساخته می شود که همه پشت کلمه کوچک " جامعه" پنهان شده اند. بنابراین واضع است که وابستگی فرد به جامعه واقعیت دارد و طبیعی است ومنسوخ نمی شود.

همانطورکه این وابستگی درمورد مورچگان و زنبورها وجود دارد. درعین حال می دانیم که تمامی فرآیند زندگی مورچگان و زنبورها تا حد زیادی با غرایزموروثی به سختی تثبیت شده است، اما الگوی اجتماعی و روابط متقابل انسان ها بسیار متفاوت و مستعد تغییر هستند. حافظه انسان با ظرفیت ترکیب آن، نعمت ارتباط شفاهی، توسعه هایی را بین انسان ها میسر ساخته است که به وسیله ضرورت های زیستی ) بیولوژیکی( دیکته می شوند. این گونه توسعه ها خود را درسنت ها، نهادها و سازمان ها بروز می دهند و در ادبیات و دست آوردهای علمی و مهندسی وهنری مشاهده می شوند. این مساله بیانگر آن است که انسان می تواند برزندگی خود تاثیر بگذارد و دراین فرآیند تفکرو خواست ارادی و آگاهانه سهمی داشته باشند.

وراثت در تولد انسان نقش مهمی دارد. وراثت یک نهاد زیستی است و باید آن را ثابت و غیرقابل تغییر درنظربگیریم. این مساله انگیزش های طبیعی را که مشخصه نوع انسان است، شامل می شود. به علاوه انسان درطی حیات خود یک نهاد فرهنگی کسب می کند که آن را ازجامعه، ازطریق ارتباط و تاثیریذیری اقتباس می کند. نهاد فرهنگی مورد اشاره با گذرزمان تغییر می پذیرد و درسطح وسیعی تعیین کننده روابط فرد با جامعه است. مردم شناسی مدرن ازطریق برآوردهای مقایسه ای درفرهنگ های ابتدایی به ما می آموزد که رفتاراجتماعی انسان ممکن است برحسب الگوهای مسلط فرهنگی، نوع سازمان های معمول جامعه بسیارمتفاوت باشد. براین مبنا است که بسیاری فعالان اصلاح سرنوشت انسان، امید خود را براین نکته گذاشته اند که انسان ها به علت نهادهای زیستی خود محکوم نیستند که نسبت به نابودی هم نوع خود اقدام کنند یا شفقت ظالمان را طالب باشند و سرنوشت محتومی داشته باشند.

اگر از خود بپرسیم که چگونه باید ساختاراجتماعی و طرز تلقی فرهنگی انسان تغییر کند تا زندگی نوع بشرخوشنود کنند شود؟ بایستی درنظرداشته باشیم که بعضی شرایط معین هستند که نمی توانیم آن ها را اطلاح کنیم. همانطور که پیش ازاین یاد آوری کردیم، طبیعت زیستی بشر با تمام دلیل ها، عملی تغییر ناپذیر است .

به جز آن توسعه یا پیش رفت های فن آوری و آماری چند سده گذشته شرایطی را پدید آورده اند که ماندگار هستند. با ازدیاد جمعیت در جامعه انسانی و نیاز فراوان آن ها به کالاهای اساسی، پدید آمدن سیستم های تولیدی کارآمد اجتناب ناپذیراست. با نگاهی به گذشته می توان پی برد که دیگرزمان آن سپری شده است که فرد یا گروه های کوچک بتوانند با خود کفایی زندگی کنند. با کمی مبالغه می توانیم بگوییم، زندگی نوع بشر، در امرتولید و مصرف شکل جهانی گرفته است.

اینک می توانم بگویم که مساله بحرانی زمان ما چیست. مساله ارتباط فرد با جامعه است. فرد آگاهی بیش تری ازوابستگی زندگی خود به جامعه پیدا کرده است. اما فرد این وابستگی را به عنوان یک عامل مثبت، یک بستگی ذاتی و حیوانی و یک نیروی حامی تلقی نمی کند، بلکه آن را تهدیدی به حقوق طبیعی خود یا حتا تهدیدی به موجودیت اقتصادی خود می انگارد.

به جز موردهای یاد شده جایگاه انسان در جامعه چنان است که گرایش های خود خواهانه او به طور مداوم تشدید می شود، در حالی که گرایش های اجتماعی او که ضعیف ترهستند، مدام و بیش ازپیش تخریب می شوند. تمامی بشر صرف نظرازجایگاه اجتماعی آنان از این فرایند تخریب گرایش های اجتماعی رنج می برند و نا آگاه زندانی خود خواهی خویش هستند، احساس نا امنی می کند، احساس تنهایی می کند و از لذت ساده و بی تکلف زیستن محروم می شود. انسان می تواند با وجود کوتاه و پرمخاطره بودن زندگی از طریق وقف خود برای جامعه، برای زندگی معنا بیابد.

اغتشاش ) آنارشی( اقتصادی امروزه، در جامعه سرمایه داری به نظر من دارای اصلی شیطانی است. در مقابل خود، جامعه بزرگی از تولید کنندگان را مشاهده می کنیم که مدام تلاش می کنند تا یک دیگر را از بهره کارجمعی خویش محروم سازند. البته این عمل نه با زور بلکه در سازگاری وفادارانه به قانون های مستقر جریان دارد. با توجه به وضعیت شرح داده شده، دریافت این مساله مهم است که وسایل تولید، به عبارتی تمام ظرفیت تولیدن مورد نیاز برای تولید فراورده های مصرفی به علاوه کالاهای سرمایه ای، ممکن است در تملک خصوصی برخی افراد باشد.

در بحثی که داریم برای سادگی کلام " کارگران" را کسانی می نامیم که سهمی در مالکیت وسایل تولید ندارند. گرچه این مفهوم به طورکامل بر کاربُرد معاصر این کلمه انطباق ندارد. مالک وسایل تولید در موقعیتی است که می تواند نیروی کارگر را خریداری کند. با استفاده از وسایل تولید، کارگر کالای جدیدی تولید می کند که در تملک سرمایه دار قرار می گیرد. نکته اساسی دراین فرآیند رابطه آن چه کارگرتولید می کند و آن چه به او پرداخت می شود، خواهد بود. هردو براساس ارزش واقعی اندازه گیری می شوند. مادام که قرارداد کار " آزاد" محسوب می شود، آن چه کارگردریافت می کند براساس واقعی کالای تولیدی تعیین نمی شود، بلکه براساس حداقل نیازهای او و براساس نیازهای سرمایه داربه نیروی کارو تعداد کارگرانی که برای کاریابی رقابت می کنند، تعیین می شود. بنابراین، درک این مساله مهم است که حتا در نظریه، دست مزدکارگر به وسیله ارزش تولیداتی که پدید می آورد، تعیین نمی شود.

سرمایه خصوصی گرایش دارد که در دستان معدودی متمرکزشود. بخشی به خاطر رقابت بین سرمایه داران و بخشی نیز به خاطر آن که توسعه فن آوری و گسترش روزافزون تقسیم کار، تشکیل واحدهای بزرگ تر تولیدی را به واحدهای کوچک تر تشویق می کند. نتیجه توسعه های پیش گفته، حکومت معدودی سرمایه دارخصوص است که قدرت عظیم آن ها را نمی توان با جامعه ای که حتا به شکل دموکراتیک سازمان یافته کنترل و وارسی کرد. واقعیت این مساله روشن است زیرا اعضای دستگاه قانون گذاری به وسیله حزب های سیاسی انتخاب می شوند و بیش ترهزینه ی حزب ها نیز به وسیله سرمایه دارخصوصی تامین می شود و تحت تاثیرآن ها است. در عمل انتخاب کنندگان از نمایندگان قانون گذار جدا هستند. نتیجه آن که نمایندگان مردم در واقع به اندازه کافی حافظ منافع قشرمحروم و تنگدست جمعیت نیستند. از طرف دیگر، در شرایط موجود به شکل اجتناب ناپذیری سرمایه دار بخش خصوصی، به طور مستقیم یا غیرمستقیم منابع اصلی اطلاعات ) مطبوعات- رادیو تلویزیون- آموزش ( را کنترل می کند. بنابراین بسیارمشکل و حتا در مواردی غیرممکن است فرد شهروند به جمع بندی واقعی برسد و از حقوق سیاسی خود، آگاه استفاده کند.

موقعیت غالب در اقتصاد مبتنی برمالکیت خصوصی سرمایه، بر این اصل ها استواراست:

نخست ابزارتولید ) سرمایه( در مالکیت خصوصی است و مالک، آن را آنطور که مناسب می داند به کارمی گیرد. دوم قرارداد کار " آزاد" است. البته دراین مفهوم جامعه خالص سرمایه داری وجود ندارد به ویژه "کارگران" از طریق مبارزه تلخ و طولانی سیاسی به "قرارداد آزاد کار" اصلاح شده برای گروهی ازکارها نایل شده اند. اما وضعیت اقتصادی در حال حاضردر مجموع با سرمایه داری خالص تفاوتی ندارد. تولید برای سود شکل می گیرد و نه برای برآوردن نیاز. هرگز وضعیتی پیش نیامده است که تمام کسانی که توانایی کار یا تمایل به کار دارند، همیشه در موقعیتی باشند که کار پیدا کنند. ارتشی از بیکاران همیشه وجود دارند و کارگرمشغول به کار نیزهمیشه در وحشت ازدست دادن کاراست. تولید فرآورده های مصرفی محدود می شود، به علت این که بیکاران و کارگران کم مزد بازارسود آوری را تامین می کنند و درنتیجه سختی ها ازآن پدید می آید. پیش رفت فن آوری به عوض آن که مشقت کار را برای همگان ساده کند، اغلب منجربه بیکاری بیش تر می شود. انگیزه سود همراه با رقابت بین سرمایه داران، موجب بی ثباتی درکار برد و انباشت سرمایه می شود که خود موجب رکود و کسادی فزاینده است. رقابت نامحدود به اتلاف عظیمی درنیروی کار می انجامد و در نتیجه به فلج شدن آگاهی اجتماعی افراد، منجرمی شود. چنین فلج کردنی بدترین نیروی شیطانی درون سرمایه داری است. تمامی سیستم آموزشی ما ازچنین نیرویی دررنج و زحمت است. مدام یک رقابت مبالغه آمیزبه دانشجویان و دانش آموزان القا می شود. به این ترتیب به آنان آموزش داده می شود تا موفقیت های رقابتی خود را به عنوان مبنایی برای آمادگی های لازم جهت آینده کاری خود مورد استفاده قرار دهند.

قانع شده ام که فقط یک راه برای حذف این نیروی شیطانی وجود دارد و آن هم از طریق برقراری یک اقتصاد سوسیالیستی است. سوسیالیسمی که سیستم آموزشی آن برای هدف های اجتماعی توجیه شده باشد. در چنین سیستم اقتصادی ابزار و وسایل تولید متعلق به جامعه است و به شکلی برنامه ریزی شده، مورد استفاده قرار می گیرد. برنامه ریزی اقتصادی در چنین سیستمی تولید را برحسب نیاز جامعه تنظیم می کند و کار را بین آنان که توانائی کار دارند، توزیع می کند و در ضمن زندگی را برای تمامی کودکان، زنان و مردان تامین می کند. آموزش فرد ضمن توسعه توانایی های او در وجودش احساس مسئولیتی نسبت به هم نوعان- به جای احساس شکوهمندی در قدرت و موفقیت که در جامعه کنونی ما معمول است ـ برمی انگیزد.

با این حال لازم است یاد آوری شود که یک اقتصاد برنامه ریزی شده، هنوز سوسیالیسم نیست، چنین اقتصاد برنامه ریزی شده ممکن است بردگی کامل افراد را در پی داشته باشد.

نایل شدن به سوسیالیسم نیازمند حل مساله های بسیار مشکلی در زمینه های سیاسی ـ اجتماعی است. چگونه چنین امری میسرمی شود؟ با توجه به تمرکز )سانترالیسم(  قدرت سیاسی و اقتصادی که دور از دسترس است، چگونه می توان ازقدرت یافتن سیستم اداری )بوروکراتیک( جلوگیری کرد؟ چگونه از حقوق افراد محافظت می شود؟ قدرت دموکراتیک )مردم( بایستی چگونه باشد تا بتواند با اطمینان، قدرت اداری را تعدیل کند؟ 

             

 

 

  مقاله در فرمات PDF :                                                                                             بازگشت