بازگشت

 

 

گفت ‌و‌گوی" نامه " با محمدعلی طبرسی

دبیر سابق و 82 ساله سندیکای بافندگان سوزنی

اولین ضربات پس از انقلاب

بر سندیکاهای کارگری وارد آمد

هژیر پلاسچی

  

 

-         سندیكای بافندگان سوزنی از چه سالی و چگونه شكل گرفت؟

 

سندیكای بافندگان سوزنی در سال 1323 در قالب شورای متحده‌ی مركزی شكل گرفت و كارگران با رجوع به این شورا به عضویت سندیكا در می‌ آمدند. گرچه بسیاری از كارگران آن ‌زمان در احزاب مختلفی عضویت داشتند ولی آن‌هایی پیشگام تشكیل سندیكا شدند كه عضو شورای متحده‌ی مركزی بودند. محل سندیكا، اول در میدان شاه بود و بعد به خیابان چراغ‌ برق منتقل شد. كارگران اگر كاری ‌یا شكایتی داشتند به ‌این محل مراجعه می‌كردند و سندیكا از حقوق ایشان دفاع می‌كرد. سندیكای بافندگان سوزنی زمانی فعالیتش را آغاز كرد كه سندیكای كفاشان، نانوایان، نساجان و تعداد زیادی سندیكای دیگر هم تشكیل شده بودند.


- با توجه به این كه شورای متحده‌ی مركزی وابسته به حزب توده‌ی ایران بود، اختلافات سیاسی مشكلی برای فعالیت سندیكایی ایجاد نكرد؟

 

چرا‌! یك عده‌ای از كارگران بعد از شكست نهضت آذربایجان از سندیكا انشعاب كردند ولی خیلی زود پراكنده شدند. به هر حال زمانی كه حزب توده‌ی ایران در سال 1320 تشكیل شد، كارگران به‌ طرف این حزب هجوم آوردند چون حزب توده طرفدار كارگران بود. با وجود ‌این، همین وابستگی موجب شد كه بعد از كودتای 28 مرداد همه‌ی سندیكاها را غیرقانونی اعلام كنند و عده‌ای از كارگران سندیكایی بازداشت شوند.

 

- چگونه شد كه بعد از كودتا، سندیكاها باز هم شكل گرفتند؟

 

آن زمان، هر سال نمایندگان كارگرهای جهان در ‌یكی از كشورها جمع می ‌شدند و نمایندگانی هم از طرف سندیكاهای ایران كه وابسته به شورای متحده‌ی مركزی بودند در‌ این نشست‌ها شركت می‌كردند. در سال 1337، زمانی‌ كه دیگر شورای متحده‌ی مركزی و سندیكاهای مستقل منحل شده بودند؛ كمیته‌ای از كارگران ایرانی وابسته به رژیم به این نشست اعزام شدند. اما در آن‌ جا از ‌این كمیته پرسیده بودند: شما از طرف كجا آمده‌اید؟ ‌این‌ها گفته بودند: از طرف كارگران ایران. اما متولیان آن نشست گفته بودند: ایران سندیكای كارگری ندارد كه شما نمایندگان كارگران باشید و ‌این‌ها را از نشست بیرون كرده بودند. ‌این ماجرا به گوش شاه رسید و شاه دستور تشكیل سندیكاهای فرمایشی را صادر كرد. كارگران با استفاده از این موقعیت، سندیكا تشكیل دادند. البته آن اوایل، یك عده ساواكی و افراد وابسته به شاه هم در‌این سندیكاها حضور داشتند. جلسات سندیكا بعد از تشكیل در محل اتحادیه‌ی قهوه‌چی‌ها، جنب كلانتری 9 تشكیل می ‌شد. صد نفری بودند كه هر هفته آن ‌جا جمع می‌ شدند و ما هم چون عاشق سندیكا بودیم هر هفته می‌ رفتیم، شاید راهی برای فعالیت پیدا كنیم.

 

- با توجه به وابستگی‌ های این سندیكاهای "شاه ‌فرموده" كه خودتان به آن اشاره كردید، چرا شما عضو ‌این سندیكا شدید؟

 

به هر حال ما بعد از كودتای 28 مرداد همیشه دنبال راهی می ‌گشتیم كه بتوانیم سندیكا داشته باشیم. ...

این وضعیت ادامه داشت تا سال 1340 كه هیات مدیره‌ی سندیكا دست‌ یك عده‌ی دیگر افتاد كه توده‌ای نبودند اما ساواكی هم نبودند. ما هم دیگر فعال شدیم و من در انتخابات به عنوان بازرس رای آوردم. سال 41 هم در انتخابات دبیر سندیكا شدم. فعالیت می ‌كردیم اما شدید نبود، چون اجازه نمی ‌دادند ولی وقتی كارگری شكایتی می ‌كرد به كارخانه‌ ها می ‌رفتیم و تا آن‌ جا كه می‌توانستیم از حقوق كارگران دفاع می ‌كردیم. به هر حال من دو دوره دبیر سندیكا بودم. یك عده از كارگران هم می ‌آمدند و می‌ ماندند،‌ یك عده هم خسته می‌ شدند و می ‌رفتند. از سال 50 به بعد دیگر سندیكا روی پای خودش بود و بیمه و شكایات كارگران را به شدت پیگیری می‌ كرد.

 

- خواهش می‌ كنم از نقش سندیكا در انقلاب بگویید؟

 

سندیكا واقعاً فعال بود. بچه‌ها مرتب در خیابان‌ها بودند. ‌یكی از بافندگان سوزنی به نام «جانجانیان»[1] در همان روزها شهید شد. البته نه فقط بافندگان سوزنی، بلكه همه‌ی سندیكاها فعالیت می‌ كردند. منتها متاسفانه اولین ضربه‌ را پس از انقلاب كارگران خوردند و حقش نبود كه چنین معامله‌ای با كارگران بكنند. سال 58 بود كه یك شب آمدند و من را بازداشت كردند و بعد از ‌این ‌كه یك شب را در كلانتری شماره‌ی 9 میدان بهارستان ماندم، من را به بازداشتگاه میدان فردوسی بردند و نزدیك‌ یك ماه هم آن‌ جا ماندم تا آزاد شدم. بعدها فهمیدم این‌ها داشتند آماده می ‌شدند كه با نیروهایی كه از خودشان نبودند، برخورد كنند. به هر حال ما باز هم فعالیت را ادامه دادیم و‌ این‌ها هم باز من را بازداشت كردند و ‌این بار چند روزی را در عشرت آباد ماندم. اما وقتی دیدند باز هم بعد از آزادی فعالیت را ادامه می‌دهم، ماجرا خیلی جدی شد. شبی در دفتر سندیكا جلسه داشتیم كه بچه‌ها خبر آوردند هر كسی را كه از سندیكا خارج می‌ شود بازداشت می ‌كنند. رفتیم بپرسیم چه خبر است كه به دفتر سندیكا هجوم آوردند و حدود 70 كارگر سندیكایی را بازداشت كردند و به كمیته‌ی فردوسی بردند. بعد از مدتی گفتند بروید. ما هم فكر كردیم آزاد شده‌ایم، اما هنگامی‌ كه از ساختمان كمیته خارج شدیم، همه را سوار یك اتوبوس كردند و گفتند سرهایمان را روی زانو خم كنیم. یكی از كارگرها اعتراض كرد كه من گوشت گرفته‌ام و باید آن را به خانه ببرم. اما گفتند هر كسی كه حرف بزند توسری می ‌خورد. من بلند شدم گفتم: بچه‌ها چیزی نگویید. ‌این‌ها خواه ‌ناخواه ما را می‌ برند، حالا كجا؟ كسی نمی‌ داند. نزدیك زندان اوین كه رسیدیم چشم‌هایمان را بستند و به اوین بردند. فردای آن روز، نزدیك ظهر به غیر از 6 نفر از رهبران سندیكا بقیه‌ی كارگران را با گرفتن تعهد آزاد كردند. این بار بازداشت من چهار ماه و پانزده روز طول كشید.

بعد از آزادی دیگر چیزی از سندیكا باقی نمانده بود. وقتی آزاد شدم دیدم همه‌ی اجناس شركت تعاونی سندیكا را غارت كرده‌اند، دفتر سندیكا را هم مصادره كرده بودند. دفتر وسیعی در لاله ‌زارنو داشتیم؛ سر چهارراه كنت كه تنها در تراسش دو هزار نفر آدم جمع می‌شدند، صندلی‌ ها را برده بودند، اسناد سندیكا را برده بودند. رفتیم دادگستری شكایت كردیم، آن‌ جا گفتند ما هم نمی‌ توانیم كاری بكنیم. به هر حال در نهایت دفتر مصادره‌ای سندیكا را هم فروختند. نمی‌ دانم كدام انسانی می ‌تواند دارایی كارگران را بفروشد؟

 

- مگر سندیكا تشكل سیاسی بود كه چنین برخوردی با آن كردند؟

 

 به هیچ وجه! ‌این را بگویم كه حتی زمانی كه سندیكا عضو شورای متحده‌ی مركزی بود، همه‌ی كارگران توده‌ای نبودند. اعضای سندیكا همیشه آزاد بودند كه هر گرایش سیاسی كه می‌ خواهند داشته باشند. بعد از انقلاب، اصلاً اجازه نمی ‌دادیم كه مسایل سیاسی در سندیكا مطرح شود. حتی یك شب زمانی كه درگیری ‌های حكومت با مجاهدین شروع شده بود؛‌ عده‌ای نزدیك 25 نفر آمده بودند و روی تراس سندیكا نشسته بودند. من گفتم: "آقایان شما كه هستید؟" یكی گفت: "ما‌ این‌ جا جلسه‌ی كارگاهی داریم." گفتم: "هرچه دارید باید بیایید در دفتر بنشینید و مطرح بكنید." بازهم‌ یكی گفت: "این هم سندیكا، حق نداریم ‌این ‌جا هم بنشینیم." گفتم: "آقاجان! ‌این‌جا سندیكا است، دفتر حزب كه نیست. ‌این‌ها هم رفتند و دیگر نیامدند." من فكر می‌ كردم شاید ‌این‌ها از مجاهدین باشند ولی ‌یك روز وقتی بعد از جنگ به وزارت كار رفته بودم، آقایی از همان‌ها گفت: "آقای طبرسی! حال شما چطور است؟ من هم در سندیكا فعالیت می‌كردم." تازه فهمیدم كه آن عده حزب اللهی بوده‌اند.

ما در آستانه‌ی انقلاب، حدود شصت هزار كارگر داشتیم و بیش از چهار هزار كارخانه و كارگاه. سندیكا موجب شد كه همه‌ی ‌این كارگران بیمه شوند، گرچه به دلیل سندیكایی بودن هیچ كارخانه‌ای حاضر نبود من را به‌عنوان كارگر استخدام كند، بیمه ندارم. سندیكا اختلاف‌ها را هم حل می‌ كرد و ‌این به نفع كارگران بود كه سندیكا اختلافاتشان را حل كند. در سال 40‌ یك تعاونی برای كارگران تشكیل دادیم كه خیلی قوی كار می ‌كرد و همه‌ی اجناس مورد نیاز كارگران را داشت.

 

-         چند نفر عضو سندیكا بودند؟

 

زمان شاه زیاد نبودیم. همیشه بین 200 تا 400 عضو داشتیم، ولی انقلاب كه شد نزدیك چهار هزار كارگر عضو سندیكا شدند.

 

- به عنوان ‌یك پیشكسوت سندیكایی چه توصیه‌ای برای كارگران جوان ‌تری كه می‌ خواهند وارد فعالیت‌های سندیكایی شوند دارید؟

 

مهمترین توصیه این است كه سندیكا باید از مسایل سیاسی دور باشد. آن زمان هم كه فعالیت سندیكایی آزاد بود، غیر ممكن بود كه مسایل سیاسی در سندیكا مطرح شود، حتی خود توده‌ای‌ها مخالف ‌این بحث بودند. سندیكا باید فقط به مسایل كار و كارگر بپردازد. من كه دیگر آزادی فعالیت سندیكایی را نمی ‌بینم اما ناامید نیستم. بالاخره كارگر پیش‌ می ‌رود. روزی خواهد رسید كه كارگران موفق شوند.

 


 ـ جانجانیان که در متن این مصاحبه به اشتباه "شانجانی" ذکر شده، از جمله کارگران انقلابی وابسته به سازمان نوید بود و در جریان شب های سقوط نهائی نظام شاهنشاهی، هنگام فتح ساواک کشته شد. [1]

 

 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                                        بازگشت