بازگشت

 

رواج جعلیات

زیرعنوان "مارکسیسم"

و. پ. اگوردنیکف( پروفسور و دکتر علوم فلسفه)

ترجمه و تلخیص : ک. رحمانی

  

شیوه جعل بسانِ جهان کهن و قدیمی است.

یکی از مدافعان مذهب وکلیسا می‌نویسد که اساس ‌تئوریکی مبارزه با مذهب و نابودی کلیسا در اتحاد جماهیرشوروی سوسیالیستی به نظریه مارکس مبنی براینکه «مذهب افیون برای ‌توده هاست» خدمت کرد. برخی ‌فکر خواهند کرد که این نقل قول بسیاردقیق است، اما نظریه مورد نظررا نه مارکس بلکه استاپ بندر دراثر معروف ایلفا و پتروا ست و نه مارکس. قهرمان ادبی از "پدر فدورا" می پرسد:« به چه دلیل مذهب برای توده ها افیون است؟» .

در نوشته مارکس حرف اضافه «برای»، که مفهوم تغییر یافته بیان متضاد است، وجود ندارد. مارکس اضافه می کند :« مذهب - نفس مخلوقات ستم دیده و روح جهان بی روح است» . و مهمترین نتیجه گیری نسبت به مذاهب و کلیسا از اینجا منشاء می گیرد: مبارزه کردن نه با آنها، بلکه با مبانی اجتماعی آن ها. یعنی با استثمار، بی‌قانونی، فقر، عدم اطمینان به فردا. حال همین جعل را ده ها سال است مبنای مخالفت با مارکس و گسترش خرافات کرده اند. جعل مارکسیسم رایج ترین شیوه مقابله با دیالکتیک است. این روشی است قدیمی، که پس از فروپاشی اتحاد شوروی و کمیاب شدن آثار کلاسیک و منتشر نشدن تحقیقات علمی توسط آکادمی های فلسفه علمی، اشکال بسیار گسترده تری نیز به خود گرفته است.


 سال 1994 از سوی موسسه انتشاراتی «پروگرس» دانشنامه کوتاه فلسفی منتشر شد که مقالات پیشگفتار آن با آنچه درروسیه و در اواخر سال 75 به چاپ رسید، تفاوتی عمده دارد. دردانشنامه جدید هنگامی که در بخش حرف م بدنبال «مارکسیسم» می‌گردید، نه آن را پیدا می کنید و نه مارکس را. اما اسامی مارک آورلی، مارکوزه، مارسل گابریل . . . وجود دارند. در این دانشنامه نه فقط از مارکس اثری نیست، بلکه مقالات مختص انگلس، لنین و دیگر مارکسیست های برجسته نیز وجود ندارند. اما مقاله ای کوچک بنام «ماتریالیسم تاریخی» وجود دارد که درآن چنین توضیح داده می شود: ماتریالیسم تاریخی- شناخت ماتریالیستی، یا اقتصادی تاریخ است که درآن شرایط اقتصادی بمثابه «چیزی که تکامل اجتماعی را تعیین می‌کند» مورد بررسی قرارمی ‌گیرد. ( آن طورکه بیش از صد سال پیش در جعلیات مارکسیسم مدعی شد و با آن ف. انگلس پیکار می کرد.)  

در عین حال که این اندیشه به انگلس نسبت داده می شود، درباره او به خوانندگان دانشنامه هیچ اطلاعی داده نمی شود. سپس می خوانیم که «متد علمی ماتریالیسم پوزیتیویسم . . . ناتورالیسم و تصویر سببی - مکانیکی جهان است». پوزیتیویسم فلسفه ایده آلیسم ذهنی و اسلوبی است که شناخت علمی را محدود به تجربه حسی انسان و بمثابه حقیقت واحد می داند. ماهیت ایده آلیسم ـ ذهنی دکترین مورد نظرکه همه اشکال تاریخی آن بمانند: پوزیتیویسم آگوست کانت ـ پوزیتیویسم - امپیریوکریتسیزم یا ماخیسم، پوزیتیویسم - نئوپوزیتیویسم که در سال های دهه سی تا شصت یافت شد و سرانجام پست پوزیتیویسم حفظ شد.

 

پلورآلیسم ‌آیا ‌بنیاد‌ دمکراسی ‌است؟

در سال های دهه پنچاه قرن بیستم، دکترین پلورآلیسم برای نخستین بارمفهوم اجتماعی - سیاسی و سمتگیری حل وظایف معین سیاسی را کسب کرد. فیلسوف برجسته غرب کارل یاسپرس در اثر خود «منابع تاریخ و هدف آن» ( سال 1949 ) ضمن بررسی مسئله مرکزی موضوع اکزیستنتسیالیسم درباره ماهیت و اصول آزادی های انسان, شعار:« دمکراسی - این پلورآلیسم  است» را اعلام می کند. بدون هرگونه تجدید نظر، به «عاریت» گرفتن این شعار نشان «پروسترویکا» و سپس «اجرای اصلاحات» شد و در قانون اساسی روسیه نیز مستدل گردید. ماهیت ذهنی و ایده آلیستی شعار مورد بحث در بررسی زیر آشکار می شود. «دمکراسی» حتی در ترجمه تحت الفظی خود به معنی«حاکمیت مردم» است، یعنی اعمال حاکمیت مردم توسط مردم، که مولد اصلی نعمات مادی و معنویی درجامعه مورد نظر است. درعین حال حاکمیت باید یکپارچه و تظاهر اراده مطروحه همه مردم باشد، نه مظهر«کثرت برابر حقوق عقاید» آن طور که آن را دکترین پلورآلیسم مطالبه می‌کند. وحدت عمل تنها بر اساس وحدت اهداف ممکن است که مستلزم ضرورت وحدت ایدئولوژی - مونیسم است و نه «پلورآلیسم عقاید». این قاعده به عنوان اساس دمکراسی معنی دارد نه تفاوت گذاشتن بر اندیشه ها و گفتگو ها درباره دمکراسی و دمکراسی واقعی و قابل اجرا به هیچ وجه در شعور و سخن نیست. بنیان گذار فلسفه کلاسیک‌آلمان ‌ای.کانت‌ همواره ‌به‌« ‌ده ‌تالر‌در جیب ‌تا ‌ده‌ تالر‌در فکر»‌ تفاوت ‌قایل ‌بود.

از سوی دیگر شکل گیری کیش بسیار مونیستی اعمال زور، سود، پول پرستی، خلاف اخلاق گرایی، مجازبودن همه چیز، فردگرایی شدید، خودپرستی، بی سلیقگی استتیکی، رذالت، ساده پسندی در مردم حکم شناخته شده مارکسیسم: «ایدئولوژی طبقه حاکم ایدئولوژی حاکم می شود» را مورد تایید قرارمی دهد. پرنسیپ دیگری که وجود دارد این است که آیا «پلورآلیسم در واقعیات عینی» تحقق می یابد؟

فاکت های موجود در علوم معاصر گواهی می دهند که: جهان مادی در همه تظاهر آن، در هرگونه سطح ساختار ی = فیزیکی، شیمیایی، بیولوژیکی و اجتماعی = مونیستی است. هیچ سیستمی وجود ندارد که سلسله مراتب و هماهنگی وحدت عناصر را در نظر نگرفته باشد.

قاعده فقدان سلسله مراتب بین عناصر ازسوی پلورآلیسم به معنی فقدان رابطه بین آن ها، یعنی فقدان سیستم ها است .

در همان حال هرگونه علوم طبیعی و اجتماعی با پروسه های قانونمندانه سروکار دارد و همه چیز در جهان را بمثابه سیستم سمت گیری شده تغییرات می شناسد. چنین گرایش و سمتگیری هایی بمثابه نیروی دارای سلسله مراتب و تغییرات معین عمل می کند و با بدیهیات پلورآلیسم درباره توازن‌ها، برابر حقوقی نیروها و هرگونه تغییرات معین کننده تضاد دارد. آخرین موردِ بویژه خاص در نظریات ارائه شده پوزیتیویستی، «تئوری فاکتورها» است که برابر حقوقی در پروسه تاریخی ‌کثرت فاکتور های: اقتصادی، فرهنگی‌تاریخی، جغرافیایی، سیاسی، اخلاقی، مذهبی و امثال آن را برسمیت می‌شناسد. با چنین مواضعی تحلیل پروسه تاریخی، ارزیابی قانونمندی و سمتگیری نسبی آن غیرممکن واقع می شود. درعین حال وظیفه هر علمی تشخیص و یا قانونمندانه بودن و کشف ماهیت آن است. غیر قانونمندانه، غیر قابل شناخت کاملا تصادفی است یا ما می توانیم تنها وجوه مشترک آنرا که تکرار و تولید می شود، بشناسیم.

شناختن یعنی درک کردن، رسیدن از بازتاب حسی- یگانه، کنکرت- پراستعاره اشیاء تا تجریدی، ماهوی - کلی دردرجات معین اشیاء تا مفاهیم. بدون مفهوم نه تنها شناخت، بلکه تفکر بطورکلی غیرممکن است. دررابطه با این مسئله « تئوری فاکتورها » ضمن ندادن امکان پژوهش ‌پروسه، نمایشگرخصلت ‌ضدعلمی ‌خود است. و سرانجام ماهیت طبقاتی دکترین پلورآلیسم در چیست؟ به این مسئله می‌توان بطورکاملا مشخص پاسخ داد و عملکرد جهان بینانه و متدولوژیکی این دکترین را مور بررسی قرارداد.

الف- عملکرد عمده اجتماعی دکترین مورد نظر: انهدام سیستم اجتماعی و برهم زدن وحدت آن.
قاعده برابر حقوقی عناصرسیستم های اجتماعی و پیروان پلورآلیسم پیش از همه سیستم اداره اقتصاد و همه فعالیت های حیاتی دولت ما را منهدم کردند.

ب - مهمترین عملکردهای اجتماعی و فرهنگی پلورآلیسم تبلیغ اندیویدوآلیسم ( فردگرایی ) شدید است.

به هر انسانی ایده خود ارزشی دوباره، منحصر بفرد بودن و بی‌همتایی تلقین می‌ شود.

سرنوشت هرکس با این مواضع تنها در گرو آن دولت خودی است که لازم نمی بیند به شهروندان یاری ‌کند، زیرا این امر گویا به طفیلی گری، ناتوانی در دفاع از خود و به خود «آفریدن» فعال شکل‌ می‌دهد. چنانچه شغل و کار خود را از دست بدهی یا کم‌ حقوق بگیری، پس این امرگواه بر پاسیف بودن شخصی، بی‌فرهنگی، کم شعوری و بویژه کمبودهای شخصی هستند. درعین ‌حال تصورمی رود که سطح پیاده کردن و عملی ساختن ارزش ها در جامعه «دمکراتیک» برای همه یکسان هستند.

پ - سرانجام پلورآلیسم ضمن مطلق کردن واحد به منزله پایه های فلسفی و اسلوب شناسی برای همه نظریاتی است که تجریدی - واحد را بمثابه چیزی مستقلا  موجود استعمال می کند: این امرکه هم همچون قاعده ارائه شده ایدئولوژیکی پلورآلیسم وهم انهدام گر پایه های علم ایده جمع گرایی است، چندگرا بودن حقایق و نظریه «برابر حقوق اجتماعی»، مشارکت و همکاری اجتماعی که عهده دار اتحاد طبقات است و مطابق اهداف اجتماعی خود به «توافق» رساندن منافع متضاد طبقات و گروه های اجتماعی.

 

تاریخیت گرایی و تاریخیت

د سال 1992 درمسکو به تیراژ چهارصد هزار نسخه اثردوجلدی کارل پوپر، یکی از برجسته ترین نماینده پوزیویتیسم نو و پست پوزیویتیسم، بنام «جامعه باز و دشمنان آن» به چاپ رسید ( نخستین ترجمه ازاین اثردر سال 1945 بعمل آمده بود).  

 

ازدیدگاه پوپر چه کسی دشمن جامعه باز است ؟

این دشمن از دیدگاه پوپر،  پلاتون، هگل . . . و مارکس هستند. اشتراک آنها در چیست؟

پوپر بحق اشاره می کند که همه آنها قانونمندی تکامل اجتماعی و قانونمندی تاریخ را قاعده ای همچون حقیقت بیان کرده اند . اما وی دردنباله مدعی است که تاریخ جامعه را قوانین اداره نمی‌کند، هرگونه قانونمندی قاعده ای همچون فاتالیسم می‌شود و درعمل منجربه جامعه « بسته » وتوتالیتر شده که درآن افراد تابع عملی ساختن اهداف و طرح های واحد هستند. اعتقاد به قانونمندی تاریخ , ازنظر پوپر « تاریخ گرایی» است. بدین ترتیب قانون عینی تکامل اجتماعی وجود ندارد و اشتراک عمل‌تابع طرح واحد افراد هستند – خیال خامی است، اما آیا جامعه‌ی توتالیتری که تابع قانون باشد،  وجوددارد؟ ماهیت گمراهی (چنانچه نوشته های اشاره شده بمثابه انجام سفارش اجتماعی درک نشود) در چیست؟

پوپر مدعی است که تاریخ برخورداراز قوانین عینی نیست، چونکه آن درهر چرخش و سرپیچ خود وابسته به کشفیات غیر قابل پیشبینی دانشمندان برجسته ویا به اعمال چندان غیر قابل پیشبینی سیاستمداران است. درعین حال نه تنها به لحاظ متافیزیکی تصادف حوادث تاریخی مطلق می‌شود، بلکه هم به امکان ذهنی پیشگویی وهم قانونمندی عینی، بازتولید، تکراری بودن پروسه در هر حالت نوین آن تشبیه می شود. این امر با وضوح تمام به کاراکتر ذهنی و ایده آلیستی نظریه‌ پوپر گواهی می ‌دهد .  

وحدت جهان بینانه و متدولوژیکی همه مراحل دکترین پوزیویتیستی را درنکات زیرکه نشانگر خطوط اساسی آن است ارائه کرد .

نومینالیسم شدید – مطلق سازی واحد درشناخت. علم ازاین دیدگاه نمی تواند مدعی دانش کلی, قانونمند و دارای ماهیت باشد ( از اینجا نظریه پلورآلیسم سرچشمه می گیرد ) .

سنسوآلیسم شدید – مطلق سازی شناخت حسی بمثابه یگانه منبع دانش . [ سنسوآلیسم ( حس گرایی ) اسلوبی درنظریه معرفت است که حسیات انسان را تنها منبع ادراک می داند]

ایندترمینیسم – مطلق سازی تصادفات و ابهام جهان . درعین حال مشاهده نمی شود که کاملا تصادفی بطورمطلق غیرقابل شناخت است، زیرا که شناختن تنها با بازتولید ثابت و پایدارممکن است.

از هر کدام از آثار مارکس و انگلس می‌ توان استنباط کرد که آنها ناگزیری‌کمونیسم را همچون قاعده ای بیان‌کرده اند, یعنی آیا اجتناب ناپذیری آن ضرورت مطلق است؟ کلاسیک های مارکسیسم همواره برقانونمندی جامعه کمونیستی تاکید کرده اند. اما قانونمندی ضرورت مطلق نیست. هرچند که پایه امکان پیشبینی را می دهد، اما درآن هیچ پیشگویی  و فاتالیسم نیست. بدون چنین پیشبینی و آینده نگری هیچ پژوهش علمی معنی ندارد, زیرا هدف و وظیفه هرعلمی ارزیابی قانونمندی عمومی، سمتگیری و گرایش پروسه، توضیح دادن آن و نشان دادن راه های ممکن تکامل، تجهیز  و بدین ترتیب عمل است. نزد پوپر تاریخ ازبین می رود, چونکه نمی‌تواند پروسه ای وجود داشته باشد که درآن حالت گذشته به هیچ وجه با اکنون مرتبط نیست و اکنون به هیچ وجه خودرا درآینده ادامه نمی دهد.[ یعنی: حال نه تداوم قانونمندانه گذشته است و آینده نه تداوم قانونمندانه حال و گذشته است .ک.رحمانی ]  به محض اینکه تکرار شوندگی, بازتولید یعنی قانونمندی ناتمام می ماند، همین طور ارتباط حالت ها ناپدید می شود و پروسه ازبین می رود. پوپر ضمن «تاریخیت گرایی» نامیدن آموزش مارکس درواقع با تاریخیت مخالفت می کند ـ یکی ازمهمترین پرنسیپ های دیالکتیک ـ ماتریالیستی که شناخت هرگونه پروسه ای رادر وحدت با علل و شرایط دترمینیسم شده آنها دروحدت سیستمی همه مراحل - حالت پروسه مشخص درنظردارد. یکی از دلایل پوپر به نفع غیرقانونمندی ها، تصادفی بودن تاریخ است، آن طورکه اشاره شد در ادعایی که درتاریخ بشری کشفیات علمی تاثیر دارند وکاراکتر تصادفی راحمل می کنند،  چونکه غیر قابل پیش بینی هستند. درنتیجه تاریخ تصادفی و غیر قابل پیش بینی است، اما آیا همین طورکشفیات علمی نیز تصادفی است؟

بدین ترتیب دکترین پوپر در آنتی نومولوژیکی خود (انکار عینی ـ قانونمندانه)، لاادری ‌گری (آگنوسیستیسم - انکار امکان شناخت جهان) را از خود نشان می دهد و با همه شناخت و درک علمی مقابله می کند. تا آنجا که به انتقاد از مارکسیسم مربوط می شود، پوپر نه از تئوری مارکس، بلکه ازمحصول شخصی جعل این تئوری انتقاد می کند. درتایید این گفته باز نقل قولی از کتاب «جامعه باز و دشمنان آن» ارائه می دهیم: مارکس به توده ها- به بازیگران روی صحنه تاریخ، ازجمله بازیگران«بزرگ»، بمثابه بازیگران ساده ای‌ می ‌نگریست که بطور بی رحمانه ای توسط محرک اقتصادی و نیروهای تاریخی, بر آنهایی‌ که هیچ حکومتی ندارند واداشته شده اند». کجا این ‌تفکر را می توان در مارکس یافت؟ که پوپر چنین دلبخواه نقل قول می‌ کند و همه گونه تخطی و تبصره می‌آورد، بدون بازگویی هیچ گونه قطعه ای از اثرمارکس، که ایراد تا اتهام مورد نظررا ثابت کند. ظاهرا گویا یافتن چنین قطعه ای امکان پذیر نیست. چنین «اکونومیسم» متافیزیکی آنطور که نشان داده شد، هیچ مشابهتی با آموزش مارکسیستی درباره قوانین تکامل تاریخی ندارد. وجه مشخص اوضاع معاصر حدت شدید مبارزات ایدئولوژیکی، ایدئولوژیکی - تئوریکی پیرامون آموزش‌ ک. مارکس، ف .انگلس و و.ای. لنین است که حکایت از ضرورت گسترش و تعمیق انتقاد نظریات معاصر مخالفان طبقاتی ما دارد.

  

 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                        بازگشت