چهره خانه- احسان طبری
روحانیون
سیاست بازان کم مایه
حاج عبدالعظیم معدل
حاج سيد عبدالعظيم معدل (پدر سناتور عماد معدل يكي از رهبران جناح «سازنده»
حزب «رستاخيز ملت ايران» و از سهام داران هنگفت بانك «شاه پرستان» از
ملايان سر شناس تهران بود كه در سياست مداخله داشت و با آن كه معمولاً اين
زمره از روحانیون سياست باز مايه كمي داشتند، مي توان گفت كه حاج سيد از
جهت اطلاع عربيت و فقه و اصول و تفسير و حديث نيز مايه كافي و قدرت عرض
اندام داشت .
اين دوراني بود كه بين روح تعاليم مذهبي و آداب و رسوم فاصله افتاده و مذهب
كاملا در اختيار هيئت حاكمه قرار داشت و در ميان روحانيت سرشناس نادر به
كساني برمي خوريد كه بخواهد از دین چيزي جز «دكان
داري» و وسيله كسب قدرت و ثروت بفهمد. آن روحانيوني كه در راه
مجاهده عليه ستم و تجری حقيقت مي رفتند، اولا كم بودند، ثانياً با شدت با
اين زمره از ملايان جهان خوار در مي افتادند و سرانجامی مانند سيد جمال
الدين، ملك المتكلمين و شيخ محمد خياباني داشتند. نه! حاج سيد عبدالعظيم
معدل ابداً از اين سلك نبود. تماماً بر عكس.
حاجي پس از طي دوران طلبگي در اصفهان و قم و تهران، تا مدت ها آخوند بي
شهرت و فقيري بود. آن ايام در جريان درس و وعظ با چند آخوند ديگر مانند حاج
آقا باقر عبقري دربندی، و شيخ موسی آل طه معروف به شيخ موسي مجَدر (زيرا
آبله رو بود و مي خواستند او را از يك شيخ موسي ديگر با ذكر اين صفت ممتاز
كنند.) و سيد عبداله روضه خوان سواد كوهي رفاقت نزديك داشت.
در مسجد ترك ها، مسجد مجد، مسجد معير، مسجد آسيد عزيزالله در بازار بزرگ
تهران، مدرسه مروي، مدرسه صور، مدرسه قنبر علي خان چهار نفر غالباً به
تدريس يا وعظ مي پرداختند. در آن ايام سيد عبدالعظيم سيد دراز قد شوريده اي
بود كه صبح بعد از نماز، به طلبه هاي خرقاني وطالقاني، روي شبستان مدارس و
مساجد، كتب معروف درسي مانند صرف مير، جامع المقدمات، الفيه و شرح الفيه
ابن مالك ، شرح لمعه و امثالهم را درس مي داد. زن سيد به نام امين آغا از
طالع ناميمون برايش شكم به شكم سه دختر زاييده بود به نام هاي عزت الشريعه
و حرمت الشريعه و طلعت السادات.
امين آغا خودش زن حراف و عراف ، تلان و سلان، ولي سازگار و بسيار مؤمن و
وسواسي بود كه به قول معروف آب را هم آب مي كشيد و از بس كه در حمام معطل
مي كرد دست و پايش آب گز مي شد.
هميشه به دختر هايش يورش مي برد: « پناه بر خدا! چِنقذر تَپه ترنه اين؟ چي
مثل تاپو چشم و ابرودار دورم نشستين! ده! جم بخورين، آقا مي ياد؛ سمور رو
آتش كنين! باز ميخاين متلگ بگه: «هوي بچه ها! از اون چاييا تازه جوش كهنه
دم بيارين!».
حرمت الشريعه براي رهايي از سركوفت خانم جان مي پريد توي حياط آتش چرخان را
به حركت در مي آورد. با تمام مواظبت كه زن ها از آقا داشتند، ولي از اين كه
همه اولادش از جنس اناثند پكر بود. تمام نظام جامعه زن را به يك سرباز و يك
آماج مناسب براي تيره روزي بدل مي ساخت و حال آن كه مرد به هرجهت مي توانست
دست و پايي بزند و اگر زور مي شنود، گاه به زير دست تر ازخود زور هم بگويد.
بالاترين وسيله براي خود دفاعي زنان ياد گرفتن حكمت «كلثوم ننه» و ممارست
در مكر و حيله و توسل به جادو جنبل و رمال و طالع بين و قبول خموشانه خفت و
اسارت بود. آن ها از پشت توري روبنده يا شبكه پيچه جهان خداوند را طور
ديگري مي ديدند .
حاج سيد با عباي نجفي و لباده و قبا و پيراهن چلوار و نعلين پوست خربزه اي
و تسبيح يُسر ريزدانه سياه رنگ، خرخر كنان از مسجد يا مدرسه به خانه برمي
گشت و كارش غالباً به بد اخلاقي و بددهني مي گذشت و «سگ بچه ها» و « كره
خرها» و «لكاته ها» ورد زبانش بود و زنان بي چاره خانه خود را به بدترين
زنان براي يك شيعه اثناءعشري متعصب، يعني «عايشه» و «اسماء» و «هند جگر
خوار» تشبيه مي كرد و دختران خود را «تخم نابسم الله» مي خواند .
آن موقع هنوز به آلاف اُلوف دوران هاي بعدي نرسيده بود، لذا براي مزيد
عايدی گاه با قرآن و زماني با تسبيح براي مؤمنين و مؤمنات استخاره مي كرد و
به سيد استخاره اي معروف شده بود. براي آن كه مبادا كسي مأيوس شود و نيازش
نرسد در استخاره با تسبيح مي گفت: «بد بود ولي خوب آمد!» و اگر فضولي مي
گفت: چرا؟ عادتاً مي گفت: «به دو دليل» كه گاه دليل دومش را نمي يافت و به
وقت ديگري موكول مي كرد.
حاجي های مؤمن و مؤمن نما پول خمس و زكوت را مي رساندند و برنج و بنشن و
خاكه ذغال و هيزم و قورمه زمستان كما بيش تأمين مي شد. معاش با دشواری مي
گذشت و شكم سير حسرت بود .
ايام بي كاري با بيلك به باغچه حياط ور مي رفت و خاك زير دو بته بزرگ
خرزهره را نرم مي كرد تا در آن جا تخم ترتيزك و پيازچه و تربچه بكارد، يا
شمد وصله دار را سر مي كشيد و در صندوق خانه كه جای خنك خانه بود«چرتكي» مي
زد و البته خواب هاي چَرچَرهاي ايام چيزدهي و سفره هاي حليم و كشك بادمجان
و شيرين پلو و بره پلو مي ديد. مانند غالب افراد صنف خود عاشق سور بود و
خودش مي گفت: « سفره انداخته ای توي اين تهرون نيست كه حقير روش دمرو
نباشم.»
در آن ايام تنگدستي، از آن كساني بود كه گاه كيسه چرمي به كمر مي بست و تا
اطرافيان غافل مي شدند قاب مرغ پلوي مزعفر را يكسره در كيسه رها مي ساخت و
چنان به علم تشريح جوارح مرغ آشنا بود كه انگشتان خود را در نقاط معين مرغ
پخته مي گذاشت وتكاني مي داد، استخوان ها مي ماند و گوشت ها در چَنگ سيد
بود. براي مجاب كردن طرف به آساني وغلاظ و شداد قسم مي خورد: «والله و
بالله وتاالله كه سه قسمه»، «به اجداد طاهرينم»، «به پنج تن آل عبا»، «به
پهلوي شكسته فاطمه زهرا»، «به فرق شكافته مولاي متقيان». لذا درباره اش مي
گفتند: « سيد جدكمرزده، نه فقط چشم در چشم دروغ ميگه، مثل آب هم قسم
ميخوره.»
به تدريج مزه معاملات ملكي و تجارت و داد و ستد را فهميده و چون حريص و جاه
طلب و پرجنب و جوش بود، عزمش را جزم كرد كه خود را از حضيض به اوج بكشد.
كار از اين جا شروع شد كه يك بار در سربينه حمام حاج سید محسن كه آن موقع
در اجاره علي دوغي بود، در حالي كه كاسه لعابي آب زرشك را سر مي كشيد، در
مشاجره دو تا تاجر بازاری بر سر معامله ای وساطت كرد و راه هاي شرعي وعرفي
را پيش پايشان گذاشت. يكي از آن دو تاجر كه او را زيرك و چشم باز ديد و خود
را به شور و مشورت چنين آدمي نيازمند مي يافت، حاضر شد او را به خاطر بركت
جدش با دادن دست مايه ای شريك المال كند. كسي كه مزد ناچيز عمامه پيچي
برايش زماني مبلغ حسابي بود، به تدريج به صدها و هزارها تومان دست يافت و
چاله و چوله ها را پر كرد و قرض و غوله ها را پرداخت و عزت الشريعه و حرمت
الشريعه و طلعت السادات را كه آب و رنگي داشتند به تاجر زاده هاي پول دار
داد و عبا و تسبيح را با چرتكه و نيم ذرع پيوند زد و كم كم در بازار اسمي
در كرد و مريداني گرد آورد و از دستگاه روحانيون سفارت شناس استفاده جست و
راه و چاه را يافت. دوتن از حاجيان مهم بازار در بستر موت سيد را وكيل و
وصي كردند و سيد بابت ثلث به دكاكين و حمام ها و حياط ها و تيمچه و
كاروانسرا رسيد و مستطيع شد. به مكه معظمه مشرف گرديد. در عتبات عاليات با
«آقايان» آن جا رابطه برقرار ساخت. با جلال و جبروت به تهران برگشت. ريش را
انبوه، عمامه را چون كوه، شكم را ستبر و اطوار و حركات را مصنوع و شيوه
گفتار را پر غمزه و نامسموع ساخت و چون بي مايه نيز نبود زود و زياد گل كرد
و نفوذ گسترد و بالاتر و بالاتر آمد .
حاج سيد عبدالعظيم هم به خاطر فضل فروشي و هم به اقتضاي عادت آخوندي بسيار
غليظ و با عباراتي مملو از كلمات شاذ عربي سخن مي گفت كه حتي خواص به سختي
درك مي كردند .
تصور مي كرد فارسي بايد كاملا تابع صرف و نحو و لغت و تجويد عربي باشد. لذا
تا كسي مي گفت «اين مطلب مشكوك است» يا «اين جنس مرغوب است» مي گفت :
«آقا! آقا! نفرمائيد مشكوك يا مرغوب بفرمائيد مشكوك فيه و مرغوب فيه. حذف
جار و مجرور مجاز نيست. مثلا ديروز حتي جناب آقاي وزير معارف فرمودند اين
شخص معتمد من است. گفتم حضرت اشرف بفرمائيد معتمد عليه من است. يا غالباً
ديده ام تاء تأنيث را حذف مي كنند كه كفر محض است. بايد گفت در نزد فلان
طبيب مداوه كردم نه مداوا و او با من مداراه كرد نه مدارا.» وقتي پاسخ مي
دادند كه «حضرت آقا! حتي سعدي و حافظ مدارا گفته اند»، البته از رو نمي رفت
و با همان قاطعيت بي برو بر گرد خود مي گفت: «غلطه! آقا غلطه!». اين برای
او دكاني بود و افزاري براي ميدان داري . مثلا گاه براي «شكار» كردن جوجه
ادباء، مي گفت فلان لفظ يا فلان تلفظ «غلط فاحش» است. مثلا مي گفت «البته
غلط است آقا! صحيحش البتتَهَ است!»، « ترجُمه غلطه، بايد گفت ترجَمه»،
«شجاعت غلط است بايد گفت شَجاعت» و «شُمال غلط است بايد گفت شَمال» و
«موُحش غلط است بايد گفت موُحّش» و يا مثلا «نبايد نوشت مسئله كه غلطه آقا،
بلكه بايد نوشت مسأله» شايد هم نمي دانست كه هر زبان تجويد و تلفظ و رسم
الخط خود را به وجود مي آورد و احتياجي نيست هر چيزي به «اصلش» بر گردد
والا مطلب خيلي شاخ در شاخ مي شود و اصل هم اصل ديگري دارد . بلكه بايد ديد
متداول عامه چيست و به ويژه تلفظ مردم پايتخت اعتبار خاص كسب مي كند. ولي
اين حرف ها به گوش حاجي سيد عبدالعظيم نمي رفت و كماكان مي گفت:« عوضِ آن
عَذراء بيايد حسن آمَده!»
غالباً از سفر خود به مكه صحبت مي كرد و مي گفت كه با حاج شيخ عبدالكريم
همركاب بوده و از حكايات مورد علاقه اش در باب اين سفر يكي اين بود كه مي
گفت: «در قاع بسيط با نيت نماز در خود بِللِ شبهه يافتم، حكم شرعيش را گفتم
از حضرت شيخ بپرسم. شيخ در جلوي خيمه يك عرب بدوي چهار زانو نشسته تقليم
اظافر مي فرمود. صَداي مرا كه شنيد تقليب حدقه فرمود و تبسم كرد. مطلب را
عرض كردم. گفت اگر اين بلل از وهم مُشرب شده اند و از اصل صحيح مُنسلخ است
كه هيچ والا باتنقيح مِناط اصل استحلال محظورات مگذاريد نمازتان قضاء شود و
پس از مراعات استحباب تياسر و حرمت استدبار بما نحن فيه عمل نماييد!» يا
مثلا مي گفت: « ظنّ متاخَم به يقين اين است كه اين مطلب را به تسامح شنيدم
و لذا مُسوّغي ندارد آن را به عنوان قول صادق قبول كنيم كه موجب تهويل ناظر
مي شود و خود خَبطِ عشواء است.» اين طرز سخن گويي منزلت خاص و دسترس ناپذير
حاج سيد را نسبت به عامه مجسم مي كرد و وقتي او با اين عبارات افاده كلام
مي نمود شخص به ياد سخن آن بقال مي افتاد كه از طلبه اي پرسيد: «حضرت آقا،
مرغ را از لحاظ شرعي چه طور ذبح كنم؟» طلبه گفت: «با قطع اركاز اربعه!»
بقال بي چاره شد و گفت: «آخوند! اگر مي خواهي دعا بخواني برو مسجد!» حاج
سيد هم نمي دانست كه هر زبان محصوره لغوي خود را دارد و مجاز نيست كه شخص
لغات زبان ديگر را بر پايه صرفاً قياسي در زبان خود سرريز كند .
ولي صرف نظر از اين كج سليقگي هاي ساختگي و حساب شده در امور زبان و لغت،
حاج سيد الحق و الانصاف داراي «عقل عملي» چالاكي بود. يعني «حس ششم » او
خوب كار مي كرد و مي توانست از زاويه منافع شخصي خودش مسايل را خوب تحليل
كند و هم دست طرف را به موقع بخواند و هم به بازي هاي بغرنجي براي نيل به
هدف خود بپردازد و چون خود گربُز و نقشه كش و حسابگر بود، در پس هر گفتار و
كردار، انگيزه ها و هدف هاي پنهان شده اي را جست و جو مي كرد و گاه مي بافت
و گاه مي تراشيد. در عين حال از آداب مردم داري، (البته در بخش عمده
متظاهرانه و به عنوان «افزار دست» و در بخشي هم « محضا ًلله» ) غافل نبود و
مريد باز و مريد خر كن بود و مي دانست كه مريد ها بهترين وسيلة گرم كردن
بازار او هستند، زيرا به قول معروف «پير نمي پرد بلكه اين مريدانند كه پير
را مي پرانند»؛ و اين كه يك مريد خربه از يك ملك شش دانگي است و مردم زمانه
هم زود احمق مي شوند و سزاي احمق شدن سواري دادن است. شاعري فرموده:
« فقيه شهر بگفت اين سخن به گوش حمارش
كه هر كه خر شود، البته مي شوند سوارش .»
در جريان زندگي روشن شد كه حاج سيد الحق «والرياستين» است و «نبوغش» در
اداره موقوفات و تمشيتِ امور تجارت و بهره گيري از مستغلات و جمع آوري مال
و منال و داشتن حساب شاهي و دينار، از تدريس «شرح الفية ابن مالك» و
«سُيوطي» كم تر نيست. كم كم بساط اعيانيتش پهن تر شد و در خيابان عين
الدوله خانه بيروني اندروني دراندشتي خريد كه تنها بيرونيش يك باغ پهناور و
پُر دار و درخت و مزين به باغچه ها و تپه هاي گل اطلسي و شمعداني و رديف
هاي شمشاد بود. تحت الحنك را فرود آويخت و دست را به بوسندگان ارائه داد و
بر خرسفيد مصري با جمع انبوه طلبه و مريد به راه مي افتاد و غلغله «آقا
تشريف آوردند» همه جا را پر مي كرد. ديگر ابداً نمي شد شناخت كه اين همان
سيّد فقيريست كه زماني اشكنه در خانه اش غذای معتبری بود .
علي رغم كبر سن به ضرب ادويه مبهي و معجون هاي رنگارنگ تجديد فراش متعدد
كرد. امين آغا ديگر پير و پلاسيده شده و از سر سجاده بر نمي خاست. اينك
عقدی ها و صيغه هاي جوان (كه به مراتب از دختران آقا كم سن تر بودند) دور و
ور او را از كودكان قد و نيم قد انباشتند و به تدريج فرزندان و نوه ها به
عرصه رسيدند و نام حاجي را ايران گير ساختند و بده بستان خانوادگي با عيان
و اشراف شروع شد و حضرت آقا در زمره رجال دولت عليه نزول اجلال فرمود.
مأموريت حاجي از جانب لژ «شمس طالع» مواظبت حال روحانيت عمده بود. حاج سيد
يك راپرت را به شكوه الملك تقديم مي كرد و راپرت ديگر را به مستر پرايس و
البته در اين راپرت ها مي كوشيد آخوندهاي مستقل الرأی و شريف و با ايمان را
بكوبد، چنان كه يكي از توطئه گران عليه مدرس بود. به همين جهت رضا شاه وقتي
در مواقع اعياد و به صف علماء مي رسيد، نسبت به حاج سيد لطف خاصي مبذول مي
داشت و حاجي گاه در مواقع سفر شاه به خواندن دعاي مخصوص در گوش مبارك
اعليحضرت مفتخر مي شد.
اين حاجي از آن «روحاني نماياني» بود كه با بي وجداني كامل اعتماد مؤمنان
صديق و پاكدل را به افزار غرايز جانورانه خود بدل ساخت و آيات و احاديث و
مأثورات را كه مي بايست وسيله تزكيه نفس قرار دهد، به دست آويز جلوه گري
هاي تحميقي تبديل كرده بود. از اين قبيل بلعم باعورها، با دعوي زهد و دين
داري، هميشه فراوان بوده اند. به قول ناصر خسرو :
« تا خصم سركيسه رشوت بگشايد
در وقت شما بند شريعت بگشاييد»
روضه خواني و چيز دهي منزل حاج سيد از مهم ترين مجالس نظير در تهران بود و
روضه خوان های خوش صدا و شور افكن و وعاظ داراي طلاقت لسان و اطلاعات مذهبي
كافي در منزل اين مجتهد به منبر مي رفتند و چون لقاءالملك و خبيرالدوله كه
از اعيان متبختر و كم معاشرت بودند تنها در اين مجلس بود كه حضور مي
يافتند: اعيان ديگر هم به اين مجلس مي آمدند و در كنار منبر بر قاليچه هاي
ابريشمين چهار زانو مي نشستند و تسبيح درشت دانه كهربا را در ميان انگشتان
مي غلتاندند. علماء نيز به حرمت حاج سيد عبدالعظيم مجلس را مشرف مي كردند،
لذا روضه خواني «اعيانيت» خاصی مي يافت و روضه خوان ها و وعاظ علاقه داشتند
كه در اين مجلس جلوه كنند تا نامي در كرده باشند . در ايام چيز دهي نيز
مجموعه هاي رنگين مفصلي از بهترين اغذيه براي برخي اندرون ها فرستاده مي شد
و معدل اين ها را وسيله شهرت و وجاهت خود مي شمرد . و چون محيط خود را مي
شناخت در حساب خود به خطا نمي رفت .
راه توده 157 19.11.2007
فرمات PDF
بازگشت