چهره خانه
ميرزا آقا كت شلواری
و عيالش گلين آغا
احسان طبری
بين اتاق سيد جبار نفتي كه با
او آشنا شدیم و سيد جواد طواف كه با او آشنا خواهیم شد ، اتاق و صندوقخانه
ميرزا آقا كت و شلواري و عيالش گلين آغا قرار داشت. اتاق در بخش عمده توي
دالان محاذي در ورود خانه مي افتاد ولي دو درش در اندروني باز مي شد.
صندوقخانه روزني با شيشه هاي گرد گرفته به حياط مجاور داشت و براي آن كه از
آن جا دزدي به خانه رخنه نكند، از داخل دو ميله آهنين، روزنه را غير قابل
عبور مي ساخت.
ميرزا آقا آدمي بود ديلاق با سبيل به اصطلاح «اخ تفي»، ابروهاي كوتاه، چشم
هاي ريز به اصطلاح «كون خرسي» ، دماغ تيركشيده كمي زين دار، مختصري الكن
بود، صحيح تر بگويم شروع جملات برايش دشواري داشت، وقتي راه مي افتاد، ديگر
بي اشكال حرف مي زد.
ميرزا آقا معمولا لباس ها را مي داد به به اوس خليل خياط كه رفو و پس دوزي
و تميز كاري و گردگيري و لكه گيري و اتو كشي مي كرد. لباس، بسته به جنسش
وحد نيمداري يا كهنگي اش ، پس از زحمات اوس خليل احياء مي شد. آنوقت ميرزا
آقا لباس ها رو مي برد ميدان كاه فروش ها يا دروازه قزوين يا دروازه
مازندران، هر جا كه فكر مي كرد مشتري پول و پله دار بيشتر پيدا مي شود يا
زودتر گول مي خورد يا با قيمت بهتر مي خرند. موافق قانون ازلي « كسب» براي
آن كه « صرف كند» بايد دروغ بگويد، كلاه بگذارد و رحم نداشته باشد. سر اوس
خليل بيچاره هم چپ و راست كلاه مي گذاشت. در واقع لباسي را كه ميرزا آقا از
يهودي قبا ارخالقي مي خريد، به نگاه كردن هم نمي ارزيد و اين اوس خليل بود
كه با مهارت پنجه هايش با آن سختگيري كه به خود و كار خود داشت، از هيچ،
چيزي مي ساخت و در واقع سودي كه ميرزا آقا به جيب مي زد ، كار اوس خليل بود
ولي نصف مزد واقعيش را هم نمي داد.
به ويژه در ميدان كاه فروش ها دهاتي ها زياد بودند كه مظنه بازار دستشان
نبود، تازه سبزي يا تره بار خود را آب كرده، در كيسه ماهوتي خود پول نقد
داشتند. ميرزا آقا با قيافه حق به جانب، زبان گرفته، اخم و تخم دروغين،
دهاتي بيچاره را قانع مي ساخت كه كاسب دارد به ضرر مي فروشد و قران ها و
پنج قراني هاي نقره از كيسه ماهوت به جانب جيب ميرزا آقا پرواز مي كرد.
«هوش و ذكاوت» او در كسب طبيعي و لذا وضع ماليش از ديگر همسايگان روبه راه
تر بود. معروف بود كه حتي از شيخ علي دستفروش چيز دار تر است! منتها خودش
را به « ننه من غريبم» مي زد و گاهي اوقات قرض مي كرد. براي آنكه كسي جرأت
نكند از او قرض بخواهد.
ميرزا آقا روي زن اولش گلين آغا، هوو آورد و بتول خانم نام، بيوه خوشگلك
بيست و پنج شش ساله اي را گرفت و « تجديد فراش» كرد. يك سال بعد بتول خانم
در اثر بيماري سل مرد. الحق گلين آغا با هوو بد تا نكرد و وقتي ديد بتول
خانم چانه انداخت و چشمش به سقف افتاد، آب تربت به حلقش ريخت و چك و چونه
اش را بست و رو به قبله درازش كرد و برايش مجلس ختم و شب هفت و چله و سال
بر پا داشت و حسابي در مجالس برايش زبان گرفت.
همه از اين همه دلسوزي گلين آغا دل سوزي مي كردند. تعجبي نبود. هم بتول
خانم زن بي آزاري بود و علاوه بر اطاعت از ميرزا آقا، با گلين آغا نيز با
حرمت رفتار مي كرد و هم گلين آغا زن خوش قلب و بي كينه و بي شيله پيله اي
بود . با آن كه پس از جوان مرگ شدن بتول، خجه خانم روي بد ذاتي هميشگي چو
انداخت كه از آن «خدا بيامرز» شنيده بود كه گلين آغا تو قاعدگي يه دفعه با
اصغر چاخان «سيگار كشيده»، گلين آغا اصلا اين مطلب را «كه واقعيت نداشت» به
روي خود نياورد. خجه خانم آن را به گوش ميرزا آقا هم رساند ولي ميرزا آقا
مانند برخي از هموطنان «ديپلمات مادر زاد» بود. اصلا لام تا كام حرفي نزد
زيرا فهميد كه بندانداز از راه حسادت مي خواهد به آن ها ضربه بزند و مي
دانست اين نوع فتنه گري ها خاصيت اوست.
از بتول مادر مرده، ني ني شيريني باقي مانده بود كه چون ميرزا آقا مي خواست
عالي ترين و اشرافي ترين نام ها را از عشقي كه به بتول داشت، برايش انتخاب
كند، او را «سرور اقدس» ناميده بود. گلين آغا نسبت به سرور اقدس پس از جوان
مرگ شدن بتول، مادري كرد. شايد به همين جهت بود كه ديگر ميرزا آقا سر گلين
آغا هووي تازه اي نياورد و با آن كه شيخ علي يكي دو دفعه به او گفته بود
«تيكه حسابي سراغ دارد» گفت: «همين يكي كه داريم براي هفت جد ما كافي است.
بزار سرور اقدس منو بي دل وا پسي بزرگش كنه.»
ما بين گلين آغا و كوكب سادات زن اوس مم تقي خراط ميانه خوبي بود. خلق و
خوي آسان گير و الكي خوش آن ها، آن ها را به هم نزديك مي كرد. گلين آغا و
كوكب سادات كه به هم مي افتادند، يكي داريه زنگي و ديگري دنبك را به ترنم
در مي آوردند:
« مهين و شهين يك تومنه،
بور و سيا يك تومنه،
دراز و كوتا يك تومنه،
چاق و تپل يك تومنه
هر چي بخواي يك تومنه.»
ولي وقتي صداي يغر ميرزا آقا از بيروني مي آمد «گلين!» ، گلين آغا خودش را
جمع و جور مي كرد و مي دانست اولين عمل شوهرش پس از ورود به خانه رفتن به
مستراح است. لذا زود مي دويد و آفتابه مسي پر گنجايش قل قل از آب حوض پر مي
كرد و به اين ترتيب در « دست به آب» شوهرش تشريك مساعي مي نمود.
گلين آغا سرور اقدس را با تمام نوازش هاي شيرين ايراني نوازش مي داد:
«به كس كسانش نميدم
به همه كسانش نمي دم
به مرد پيرش نمي دم ـ مانده ميشه!
به راه دورش نميدم ـ خسته ميشه!
شاه بياد با لشگرش
خدم و حشم پشت سرش
شاه زاده ها دور و ورش
واسه پسر بزرگ ترش
آيا بدم؟
آيا ندم؟»
يا مي گفت:
« دس دسي آقاش مي ياد
صداي كفش پاش مي ياد
دس دسي ننش مي ياد
با هر دو تا ممه ش مي ياد
دس دسي عموش مي ياد
با جيب پر ليموش مي ياد
دس دسي دسي دسي دس!
گربه منديلشو مي بس
خونه قاضي ور مي جه س
قاضي خنده اش مي گرف
باد زير دنده اش مي گرف.»
يا اين طور نوازش مي داد:
«چه دختري چه چيزي
دس ميكنه تو ديزي:
گوشتارو در مي ياره
نخودارو جاش مي زاره
دهن آقاش مي زاره
ديزي كه در نداره
خاله خبر نداره!»
كم كم كه سرور اقدس خسته مي شد و چشم هاي درشتش را پيلي پيلي مي داد. گلين
آغا او را در نني مي خواباند و ته صداي مطبوع خود را سر مي داد و لالايي مي
خواند:
لا لا گل پونه
گدا اومد در خونه،
نونش داديم خوشش اومد
خودش رفت و سگش اومد
چخش كرديم، بدش اومد!
برو لولوي صحرايي
تو از بچه ام چه ميخواهي
كه اين بچه پدر داره
دو قرآن زير سر داره ...
و سرور اقدس در خواب عميق بود و گلين آغا وقتي به چهره معصوم اونگاه مي كرد
، بتول جوان مرگ را مي ديد و ترسي او را فرا مي گرفت كه مبادا اين هم مانند
مادرش به دست سل تاراج شود.
راه توده 151 01.10.2007
فرمات PDF
بازگشت