مسائلی از فرهنگ و هنر و زبان-
10
به هر نسل ایرانی
یاد آورید
گذشته پرافتخار ایران را
احسان طبری
درباره فرهنگ ایران و سیاست درست فرهنگی در کشور ما
1- سمت تکامل فرهنگ هنری ایران
دولت های معاصرعلاوه برسیاست خارجی، داخلی، اقتصادی، نظامی و غیره در زمینه
بسط فرهنگ و سمت تکامل آن نیز سیاستی دارند که «سیاست فرهنگی»
(Kulturpolitik) نام دارد. برای کشور ما که هنوز، علیرغم آنکه بیش از قرنی
است تجدد خود را شروع کرده، ولی هنوز در آغاز تنظیم جامعه و مدنیت خود به
معنای امروزی کلمه است، داشتن دیدی روشن در زمینه «سیاست فرهنگی» ضرور است.
این مطلبی نیست که اظهار نظر یک یا چند تن حل کند ولی این مطلبی است که به
بررسی و دقت نیازمند است، این مطلبی است که در آن مسائل قابل بحث و نقد
وجود دارد.
درباره مفهوم «فرهنگ» می توان بحث های دور و دراز کرد. می توان «مجموع تمدن
مادی و معنوی یک جامعه را در گذشته و حال» در این واژه گنجاند. ولی در این
نوشته، هر جا از فرهنگ سخن می رود، منظورهمان مفهوم محدودی است که در سال
های اخیر در کشور ما از این واژه اراده می شود. یعنی فرهنگ هنری. دعوی ما
اینست: سمتی که فرهنگ ایران، یعنی هنرهای تصویری و نمایشی، معماری، موسیقی،
ادبیات، سینما و رادیو و تلویزیون (تا آنجا که محتوی هنری آنها مطرح است)
بشکل خود به خودی و یا در اثر رهبری ناروا و مداخلات ناشیانه رژیم (گذشته)
به خود گرفته، درمجموع سمت غلطی است، نشانه آن است که فرهنگ مداران ایران
نخواستند به عمق مطلب توجه کنند و دارای «سیاست فرهنگی» سنجیده ای که
برمبانی علمی متکی باشد، نبوده اند.
پیش از تمهید این مطلب و اثبات این مدعا، بیجا نیست درباره برخی مفاهیم
اساسی توضیحی بدهیم، اصناف هنر زمان ما را از جهت منشاء پیدایش و سبک
برخوردش به مواقعیت می توان به سه نوع عمده تقسیم کرد: هنرکلاسیک، هنرعوام
(یا فولکلوریک)، هنر پیشتاز (یا آوانگارد، یا مدرن). هریک ازاین سه مفهوم
را نیز می توان به ایرانی و جهانی تقسمی کرد. بدینسان ما با شش عرصه هنر در
هر زمینه (مانند ادب، پیکرنگاری، معماری، نقاشی، موسیقی، تآتر، سینما و
غیره) سروکارداریم.
مثلا با موسیقی کلاسیک جهانی (غربی) و موسیقی کلاسیک ایرانی و موسیقی
فولکلوریک خلق های دیگر و موسیقی فولکلوریک خلق های ایران و موسیقی مدرن یا
آوانگارد جهانی و موسیقی مدرن یا آوانگارد ایران سرو کارداریم.
به آسانی دیده می شود که از ترکیب آن شش عرصه با اصناف هنر، رشته های مختلف
اساسی (نه فرعی و ترکیبی) پدید می آید. وظیفه عبارت است از: حفظ و بسط و
تکامل هماهنگ کلیه این رشته ها و تامین روابط و تاثیرمتقابل این رشته ها
درهم (زیرا از این تاثیرمتقابل اشکال فرعی و ترکیبی متعدد و بسیارمتنوعی
پدید میشود.) خطائی از آن کلانتر نیست که در میان این رشته های متعدد
ناهماهنگی و نابسامانی رشد پدید شود و با یک رشته مطلق گردد و دیگر رشته ها
فراموش گردند.
برای روشنی مطلب مثالی بزنیم: بعنوان نمونه نقاشی را برگزینیم. نقاشی
آکادمیک، نقاشی کلاسیک ایرانی (مینیاتور) نقاشی فولکلوریک (مثلا نقاشی قهوه
خانه و نقشهای تزینی و چوب و فلز و سنگ و غیره) نقاشی آوانگارد جهانی و
نقاشی مدرنیستی درایران چنین است رشته های عمده نقاشی. نقاشی ازجهت رابطه
اش با تآتر و سینما و تلویزیون و معماری، آثارادبی و موسیقی وصنعت و
بازرگانی و غیره، مقداری رشته های ترکیبی بسیار متنوع ایجاد می کند. برای
تکامل نقاشی ایران، با توجه به بغرنجی ساختمان داخلی آن، چه باید کرد.
بنظرما باید:
1- نقاشی کلاسیک ایران (و بطورعمده مینیاتور) ازهرباره بررسی و حفظ شود و
بسط یابد و با زندگی امروزی- البته نه بشکل بازاری و کاسبکارانه متداول-
تطبیق گردد. باید تاریخ نقاشی کلاسیک ایران مطالعه و تدوین گردد. باید
تصاویراستادان بزرگ نقاشی کلاسیک ایران تکثیرشود و تالارهای ویژه عرضه داشت
این تصاویربوجود آید. باید از استادان نقاشی کلاسیک ایران بهترین تشویق
بعمل آید.
2- نقاشی آکادمیک (بویژه اروپا تا اوائل قرن کنونی) با تمام قوا تعلیم داده
شود و برای معرفی نقاشان بزرگ کلیه اقدامات لازمه بعمل آید. بدون ایجاد یک
پایه محکم دانش آکادمیک درایران ابدا و اصلا نمی توان به تکامل جدی نقاشی
درایران امیدواربود.
3- درباره نقاشی تطبیقی خلق ایران بررسی لازم بعمل آید. نقش ها و تصاویر
پارچه ها، فروش، ظروف، ابنیه و غیره بررسی و حفظ شود و گسترش یابد و استاد
کاران خلقی ازهرباره مورد حمایت و تشویق قرارگیرند. نیزازنقاشی و
هنرتصویرفولکلوریک ملل دیگرکه دراین زمینه بویژه نبوغی شایان دارند
(هندیها، ژاپونیها، چینی ها، کشورهای اروپائی) معرفی و بهره گیری لازم بعمل
آید.
4- نقاشی آوانگارد (فوتوریسم، دادائیسم، فوویسم، تاشیسم، ابستراکسیونیسم و
غیره و غیره) با دقت مطالعه شود و برای معرفی استادان مسلم این مکاتب اقدام
لازم بعمل آید و نیز نقاشی مدرن ایران میدان لازم را برای عمل و تظاهرخود
بدست آورد.
ولی بیان ساختمان بغرنج هر صنف جداگانه هنر و ذکر ضرورت پرداختن دلسوزانه و
همه جانبه به آن، هنوز کنه سیاست هنری ما را روشن نمی سازد. دراین مورد
هنوز نکته عمده نگفته مانده است:
بنظرما عیبی که درسالهای اخیردیده شده، علاوه برسطحی بودن، علاوه برمراعات
نکردن تناسب و هماهنگی و جامعیت رشد، عبارت است ازتکیه ناروا و بیش
ازاندازه و یا حداقل مطلق شده به یک یا دو رشته و کم بها دادن به رشته های
دیگر.
مثلا در رشته نقاشی مورد بحث، یک مرتبه میدان سخت بدست آوانگاردیست ها و نو
آوران افتاد. یا در رشته تآتر توجه به فولکلورایرانی و بی اعتنائی به
تآترکلاسیک و توجه پرستش آمیزبه مدرنیسم مد شد. یا در رشته شعر، کسانی یافت
شده اند که کلاسیک ایرانی و جهانی را ناچیزگرفتند و تنها نوپردازی را تقدیس
کردند و غیره غیره.
این طرز تکیه ویژه بر روی یک رشته و مطلق کردن آن بنظرما اولا و بذاته سزا
نیست و ثانیا بالعرض برای کشور ما روانیست. ایران کشوری است در حال رشد، در
حال پذیرش فرهنگ معاصرجهانی.
درک مدرنیسم بدون درک فرهنگ کلاسیک دشواراست. مدرنیسم درهنر(به معنای جدی
کلمه) گاه (دربخش ها و جلوه های جدی آن) نوعی «ریاضیات عالیه» است که
برپایه «حساب عادی» قراردارد. بدون داشتن درک و یافتن مهارت درهنرکلاسیک،
دست زدن به اسالیب مدرنیسم میتواند سطحی، دروغین و گاه صاف و ساده
شارلاتانیسم باشد. هنر آوانگارد یا مدرن هنری است که می خواهد بند شکنی
کند. موازین مسلم سنتی را زیر پا بگذارد، به جستجوی موازین نو برود، عرصه
های تازه کشف کند و این وظیفه ایست لازم، مهم، ضرور و دشوار. ولی کسی
ازعهده این کاربرمی آید که درقله درک و آگاهی هنری باشد. البته ممکن است
نوابغ استثنائی و قرایح شگرف بسیاربسیارکمیاب، بدون تدارک ویژه به کشفی
دورانساز نائل گردند، بقول شاعر:
نگارمن که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئلت آموز صد مدرس شد
ولی این کارهمه نیست، حال اگرزمانی موسیقی دان، شاعر و نقاش و هنرپیشه و
نمایش نویسی نو آور در کشوری که درآن تدارک و زمینه چینی محکم کلاسیک اندک
است مانند قارچ از زمین برویند، چگونه باید قضاوت کرد؟ باید گفت مرتع تظاهر
و جلوه گریهای عبث و بی پایه فراوان است و این مایه افتخارهیچ کشوری نیست.
اینهمه محصولات خود رو و کم مایه و بی پیشینه و «اززیربته بیرون آمده»
درتاریخ ارجی و درسرای زمانه دوامی نخواهد داشت.
فرهنگ مداران رژیم (گذشته) یا عیب کار را نمی دیدند یا از مطلب پرت بودند و
یا در ایجاد این هرج و مرج تعمد داشتند و یا همه ابتذال و دیوانگی با
هنراصیل و فرهنگ اصیل پیوندی ندارد. «مبتذل» و «جنون آمیز» هرگزهنری نیست،
و وای برآنکه این دو مبداء به پیوندند و «ابتذال های جنون آمیز» (مانند
«قدسیسم» درشعر) پدید آید! آری الهامات و شورهای هنری مایه ای از نابهنجاری
روح و طبع با خود دارند ولی هرنا بهنجاری حتما و بالضروره هنر نیست.
هرگسسته بافی و مبهم گوئی که شعر و هر درهم سازی و بیهده پردازی نقاشی
نیست. طغیان و بندشکنی و جستجو درعرصه هنر ضروراست ولی هریاغی طغیانگر و
مدعی جستجو که به هدف نرسیده و هرغواص که مروارید برنمی آورد و هرمرواریدی
درغلطان نیست.
میدان دادن به ابتذال، دیوانگی و هرج و مرج، نداشتن سیاست علمی و صحیح هنری
و فرهنگی، مارا نه امروز و نه فردا بجائی نخواهد رساند. ما زودتراز ژاپنی
ها به «تسخیر تمدن فرنگی» (به گفته دکترشادمان) دست زدیم و زودتر از آنها
«دارالفنون» خود را ساختیم، ولی آنها کجایند دراین دیرتحیر و ما کجا و حال
آنکه ما به سبب آنکه زمانی از بانیان «رنسانس شرق» بودیم و پیش از
رستاخیزعلم و ادب دراروپا، اعجوبه های علم و هنرخود ازقبیل بیرونی، رازی،
ابن سینا، فردوسی، نظامی، خیام و سعدی را به تاریخ تقدیم کرده ایم و با غرب
هم قرابت مدنی و نژادی و جغرافیائی داشته ایم، می بایست پیشتر بتازیم.
علاوه برعلل مهم و اساسی دیگر، این عیب فرعی ولی قابل توجه نیزدر کارما بود
که هرگز درتسخیرتمدن جدید دارای اسلوب سنجیده ای نبوده ایم.
کوتاه سخن درتکامل هنری و فرهنگی رژیم گذشته نه «تناسب و جامعیت رشد» دیده
می شد و نه «یافت صحیح نکته عمده» و حال آنکه هر دو این شرایط از اهم شرایط
در تنظیم یک سیاست صحیح است. تکرار می کنیم، علاوه برمراعات تناسب و جامعیت
رشد باید نکته عمده را یافت و نکته عمده پایه گذاری محکم فرهنگ ایران
براساس مطالعه تعلیم و درک عمیق هنرکلاسیک و فولکلوریک ایران و جهان است.
آوانگاردیسم تنها به مثابه فرزند، مکمل و محصول این عمل مفهوم والا بکلی
بیراهه است.
2- شیوه برخورد به میراث معنوی ایران
در میان خلق های جهان، تعداد آن خلقها که ماترکی سرشار از فرهنگ مادی و
معنوی از نیاکان دور و دورترخویش دارند، معدود است. یکی ازآنها مردم سرزمین
ایرانند که آثار تمدن «سنگ کهن»، «سنگ میانه»، مکشوفه درتپه های گیان و
سلیک و حسنلو و غار کمرنبد (دراشرف) و نقاط دیگرقدمت مدنی آنها را به 12-
13 هزارسال میرساند! امروز دیگر روشن شده است که تمدن ایرانی به دوران
آریائی محدود نیست و دولت های ما قبل آریائی مانند لولویی و خوتی و ایلام
دامنه عمل خود را به قریب هفت هزار سال پیش از این می کشانند. و نیز ثابت
شده است که مدنیت باستانی آریائی ما نیز به آن حد و مرزی که مورخین یونانی
محدودش ساخته اند، محدود نبوده است و روایات اوستائی و پهلوی در باره «پره
داتان» (پیشدادیان) و «کویان» (کیان) و جمشیدیان، بیانگر آن مدنیت آریائی
است که در خاور ایران گسترده بود. و نیز فرهنگ دوران بیش از چهارصد سال
پادشاهی اشکانیان (که ذکرآن درخداینامه ساسانی و شاهنامه فردوسی فراموش شده
بود) اینک از پرده نسیان و غفلت بدرآمده و تحقیق علمی درباره آن آغازتجلی
نهاده است. لذا اگر بخواهیم متوقع باشیم، از سیزده هزار سال پیش و اگر
بخواهیم محجوب تر باشیم ازهفت هزار سال بازدیان سرزمین، انسانها در
کارساختن و آفریدن و ازدوران سئنه خردمند و اوشنردانا و زرتشت پیغمبرتا عهد
فردوسی و خیام و ابن سینا و سهروردی و مولوی و سعدی و حافظ و صدرالدین
شیرازی و ازآن عهد تا عصرما که امثال قزوینی و بهارو دهخدا و هدایت و نیما
را عرضه داشته، شور و شعور ایرانی گرم درخشیدن و تافتن است.
تمدن ایرانی چه سفر دراز و پرافتخارو سرشاررا پیموده است! این گنج متراکم،
اهمیتی کمتراز گنج های نفت و آهن و اورانیوم و زرو سیم و مس که دردل کوههای
فلک فرسا و اراضی زرد رنگ ایران نهفته و رژیم (گذشته) آنها را خائنانه
بغارت داده، ندارد. بلکه اهمیت آن ده چندان است. و این سخن به از جهت عجب
قومی و باد و بروت نژادی است، زیرا نگارنده ازچنین خیره سری ها و خام طبعی
هائی بدوراست، بلکه ازجهت تاثیر مشخص، واقعی و سازنده ای است که این فرهنگ
درایجاد شخصیت مدنی نسل معاصر دارد.
وجود چنین تمدن متراکم و پرمحصولی هم اعتماد بنفس ایرانی را بخود بیشترمی
کند، هم قدرت ادراک و منطق عقلی و ذوقی او را نیرومندتر میسازد، هم به او
مقیاس تمیز و معیار داوری عرضه می دارد، هم او را برای برخورد با تمدنهای
دیگر و صرافی و اخذ و اقتباس آنها آزموده تر و بصیرتر می گرداند و غیره و
غیره. درتاریخ معاصر ما غرور منطقی و اعتمادی که از این مدنیت کهن برخاسته
بارها ایرانی را به قهرمانی ها، ایستادگی ها و جلوه گری های شگرف رهنمون
بوده است و امروز و درآینده الهام بخش تلاشها و طلب های اوست و خواهد بود.
البته این تمدن سرشار و این سنت گرانبار تنها انگیزنده نیست، گاه بازدارنده
است. اگر ما باین سنت با نظرنقادی و تحلیلی علمی، از موضع امروزی ننگریم و
آنرا امری مقدس و مطلق و کمالی برتری ناپذیربشمریم، آنرا به قیدی برپای
خویش بدل ساخته ایم. اگرچنین نکنیم ارثیه پارینه، چنانکه گفتیم دستمایه
برازنده و نیکی است برای آنکه بساط رنگین مدنیت نوین ایرانی را بشیوه ای
بدیع در بازار تاریخ بگستریم.
چگونه باید باین میراث هنگفت برخورد کرد؟
1) باید آن را بشکل جامع مورد بررسی قرارداد و فراز و نشیب آن را ماهرانه و
ستادانه شناخت،
2) باید آن را مورد تحلیل علمی و نقادی و صرافی از جهت نیازهای امروزی
تکامل اجتماعی قرارداد و عناصر زیا وزایای آن را برگزید و آن را در مدنیت
امروزی ایرانی وارد ساخت تا رنگ ویژه ایرانی با مضمون جهانی تمدن پیوند
یابد.
برای بررسی فرهنگ هفت هزار ساله مادی و معنوی مردم ایران باید کارهمه
جانبه، پر وسواس، حوصله سوز، پر ریزه کاری و دامنه داری ازجانب متخصصین
امرانجام گیرد. اکنون بیش ازقرنی است که نخست خاورشناسان اروپائی و سپس
دانشمندان ایرانی دراین راه گام گذاشته اند و برای تنظیم تاریخ سیاسی و
ادبی و نظامی و هنری و مطالعه صرف و نحو و لغت و فلسفه و منطق و مذهب و
عرفان و امثال و حکم و آداب و رسوم و علوم و معماری و خط و تذهیب و کوزه
گری و نساجی و غیره و غیره این سرزمین هزارها کتاب و رساله و مقاله نوشته
اند. با همه اینها هنوز آنچه که باید بشود درقبال آنچه که شده ناچیزاست.
حتی در زمینه مطالعه تاریخ ادبی ایران از دورترین ازمنه تا امروز (یعنی
عرصه ای که درآن شاید بیش ازعرصه های دیگرکارشده) هنوزجای خالی و نکات نا
روشن و مطالب حل نکرده و سوالهای بی پاسخ و جهات لمس نشده فراوان است. حتی
درباره شاعرانی مانند فردوسی و مولوی و نظامی و امثالهم «ویژه نامه» و «تک
نگاری» جامع که موافق سبک امروزی تحقیق همه چیز، از تحلیل روحی چهره ها
گرفته تا متریک اشعار و اسلوب زبان و نحوه واژه گزینی و غیره را بررسی کند،
وجود ندارد. حتی در درسنامه های مدارس فهرست نسبتا جامعی از مطالب فرا
گرفتنی، ولو با ایجاز مفرط ، نیست و گاه فرد تحصیل کرده ایرانی ازتصور
کمابیش روشنی (مثلا ازاساطیر غنی اوستائی و پهلوی که گاه ازاساطیریونان و
روم کم نمی آورد) محروم است.
تا چه رسد مثلا تاریخ لباس و تاریخ طباخی و یا مطالعه آوا شناسی تاریخی یا
جغرافیای تاریخی یا تاریخ تحول مکاتب نقاشی و تزئینی یا بررسی شیوه های
مختلف روائی و طنز آمیز و حماسی درادبیات ایران و گوشه و کنارهای دیگر.
خوشبختانه جنب و جوش دراین زمینه کم نیست. تعداد پژوهندگان صالح و وارد و
موشکاف رو به فزونی است. اگر کاربراین منوال سیرکند و ازاینهم روبراه
ترشود، می توان امیدوار بود که علم ایرانی و جهانی کاربررسی جامع و موثق
میراث عظیم مادی و معنوی هفت هزارساله ما را طی چند دهه آینده بطور عمده
فیصله دهد و کارتحقیق دراین زمینه را ولو درشاخص ترین خطوط آن بسرانجام
رساند. مردم ایران باید ازآنچه که تا امروز دراین زمینه شده است خرسند
باشند و از پژوهندگان ایرانی و خارجی شکرگزاری کنند که قفل سکوت را از
دروازه های کاخی کهن که مرده ریگ ماست برداشته و بما امکان دادند که دراین
دالانها و تالارهای هوش ربا به سیری لذت انگیزبپردازیم. ولی این تنها آغازی
نیک است نه بیش.
بررسی جامع و موثق تحقیقی و فاکتوگرافیک مدنیت کهن ما لازم است ولی کافی
نیست. باید به تحلیل علمی و نقادی علمی (برپایه ضرورتهای تمدن امروزی) دست
زد. در زمینه ادبیات و فلسفه برخی آثاردکترغنی، دشتی، زرین کوب، فروزانفر،
سیدحسن نصرو غیره کوششی است برای تحلیل و برخی آثارکسروی کوششی است برای
نقادی. ولی همه اینها درمرحله ابتدائی و جنینی است.
شاید زمانی که اسناد و مدارک گرد آمده بحد کافی باشد، عمل تحلیل، مقایسه،
استنتاج، تعمیم، نقادی صرافی آسانترشود و درواقع نیراین مرحله منطقی ضرورتا
پس ازمرحله تجربی درمیرسد.
تنها پس ازاجرای این وظیفه است که ما منظره ای بهم پیوسته ازتکامل تمدن
درایران، مراحل آن، گرایشهای آن، تناقضات درونی آن، منابع تغذیه آن، میدان
گسترش آن، حد و شیوه نفوذ آن، نقاط قوی و ضعیف آن و غیره و غیره خواهیم
داشت. بدون چنین تحلیلی فرازو نشیب این تمدن بهم شبیه است: همه جا شاهانی و
شاعرانی و دانشورانی بوده اند که زمانی زاده اند و زمان دیگر مرده اند.
بقول جامی:
تاریخ جهان که قصه خرد و کلان
ثبت است درآن زنامداران و یلان
درهر ورقش بخوان که: فی عام کذا
قدمات فلان بن فلان بن فلان
ولی تحلیل و نقادی علمی، این تاریخ را جاندارمی سازد و نشان میدهد که مدنیت
مادی و معنوی ایرانی چه سرگذشت دل انگیزی داشته است. و تنها پس ازاین بررسی
است که می توان عناصر و زایای تمدن ایرانی را روشن ساخت و آنرا درنسج تمدن
معاصر به عنوان رنگ ویژه ملی وارد کرد. تنها پس از این بررسی است که تصور
ما ازاین مدنیت یک تصورجاهلانه نفی و تحقیرمطلق و یا یک تصور«ادیبانه» مدح
و تجلیل مطلق نخواهد بود. تنها پس از این بررسی است که ما می توانیم سهم
ایرانی خود را در تمدن جهانی، در تمدن اسلامی و در تمدن هندی معین کنیم،
زیرا ما یکی ازسازندگان این تمدنها هستیم و زندگی ما در زیر این طارم کبود
بیهوده نبود.
مسئله آشنا ساختن وسیع و همه جانبه نسل معاصر و نسل های آینده با گذشته و
حفظ پیوند ما بین اسلاف و اخلاف یک مسئله مهم، حاد و حیاتی است. بقول
شاعرعرب:
العلی محظوره الاعلی من بنی فوق بناءالسلف
(یعنی: نیل به بزرگواری جز برای آنکسی که بر بنیاد کارگذاشتگان بنا می کند،
ناشدنی است.)
ما این حکم را نیزمطلق نمی کنیم ولی دانه زرینی دراین فکرنهان است. ما
آنچنان میرائی داریم که از آن نمی توان چشم پوشید. شادروان کسروی گاه بر
روی برخی صحیفه های آن قلم باطل می کشید. او همان اندازه دراین داوری تند
میرفت که کسانی که این تمدن را سر مشق ابدی بپندارند.
بهرصورت باید ایرانی از تلاش ارزنده نیاکان خویش، این بانیان گنبدهای پرنقش
و نسیج های زر طراز و غزلهای آهنگین و افسانه های دلنشین و اندیشه های ژرف
فلسفی و عرفانی و نستعلیق های چشم نوازو پرده های دل انگیزموسیقی و طرحهای
جادوئی مینیاتور و غیره و غیره با خبرشود.
تمام وسائل تمدن امروزی باید باین معرفی، باین عرضه داشت، کمک کند. شیوه
عرضه داشت یک فرهنگ کهنه نیزباید طوری باشد که آنرا برای مردم امروزمطبوع و
مفهوم گرداند.
بگذار ایرانی بداند که تنها یکی از بزرگترین ذخائر نفت عالم در سرزمین او
نیست، بلکه یکی از سرشارترین ذخائر تمدن عتیق و قرون وسطائی نیز از آن
اوست. و بگذار بر پایه این دو ثروت، ثروت مادی و ثروت معنوی بالا افرازد،
بشکفد، ببالد و بشادی مردم خود و در دوستی با مردم کشورهای دیگر بار دیگر
بلند آواز شود و زنجیرهای هر نوع اسارتی را بگسلد و فضیلت بشری و قومی خویش
را دریابد.
فرمات PDF
بازگشت