راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

مسائلی از فرهنگ و هنر و زبان- 11
تمدن معاصر جهان را
ابتدا نقد کنیم و سپس بپذیریم
ادبیات ایران پیوسته برای فرار از سانسور
به زبان اشاره، سمبل ها و استعاره ها پناه برده
احسان طبری
 

- هنر پیمان سپرده، فرهنگ پویا

اززمان احمد کسروی مورخ شهیرتا زمان خسروگلسرخی شاعر و مبارز شهید، کسانی از روشنفکران مترقی که خواستند برای تحول بنیادی جامعه و حرکت سریع آن به جلو چاره اندیشی، راهیابی و راه گشائی کنند، مسئله فرهنگ کلاسیک ایران و نقش هنر و بویژه شعر را مطرح کرده اند.
کسروی دریک سلسله از آثار خود مانند «فرهنگ است یا نیرنگ»، «حافظ چه میگوید»، «درپیرامون ادبیات» و غیره ادعانامه شدیدی علیه ادبیات کلاسیک ما و فرهنگ کلاسیک ما و فرهنگیان معاصردولتخواه که می کوشیدند و می کوشند این فرهنگ را افزار مقاصد ارتجاعی قرار دهند، صادرکرده است. درآثار برخی ازمبارزان امروزی و از آنجمله مبارزه شهید گلسرخی، با انتقاد از «فرهنگ مومیائی» و خواست «فرهنگ پویا»، با انتقاد از شعرکلاسیک تا حد نفی آن و ستایش شیوه های نوپردازانه در شعر، طنین نیرومند و آشکاری دارد.
دراین برداشت ها مسلما هسته تعقلی مهمی است که نمی توان و نباید نادیده گرفت: جامعه ایران تشنه یک دگرگونی بنیادی است و درعصردو انقلاب: یعنی انقلاب اجتماعی در مناسبات تولید و انقلابی علمی و فنی درنیروهای مولده، نمی تواند درآن چارچوبی که جامعه طی قرنها دراز در آن منجمد شده بود، باقی بماند. جامعه باید به سوی افق های نو، میزان ها و ارزش های نو، نهادها و موسسات نو جهش کند.
فرهنگ ادبی کلاسیک ما و دیگررشته های هنر و بویژه موسیقی کلاسیک ما در شرایط نظامات سنتی- فئودالی پدرشاهی، در شرایط چیرگی یک بند «دسپوتیسم شرقی» یعنی استبداد خونین شاهان ایران، درشرایط هجوم و سلطه بیگانگان، رنگارنگ، درشرایط رکود طولانی نیروهای مولده، در شرایط فقر و تیره روزی همه گیر، زندگی کرده و تکامل یافته و لذا جراحات عمیقی از دردهای سرکوفته، آه ها و اشک های بی امید، تسلیم های تملق آمیز، هرزگی های انحطاط آمیز، پستی ها و فرومایگی هائی (که به قول عبید زاکانی به صورت «مذهب مختار» یعنی روش مقبول و موسوم درآمده بود) با خود دارد. موسیقی آوازی (مقامات) و ترانه ای ما غالبا ناله و شکوه ایست بی روزنه و بی درمان که بناچار تجهیزنمی کند. این ادبیات و این موسیقی به طورعمده نمی توانند افزارهای نیرومند انگیزش، بسیج، به تلاش و برزم خواند، به پیروزی راندن باشند و حال آنکه به چنین افزار معنوی نیازسوزانی داریم.
ولی ازاین هسته معقول گذشته دراحتجاجات کسروی یک سلسله استنتاجات و غلوهای نا رواست. ازآنجمله است نفی کامل ارزش هنری ادبیات کلاسیک ایران به ویژه ارثیه گرانبهای شعری آن و از آنجمله شعرعارفانه مولوی و حافظ. اتفاقا نکته اینجاست که آثار ادبی نثرو نظم، به ویژه نظم کلاسیک ما با آنچنان مهارت و قدرت هنری و درآنچنان ذروه خلاقیت بدیعی ایجاد شده که دارای قدرت تاثیربی پایان است و لذا درارزش عالی هنری آن تردیدی روا نیست، و نیزشعرعارفانه در ایران یکی از وسائل مهم مقاومت معنوی بوده است.
نیزخطا است اگرتصورکنیم ادبیات کلاسیک ما تماما دیگر «فرهنگ مومیائی» است و نمی تواند به عنوان عنصر زنده و زندگی بخش مورد استفاده قرارگیرد و لذا باید ازآن در بست صرفنظر کرد! اگر مشتی ادیبان سرسپرده رژیم و امپریالیسم که خود را پاسداران و متولیان این ادبیات جلوه گر می سازند آنرا به افزار دکانداری و گمراه سازی بدل کرده اند، دلیل نیست که فرهنگ ادبی ما در واقع دربست دارای سرشت ارتجاعی است. درفرهنگ ادبی شعر و نثرما عناصر زیبا، ماندگار، رزم آفرین، جان بخش، واقعا انسانی، که درعین حال دراوج هنری بودن است، نه فقط کم نیست، بلکه فراوان است. اگرکسی ازاین دیدگاه، وارد بارگاه شهر و ادب فارسی بشود، درنزد استادان سخن مانند رودکی، فردوسی، ناصر خسرو، مولوی، نظامی، سعدی، حافظ، ابن یمین، جامی، صائب و دهها تن دیگر، مروارید های درخشانی خواهد یافت که دارای تابش جاویدانند.
لذا وظیفه ما بزرگداشت فرهنگ ادبی ایران و توضیح و تفسیر تاریخی و منطقی آن و استفاده به جا از آن و جدا کردن عناصر زیبا و پویای این فرهنگ ازعناصرمرده و منحط است و نه برخورد یک جهته نفی و تایید، نفرین و آفرین.
درهمین زمینه باید گفت که قراردادن ادبیات و شعرمعاصرما به مثابه پارسنگی دربرابر ادبیات و شعرکلاسیک ما نادرست است. درادبیات و شعرمعاصرنیزريا، ما با بسیاری گرایشها، اشکال، مضامین و شیوه های سراپا مضر، انحطاطی، شکل پرستانه و غیر دموکراتیک روبرو هستیم. بند شکنی در شعر فارسی که حتی قبل از زمان نیما و سپس به ویژه به وسیله نیما یوشیج آغازشد اقدامی بود ضرور و به گسترش ادبی کمک رسانده است ولی نه هربند شکنی، نه هر نوآوری به خاطر نوآوری، می تواند چیزی ماندگار در تاریخ ادب ایران بیافزایند. به آثارنو پردازانه باید ازجهت شکل و مضمون برخوردی سختگیرانه و جدی تری داشت.
درمیان شکل و مضمون علی العموم عمده مضمون است. از جهت مضمون ادبیات باید در برابر تاریخ و جامعه و مردم احساس مسئولیت و تعهد کند و به یاری انسان بشتابد و مدد کاراکثریت مولد و زحمتکش و دشمن پیگرطفیلیان و غارتگران اجتماعی باشد و آدمی را با صفات مثبت به پرورد و در او نورایمان و امید برافروزد و آتش رزم و طلب را شعله ور کند. روح هنرمند مانند شطی که به دریا می ریزد باید ازخود تهی گردد تا آنکه دریای جامعه را سرشارترکند. تردیدی نیست که اجراء این وظیفه خطیر و مقدس باید به شکل هنری با شیوه های هنری، یعنی ازطریق توسل به تعابیر و تصاویرهنری، با چهره ها و صحنه پردازی های واقع گرایانه انجام گیرد و نه به شکل مقاله منظوم یا موعظه گری و شعاردهی روزنامه نگارانه و صدوراحکام جامد.
درباره اینکه شعر و ادب نباید افزار یک درون کاوی، یک تفنن، یک تسکین خود برای شاعر باشد، بلکه باید به یاری مردم بشتابد، ادبیات و هنرشناسان سخنان ارجمندی گفته اند: ماکسیم گورکی به درستی می گوید که «شاعرنباید ل له و دایه خود باشد، بلکه به کوشد تا به پژواک جهان مبدل گردد». هگل می گوید: «هرهنری گفتگوئی است ما بین هنرمند و آنکس که آنسوترایستاده است». درقابوسنامه خود ما نیز این اندیشه آمده است، آنجا که می گوید: «شعرازبهردیگران گویند، نه ازبهرخویش».
برخی تصور می کنند که اگرهنرمند قبول مسئولیت و تعهد کند، ناچارخواهد شد واقعیت را به شکل معینی که با تعهد او سازگاراست منعکس کند نه بدان شکلی که در واقع هست. این سخن زمانی صحیح است که تعهد هنرمند درجهت خلاف واقع، درجهت خلاف حرکت تاریخ باشد. اگراین تعهد ازخود واقعیت برخیزد و درجهت تکامل تاریخی قرار داشته باشد، موجب دگرسازی و مسخ حقیقت و واقعیت نمی شود. لذا کوچکترین تضادی ما بین تعهد نویسنده و واقع گرائی نیست.
باری، محتوی است که درهنراصل قضیه است. ولی برای بیان این محتوی هنرمند می تواند و باید اسلوبها و اشکال مختلف و ژانرهای گوناگون هنری، را بکاربندد. این دیگر منوط به قریحه، ذوق، سلیقه، سبک، دید و ویژگیهای کارهنری هنرمند است که به هنر خود چه شکلی عطا کند ولی این شکل ضرورتا باید بلیغ و دموکراتیک باشد و نه به صورت طلسمانی برای «خواص» و نمادهای اسرارآمیزنا دریافتنی روشنفکرانه. ما برای «ذهن» هنرمند نقش بزرگی قائلیم ولی نقشی مسئول و انسانی.
این استدلال که گویا پیچیدگی های سمبولیک خوبست زیرا خواننده و شنونده را به فکرفرو می برد و لذا تجهیزمی کند، سطحی است. آری اثرهنری باید خواننده و شنونده را به فکر فرو برد، به اندیشیدن وا دارد ولی نه از راه دشوارپردازی، بلکه از طریق ژرف گوئی، در عین حال، ویژه در دورانی که رژیم سیاسی مانع بیان آزاد است، استفاده صحیح و هنری ازافزار نمادها و سمبول های هنری را سودمند میشمریم و با کسانی که آنرا نوعی ترسوئی و گریختن درپرده استعارات و احترازاز آشکارگوئی می شمرند، موافق نیستیم. ما نباید میدان تعبیرهنری را تنگ کنیم. چنین عملی سکتاریسم درهنراست.
برپایه این دو اصل درمورد شکل و مضمون فرهنگ نوآورانه ادبی و شعری ما باید مورد بررسی نقادانه قرارگیرد تا از صورت درون کاوی های رنجبار، بحثهای تجریدی، حدیث نفس و شکوه گریهای انفرادی، چهره پردازیها و صحنه سازیهای مینیاتوری، انتزاعی درآید و در آن جریان خود زندگی، نبض کوبنده حوادثی که دراطراف ماست احساس شود، چنانکه آثار نثر و نظم فراوانی بوجود آمده است که این توقعات را برآورده می کند.
اگربه خواهیم سخن خود را خلاصه کنیم آنست که نه نفی فرهنگ گذشته، بلکه بهره بر داری درست و علمی و انقلابی از آن، نه مقابله فرهنگ گذشته و نو با یک دیگر، بلکه دیدن پیوند ارگانیک تاریخی میان بهترین عناصراین دو فرهنگ، نه ستایش دربست و بلا شرط نوپردازی، بلکه سیر شعر و نثرمعاصربه سوی محتوی مثبت و شکل بلیغ، راه درست کار و حل صحیح مسئله است. هرگاه فرهنگ ادبی معاصرما از ارثیه غنی گذشته خود و ازچشمه های فیاض فرهنگ جهانی و زمینه سرشار فرهنگ فولکلوریک بهره گیرد و مسئولیت و رسالت تاریخی خود را ازنظر دورندارد، خواهد توانست به خلق آثاری درخشانترازآنچه که تا کنون توانسته است، موفق شود.
بی اعتنائی به فرهنگ کلاسیک ما، بی خبری ازفرهنگ پرتنوع جهان، بی بهرگی از فولکلور غنی ایرانی، بی توجهی به هدفهای یک هنر پویا درعصر طوفانی ما، نمی تواند موجب سترونی هنرو سقوط آن درشکل گرائی انحطاطی و مضامین پوچ نشود.


4- ما و فرهنگ باختر
اکنون شاید قرنی می گذرد که درکشورما، مسئله ضرورت اخذ فرهنگ باختری با صراحت مطرح شد، و از آن جمله عبدالرحیم طالب اف، نویسنده و متفکرما، شصت سال پیش ازاین در «مسالک المحسنین» نوشت:
«ازهیچ ملت جزعلم و صنعت و معلومات مفید چیزی قبول نکنی، تقلید ننمائی، یعنی در همه جا و همیشه ایرانی باشی. و از برکت علم و معاشرت خارجه بفهمی و حالی شوی که مشرق زمین غیرازمغرب زمین است. ازآنها جز نظم ملک چیزی استفاده نکنیم، مبادا شعشعه ظاهری آنها ترا بفریبد، مبادا تمدن مصنوعی و یا وحشیت واقعی آنها ترا پسند افتد».
طالب اف، خواستار برخورد نقادانه به فرهنگ باختراست. توصیه می کند که ازآنها جز «علم و صنعت و معلومات مفید» و «نظم ملک» چیز دیگری اخذ نشود.
در دوران های بعد مسئله مسکوت نماند. احمد کسروی، شاید تحت تاثیراندیشه گاندیسم، درفش مبارزه با «اروپائی گری» را برافراشت. در دوران پس ازجنگ دوم جهانی سید فخرالدین شادمان، کتاب «تسخیرتمدن فرنگی» خود را نشرداد که درآن ایام چنانکه باید نظرگیرنشد. مطلب مطروحه دراین کتاب آنست که ناقلان ناشی و کم سواد «تمدن فرنگی» درایران «فکلی ها» هستند که نه فرهنگ خود را می شناسند و نه فرهنگ دیگران را و کارشان تقلید سطحی و ایجاد سردرگمی و ابتذال است. دردوران رژیم گذشته کتاب «غرب زدگی» جلال آل احمد، گفتگوئی برانگیخت. کتاب ازاندیشه های جالب که سبک ویژه آنها را آراسته، پراست ولی طرح مسئله و نتیجه گیری ازآن در انواع احکام رنگارنگ مستحیل گردیده است. این نمونه ها که آورده ایم نشان می دهد که مسئله اقتباس فرهنگ باخترمدتها است درمیهن ما مطرح است. گرچه در وراء بحث و فحص جویندگان، ایران به شیوه ناشیانه و مقلدانه خود مدتهاست که بدنبال باختر رفته، با اینحال هنوزتلاش برای درک صحیح مسئله میتواند راهنما و راهگشا باشد و مسئله فعلیت وحدت خود را تا امروزحفظ کرده است.
مردمی که خود دارای تمدن هستند طبیعی است وقتی با مسئله اخذ تمدنی عالی تر روبرو میشوند، درباره ضرورت یا عدم ضرورت اخذ این تمدن و چگونگی اخذ آن می اندیشند. این کارمثلا برای روسیه، هندوچین نیز روی داده است، در روسیه پیش از انقلاب زمانی روشنفکران به دو گروه متناقص تقسیم شده بودند. گروهی که سلاودوست (سلاویا نوفیل) نام داشتند، به وجوه تباین روح سلاو و غرب تکیه می کردند و حفظ آداب و رسوم و رنگهای مدنیت روسی را توصیه می نمودند. گروه دیگربه باخترمنش (زاپادنیک) موسوم شده بودند و خواستاراخذ تمام عیارتمدن باختری بودند. مسئله درچین و هند نیزتقریبا به همین شکل مطرح بود و جنبش ملی این کشورها نیزبدین نتیجه رسید که تقلید ازآداب و رسوم و پوشاک و خوراک و نشست و برخاست و ظواهرمدنیت اروپائی غلط است و نیز نباید نسبت به دستاوردهای تمدن وطنی بی اعتنا بود و هنرو دانش سنتی را خوارگرفت، ولی اقتباس علم و فن و شیوه کشورمداری اروپائی ضروراست.
ایران ازهمان آغاز رخنه اروپائیان دربرابر این مسئله قرارگرفت و دست کم از زمان ناصرالدین شاه دعوای «متجددین» و «متقدمین» شروع می شود. جیمس موریر نویسنده انگلیسی در حاجی بابا، صحنه ای دارد حاکی ازبحث طبیب انگلیسی با حکیم باشی ایرانی. شاید این ازنخستین اسناد مقابله دو تمدن است. «متجددین» به اقتضای ناموس تکامل و ترقی درتاریخ بشری، بعدها بتدریج در ایران نیرو گرفتند و بتدریج آغاز سیطره گذاشتند و ایران قرون وسطائی را به جاده اروپائی گری کشیدند. اینک دیگر رخنه مدنیت موسوم به مدنیت اروپائی نه تنها درشهرایران بلکه درده و عشیره عمیق است. علت آن نیست که متجددین چنین خواستند، علت به مراتب عمیق تراست و ازضرورت های تاریخ نشات می گیرد و ازاین قانون مهم تاریخی که فرهنگ عالی تر، بیشک فرهنگی را که در سطح نازل تری است به گورستان تاریخ می فرستد و خود درفش ظفرمند خویش را می افرازد.
آنچه که تمدن اروپائی نام دارد و سپس به وسیله خود اروپائیان به امریکا و استرالیا و دیگر نقاط منتقل گردیده و امروزه همه اقوام و ملل آنرا اقتباس میکنند، یک ساخت مستقل اروپائی نیست. «تئوری» دروغین «مرکزیت مدنی اروپا Europocentrisme« فاقد علمیت است. بررسی تاریخ تکامل و تطور تمدن ها نشان میدهد که آن فرهنگی که زمانی درآسیا و شمال افریقا پرورش و نضج یافته بود به یونان و رم منتقل می شود و پس از زوال تمدن عتیق باردیگر اقوام آسیائی بویژه درعرصه وسیع تمدن اسلامی، آنرا اقتباس می کنند و قوام می بخشند و آنگاه باردیگر به اروپای باختری می رود، درحالیکه کانون ایرانی و عربی آنرا ایلغارها و هجوم ها و سیطره استعمارطلبان خاموش می سازد. هنگامی که شعله های نخستین «رنسانس شرق» (قرن دهم تا چهاردهم میلادی) پیش ازآنکه جهان فروز شود، به خاموشی می گراید، این شعله ها در رنسانس غرب به درخششی خیره کننده می رسد، به ویژه آنکه درایتالیا، فرانسه، انگلستان، آلمان، هلند و غیره زمینه اوج این تمدن بعلل جغرافیائی و مدنی فراهم تربود، نهال فرهنگ دراین مرتع خصیب شادمانه تربالید و بهترثمربخشید.
درآن هنگام که اروپای باختری به ویژه از قرن هفدهم به این سمت، تمدن جدید را با استقرار نظامات اجتماعی مناسب تر(نظام سرمایه داری)، اوج میداد و دردیارعلم و فن و هنربه پیروزی ها و دستاوردهای شگرف نائل می شد، خاورزمین درخواب خوش رکود و تکرارفرو رفته و چشمه مدنیتی که روزی با خلاقیت فوران می کرد، به برکه ای خاموش که درسایه غفلت و نسیان خزیده، مبدل گردید. گام سنگین استعمارطلبان نخستین لرزه را بر پیکر خفته چند صد ساله افکند و هنگامی این «اصحاب کهف» نوین ازغار خود بدر آمدند، جهان پیرامون را سخت دگرگون شده یافتند و حقارت و واپس ماندگی خود را احساس کردند. ندیدن این حقارت و واپس ماندگی خرفتی و کودنی بود و نسوختن با آتش شوق یک ترقی سریع بی غیرتی و سفلگی. شرق و از آن جمله ایران سرنوشت خود را دید و به تاب آمد و به طلب برخاست.
درمفهوم تمدن معاصر، تمدن سراسراروپا و امریکای شمالی و حتی ژاپن دخیل است. برخی از ملت ها مانند چین و هند به سرعت وارد این عرضه می شوند. تمدن سنتی ایرانی ما فصل طی شده همین تمدن است و تمدن معاصرتقریبا و بلااستثناء درهمه زمینه ها از نقیر تا قطمیر، ازمهم تا ناچیز در سطحی بالاتراز تمدن سنتی ما قراردارد.
آیا ازاین حکم جزمی باید نتیجه گرفت: دلبستگی به سنن مدنیت ایرانی بیجاست؟ یا باید آن طورکه زمانی گفته میشد، ازفرق سرتا نوک پا اروپائی شد؟ چنین نتیجه گیری ابدا درست نیست. درتمدن سنتی ایرانی از دانش و هنرگرفته تا شیوه معیشت درآداب و رسوم، عناصر زیبا و قابل دوام متعددی وجود دارد که میتواند درگنجینه تمدن معاصرراه یابد و سهم ایرانی ما دراین تمدن باشد. یا در تمدن سرمایه داری اروپا چیزهای رذیل و طرد کردنی فراوان است. بهمین جهت و درحالیکه روش عمده ما اقتباس تمدن معاصراست، باید به ارثیه گذشته خود نقادانه و صرافانه برخورد کنیم و درهمه زمینه ها آنچه را که قابل زیست، گرانبها، سودمند، زیبا و دلپسند می یابیم برگیریم و مصرانه نگاه داریم و تمدن معاصر را نیز نقادانه بیاموزیم. شاید این برگزیده های ایرانی درمجموع و نسبت به آنچه که باید ازدیگران اقتباس کنیم چندان وافر نباشد ولی ازآنجا که تجلی روج ویژه مدنیت خاص ماست، میهن پرستی حکم می کند آنرا عزیز بداریم و بدست فراموشی نسپاریم. در زمینه های هنری، بویژه هنرملی، در برخی رشته های معیشتی و آمیزشی، در بسیاری نکات معماری، لباس، طبخ و غیره، عناصر ایرانی معقول و مطبوع فراوان است. خوشبختانه خود زندگی نیز به حراست آنها برخاسته و قانون بقاء آن است، آنرا در رقابت با همتایان اروپائیشان، حفظ می کند.
نظامات دولتی سیاست های اقتصادی، تدابیرفرهنگی و تربیتی، اسالیب رهبری و سازمانی، تنوع و اختلاف نظربسیاراست. لذا صحبت از اخذ دربست و غیرنقادانه تمدن باختری چنانکه گفتیم سخن نادرستی و چنین شیوه ای «غرب زدگی» به معنای صحیح کلمه است. برای آنکه بدانیم درزمینه هائی که درآن الگوهای متعدد وجود دارد، کدام یک را برگیریم و کدام یک را بگذاریم باید معیاری داشت. معیارعبارت است از توجه به نیازهای مبرم رشد جامع جامعه ایران، درعین فراموش نکردن سنن آن یا بدیگرسخن: باید دید چه چیز برای تکامل ما لازم است و چگونه باید این ضروریات را در درون روح و سنت ویژه ایرانی گنجاند. بعلاوه باید قبل ازاکتساب هررشته ای ازتمدن، تجارب ملل راقیه را از نیک و بد، مثبت و منفی سنجید، بهترین را برداشت و باقی را فرو گذاشت.
بدبختی دراینجاست که طی پنجاه سال اخیرکه بویژه سخت مشتاقانه به کاراخذ تمدن باختری مشغولیم روش ما بکلی دیمی و تقلید گرائی و الگو برداری بوده است. هیچگونه اسلوب جدی و سنجیده اخذ این مدنیت نزد ما وجود نداشت. به جای آنکه از مطالعه و اخذ دقیق علم و هنرو فن و اسالیب سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و سازمانی آغازکنیم، بیشتر بدنبال شیوه رقص، رنگ کراوات، مدلباس و انواع شکلک های خُنک ظاهری رفته ایم! منظورما توصیف جریان درمقیاس وسیع است والا در میان فراگیرندگان ایرانی تمدن باختری افراد واقعا جدی و عمیق بوده اند و موفق شده اند ماهیت تمدن معاصررا درک کنند و آنرا درکالبد ایرانی عرضه دارند. فی المثل درزمینه «تحقیقات ادبی» کسانی مانند قزوینی و پورداود، اسلوب پژوهش معاصر را نیک فرا گرفتند و به ژرفی به کاربردند یا درزمینه نویسندگی معاصر، صادق هدایت به خوبی توانست رمزکار را بیاموزد و بدان جامه ایرانی بپوشاند. درزمینه نقاشی آکادمیک، شادروان کمال المک غفاری و در زمینه اقتباس موسیقی علمی آقایان کلنل علینقی وزیری و پرویزمحمود و امثال آنان، هریک به نحوی توفیق داشته اند. نمی خواهیم درباره این امثله تعصب به خرج دهیم ولی ذکرآنها را برای مجسم ساختن ادراک خود سودمند شمرده ایم. خوشبختانه باید تصریح کرد که تعداد فراگیرندگان ژرف تمدن باختری زیاد است و درنسل کهن و معاصرنمونه های برجسته ای ازآنها را می توان نام برد که این مختصرمحل آن نیست.
بدینسان، ولو بشکلی موجز و فشرده، عمده اندیشه های خود را درباره یک مسئله حاد و بغرنج بیان داشته ایم. ایرانی پیوسته دراقتباس عناصرسودمند تمدن دیگران استعدادی داشته است. این را بسیارازمورخین خارجی اززمان هرودوت ببعد دیده اند و نوشته اند. ولی تمدن ترکیبی (سنکره تیک Synchretique) ما همیشه دارای رنگ و صبغه ویژه خود بود. جا دارد آرزو کنیم که درآینده ایرانی بتواند با اخذ تمدن معاصرو درآمیختنش با روح انساندوستی و زیبا پرستی خود، در رامشکده بزرگ تاریخ، نغمه دلپذیرخویش را به نوازد. به جای تقلید اطوارهنرپیشگان و مانکن ها، درباره عمده مسائل حیات اجتماعی و مدنی خود بیندیشیم و به کوشیم براساس آزمون دیگران راه ایرانی خود را برای دست یابی به قلل فرهنگ معاصربیابیم. اگرچنین نکنیم طلسم تمدن معاصررا نخواهیم گشود و علیرغم تقلای خسته کننده، مانند امروز، درخم یک کوچه خواهیم ماند. شرط عمده: کسب آگاهی لازم برای حل معضل است و اگراین بود و عزم راهنوردی نیزبود، هراندازه دشواری درکارو دشمن درکمین باشد، پیروزی ازآن رهنورد است.

راه عشق، ارچه کمین گاه کمانداران است
هرکه دانسته رود، صرفه ز اعدا ببرد.


 

  فرمات PDF                                                                                                        بازگشت