راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

مسائلی از فرهنگ و هنر و زبان- 12
زبان
نباید ابزار جدال
میان فارسی با عربی شود
احسان طبری
 

سخنی درباره پیوند زبانی فارسی و عربی

در دهه های اخیر، از جوانب گوناگونی پژوهندگان به کاخ مرموز زبان روی آورده اند.
رشته های علمی معاصر مانند معنی شناسی (سمانتیک)، نشانه شناسی (سمیوتیک)، آوا شناسی (فونولوژی)، مکاتب معاصرفلسفی بورژوائی از نوع «ساختارگرائی» (سترو کتورالیسم) و «نوشته شناسی» (گرافولوژی) و برخی دبستان های وابسته به جریان «پوزیتیویسم منطقی» بدنبال رشته های سنتی، درعرصه زبان و به پژوهش ها و جستجوها و تعمیم هائی که گاه ثمربخش و گاه یاوه و عبث است، دست زده اند. زبان شناسی مانند بسیاری علوم طبیعی و اجتماعی و اسلوبی درکارتحول کیفی بزرگی است.

در واقع دستگاه ماوراء پیچیده و ارگانیک زبان هنوزعرصه پربرکتی است برای هر جوینده و کاونده و هنوز باید کار منطقی درمقیاس جهانی با تجهیزات جدید علمی (تا حد شمارگرهای الکترونیک) انجام گیرد و ثمرات کارسالیانه دراز تعمیم شود، تا تمام اطلاعات مفیدی که دستگاههای بغرنج زبانی با خود دارند، ازقوه به فعل آید و در دسترس انسانی قرارگیرد.
دستگاه های بغرنج زبان مرکب از اصوات ابتدا غیر تلفیقی و سپس تلفیقی، واژه ها و گزاره های متحجر و یک نواخت (فرایدئولوژی) طی صدها و هزارها قرن بوجود آمده، تحول یافته، با دستگاه های نظیردرمجاورت خود رابطه برقرارکرده، در آن تاثیر بخشیده و از آن متاثرشده و تمام این تاریخ دراز را در وجود خود مانند سنگواره ای حفظ کرده است. در زبان، به مراتب بیش از آثار باستانی نهفته درلایه های خاک، ردهای گذشته ثبت شده است و دراین سنگواره های جاندار و فرار(که واژه ها یا الفاظ و گزاره ها یا جملات نام دارند) روایت پارینه را می توان خواند، نهایت آنکه اسلوب این خواندن را باید یافت.
مثلا همین زبان کنونی فارسی که اینک چند دهه است در وزشگاه تغییرات لغوی و نحوی قراردارد، تمام تاریخ گذشته پیش ازآمدن آریاها به فلات ایران، آمدن آریا در موج های مختلف، تبادل مدنی مابین قبایل نو کوچ آریائی و اقوام سنتی ساکن سرزمین ایران، تماس ایرانیان با چین و هند و تمدن باکتریا و کوشانی و هپتالیان از شرق و تمدن یونانی و رمی از غرب، تاثیرهلنیسم، تاثیراسلام، تاثیرایلغارمغول و تیمور، تحولات بعدی، اثرات استعمار، جنبش های انقلابی دوران اخیر و غیره و غیره همه و همه را در درون خود نهفته دارد و صدها آوا و واژه و گزاره و مقوله منطقی و دینی و فلسفی و ادبی و سیاسی و غیره روایتگراین حوادث است.
چرا و چگونه واژه ها مانند بلورها درچینه های معدن و گلبرف ها در لفاف ابر پدید می آیند، چگونه تحول می یابند، چرا و چگونه می میرند، امثال و حکم و ترکیبات ثابته زبانی موجود کی پدید شده و آنهائی که زمانی بوده اند و اکنون نیستند کدامند، هم ریشگی واژه ها در زبان ها بیانگرچیست، چگونه می توان از این هم ریشگی به حوادث و پیوندها و هجرت ها و تماس های تاریخی پی برد... و غیره وغیره. اینها پرسش هائی است که دربرابرهر زبان می توان نهاد و تکامل دیالکتیکی زبان را درمسیر زمان و تاثیرات متقابل آنها را در یکدیگرمعین کرد و از آن نتیجه گرفت.
پژوهش های زبانی قرن 19 و 20 میلادی که بسیار گسترده و ارزنده است مصالح اولیه گرانبهائی را برای این هجوم وسیع به عرصه زبان فراهم آورده است، بویژه هجوم از زاویه تاریخ و با اسلوب بررسی علمی و عینی نسج تاریخی در تجلیات گونه گون آن.
مثلا برای نگارنده این سطور وجود پیوندهای ریشه ای زبانی، بین زبان های هند و اروپائی از یک سو و زبان های ترکی و سامی از سوی دیگر، امری است کاملا محتمل. این نکته که آنرا کاملا محتمل اعلام می داریم، هنوز درعلم پذیرفته نیست و معمولا بی زبان های ترکی و مغولی از یک سو و زبانهای سامی ازسوی دیگر(که برحسب سرشت صرف و نحوی و اشتقاقی خود دارای ویژگیهائی هستند) با زبان های هند و اروپائی (که به سانسکریت به عنوان زبان مادربازگردانده میشود)، دیوارمی کشند و حال آنکه بررسی های دقیقترریشه شناسی و تاریخ این دیواررا درهم میکوبد و آنرا سخت نسبی اعلام میدارد.
اثبات همریشگی زبانهای سامی و آریائی و ترکی صرفنظرازاثرات معنوی آن، این واقعیت بزرگ را نشان میدهد که نقشه تاریخی هجرت و انشعاب اقوام بشکل مشخص ترچگونه بوده است.
براساس فرض یکپارچگی درمنشاء نژادی بین سفید پوستان (اعم ازآریائی و سامی که بخشی از آن با نژادهای سیاه درآمیخته شده) و ترک (که بخشی ازآن با نژاد زرد و سرخ پوستان شمال دوردرآمیخته شده)، وجود شباهت زبانی بین آنها، پدیده ای نامعقول و غریب نیست. منتها باید چنین فرض کرد که نخستین انشعابی دربین اقوام سفید چندین هزاره پیش انجام گرفته و احتمالا اقوامی که سامی نام گرفته اند از قرارگاه اصلی این نژاد به سوی جنوب آمده اند و درآسیای غربی و سپس شمال افریقا پراکنده شدند و در هزاره های دیرتراقوام ترک به سوی آسیای مرکزی روی نهادند و تنها درچهارهزاره پیش اولین هجرت آریائی از شرق به سوی افغانستان و هندوستان خاور فلات ایران عملی شده و دومین هجرت به سوی باخترایران درسه هزارسال پیش روی داده است.

بدینسان تنظیم نقشه هجرتهای بزرگ و کوچک خلقها و درآمیزی آنها نه فقط بوسیله آثار باستان شناسی، بلکه بوسیله زبان شناسی نیزمیسراست و بدون داشتن تصوری از این هجرتها نمی توان تطورو تکوین خلق ها را نشان داد. این فرضیه مانند هر فرضیه دیگر، می تواند محتوی عناصر درستی باشد که بهمان خاطر باید بدان توجه شود.
اکنون به عنوان نمونه مشخص در این زمینه، روابط فارسی و عربی را مورد یک بررسی اجمالی قرارمی دهیم.
چنین نیست که درآمیزی فارسی با عربی تنها پس از فتوحات اسلام صورت گرفته است. رابطه طولانی فرهنگی با آرامی، سریانی، و عربی و عبری در دوران ساسانیان و بسی پیش ازآن همیشه فارسی و دیگر زبانهای سامی را در تمامی نزدیک با هم نگاه میداشته (منظورما از فارسی نه فقط پارسی دری بلکه همچنین زبانهای پهلوی اشکانی و ساسانی و حتی فارسی باستانی دوران هخامنشی است).
وجود واژه های فراوان «هزوارش» مانند «لخما» (نان)، «ملکان ملکا» (شاه شاهان) «یکتبونتن» (نوشتن)، «یقتلونتن» (کشتن) و امثال آن دبیران ایران را با این الفاظ سامی از دیر باز آشنا نگاه می داشته است و این مطلب سابقه بسیارطولانی، حتی قبل از دوران ساسانی دارد.
یکی از رسوم فاتحان عرب که گویا از تجربه مملکتداری قیصرهای بیزانس آموخته بودند، این بود که برای جذب و «ازخود سازی» خلق های مغلوب و سرزمین های مفتوح، قبائل عرب را بدانجا بکوچانند. ازاینرو قبائل بسیاری به خراسان، نهاوند، اهواز، اطراف شیراز و نقاط دیگر کوچانده شدند. ازآن جمله گویا کوچاندن 50 هزارتن به خراسان بود (مانند مضریه و یمانیه و غیره). هنوز برخی ازاین قبائل که خود را «عرب» می دانند دربرخی نقاط مرکزی ایران مانند اطراف تهران، ساوه، قم، اصفهان و غیره ساکنند. سیطره جویان عرب علیرغم حربه مذهب و سلطه سیاسی شام و بغداد و خوش رقصی عمال ایرانی عرب پرست و وجود این قبائل عرب، نتوانستند، چنانکه به علت شباهت زبانی درسوریه و مصر رخداده، کلا زبان عرب را جانشین زبان محلی سازند. درآن نقاط قرابت زبان ها که همه از ریشه زبان های سامی است کار را تسهیل می کرد. بعلاوه کوچ قبائل بیشتر و سلطه هم مستقیم تربود. اما بهرجهت اقدامات خلفاء اموی و عباسی در ایران موثر واقع شد و زبان فارسی دری را با عربی به سختی ممروج ساخت. درواقع زبانی نو پدیدارآمد.
نکته اینجاست که این درآمیزی با عربی در 200 سال اول که سلطه مستقیم اعراب اعمال میشد کمتر رخداد تا بعدها، یعنی بویژه در دوران غزنوی و سلجوقی که عرب مآبان، درتعصب غیظ آلود نسبت به معتزله و شیعه و اسماعیلیه، و بقصد فضل فروشی و جلوه گری برمیزان رخنه عربی در فارسی افزودند.
البته رابطه عربی و فارسی تنها درآن نیست که فارسی ازعربی پذیرفته باشد. عربی نیزازفارسی بسی متاثرشده است. برخی ازملک نشین های عرب که در واقع دست نشانده شاهنشاهان ساسانی بود، پل انتقال فرهنگ ایرانی به جهان عرب محسوب می شدند. حتی درقرآن و نیزدرآثارشعرای جاهلی واژه های متعددی دارای ریشه فارسی وجود دارد.
واژه های فارسی که به عربی داخل شده کلمات «دخیل» نام دارند. زبان عربی بر حسب قوانین آهنگی (فونتیک) و دستوری (گرامری و مورفولوژیک) خاص خود این واژه ها را تغییرداده است و این کاری است که عربی با همه واژه های خارجی که می پذیرد بناچار می کند.
دراین باره به ارائه برخی نمونه ها به پردازیم:
اریکه (اورنگ)، استوانه (استون، ستون)، ترشح (تراوش)، رونق (روانگ- روانی)، زیبق (ژیوک، خود ازریشه ژی = زیستن)، سخط (سخت)، سراج (چراغ)، شارع (شاهراه)، شوکت (شکوه)، شی ء (چی- چیز)، ضوضاء (زوزه)، عسکر(لشگر)، عطش (تشنه)، قلعت (کلات)، مایع (مایه)، ورق (برگ)، هندسه (اندازه)، فستق (پسته)، صرم (چرم)، جلاب (گلاب)، کنز(گنج)، ابریق (آبریز)، صولجان (چوگان)، سرادق (سراپرده)، بابوج (پاپوش)، قنبله (خمپاره)، امرزبه معنای بمب بکارمی رود مانند قنبله الذریه = بمب اتمی)، تخمین (ازریشه خمانا = گمان)، تکدی (گدا)، مورخ (ماهروز، ازهمین ماده تاریخ).
تنها واژه های پهلوی و یا فارسی دری نیست که به عنوان «دخیل» به عربی وارد شده، بلکه برخی تحقیقات سوابق این رخنه و تبادل لغوی را بسی دورترمی برد، در زمان هخامنشیان، پارسی باستانی با زبانهای بابلی و آشوری و عیلامی فعل و انفعال داشت. زبان سریانی دردوران ساسانی یکی ازمنابع علوم بود، همچنانکه این نقش را عربی در دوران پس ازاسلام ایفاء کرد. هزوارشهای آرامی چنانکه یاد شد درپارسیک (پهلوی اشکانی) و پهلویک (پارسی دوران ساسانی) متداول بود. مانمونه هائی ازواژه های عربی که بنظربرخی زبان شناسان معاصرما دارای ریشه درزبانهای ایرانی است (فارسی، پهلوی، اوستائی) دراینجا ذکرمیکنیم:
امت (همه)، براق (باره، بارک = اسب)، بلوغ، بلغ (بالیدن، بالش)، حی، حیات (گی، زی)، صورت (چهر)، عام (همه)، مرء(مرد)، عطش (آتش)، عشق (ایش دراوستائی خواستاربودن)، قنات، خندق (کن = کندن)، رفیق (رپ دراوستائی = پشتیبانی کردن)، جناح (گناه)، هوس(وس دراوستائی = خواستن)، مزاج- مزج (مئیز= آمیختن). درالسنه اروپائی (آلمانی، فرانسه، انگلیسی، بویژه آلمانی) به واژه های متعددی برخورد می کنیم که با واژه های نظیرعربی ازجهت لکسیک (معنی) و حتی فونتیک (صوتی) شباهت غیرقابل انکاردارد. نخست برخی نمونه هائی بین عربی و زبان آلمانی که نگارنده یافته است می آوریم و سپس تعلیل خود را دراین باره ذکرمی کنیم:

جمیل= Kamel (آلمانی) بلید = Blöd(آلمانی)، صنف = Zunft (آلمانی)، اکاره = Acker (آلمانی)، ارض = Erde (آلمانی)، لب = Lieve (Libido لاتین)، فرس = Pferd (آلمانی)، راحت (راح)= Ruhe(آلمانی)، ساعت= ZeitT، سن (دندان) = Zahn (آلمانی)، عین= Augen (آلمانی)، حوش= Haus (آلمانی)، عجل = Eile (آلمانی)، حلق= Hals (آلمانی)، دور= Dauer (آلمانی)، هبه = Geben (آلمانی)، وزن= Gewicht (آلمانی)، طاق= Dach (آلمانی)، فرح= Froh(آلمانی)، صفر= Ziffer (آلمانی)، عصفور= Spatze (آلمانی)، وضوء= Waschen(آلمانی)، فلاح = Pfluger (آلمانی)، تراب- ثری= Terre (فرانسه)، بیع = Buy (انگلیسی)، قطع= Cut (انگلیسی)، غراب= Rabe (آلمانی)، معنی= Meinung( آلمانی)، حمل = Hammel (آلمانی)، قفس= Käfig (آلمانی)، حب = Hobby (انگلیسی)، راس- رئیس = Rat (آلمانی)، فرصت= Frist (آلمانی)، بغض = Böse (آلمانی)، سلاخ= Schlachter (آلمانی).

آیا این پدیده، نتیجه تصادف است یا پدیده ای است قانونمند؟ و اگرقانونمند است، آیا این الفاظ همانند عربی و آلمانی (و نیزانگلیسی و فرانسه) مثلا از مبداء صوتی واحدی آمده اند و مستقلا رشد یافته اند و یا با هم ازجهت ریشه ای خویشاوندند؟ به نظرما پدیده تصادفی نیست و شباهت هم ازتکامل مستقل فونولوژیک برنخاسته، بلکه ثمره هم ریشگی است. شاید این حکم به نظریه تقسیم زبان ها به سامی و آریائی لطمه بزند، زیرا نشان میدهد که هیچ «دیوارچینی» بین زبانهای سامی و آریائی نیست. میتوان هم فرض کرد که قبائل آریائی و سامی که طی 4 هزارسال درخاورمیانه درمجاورت هم بسرمی برند، درذخیره لغوی زبانهای هم، مهرو نشانی باقی گذاشته اند.
بهرجهت اقوام و قبائل مختلف درازمنه دورترتاریخ و درسحرگاه پیدایش خود بهم نزدیک تر بوده اند. این شمای دیالکتیکی ما را از تزیا بر نهاد (تقارب اقوام)، به آنتی تز یا برابرنهاد (تباعد بعدی آنها) میرساند و سپس ازآنجا باردیگر به سنتز یا باهم نهاد (تقارب مجدد آنها درمقیاس بین المللی) نزدیک می شویم. این شمای دیالکتیکی تجریدی نیست و دارای محتوای تاریخی است. چنین استنتاجی که مبداء واحد بسیار زبانها و اقوام را نشان می دهد خود کمکی است به اثبات واقعیت اندیشه انترناسیونالیستی.
تصرف زبان فارسی درزبان عربی به اشکال مختلف است. اینک برخی نمونه ها:

1- علاوه برآنکه کلمات عربی را در فارسی، چنانکه طبیعی است، موافق تجوید یا آهنگ شناسی (فونتیک) زبان خودمان دگرگون می کنیم (زیرا حروف حلقی و نوک زبانی مانند ح و ع و ذ و ث درفارسی دری وجود ندارد)، دراعراب کلمات نیزغالبا مداخله شده است. به عنوان مثال:
عقب دراصل عقب، ترجمه، در اصل ترجمه، شجاعت دراصل شجاعت، حوالی دراصل حوالی، شعبده دراصل شعبده، و طی دراصل طی، هلهله دراصل هلهله... الخ.
این نکته درهمین جا درخور ذکراست که برخی ادیب مآبان که به رسانه های گروهی دست داشتند بازگشت تلفظ کلمات عربی متداول درفارسی را به صل این تلفظ در زبان عربی توصیه کرده اند، ولی این فضل فروشی عبث و نادرستی است. اگراین مراجعه به اصل منطقی بود پس باید تلفظ گلوئی و نوک زبانی را هم احیاء کرد.

2- کلمات فراوانی چنانکه شادروان محمد قزوینی یاد آورمی شود عربی مجعول و برساخته روشنفکران ترک عثمانی است که در فارسی مرسوم شده و ابدا درعربی وجود ندارد. قزوینی (بیست مقاله جلد 2- صفحه 276)، امثله زیرین را آورده است:
اعاشه، اعزام، تمدن، مشعشع، سلطه، محیرالعقول، عرض اندام، دوات محترم، منور الفکر، سفالت، اشغال کردن...

3- واژه های عربی معینی را ما بدان معنا که درعربی است به کارنمی بریم و معنای به کلی دیگری به آن میدهیم مانند:
ضرب (به معنای دنبک)، کثیف (که درفارسی یعنی چرکین و درعربی یعنی انبوه)، نزاکت، رعنا (که درفارسی یعنی زن زیبا و درعربی یعنی زن احمق)، وجه (به معنای پول)، ناشی (یعنی ناچالاک)، جدول (درعربی جوی، درفارسی معنای مشخص یافته)، حقوق (مواجب، مزد).
4- برخی واژه ها را، درآن باب فعال به کارمی بریم که درعربی نیامده مانند تفکردرباب تفعل (به جای تفکیردرعربی) و تذکر (به جای تذکیر).
همانظورکه قزوینی یاد آوری می کند برخی جمع های عربی است که درفارسی به صورت مفرد درآمده است. مثلا میگوئیم طلبه ای آمد و حال آنکه طلبه جمع طالب است و به معنای طالبان علوم است نه یک نفر.
ازاین قبیل است:
جواهر(به معنای سنگهای قیمتی که مفرد آن جوهرمعانی دیگردارد)، مواجب (به معنای حقوق و خود این کلمه که جمع است و مفرد به کارمیرود)، مالیات (مفرد مالی به معنای دیگراست. مثلا میتوان گفت: یک مالیات سنگین ازاو گرفت)، بله (که به معنای ابلهان است نه ابله)، عجایب (مثلا عجایب صنعتی دیدم دراین دشت که بیجانی پی جاندارمی گشت) یا این عبارت که معمول بود: «درکاراو عجایب بماند». خوارج (معمولا می گویند ازخوارج)، اوباش، عوام (مثلا: آدم عوامی است)، حور(که مفرد آن حوراء است یعنی زن سیاه چشم)، ملانکه (درتداول عوام)، اولیاء (فقط درتداول عوام)، شیعه (که مرد آن شاعی است).
5- درمواردی «پارسی سازی» با مراعات اکید مختصات زبان انجام گرفته است مانند جزیره «فیس» که درفارسی «کیش» میگوئیم و «کوفی و عقال» که درفارسی «چپی اگال» شده.
6- ما درمواردی کلمات عربی را چنان ازخود ساخته ایم که با آن مصادربسیط ایجاد کرده ایم. مانند: فهمیدن، بلعیدن، رقصیدن، قبولاندن (قبولیدن نیامده است).
7- و سرانجام این نکته را نیزمتذکرشویم که تکامل ذخیره لغات و اصطلاحات در زبان عربی امروز و فارسی امروزی باهم تفاوت جدی دارد و در بسیاری موارد که ما واژه های عربی به کارمی بریم، این واژه ها برای عرب با سواد اصلا مفهوم نیست و در عوض اونیزمصطلحاتی را بکارمیبرد که ما آنرا درک نمی کنیم. یعنی لغات عربی در فارسی شناسنامه ایرانی پذیرفته و اندیشه طرد کلمات عربی و بازگرداندن فارسی به «سرگی» دوران کهن پنداری بیش نیست.

اینک چند نمونه پراکنده دراین زمینه:

تحکیم روابط مودت = تعزیزاو اصرالصداقه:
حکومت سلطنتی ارتجاعی= حکم الملکی الرجعی
استثمار= استغلال
شعورانقلابی و مترقی = وعی الثوری والتقدمی
به منظورعظیم گذاشتن تجاوز= من اجل احباط العدوان
ملی کردن معادن= تامیم مناجم
بسط بحران عمومی = استفحال الازمه العامه
مسابقه تسلیحاتی = سباق التسلح
اعمال تضییقات = تمارس ضغوط
خلع سلاح = نزاع السلاح

و از این نمونه ها بسیار است. لذا برخطا هستند آنها که تصور می کنند با دانستن عناصر عربی درفارسی گویا زبان عربی می دانند و یا عربی می فهمند، این واژه ها که معنی، محل استعمال، تلفظ آنها به کلی دگرگون شده، دیگرازآن زبان فارسی است و قرن های درازاست که فارسی با آنها زیسته و آن ها را در زرادخانه لفظی و معنوی خود نگاه داشته و در پیکرخود هضم کرده است. بهتراست زبان ها را به افزار تفاهم و همبستگی بدل کنیم و نه به دستاویز اختلاف و تفرقه.

 

  فرمات PDF                                                                                                        بازگشت