راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

مسائلی از فرهنگ و هنر و زبان- 8
تنکابنی
داغ لعنت ابدی
بر پیشانی تبه کاران
احسان طبری
 

«و فسونی که به گنده شدن لاشه یک زندگی مرده چو گور...»
نیما یوشیچ

«همین گونه خوب است، باید همین گونه باشد!»

بنگاه «نشریات امیر کبیر» اثر دیگری از نویسنده معاصرایران، فریدون تنکابنی تحت عنوان «راه رفتن روی ریل» نشر داده است. این اثر متضمن نه (9) داستان و اتوداست که اغلب آنها با زبان «ازپ» و غالبا در جامعه طنزی گیرا، از واقعیت های مهم زندگی معاصر ایران، سخن می گوید.
فریدون تنکابنی، نویسنده کتاب «یادداشتهای شهر شلوغ»، «اندوه سترون بودن»، «پول تنها ارزش و معیار ارزش ها»، «ستاره های شب تیره» و یکی سلسله نوشته های دیگر، نویسنده سرشناسی است. رژیم به فعالیت هنری او با تعقیب و زندان پاسخ داد. بازداشت او موج بزرگی از احساس همبستگی برانگیخت، بدینسان در کنارقریحه هنری فریدون تنکابنی، خود رژیم نیز با یورش های وحشیانه خود، این نویسنده خلق را به خلق شناسنانده است، بدون آنکه موفق شود، آن طور ه آرزو داشت، گوهر آفرینش مردمی و تفکر جسورانه بند شکن را در وی خورد کند. می گویند ضریب حوادث مانند چکش ضرابخانه، بهای افراد را روی آنها حک می سازد. نیزمی گویند پتک مصائب و کلوخ را درهم می کوبد ولی آهن را حدادی می کند. قریحه هائی که ازکوره تفته رنج بگذارند، مانند طلا از بوته، با درخشش چشم نوازی بیرون می آیند.
این نبرد انسان با دد، نبرد دشواری است. ما ازآن برحذریم که این نبرد بغرنج را در جامعه ایران ساده کنیم یا به نتیجه گیری های مثبت و منفی شتابکارانه دست یازیم. برخی ها مانند صخره محکم می ایستند، برخی ها افتان و خیزان براه خود ادامه می دهند. برخی ها به شب خموشی و گمنامی می گریزند، برخی ها خود را می فروشند. حساب ها از هم جداست. سایه روشن ها ازهم جداست. ولی خلق از فرزندان خود می طلبد که به نحوی که شده درکناراو باشند. خلق، خود فروختگان را که به ستایشگر و نعره کش و هوچی بساط آریا مهری بدل می شوند، نخواهد بخشید.
مجموعه شامل قطعاتی است مانند «ملاحت های پنهان و آشکارخُرده بورژواها»، «راه رفتن روی پل»، «اندیشه هائی نیمه شوخی نیمه جدی درباره اعدام» («به یاد ایران شریفی نخستین زنی که اعدام شد و با مرگ خود برابری زن و مرد را ثابت کرد!»)، «زن درشاهنامه»، «حالا اگرتهران بود»، «درستایش تنبلی»، «تنهائی آقای تهرانی»، «هذیان دیوانه ای گرفتاردرقفس تنگ، آهنین و داغ». پیش ازآنکه با مطالب برخی از این قطعات آشنا شویم، به یک «گریزهنری» نیازمندیم.
مابین به صحنه آمدن این یا آن شکل هنری ازسوئی، و خصلت دوران تاریخی ازسوی دیگر، بنظرمیرسد نوعی پیوند قانونمند وجود دارد. استبداد شاهان آل مظفرو قشریت برخی ازآنان همراه برخی علما و فقهاء متعصب دوران، شکل نمادگرایان (سمبولیک) غزل حافظ را به اوج میرساند. زشتی و فساد همین دوران، طنزنگارچیره دست ما عبید زاکانی را پدید می آورد. درعصراستبداد درنده خوی محمدرضاشاه و تعصب ظلمانی او علیه هرچیزی که با منافع خود و خانواده و اربابانش تباین دارد، درعصری که تنزل روحی هیئت حاکمه، این بردگان پای بوس یک ساتراپ دست نشانده غارتگراجنبی، و همه کسانی که دراین مسخرگی تهوع آورشرکت دارند، بحد اعلاست، بازمی بینیم که شکل نماد گرایانه بویژه دراشعار و طنزاجتماعی پا به میدان می گذارد و به افزاری نیرومند برای نبرد مردم درتاریخ بدل می شود.
با آنکه در این دوران طنزنگاران خوبی مانند خسروشاهانی، مهدی سهیلی، هادی خرسندی، ایرج پزشکزاد و دیگران به صحنه آمده اند، ولی فریدون تنکابنی طنز را هم از جهت ارزش هنری و فنی آن و هم از لحاظ سمت و محتوی اجتماعیش به پله ای بالاتر رسانده است و در راه جداشدن حساب طنز هنری و اجتماعی از حساب هزل و هجو و مطایبه، گام دیگری برداشته و آن را مانند دوران مشروطیت به حربه مبارزه مردم مبدل کرده است.
آنچه که درنوشته فریدون تنکابنی، علاوه برارزش هنری و فکری طنزامروزی، نظرگیر است، شهامت مدنی است؛ شهامت کسانی که صاف و ساده قلم هنرمند خود را درازاء سکه به ابلیس نمی فروشند و از«اطاق تمشیت» آریامهری نمی ترسند؛ شهامت کسانی که درغلاف «بیطرفی»، درپس دیوارندیدن و نشنیدن و نفهمیدن نمی خزند و وظیفه شهروندی خود را اجراء می کنند. نیروی قلمی که درخدمت حقیقت قرارگیرد نیروی شگرفی است. این نیرو صدبارشگرف تراست، اگرقریحه هنری بتواند این دفاع ازحقیقت را بیک پیکارشورافکن و بیداری انگیز بدل کند. نمونه های آن در تاریخ بسیار است. شاعر دوران سامانی فرخی سیستانی می گوید:

قلم بساختن آن کارها تواند کرد
که عاجزآید ازآن کارها قضا و قدر

و فریدون تنکابنی درمجموعه «راه رفتن روی ریل» به همین کاردست می زند و چنانکه در یک قطعه نمادی به مین نام گفته است از زمره آن کسانی است که در یک تونل تاریک، درده قدمی نفس نفس آتشین یک قطارکور و پرزور، بازی دوران کودکی «راه رفتن روی ریل» لغزان را، ولی این بارنه برای شوخی و وقت گذرانی (مانند ایام کودکی) بلکه به طور جدی انجام میدهد و حال آنکه میداند درتاریکی تونل خونهای کسان دیگری به دیوارسرد و سنگی تونل شتک میزند و درداخل قطارگرم و روشن آدمهای بی خیال به خوردن و نوشیدن و تفریح کردن مشغولند. او اینرا میداند و می بیند و به بازی «راه رفتن روی ریل» ادامه میدهد.
چه کسی اورا باین بازی خطرناک و مهیب وامیدارد؟ همان احساس نیرومند شهروندی، همان محال بودن سکوت درقبال دروغ، پستی، ظلم و تیره روزی، آنچه که مارکس آنرا «احساس نوعی» نامیده، یعنی آنچه که فرد انسان را به شخصیت بدل می کند و او را از حضیض جانوری انسان نما به اوج یک انسان واقعی بالا می کشد.
پیوسته درتاریخ عاشقانه «عمربیشتر و سود بیشتربهرقیمت» این احساس شهروندی را نفهمیدند و مسخره کردند و آنرا خودنمائی و یا دیوانگی دانستند. ولی خوشبختانه تاریخ هرگزازاین کسان که به قول گورکی «جنون آنها خرد زندگی است» خالی نبوده، والا چه کسی می توانست ازکپک زدن انسان دریک بردگی محقر، ازابدی شدن قدرت گرازها و ازادامه شوربختی میلیونها افراد انسانی جلوگیری کند؟ آری. شکرکه مفهوم گندیده خورده بورژوائی «سعادت»، مخالفان تهمتن و کلانی دارد که سعادت را نبرد علیه بی سعادتی بشردانستند و به افق های روشن چشم دوختند و در«اکنون» های خاکستری رنگ دفن نشدند.
نویسنده درصفحات 45- 46، با نقل عباراتی ازاثربزرگ رومن رولا «ژان کریستف» (ترجمه م.ا.به آذین) گوئی همین اندیشه ها را تایید می کند. رولان می نویسد:
«درجهان عدالتی نیست: زورحق را درهم می شکند! چنین اکتشافی روح را برای همیشه زبون یا بزرگ می کند. بسیاری خود را بدست سرنوشت سپردند. با خود گفتند: «حال که چنین است برای چه مبارزه کنیم؟ برای چه درتکاپو باشیم؟ هیچ چیزدلیل چیزی نیست. پس فکرنکنیم! خوش باشیم! «ولی آنان که مقاومت کردند، دیگرازآتش گذشته اند، هیچ سر خوردگی نمی تواند برایمانشان دست یابد: زیرا ازهمان نخستین روزدانسته اند که راه ایمان هیچ وجه مشترکی با راه خوشبختی ندارد. با این همه مجال تردید نیست. باید همان راه را درپیش گرفت. درهرهوای دیگری نفس تنگ می شود، به چنین یقین البته درهمان قدم اول نمی توان رسید. نمی توان آنرا از پسرهای پانزده ساله انتظارداشت. پیش ازآن دلهره هاست، اشکهاست که باید ریخته شود. ولی همین گونه خوب است، باید همین گونه باشد. ای ایمان! ای دوشیزه پولادین، قلب پایمال گشته نژادها را با نیزه خود شخم کن!» (ژان کریستف، جلد 3، صفحه 183).
معلمی که درقفس تنگ و آهنین و داغ تاکسی، درفشارمسافران دیگر، حلزون وار، خیابان های تهران را طی می کند نیز، به نحوی دیگرهمین مطلب را مطرح می سازد:
«نکند دیوانه شده ام؟ کاش دیوانه شده باشم. اما هنوزآنقدرعقل برایم مانده که حس کنم به اندازه کافی ابله نشده ام. در روزگار گذشته می گفتند: «یک جو عقل، بهترازیک ده ششدانگ»، حالا باید بگویند: «یک جو دیوانگی بهتراز یک شهرنوساز». شاید هم به جای یک جو، یک خرواردیوانگی داشته باشیم. اما یک جو عقل بیمارآن وسط است که کار را خراب می کند. تیره بختی منهم ازهمان است که مثل آفت درآن یک خرواردیوانگی می افتد و آنها را فاسد می کند، به عقل بدل می کند».
این همان «جنون دلاوران» گورکی است که خود زندگی است. تمام «دیوانگی ها» (دیوانگی ازدیدگاه «خرسندان ازسرنوشت»)، به گفته تنکابنی، دراینجا سراپا به عقل بدل می شود: به عقل راهگشا، به عقل طوفان زا، به عقل زنجیرشکن، به عقل نقاد، به عقل انقلابی .

در«ملاحت های پنهانی و آشکارخرده بورژوا» گروهی نوکیسه که درایام جوانی انقلابی بوده اند، بازنها و عروسها و دامادهای امریکائی، درخانه ای گرد آمده اند. سخن، متناسب یا بالا گرفتن مستی از ویسکی و عرق، کم کم از «گرفتاریهای زندگی» به شوخی های سکسی و ازآنجا به یاد آوری آن دورانی که زندگیشان «معنائی» داشت و مثل حالا پوک نبود می کشد. این ترجیح بندی است که به شکل مکانیکی تکرارمی شود و گاه با توهین به مردم و «نفهمی و کرختی» آنها همراه است. درمیان آنها «آق معلم»، هنوز رُکی خود را حفظ کرده و بی رودربایستی چهره واقعی خودشان را مطرح می کند.

«بدبختی ما اینه که هدف ها و ایده آل ها را با وسایل تاخت زده ایم. گناه خودمان را گردن چیزهای دیگه نندازیم. پول و خونه و باغ و اتومبیل گناهی ندارند، وسائل زندگی اند. بدبختی ما اینه که این وسائل را به بهای گرانی خریده ایم، خیلی گران، به بهای هدف ها و ایده آل های جوانی مان. برای همینه که احساس غبن می کنیم. اون جای خالی که گفتم، همینه. اون صدای سمج خاموش نشدنی، همینه. بدبختی بزرگترمون اینه که این بازیچه های پوچ، نه دل مون رو خوش می کنند و نه عرضه ش رو داریم که ازشون دل بکنیم... ما شجاع نیستیم، زرنگیم. ما آدمای خیلی زرنگی هستیم. زرنگ و حسابگر، پر می خوریم، اما به گرسنه ها که می رسیم، صمیمانه می خواهیم ثابت کنیم که «امتلای معده» از «گرسنگی» بدتره. اتومبیل به جون مون بسته ست، اما به پیاده ها که می رسیم، صادقانه می گوئیم که پیاده ها ازسواره ها آسوده ترند. سالی یک طبقه به خانه مان اضافه می کنیم، اما معصومانه ناله و زاری سرمیدهیم که بنا و نجارپدرمان را درآورده اند و به خاک سیاهمان نشانده اند... ضمنا تا حالا حرف هیچ کس را نکشته، اما پای عمل که میون بیاد، کمیت همه مون بدجوری لنگه...».
«آق معلم» با آنکه خودش ازقماش شرکت کننده گان در «پارتی» است، ولی لااقل خودش را و دیگران را گول نمی زند. عوامفریبانه همه دنیا را به لجن نمی کشد تا لجن واقعی روحی خود را مخفی سازد. این خودش مطلبی است.
درنوول بزرگ «تنهائی آقای تهرانی» ما با تیپ مقاوم روبرو هستیم. وقتی تهرانی از زندان سه ساله بیرون می آید، نامزد حسابگرش او را ترک می گوید زیرا دیگراو را مانند «برادر» دوست دارد، نه بیش! بجز مادرفداکار، بتدریج همه ازاو فاصله می گیرند یا چنان موجوداتی هستند که تهرانی خود را مجبورمی بیند ازآنها فاصله بگیرد. بتدریج دربرهوت تنهائی جان آزاری که نزدیک است او را دیوانه کند، فرومی رود. ولی تهرانی سرسخت است، به کسی که به او «نصیحت» می کند که ازچموشی دست بردارد «با لحنی سرد، به سردی یخی که درلیوانش شناوربود» می گوید: «مگرتو خودت بارها نگفته ای که پانزده سال از بهترین سالهای زندگی ات را هدرداده ای و این چندرغاز را جمع کرده ای؟ البته از «شکسته نفسی» سنتی ایرانی که بگذریم، چند غازیعنی چند میلیون. خب، حالا یکی بیاید و خیلی راحت بتو بگوید پولهایت را دوربریز! چه فکری می کنی؟ حتما فکرمی کنی که طرف یا دیوانه است، یا ابله. مگرنه؟ و اما من، همه دارو ندارمن اعتقاد من است. همه ثروت و موجودی من پس اندازیک عمرمن، همین اعتقادات است. و نام نیکی که دارم، یا خیال می کنم که دارم. همین ها، سه سال مرا درآن جهنم، سرپا نگه داشتند. حالا تو آمده ای و درکمال آسودگی و بی خیالی به من می گوئی که اعتقاداتت را دور بریز! لجن مال کن! توقع داری چه جوابی بتو بدهم؟ راستی توقع داری توصیه دوستانه ات را بپذیرم؟! متاسفم. واقعا متاسفم. ما دردو دنیای متفاوت زندگی می کنیم و زبان همدیگر را نمی فهمیم...».
درموقعی که اخگرهای امید و زندگی درتهرانی رو به خاموشی میرود، برخورد ناگهانی او با یک مشت مردم زحمتکش ساده و صدیق به او بشارت میدهد که نیروی بزرگی برای رستاخیزدر قلب جامعه ذخیره شده است.

توصیف جامعه ایران معاصردرنزد فریدون تنکابنی این کلمات را ازضمیرخواننده عبور می دهد: «زشت و وحشتناک». دراین نوشته ها همه جا نویسنده ای با روحی پرخاشگر، که ازپس شبکه غلیظ سانسور با درد و ریشخند به شما می نگرد، دیده می شود. درهمه جا شعله های عزم همراه زوبین زهرآگین طنزجلوه گراست و تیک تاک ساعت های ستاره گون امید و آرزو، همراه هق و هق های خاموش رنج به گوش میرسد. دوران ، درمجموعه «راه رفتن روی ریل» عکس لرزاننده خود را انداخته است و فریدون تنکابنی توانسته است سند هنری پرقوتی بوجود آورد که لغت زورگوئی و چاکرمنشی را مانند داغی ابدی با خود طی سالیان درازخواهد داشت. تبه کاران هرگزازاین لعنت نخواهند رست.


 

  فرمات PDF                                                                                                        بازگشت