سر مقاله ای

به قلم احسان طبری

در "مردم"

بهمن ماه سال 1325

      

سخنی چند دربارهً

اسلوب تفکر و مبارزه

 

آموختن ازگذشت روزگار، اینست وظیفه هرانسان خردمند وهر جریانی که برتعقل و تعمق استوارباشد. مدنیت امروزی ما مجموعه ای ازتجارب نیاکان ماست. تنها طریقه دریافت حقیقت، مشاهده دقیق نمود ها و وقایع، تجربه و تحلیل صحیح و نتیجه گیری منظم ازاین نمودها و وقایع است. همانطورکه مرد عاقل ازیک حادثه، استثناجات گرانبها می کند و اشتباهی را برای باردیگر تکراد نمی نماید، همانطور یک جریان باشعوراجتماعی، با تحلیل منطقی کار گذشته خود، کارآینده را برمبادی محکم تری مستقر می گرداند. ابلهان یک خطا را صد بارمکررمی سازند زیرا قدرت تحلیل ندارند و ازعلت یابی و نتیجه گیری عاجزند. عمل آنها مبتنی براحساسات و غرایزکور و واکنش های بی خردانه تن و روان است ولی عمل خردمندان با نظارت قوه ماسکه ای که عقل و تمیزنام دارد، با مشاهده دقیق نمودها و وقایع، باعلت یابی صحیح و استنتاج درست انجام می پذیرد.

فرقی که بین انسان ب شعور و آگاه ازقوانین تکامل طبیعت و اجتماع، و انسان بی شعور و بی خبرازاین قوانین وجود دارد، اینست که برای اولی حتی تجارب دیگران کافیست ولی برای دومی حتی تجارب خود او بی نتیجه است. آگاهی ازقوانین حرکت طبیعت و اجتماع، دیدگان ما را تیزبین، و تمی و درایت ما را نیرومند می گرداند، لذا چنین آگاهی برای هرجریان اجتماعی و برای هر فرد مبارز در درجه اول لزوم است.

این یکی ازنواقص ماست که هنوزازمرحله تفکراحساساتی و غریزی،  واکنشهای بیخودانه و حساب نشده، روش سطحی و مبتذل بمرحله تفکر علمی، واکنشهای از روی شعور و حساب، روش عمقی و خردمندانه وارد نشده اند. غالب ما درقضاوت و تصمیم شدیدا تابع سوابق ذهنی، عواطف درونی، خواهش های نفس، تاثیرات محیط محدود زندگی شخصی، احساسات آنی قرار داریم و کمتر بایک دقت علمی و خونسردی و بیطرفی می توانیم از عهده یک قضاوت درست و یک تصمیم علمی و صحیح برآئیم.

محیط خانوادگی و اجتماعی ما غالبا ما را به طرز زندگی و تفکرخودخواهانه ای معتاد ساخته. درجامعه ما هرکسی باید کلاه خود را نگه دارد، نفع خود را مواظبت کند والا دستبرد بیرحمانه ای به او زده خواهد شد. درجامعه ما تربیتی که مبتنی برهم پشتی، همبستگی، مهرورزی، همکاری و غیرخواهی باشد وجود ندارد. مردم کشورما غالبا شکنجه دیده و آسیب دیده اند، لذا پس از چند فریب اولیه نوعی بدبینی و کینه جوئی برهمه کس غلبه می کند و شدیدا تفکرو قضاوت را تحت تاثیرخود قرارمیدهد. این بدبینی و خود خواهی، همچون خفقانی، پیکرما را درمقابل تیرهای کین وقریب که ازهرسو می بارد حفظ می کند، پس امری عادیست اگرفرد ایرانی ازاحساسات ناملایمی انباشته باشد، احساساتی که او را ازهرگونه تفکردرست، عینی، خونسردانه ومنطقی بازدارد. قضاوت و تصمیمات ما شدیدا ازخود خواهی، کین، بدبینی و بدگمانی ما متاثراست و لذا غالبا درطریقه معوج نا مطلوبی سیرمی کند.

افکندن ردای خود خواهی از دوش و برداشتن عینک سیاه بدبینی از مقابل چشم کار آسانی نیست، زیرا حکم زندگی روزانه ما چنین است، مگرآنکه شخص پس ازمطالعه دقیق احوال نفس و نوامیس اجتماعی و دریافت علل و موجبات این تفکرو قضاوت معوج بکوشد تا برآنها غلبه کند وخود را تجدید تربیتی نماید. چنانکه معلوم است یکی ازطرق آزاد شدن ازجبرقوانین ونوامیس، آگاه شدن ازکیفیت این قوانین و نوامیس است.

اسلوب یک تفکر صحیح آنست که نخست شخص بکوشد تا قضاوت خودرا ازهرگونه احساسات شخصی و سوابق ذهنی مبری کند و بقول "رنه دکارت" با یک شک دستوری وارد موضوع شود ودرکلیه داوریهای گذشته خود تردید نماید. اگرواقعش را بخواهیم، چون تا امروزقضاوتهای ما درباره افراد، قضایای اجتماعی، استتاجات کلی غالبا مطابق اسلوب تفکر بیطرفانه و خونسردانه علمی نبوده، باید بیک خانه تکانی عمومی مغزدست زد و همه مقولات فکر را درمیزان سنجش علمی ونقد منطقی قرارداد و علت وسمین را ازهم جدا کرد و صحیح و سقیم را ازیکدیگربازشناخت. دراین بررسی عمومی باید دانست که هیچ استنتاجی صحیح نیست مگرآنکه مبتنی برنمود ها و وقایع عینی و خارجی باشد نه ذهنی و درونی، یعنی آنکه مبتنی برچیزهائی باشد که درواقع وجود داشته ورخداده نه آنکه مفروض و مخلوق احساسات و توهمات و خواهشهای دل ورشک و کین و بدبینی و بدگمانی  "من" بوده است، و نیزباید دانست که هیچ چیزی درطبیعت مطلق و جامد نیست بلکه فضا با اطراف و جوانب گوناگون دارد. خوب و بد و نفس و کمال دارد و بریک نهج نمی ماند و دائما درتغییراست. یک قاعده ویک روش، تا زمانی درست است که شرایط محیط طبیعی یا اجتماعی آنرا بطلبد و با آن تطبیق کند. قواعد و قوانین، نتایج و قضاوت ها که انتزاع ذهن ما ازحوادث خارجی است نمی تواند همیشه بدون تغییر بماند زیرا حوادث خارجی در تغییراست و لذا منتزعات ذهن ما ناچارباید تغییرکند. آن معرفتی صحیح است که با حرکت محتویات خود که عبارت باشد ازواقعیات خارجی حرکت کند و با آن تطبیق نماید.

معرفت انسانی خواه ازنوع مطالعه و مشاهده صرف باشد یا ازنوع قضاوت و استنتاج، نباید هرگزبصورت شربت لایزالی ( Dogme) تلقی گردد. لذا جمود فکری یکی ازبلیات عظیم برای معرفت انسانی است.

قضایای اجتماعی چند طرفه ومرکب است، نه یک جهته و بسیط. مطالعه سیریک حادثه اجتماعی درمراحل آتی بسیاردشواراست زیرا باید تالی ها را با دقت سنجید و آنرا درحرکت همه جانبه و بغرنجش بررسی کرد، چنین سنجشی فقط برای کسی ممکن است که:

اولا( قوانین حرکت طبیعت و اجتماع را بدرستی بشناسد یعنی دارای جهان بینی علمی دقیقی باشد.

ثانیا( بتواند معرفت فلسفی خود را برواقعیات خارجی تطبیق کند، یعنی استعداد بکاربردن علم خود را داشته باشد.

ثالثا( ازاغراض خود پسندانه شخصی عاری باشد و باشیفتگی علمی خاصی درقضایا دقت کند نه با یک نظرسود جوئی انفرادی.

برای شناخت طبیعت و اجتماع " فراگرفتن" لازم است.

چگونه میتوان با فقدان معلومات، یا آشنائی ساده به چند مطلب محدود، بدون آنکه آن آشنائی تکمیل شود و دائما درتزاید باشد، حقیقت را فهمید.

حقیقت آن غزال گریزنده چابکی است که باید ازهرسو هزاران کمند افکند تا سرسرکش او بچیزی گرفتارشود. حقیقت برخلاف اشراقیون و طرفداران مکاشفه درآستانه اندیشه هیچ کسی عریان ظهورنمی کند، باید آنرا با رنج و تعب یافت و بدام آورد. حقیقت فقط دراثر دقت و مطالعه و بررسی و مشاهده دقیق بچنگ می آید، یعنی تنها دراثر اسلوب علمی.

البته نه فقط درجامعه ایران بلکه درمترقی ترین جامعه ها، نیز همه افراد نمی توانند پرده نشین حقیقت را با همه مستوری و مهجوری آسان بدام آورند. این کارفقط عهده دانشمندان، که در اینکار ورزش کرده اند، برمی آید. ما نمی توانیم و نباید توقع داشته باشیم که همه افراد ایرانی باسلوب علمی تفکر آشنا باشند، چنین آرمانی فقط دردنیای خرم و درخشان آینده جامعه عمل بخود خواهد پوشید، ولی میتوانیم و باید توقع داشته باشیم که درجریان اجتماعی ما، بطورنسبی، مغزهای متفکری موجود باشد که بتواند تمام جریان مطابق اسلوب تفکرصحیح اداره کند. مغزی باشد که درست بیاندیشد تا قوای فعال اجتماعی آن اندیشه درست را به معرض اجرا بگذارند.

بمنظور ایجاد این مغزمتفکر، تهیه یک هسته قوی ازافراد با مطالعه، ورزیده، با تجربه، دقیق و بی غرض لازم است و لازمه اینکار نیزسه چیز است:

کوشش، تجربه، زمان!

با تطبیق اسلوب کلی فوق، به بعضی ازروشهای تفکری که دردماغ غالب ما وجود دارد برمی خوریم. اجازه بدهید نمونه هائی ذکر کنم:

افرادی هستند که به معنای صحیح انقلابی بودن توجه نکرده اند و درنتیجه داشتن یک تصورغلط منشاء بروزاعمال غلط شده اند.

نباید انقلابی بودن را با شدت عمل داشتن، خشمناکانه رفتارکردن، تعصب و جمود فروختن و ابراز احساسات بی بند وبار نمودن، اشتباه کرد.

فرد انقلابی یعنی آنکسی که جهت تحول جامعه را می داند و برای خود درآن جهت سهم فعالی قائل است. تحول نیرو های اجتماعی درجهت معین باید بوسیله اراده انسانهای با شعور و آگاه و مبارزتحریک و تسریع شود. درعالم نباتات و حیوانات، تحولات و تطورات بیخودانه، بیشعورانه، کند و غیر ارادی انجام میگیرد ولی درعالم انسانی چنین نیست. مغزها و دست ها چرخ تاریخ را که پیوسته بجلو می غلطد سریعتر می غلطانند.

اگرحرکتی که مغزها و دستها به چرخ غلطنده و پوینده تاریخ می دهند موافق حرکت خود او و بطریقی باشد که درتسریع آن موثرشود طبیعتا این چرخ بمرحله بعدی زودتر میرسد واگربطریقی باشد که نه تنها حرکتش را تسریع نکند بلکه متوقف سازد و یا به عقب اندازد طبیعه درسیرتکاملی وقفه و تعویق بروزمی کند.

ای چه بسا جریانات اجتماعی و افراد انقلابی که درعین داشتن نیت صحیح و شوق وافر برای ترقی و تکامل، دراثرعدم درک قوانین حرکت تاریخ و نداشتن نقشه صحیح کارو روش درست، حتی ازتکامل عادی جامعه جلوگیری کرده و ارتقاء را به ارتجاع مبدل ساخته اند.

کمک به تحول تاریخ نباید بطوربیشعور، بدون نقشه، بدون توجه بشرایط محیط انجام گیرد. دریک نقشه صحیح، سازش وستیزه، نرمی وسختی، تندی و کندی، آرامش و شورش، خشم و مهر، دشنام و ستایش هریک جائی دارند. جائی است که سازش ونرمی انقلابی است، یعنی کمک به هدف تکامل می کند و ستیزه و سختی ضد انقلابی است، یعنی هدف تکامل را به عقب می اندازد. جائی است که آرامش و خاموشی انقلابی است و شورش و هیاهو ضد انقلابی است. جائی هم برعکس. ستیزه و سختی بخودی خود مطلوب نیست مگر آنکه شرایط کاردرست آنرا بطلبد.

یکی ازمعایب برخی ازافراد با حسن نیت ولی کم توجه ما، که ناشی ازجمود فکر( Dogmatisme) و تبعیت ازیک سیاست احساساتی ( Sentimentalisme) بود، عبارت بود ازداشتن یک روش شدید و قطعی درهمه جا، همه کار، همه زمان.

چرا؟ زیرا این افراد بطورخیلی ساده تصورمیکردند که انقلابی بودن یعنی قطعی و شدید العمل بودن.

اگرما شنیده ایم که نباید با " وضع حاضر" ( Status Quo) سازش کرد یعنی آنکه نباید آنرا لایزال، ابدی، بدون نقص دانست؛ نباید آن را پذیرفت و بدان تابع شد؛ باید دانست که آینده بهتری ممکن است و باید بسوی آن آینده بهتر رفت؛ هرگز منظوراین نیست که درنقشه مبارزه نباید تند و کند، سخت و آرام شد، بجلو وعقب رفت، هرگزمنظوراین نیست که نباید اسلوبی داشت، سیاستی داشت. حتی باید دانست که درجریان یک نبرد تکاملی اجتماعی، روش ملایم و آرام ترجیح دارد مگرآنکه پیش گرفتن روش سخت و قطعی تنها راه چاره باشد.

سازشکارکسی است که درموقع لزوم یک روش قطعی ازآن می گریزد و می گوید همیشه نرمی و ملایمت ولو بقیمت شکست.

ماجراجو کسی است که درموقع لزوم یک نرمی و ملایمت فرارمی کند و می گوید همیشه سختی و شدت ولو بقیمت شکست .

انقلابی کسی است که برای هدف خود هم به سختی آشناست و هم به نرمی زیرا به پیروزی علاقمند است. سازشکارو ماجراجو هردو خطرناکند سازشکار به هدف خیانت میکند. ماجراجو عوارضی بوجود می آورد که هدف را به عقب می اندازد. یکی ازسختی می ترسد یکی نرمی را با کین و خشم خود سازگارنمی یابد. هردو دسته خطرناک وزیان بخش هستند. ما در گذشته ازماجراجوئی های غلط آسیب دیدیم، ازصدمه سازشکاریهای بیجا نیز مصون نماندیم.

درعمل مبارزه باید حتی المقدورراهی را دنبال کرد که با کمترین عوارض به نتیجه مطلوب برسد. اگرمی توانید قفل دررا با کلید بازکرده داخل اطاق بشوید آنرا نشکنید زیرا اگر بشکنید ممکن است وضعی پیش آید که اصلا از سکونت درآن اطاق محروم بمانید. اگر می توانید به نتیجه ای ازراهی برسید که بی درد سرتراست از راه خطرناک نروید زیرا بیم به نتیجه نرسیدن درمیان است.

پس این نقص بزرگ بود که برخی ازافراد به معنای عامیانه " انقلابی بودن" توجه داشتند و بعضی ازآنها دربرخی ازامور شدت عمل بیجائی درپیش گرفتند که براثر عوارض گوناگون آن جریان را دچاروقفه و تعوق ساختند درآینده باید روش ما ازاین حالت احساساتی و حساب نشده مبری باشد. نرمی بجای خود، سختی بجای خود و جائی که نرمی سود بخش است ازسختی بیجا احتراز باید نمود.

نمونه دیگری ذکرکنیم.

یک جریان اجتماعی زمانی به مراد میرسد که فکر واحد داشته باشد؛ فکرعملی که از واقع بینی ( Realisme) و تفکرعلمی ناشی شده باشد نه جمود و احساسات. تشتت درارکان فکری و عملی یک جریان، تصادم انرژیها و انحرافات گوناگونی بوجود می آورد، موجب هرج ومرج درداخل جریان، موجب وقفه و عقب نشینی و بلاخره شکست میگردد. برای آنکه وحدت تصمیم و عمل دریک جریان حکمفرما گردد لازم است نقشه و تمرکزجای خود بخودی و تشتت را بگیرد:

یک جریان اجتماعی باید بداند بکجا میرود ازچه راه نقشه بجای خود بخودی میرود، این مسئله را نه فقط برای زمانهای دوربلکه برای زمانهای کوتاه، سال، ماه، و حتی روز بداند. نقشه کارتنها برای فعالیت عمومی نیست، بلکه برای فعالیت جزئی و حتی شخصی نیزلازم است. زیرا نقشه یعنی خلاصه ای ازبررسی و پیش بینی، یعنی هم آهنگی دراجزاء کار. چه میخواهیم و برای چه میخواهیم، چه باید بکنیم و برای چه باید بکنیم اینست، سئوالاتی که درضمن طرح یک نقشه پیش می آید.

یک نقشه صحیح نقشه ایست که ازدو جزء تشکیل شود.

1( هدف روشن و دقیق، هدفی که رسیدن بآن ممکن باشد.

2( طریقه وصول به هدف بطورروشن و دقیق، طریقه ای که طی آن ممکن باشد.

" ممکن" یعنی آن چیزی که وسائل و مقدمات کار، محیط اجتماعی برای تامین آن ازروی هرحسابی که بشود مساعد و آماده است. ممکن یعنی چیزی که برواقعیات مبتنی شود نه براوهام و خیالات و احساسات. در طرح نقشه نباید برای تصورات جائی قائل شد. خونسردی و واقع بینی اساس طرح یک نقشه قابل اجراست. تردیدی نیست که اراده آدمی موانع را ازسرراه برمیدارد ولی البته باید بین موانع و اراده ای که می خواهد آنها را ازمیان بردارد تناسب لازم موجود باشد. حزبی که دارای مغزخوب، اطلاعات کافی نباشد نمی تواند نقشه درستی طرح کند. مغز خوب و اطلاعات کافی، درنتیجه نظم تشکیلاتی، تجربه، سنت حزبی، کادرقابل و امثال آنها را بوجود می آید. مقدار رضایت بخشی ازاین مقدمات فقط درطول زمان تهیه میشود. برای اینکارهم زمان لازم است. ولی بدون شک با آنچه که امروزداریم بمراتب بهتر میتوانیم کارکنیم تا با آنچه که پنج سال پیش داشته ایم.

اینک باید گفت که تنها نقشه خوب کشیدن کافی نیست؛ تمرکزبجای تشتت باید آن نقشه بطورهم آهنگ و با پشت کاراجرا شود. برای اینکار لازم است که دستگاه وسیع حزبی متمرکزباشد یعنی بوسیله قدرت با شعور، متفکر، واقع بین و مبارزی اداره شود. این مرکزبمنزله مغزحزب است ولی بطوریکه یک مدیرزبردست ارکستر، با حرکات چوب خود ازآهنگ های گوناگون و آلات جورواجوریک سمفونی نشاط انگیز پرهیجان بوجود می آورد این مرکزبا دستورهای دقیق خود ازاستعدادها، اراده ها، احساسات، هیجانات، افکار و تصمیمات مختلف در ازمنه گوناگون و درطی حوادث جورواجور یک حرکت منظم خوش آهنگی بسوی کمال ایجاد می نماید. همانطورکه، علاوه بر یک مدیرزبردست ارکستر، آهنگ ساخته شده و منظمی لازم است تا هم مدیر و هم نوازنده موافق آن رفتارکنند، برای فعالیت عمومی حزبی نیز اصول و استراتژی و تاکتیک و نقشه لازم است.

کمیته مرکزی حزب باید دارای قدرت اجراء و نفوذ کامل ونظارت قطعی بر همه زیروبم حرکات و سکنات جریان حزبی باشد. این قدرت و نفوذ تحمیلی نیست بلکه باید رهبری صحیح پیش بینی درست، عمل منظم کمیته چنین قدرت را طبیعتا بوجود آورد. تنها دریک جامعه بیدارچنین عناصری پیدا میشود. همانطورکه بنوبه خود این عناصر بیداری جامعه را فزونتر می کنند. آیا دراجتماع ما داشتن یک مرکزیت هشیار ممکن است؟ نه بآن اندازه که آرزو می طلبد ولی تردیدی نیست که درشرایط کنونی ایجاد این مرکزیت با استفاده ازتمام قوای تکامل یافته حزب نسبت به پنج سال پیش بهتر ممکن است، فقط درصورتیکه درداخل جریان آن اراده دسته جمعی و هم آهنگ و شرایط مساعد وجود داشته باشد که بتواند چنین مرکزیتی را بوجود آورد.

 

 

 

  فرمات PDF :