جامعه ايران در دوران رضا شاه-12
از بابيگری تا بهائيگری
هيچ ايدئولوژی مذهبي
راهگشای تحولات
در ايران نخواهد بود
احسان طبری
بهائي گری: يکي ديگر از جريانات مذهبي که با تسامح نسبي رژيم روبرو بود و در اثر همين تسامح بيش از پيش در ايران پا قرص کرد و "محافل" و "بيت العدل های" خود را دائر ساخت، کيش بهائي گری است. البته بدستور شاه ضمن بستن مدارس داشناک ها و يهوديان و زرتشتي ها، مدرسه خاص بهائي ها نيز تعطيل شد. بعلاوه کتب رديه شديدی عليه بهائيان بقلم عبدالحسين آيتي (بنام "کشف الحيل") و احمد نيکو (بنام " کتاب نيکو") و صبحي مهتدی (بنام " کتاب صبحي") نشر يافت، ولي بهائيان نيز به کار خود مشغول بودند و شبکه محافل خود را توسعه مي دادند.
بهائيگری در شرق بصورت دين و در غرب (امريکا، انگلستان، آلمان) غالبا بصورت يک جريان اخلاقي- اجتماعي عرضه شده است. اين کيش انشعابي است از بابيگری. پس از اعدام باب و بعد از ترور ناصرالدين شاه و تعقيب و زنداني شدن جمعي از بابيان، دو برادر نوری در ميان بابيان بر سر جانشيني باب با هم رقابت داشتند. يکي از آنها ميرزا يحيي صبح ازل و ديگری ميرزا حسنعلي بهاء اله بود. ناصرالدينشاه ضمن تبعيد جمعي از بابيان اين دو برادر را نيز به خاک عثماني (عراق عرب) تبعيد کرد. ميرزا حسنعلي در ايام اقامت در بغداد در باغ نجيب پاشا در1280 قمري مدعي شد که او همان "من يظهراله" است که باب ظهورش را بشارت داد. صبح ازل اين دعوی را درست نمي دانست و بر آن بود که بشارت باب به اين زودي ها وقوع نمي يابد و بايد کيش باب را ادامه داد. دعوی ميرزا حسنعلي (متولد 2 محرم 1323 قمری برابر با 1817 و متوفي ذيقعده 1310 برابر با 1892) باعث تشديد اختلاف او با برادر شد. جمعي گرد بهاء اله را گرفتند و او سخنان تازه گفتن گرفت. دولت عثماني آنها را به قسطنطنيه خواند و از آنجا به ادرنه فرستاد و سپس چون کاراختلاف بين مهاجرين بابي بالا گرفته بود، دولت عثماني صبح ازل ويارانش را روانه قبرس کرد و ميرزا حسنعلي را به فلسطين به شهرعکا فرستاد. ميرزاحسنعلي " کتاب اقدس" را نوشت و آنرا ناسخ "قرآن" محمد و "بيان" باب قرارداد و کيشي با التقاط از نظريات عرفان شرقي و شعارهای متداول عصر خود و آداب و رسوم و سازمان های خاص خود پديد آورد که اکنون طرفداران آن را در سراسر جهان درحدود يک ميليون تخمين ميزنند.
ميرزا حسنعلي علاوه بر"اقدس" کتب ديگری نوشته مانند "ايقان"، "هفت وادي"، "کلمات مکنونه"، "کتاب الشيخ" و مقداري ادعيه و نامه که به " الواح" موسوم است. موافق نظريات بهاء اله، همه انبياء مظاهر خداوند و محمد و سيد محمدعلي باب نيز از اين زمره اند و خود او نيز از مظاهرالهي است و پس از او تا هزارسال ديگر مظهر تازه اي نمي آيد. بهاء اله از اشتباه باب که براي آن "من يظهراله" وقتي معين نکرد، پرهيز نمود و براي آنکه رقيبي نيابد، وقت پيدايش مظهر آينده را به هزارسال بعد اندخت! بهاء اله اعلام داشت که همه افراد بشر برگ يک شاخسازند و با تعصبات ملي و ديني مخالفت ورزيد، همچنانکه صوفيه در آثار خود بارها با تعصب مخالفت ورزيده و آنرا خامي و کودکي ميدانسته اند. بهاء اله سه بار نماز در روز و 19 روز روزه در سال معين کرد و نيزقرائت اذکار و ادعيه و الواح و کتاب اقدس را در"روز19 ماه" دستورداد، زيرا " 19" بشيوه حروفيه، در نزد بهائيه از اعداد مقدسه است. بر اساس اصل اخوت عمومي افراد بشر و نفي تعصب، بناچاربهائيه با مبارزه اجتماعي، مخالف و با دولت، نبرد طبقاتي، قيام و انقلاب، جنگ اعم ازدفاعي يا تجاوزي مخالفند و اين توصيه صلح کل در واقع به انصراف از نبرد طبقاتي مي انجامد و به بهائيگري رنگ جهان وطني و صلح گرائي منفعل مي دهد. بهمين جهت برخي بهائيگري را ايدئولوژي قشردلال بورژوازي (کمپرادر) مي دانند که سازش با دولت وقت و سازش با استعمارطلبان، لازمه ادامه " کسب" آنهاست.
پس ازمرگ بهاءاله فرزندش عباس افندي ملقب به عبدالبها از همان مرکزعکا "امر" يا دين بهاء اله را که او را بهائيان "جمال مبارک" يا "جمال قدم" مي نامند، بيشتر روبراه و منظم کرد. در دوران عبدالبهاء ( 1844- 1921) حکومت عثماني فرو پاشيد و امپرياليسم انگلستان متصرفات اين حکومت را بچنگ آورد. عبدالبهاء با اربابان تازه فلسطيني وارد روابط نزديک شد، چنانکه درمراسم خاصي، مقامات انگليسي فلسطين به او لقب "سر" (Sir) دادند، لقبي که از طرف شاه انگليس عطا مي شود و پاداش خدمات مهم به امپراطوري است. عبدالبهاء، محافل بهائي را در ايران و اروپا و امريکا توسعه داد، بيت العدل، حظيرالقدس (1902) درعشق آباد، شيکاگو، و محفل هاي متعدد در تهران و نقاط ديگربوجود آورد. پس ازمرگ او شوقي افندي (شوقي رباني متولد سال 1897، متوفي درسال 1955) جانشين او شد و او نيز به اقدامات پدرو جد خود دامنه داد و درسال 1953 موسسه جديدي بنام "مشرق الاذکار" به موسسات ديگر بهائي افزوده شد. شوقي وصيت کرد که پس از او جانشين ديگري نخواهد بود و امور را خود سازمان هاي بهائي و بيت العدل هاي مرکزي با اعضاء انتخابي آن بايد اداره کنند و " شوراي روحاني" را بوجود آوردند.
درباره رابطه محافل بهائي با امپرياليسم انگلستان و امريکا مطالب زيادي گفته مي شود. جهان وطني بهائيان وعقايد ضد انقلابي آنها و دوري آنها از مذهب مسلط درکشورما و وجود مراکزي از آنها درامريکا و اروپا و کيفيت نيمه مخفي کارآنها وهمبستگي دروني آنها، همه و همه با اين شايعات مايه مي دهد. آنچه که مسلم است نمي توان هربهائي را يک عامل بيگانه دانست ولي دروجود رابطه مابين مراکزعمده بهائي، مانند مرکزداشناک و صيهونيست (صهيونيسم) با محافل امپرياليستي ترديدي نيست و مي توان حدس زد که سازمان هاي جاسوسي امپرياليستي از قبيل سيا و اينتلجنس سرويس از سازمان بهائي براي مقاصد خود استفاده مي کنند. برخورد يک مارکسيست به بهائي گري مانند هرکيش ديگرمبتني برقبول "آزادي وجدان"، آزادي هرکس براي داشتن عقايد مذهبي خود است. در ميان بهائيان کساني فراواني هستند که با اعتقاد کامل "امر" را پذيرفته اند و به تاريخ خاصي که بهائيان ازبابيگري ساخته اند، باوردارند. تا زماني که يک بهائي به اعتقاد خود عمل مي کند مانند هرمذهب ديگري و موافق حقوق دمکراتيک آزاد است، ولي نه بهائي و نه مسلمان ايراني حق ندارد بسود امپرياليسم به منافع ميهن خود خيانت کند و چنين خيانتي نبايد بي واکنش بماند. درمصاحبه اي که بانو بهيه رباني سازمانگر عمده محافل روحاني بهائي در تابستان 1976 با روزنامه فرانسوي لوموند کرده است، تاکيد نمود که بهائيان همه جا به دولتهاي موجود و قوانين موجود احترام مي گذارند و در کادرآن عمل مي کنند. مخبر لوموند پرسيد که آيا درافريقاي جنوبي محافل بهائي وجود دارد و چون پاسخ شنيد آري، اين سئوال بجا را مطرح کرد که ما بين شعار برادري انساني بهائيان و احترام به قوانين نژاد گرايانه رژيم آپارتائيد درپره توريا چه تناسبي مي تواند وجود داشته باشد؟ البته بانو رباني به اين سئوال نتوانست پاسخ مقنع بدهد و ازآن طفره رفت. بهائياني که خلق وميهن خود را دوست دارند بايد با ديدگان باز از افتادن در دام عمال امپرياليستي هم کيش خود که از اعتقاد آنها بسود مراکز اساسي جنايت و دزدي جهاني استفاده مي کنند، بپرهيزند.
پاکديني سيد احمد کسروی:
فعاليت حياتي سيداحمد کسروی را مي توان به سه دوران مشخص تقسيم کرد. دردوران اول، اززماني که کسروي درجامعه شناخته شد، ما با يک دادرس وسپس وکيل دادگستري که درعين حال مورخ ومحقق زبانشناسي است، روبرو هستيم. کتب او مانند " شهرياران گمنام" درباره امراء روادي وشدادي و هسوداني آذربايجان و "نامهاي شهرها وديه هاي ايران" وترجمه او از "کار نامه اردشيربابکان"، نام او را زبانزد ساخت و به عضويت "انجمن آسيائي لندن" درآمد. درنيمه دوم حکومت رضاشاه، کسروي از اموردولتي کنار مي گيرد و به وکالت دادگستري بسنده مي کند و "دعاوي" خود را آشکار مي سازد. دولت نسبت به "نشست" ها يا مجالسي که در منزل کسروي تشکيل مي شد و انتشارنشريات "آئين" که کسروي درآن "پاکديني" خود را بيان مي داشت و با "شهريگري" يا تمدن نوع اروپائي مخالفت مي کرد و به انتقاد سختي از صوفيگري و خراباتيگري وجبريگري در ادبيات کلاسيک ايران دست زده بود و در مراسم "يکم ديماه" دست به کتابسوزاني مي زد و اين نوع آثار را به آتش مي سپرد، تسامح نشان ميداد. گروهي که کسروي آنها را " گروه بدخواهان" ميناميد و انجمن هاي ادبي درمنزل وحيد دستگردی و مديرمجله ارمغان و شاهزاده افسر وکيل مجلس داشتند، با اين مقابله گستاخانه کسروي در افتادند و حتي زماني او را به مناظره حضوري در خانه افسر فراخواندند ولي اين مجلس، دراثر کم حوصلگي وتند خوئي کسروي و ياوه گوئي کساني مانند اورنگ وکيل مجلس دلقک و متملق، به هيچ جا نرسيد و نمي توانست هم برسد. دوران عمده فعاليت فکري و سازماني کسروي، پس از رضاشاه است. دراين دوران او تماما خود را وقف "باهماد" (حزب) آزادگان، ايجاد "گروههاي رزمنده" و ترويج اثباتي و احتجاجي "پاکديني" مي کند و دراين باره دهها کتاب بزرگ و کوچک مي نويسد. نوشته هاي کسروي مانند "دين و جهان"، "دين و دانش"، "پيام به دانشمندان اروپا وامريکا"، جزوات پولميک او با "مادي گري"، "صوفي گري"، "شيعيگري (با عنوان دوم " بخوانيد وداوري کنيد") " بهائيگري، "حافظ چه ميگويد"، "درپيرامون ادبيات"، "درپيرامون رمان"، "فرهنگ است يا نيرنگ"، "گفت وشنيد"، "دولت به ما پاسخ دهد" و آثار ديگر او مانند "کارپيشه پول"، "زبان پاک"، "راه رستگاري"، "زندگاني من"، "دهسال درعدليه"، "دادگاه"، "امروزچه بايد کرد؟" و غيره دامنه فعاليت تاليفي او را در دوران سوم نشان ميدهد.
بررسي دوران سوم، دوران پس ازرضا شاه، که منجربه يک ترور ناموفق و سپس ترور نهائي کسروي بدست سازمان "فدائيان سلام" شد، درعهده اين رساله نيست. بررسي ارثيه علمي وي نيزمطرح نيست. تنها آن دوراني از فعاليت کسروي مطرح است که او، در اواخر سال هاي سلطنت رضاشاه و موازي با شريعت سنگلجي، دين نوين خود را بوجود مي آورد وآنرا " پاکديني" نام مي نهد.
کسروي بازگرداندن اسلام به پاکي نخستين را پنداري باطل مي دانست و چون به مقتضات زماني باور داشت، اسلام را براي جهان امروزکهنه شده مي ديد. طبيعي است با بابيگري و بهائيگري نيزسخت مخالف بود، زيرا آنها را از جهت "پندارها" (خرافات) از اسلام نيز انباشته تر مي يافت. برخورد او به شخصيت بنيادگذاراسلام جدي و همراه با احترام است ولي چنين احترامي در نزد او نسبت به باب و بهاء اله وجود ندارد. درواقع دين ساخته شده کسروي با مقياس هاي به مراتب مترقي تر تنظيم شده و کسروي کوشيده است (کوششي که نا موفق است) آنرا با " آئين خرد" که سخت شيفته آن بود، همسازکند.
کسروي درمجموع افکارخود سخت تحت تاثيرروشنگران مشروطيت مانند آخوندف، طالبف، ملکم و ديگران قرار داشت. در آن هنگام شهرت داشت که افکار سيسموند دوسيسموندي (1773- 1842) مورخ و اقتصاددان سوئيسي در يک سلسله نظريات اجتماعي و اقتصادي کسروي موثربوده است. سيسموندي مولف کتاب "مبادي جديد اقتصاد سياسي يا ثروت ورابطه اش با نفوس" است که درسال 1819 نشر يافته و طي آن به بيان لنين از موضع "سوسياليسم رمانتيک" ازسرمايه داري و تکامل صنعتي انتقاد شده و درعين طرح يک سلسله مطالب درست و براي اولين بار، نتيجه نادرست گرفته و مالکيت کوچک را ايدآليزه کرده و سوسياليسم تخيلي خود را بر آن پايه نهاده است. انتقاد کسروي را از"شهريگري" اروپائيان، آرزوي او را که ده واحد اصلي اجتماعي باشد، نفرت او را از ماشين هاي بزرگ و عواقب تراکم سرمايه، مي توان به نظريات سيسموندي همانند کرد. براي اينجانب روشن نيست که آيا واقعا کسروي با اين نظريات آشنا بوده و از آن اقتباس کرده يا اين مطلب از نوع توارد و نتيجه شباهت شرايط و منشاء اجتماعي دو متفکراست.
" پاکديني" کسروي، موافق نيت صادقانه ومجدانه آورنده اش مي بايست يک دين مثبت وبسيج گر باشد و ريشه انديشه ها و اسلوب هاي کرخت و فلج کننده قرون وسطائي مانند باور به قضا و قدر، کيش لذت و دم را غنيمت داشتن، احتراز از نبرد و بکارانداختن نيروي فعاله خود، احتراز از تعقل در مسائل و "خوارداشتن خرد" را خشک کند و مردم را به سازنده سرنوشت خود، به آبادگرميهن خود، به تيره پيشرونده، به نيروي متکي براراده خود مبدل سازد. چون کسروي مي پنداشت که همه اين "بدآموزي ها" که برشمرديم ديري است درمغزها جاي گرفته، لذا ميبايست کار را از مغزها شروع کرد و چون مي پنداشت که مذهب جاذبه بيشتري دارد (و در واقع خود نيزبه مبادي آن باور داشت) از راه مذهب وارد شد. اشتباه اجتماعي واسلوبي کسروي درهمين است که تصورمي کند همه کارها از "مغز" شروع ميشود و لذا همه اصلاحات را بايد از "مغز" شروع کرد. اين سخن قدماء ما درست است که مي گفتند "اول الفکرآخرالعمل" و مارکس نيز مي گفت تفاوت يک معمار با يک زنبورعسل درآنست که معمار نقشه خانه اي که خواهد ساخت اول در دماغ خود منعکس مي کند و مانند زنبوراعمالش مشتي غرائز کور نيست. لذا اين درست است که مغزها آزمايشگاه اوليه عمل است و مغزها را بايد از بدآموزي ها پالود. ولي چرا بد آموزي پيدا مي شود؟ چرا بد آموزي درمغزها جاي مي گيرد؟ فقط براي آنکه "به آئين خرد" رفتارنشده؟ اين ساده کردن قضيه است. پيدايش انديشه ها خود محصول شرايط اجتماعي است. رخنه آن درمغزها خود نتيجه ضروريات و مقتضيات اجتماعي است. تا مناسبات اجتماعي دگرگون نشود، ميدان براي محتوي انديشه ها بازنيست. البته انديشه ها تا حدودي خود نقش دگرسازدارند. بهمين جهت مارکس مي گويد جامعه را بايد با نيروي مادي دگرگون ساخت و انديشه با رخنه در توده ها به نيروي مادي بدل مي گردد.
کساني انديشه هاي معيني را مي پذيرند که براي آن آمادگي داشته باشند والا بقول معروف به گرگي نصيحت مي کردند که نبايد گوسفندان را دريد، در جواب گفت: "ولم کنيد گله رفت!"، يا بقول سعدي
" زمين شوره سنبل بر نيارد - دراو تخم عمل ضايع مگردان!"
تبليغ امپرياليستها به انساندوستي آب درهاون سائيدن است. مفهوم ميهن در نزد بورژوازي کيسه پول اوست. خورده بورژوازي که از "لذت" مالکيت خصوصي برخورداراست هميشه ديده اي به بهره کشان دارد و ديده اي به بهره دهان. لذا بايد ديد انديشه شما به چه کسي سود مي رساند. رومي هاي قديم مي گفتند (quo prodist?) . به اين ترتيب " آميغ" بودن و "خردمندانه" بودن به خودي خود کافي نيست که انديشه اي درجامعه طبقاتي جاي خود را بگشايد. تازه آميغ و خردمندانه بودن انديشه کسروي امري است بسيارنسبي، ازجهت علمي و اجتماعي کاملا مشروط و محدود. ببينيم پاکديني چيست؟
" پاکديني" تماما مذهب است. با آنکه بشيوه دئيست ها، "سپهر" يا طبيعت را فقط "کارخانه اي " براي خدا مي داند که خود اين کارخانه هم خود گردان است و موافق "آئين هاي" معيني که "دانش ها" (علوم) از آن خبر مي دهند، مي گردد، با اينحال اين گردش را داراي جهش هائي مي داند که در اين جهش ها دست خدا در کار سپهر مداخله مي کند و بدينسان دئيسم به ته ئيسم يعني خدا گرائي عادي مذاهب بدل مي شود. در بدن ما دوگوهرجان (حيواني) و روان (انساني) است و روان جاويد پس از مرگ در جهان ديگر بسبب کارهاي نيک يا بد خود جزا يا پاداش مي بيند؛ يعني جاودان درشادي يا انده مي زيد. دراثر مداخله دست خدا هرچندي "برانگيختگان" پديد مي شوند که وظيفه دارند "آميغ" ها (حقايق) را به مردم برسانند و براي پخش آنها برزمند. لذا: خدا، روان بي مرگ، جهان ديگر، برانگيخته يا پيمبر- همه اين مقولات اساسي مذاهب در پاک ديني کسروي نيزهست. منتها کسروي واقعا به اين مقولات بسنده مي کند و با همه ديگر باورهاي مذاهب تحت عنوان "پندارها" سخت در مي افتد و از "دانشها" دفاع مي کند. مذهب کسروي قرآن يا انجيل خود را هم بوجود آورد و آن "ورجاوند بنياد" (اصول مقدس) است که به پارسي سره نوشته شده. پارسي سره براي کسروي زبان و خشورانه و پيمبرانه است و وي، به کمک آن، واقعا انديشه هاي خود را با شکوه و "آسماني" بيان مي دارد. نظريات اجتماعي کسروي نيز چنانکه ديديم حقيقت صرف نيست و در بهترين حال منافع قشرهاي متوسط را منعکس مي کند.
تکامل آتي انديشه هاي کسروي دردوران پس از رضاشاه به دمکراتيسم انقلابي، به تقاضاي "سررشته داري توده" ، به تقاضاي تقسيم زمين تحت شعار"زمين را آن ازآند (مالک است) که کارد"، به مطالبه محدود کردن نقش پول و سرمايه تحت عنوان "پول يوفا ناچ (وسيله مبادله) است، داراک نيست" و غيره مي کشد. و حتي در شخص او جنبه عالم و جنبه مبارز دمکرات برجنبه پيغمبر غلبه مي کند. لذا اينکه درآغاز اين مبحث گفتيم خرده بورژوازي در دوران رضاشاه نماينده دمکراتيسم خود را به ميدان نمي آورد، با توجه به آنکه اين فعاليت ازجانب کسروي در دوران پس از رضاشاه است، سخني نادرست نگفته ايم. در دوران رضاشاه جهت مذهبي و انتقادي است که درنشست هاي خانه کسروي بيشترتجلي دارد. تا زماني که کسروي زنده بود، جريان او و يارانش، برخلاف بهائيگري، جهت تيز ضد امپرياليستي و ضد ارتجاعي داشت. از وضع کنوني ياران کسروي نگارنده متاسفانه اطلاعات پراکنده اي دارد که نمي تواند پايه قضاوت مطمئن قرارگيرد. آموزش کسروي اي چه بسا حلقه رابط بين مذهب و افکارانقلابي قرارگرفت و محتمل است که اين نقش را کماکان بازي کند.
ما بر آن نيستيم که جامعه ما بايد با ايدئولوژی مذهبي راه خود را به جلو باز کند. ما با احترام به عقايد مذهبي موجود در ميهن ما، همت خود را صرف نشر انديشه تماما علمي و مثبت و طبقاتي و انقلابي و انتقادی غيرمذهبي مارکسيسم مي کنيم که عمر آن در ايران از "پاکديني" و "مکتب قرآن" و "خودجوشي" و انواع نوسازی های اخير مذهبي بيشتر است. منتها اشاعه مارکسيسم، اين فلسفه عمل انقلابي، اين فلسفه سازمان دهي و نبرد انقلابي، در کشور ما، بواسطه خصوصيات نسج اجتماعي اش، دارای فرازها و نشيب های فراوان بوده است و از آنجا که بنا به ايقان نگارنده سيطره آتي با اين جريان فکری است، مي کوشيم تا تکامل آن را در دوران مورد بحث، بررسي کنيم.