راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

جامعه ايران در دوران رضا شاه - 4

جمهوری گيلان

از افتخارات ايران

که با توطئه نابود شد

احسان طبری

 

در جريان مقاومت مردم، يکي از فصول اين مقاومت و از اوج های آن، قيام خياباني در1920 در آذربايجان است.

خطيب ومجاهد فداکار، شيخ محمد خياباني فرزند حاج عبدالحميدخامنه اي، بازرگان زاده وپيشنمازيکي ازمساجد تبريز، ازشرکت کنندگان سرشناس جنبش مشروطه و وکيل مجلس دوم، مديرروزنامه "تجدد" ارگان فرقه دمکرات که وي رهبرآن بود، اين قيام را درشهرتبريز درسال 1920 آغاز کرد. عمل او که درعين حال مقابله جدی با کابينه وثوق الدوله بود، اين کابينه را بسوي سقوط برد. قيام، شهرهاي تبريز، اروميه، خوي، اردبيل، مراغه، سلماس و زنجان را در برگرفت، ولي اين قيام بدست عمال انگليس و با حيله گري مخبرالسلطنه و دراثر نقاط ضعف واشتباهات سران قيام، عليرغم پايداري دليرانه وحماسي رهبرآن، ناکام ماند و آذربايجان که آنرا خياباني " آزاديستان" نام نهاده و خود مختاری آنرا دربرنامه خود گنجانده بود، بارديگر به چنگ دشمنان آزادي افتاد: 11 سپتامبرمخبرالسلطنه و اسمعيل خان فضلي فرمانده قزاق و فرستاده رضا خان، نقشه خفه کردن جنبش را چيدند و سيصد خانه اعضاء فرقه دمکرات را غارت کردند. چهاردهم سپتامبر1920 پيشواي خيزش آذربايجان خياباني درمخفيگاه خود در خانه شيخ حسن ميانه چي به چنگ دشمن افتاد و پس از يک مقاومت مسلحانه دليرانه بدست نيروهاي ارتجاع کشته شد.

دراثر انقلاب اکتبر، جنبش جنگل موفق شده بود از چارچوب محدود خود خارج شود و ازسوئي تا آستارا و خلخال و ازسوي ديگر تا دشت ترکمن را زير نظارت خود درآورد، ولي واکنش نيروهاي استعماري انگلستان اين موفقيت ها را موقتا دوباره به عقب زده بود. سقوط حکومت مساواتيست ها درباکو ( 29 آوريل 1920) جنبش جنگل را بار ديگر وارد مرحله جدي تازه اي از بسط و نفوذ خود ساخت. آلمان و عثماني ديگرنمي توانستند در اين جريان مانند گذشته نقشي داشته باشند. جنگل که با خصلت ضد استعماری عليه انگلستان و روسيه تزاري آغازشده بود، اينک در وجود حکومت شوروي پشتيباني و ياوري يافت. براي آنکه روشن شود که تا چه حد نقش ارتش سرخ در قفقاز و سپس در ايران در روش سران جنگل موثربوده، ذکر يک فاکت تاريخي مهم و نمونه وار را لازم مي شماريم.

در 12 اوت 1918 کوچک خان، درايام اشغال انگلستان، خود را مجبور ديد با ژنرال انگليسي دنسترويل ( که با کمک کاپيتن انگليسي ويلهم و سرنگهبان روس سفيد بيچه راخف و ستاروسلسکي پس ازفراز و نشيب فراوان توانسته بود گيلان را اشغال کند) قراردادي به امضاء رساند. موافق اين قرارداد به دنسترويل امکان داده شد بلامانع از گيلان به سوي قفقازبگذرد. کوچک خان متعهد شد ارزاق و عليق چارپايان ارتش استعماري دنسترويل را نيزتامين کند و حکومت رشت را در دست اشغالگران باقي گذارد. مولف امريکائي گ. لنچوسکي G.Lenczowski درکتاب " روسيه وغرب در ايران" دراين باره مي نويسد: " اين ساخت و پاخت براي انگليسها بسيار خوب بود، زيرا امنيت طرق ارتباطي آنها را از بين النهر تا درياي خزر تامين کرد. ( کتاب Russia and west in iran صفحه 55). روشن است که کوچک خان به اين ساخت و پاخت ناپسند مجبورشد، چنانکه از ناحيه انگليسها نيز اين ساخت و پاخت تنها جنبه موقت و خصلت فريب داشت. ولي وقتي ارتش سرخ قفقاز را ازچنگ امپرياليسم وعمالش رها ساخت و در تعقيب آنها به ايران آمد، براي کوچک خان بکلي محيط  و فرصت وشيوه ديگرعمل پديد گرديد.

 

هنگامي که ارتش نوبنياد سرخ در تعقيب نيروهیي فراری ضد انقلابي دنيکين وارد گيلان شد، سپاهيان هندی و قزاق ايراني  از مقاومت دربرابر اين ارتش که آنرا رهائي بخش مي دانستند خود داري ورزيدند. افسران انگليسي در گيلان ناگهان زيرپای خود را تهي يافتند و با سرعت از گيلان خارج شدند و دانستند که ديگر بقاء آنها و قرارداد تحميل شده بوسيله آنها ممکن نيست. جنگلي ها پس از فرارنيروهاي ارتجاعي و امپرياليستي بناگاه خود را دراوج قدرت يافتند: کوچک خان با نمايندگان دولت شوروي، يعني اورژنيکيدزه کميسر عالي قفقاز و راسکلو نيکف ملاقات کرد و آنها مشي او را مورد پشتيباني قرار دادند. کوچک خان همچنين با جواد زاده ( پيشه وری) نماينده حزب عدالت ( کمونيستهای ايراني) ديدار کرد و از اين ديدار نيز راضي ماند. دراين شرايط است که " جمهوري گيلان" اعلام شد و در کنار روزنامه " جنگل" روزنامه "انقلاب سرخ" ارگان کمونيست ها نيز نشريافت. اين خود اوج جنبش گيلان بود. درجريان اين اوج روحيه اتحاد عمل بين نيروهاي مختلفي که درجنبش گيلان شرکت داشتند بالا گرفت. جبهه متحدي از هواداران ميرزا، هواداران خالوقربان و احسان اله خان و گروهي از کمونيست ها پديد آمد. در همين دوران، يعني در 20 تا 25 ژوئن 1920 نخستين کنگره حزب کمونيست ايران در بندر انزلي تشکيل شد. اين کنگره از زمين خالي نجوشيد. سازمان سوسيال دمکراتيک "همت" و سپس حزب " عدالت" که غفارزاده برراس آن قرار داشت و درباکو نفتگران و مهاجران انقلابي ايراني را با انديشه مارکسيستي پرورش مي داد، در پايه اين جريان قرار داشت. بعلاوه چنانکه در گذشته نيز ياد کرديم، سازمان سوسيال دمکرات ( اجتماعيون عاميون) بدون داشتن مرکز واحدي، دردوران مشروطيت ( ازسال 1917 ببعد) درآذربايجان، تهران، خراسان، گيلان شعبي داثرکرده بود که ظاهرا از يکديگراطلاع چنداني نداشتند. از آنجمله است سازمان مجاهدان درخراسان و "مرکزغيبي" که علي مسيو و حاجي علي دوافروش و صدقياني بانيان آن بوده اند در تبريز و نيز سازماني که جمعي ازسوسيال دمکراتهاي ارمني ايراني در تبريز داشتند و با پلخانف و کارل کائوتسکي وارد مکاتبه نيز بوده اند ( مانند چلنگريان، واسو و ديگران). سيد احمد کسروي درتاريخ انقلاب مشروطيت چند بار از نقش "با هماد سوسيال دمکرات" در اين انقلاب سخن ميگويد. لذا بايد گفت که تا آنموقع سازمان مارکسيستي ايراني تاريخ کوچکي را درپشت سرداشت.

 

در جريان همين اوج جنبش، سپاه جمهوري گيلان دست به تعرض زد. از سويي تا منجيل و حوالي قزوين پيش رفت و از سوی ديگر تا شهر بابل (بار فروش سابق) و نوشهر(مشهد سر سابق) در مازندران. ملک الشعراء بهار در "در تاريخ احزاب سياسي در ايران" ( جلد اول، صفحه 123) برآنست که اگر مداخله مستقيم و کمک وسيع انگليس ها ازجهت فني و جنگ افزارنبود، جنگليها به فتح تهران موفق مي شدند.

بنظرميرسيد که جمهوري گيلان مي تواند تکيه گاه خوبي براي تحقق تحول مترقي درکشور قرار گيرد و به حکومت خود فروش تهران و به تسلط  اشراف فئودال و قشر نوظهور بورژوا-  مالک خاتمه دهد و درايران جمهوري مستقل ترقيخواه و صلحدوستي را برپا دارد. لذا اميد بزرگي در دل ها جا گرفت. ولي افسوس که عقب ماندگي مفرط اجتماع و نبودن محمل هاي عيني و دهني بسياري که براي تشکل نيروهای دمکراتيک خلق ضروراست، اين اميد را به نحوي درد ناک – ولو بطورموقت- نابود کرد.

 

درجريان فاجعه بدين شکل بود: برخي عناصرچپ رو که از مارکسيسم- لنينيسم جز شعارهای پراکنده اي نشنيده و تصوردقيقي از ويژگي های جامعه ما، ضرورت انطباق قوانين عام براين ويژگيها، ضرورت داشتن مشي واقع بينانه و بسيجنده خلق نداشتند و جامعه را براي انقلاب سوسياليستي نضج يافته مي پنداشتند، بهمراه جمعي ديگر که عامدا مي خواستند درکارها اخلال کنند( مثلا در دوراني از قبيل سردارمحبي که با امپرياليسم انگليس در ارتباط بود) درکنارطرفداران احسان اله خان وخالو قربان دست به اقدامات افراطي بکلي ناروائي زدند مانند: ضبط محصول خرده مالکان، آتش زدن بازار، تظاهرات علني عليه دين و روحانيت، بي احترامي به آداب و رسوم مردم، دادن شعار " کشف حجاب زنان "، نفي تعليم قرآن و مقابله با نظريات اسلامي ميرزا کوچک خان( مثلا درباره گرفتن عشريه شرعي از دهقانان بجاي بهره مالکانه) و غيره.

چنانکه گفتيم برخي ازکمونيست ها ازروي حسن نيت، دچار گمراهي تقليد ونسخه برداريهاي مکانيکي بودند و از ديالکتيک تاريخ و تنوع تاکتيک کمونيست ها درشرايط مختلف اجتماعي تصورروشني نداشتند. کمونيسم آنها کمونيسم احساسي بود و ازکمونيسم آن چيزي را مي فهميدند که دلشان مي خواست.

بدون شک بي انصافي است اگر ما دراين جريان همه کمونيست ها را به يک چوب برانيم و آنان را يک کاسه عناصر چپ رو بخوانيم. درميان کمونيست هاي گيلان افراد مبرزي از روشنفکران آنروز ايران مانند ابولقاسم ذره شاعر معروف، حسابي، نيک بين، جواد زاده ( پيشه وري) و ديگران بوده اند. فعاليت کمونيست ها درسازمانهاي روشنفکرانه اي مانند "فرهنک" رشت ( از1917)، " فرهخت" انزلي و " پرورش" قزوين و انتشارروزنامه هائي مانند "حقيقت" در تهران و مجله تئوريک "جرقه " و ترجمه مانيفست و کتاب "الفباي کمونيسم" نشانه کارهاي سازنده و موثرآنهاست. متاسفانه بعدها برخي از اين کمونيست ها درمهاجرت، دردوران "کيش شخصيت" گرفتار اتهامات گوناگون و نادرست شدند و از ميان رفتند. تجديد حيثيت قانوني آنها پس از خاتمه " کيش شخصيت"، خود نمودارروشن بيگناهي آنها در اتهامات وارده بود. درباره اين فعالان مبرز کمونيستي تحقيق جداگانه وگاه تک نگاري هايي ضروراست تا مختصات ويژه زيست اجتماعي – سياسي آنها دانسته و سره از ناسره جدا شود. به اينکاربايد بدون پيشداوري و تعصب هاي ذهني و گروهي دست زده شود. مطبوعات حزب توده ايران براي روشن کردن کوشه هايي از زندگي نيک بين و ذره کوششهاي اوليه اي کرده است، ولي د راين زمينه تاريخ نگاري انقلابي موظف است گامهاي جدي تري بردارد و بويژه مدارک و اسناد و آرشيوها مطالعه شود. زيرا بايد تاريخ سپاسگزارهمه خدمتگزاران صديق خويش باشد. براي آنها که انواع محروميت هاي مادي و ازآن بالاتر محروميت هاي گفته و ناگفته معنوي را تحمل کرده اند چه پاداش ديگري را ميتوان فرض کرد، جزسپاس تاريخ و اگرخلقي خود را به خادمان خود حقگزار نشان ندهد، قادرنيست خادماني بزرگتر براي خويش بپرورد. در زندگي مبارزان نيزبايد خط عمده وسمت تعيين کننده را يافت والا بگفته مارکس همگي انسانيم، و هيچ چيزانساني ازما بعيد نيست (اين سخن را مارکس به لاتين چنين ادا مي کرد:

" Homo sum; Humani nihil a me alienum puto"

 

درصداقت ميهن پرستانه احسان اله خان نيزنمي توان ترديد داشت ولي وي مردي سراپا حادثه جو و يک تروريست انقلابي از گروه " کميته مجازات" بود و تنها بدنبال احساسات گاه اجتماعي ولي گاه شخصي و خود نمايانه و کاملا سطحي و اراده گرايانه خود کشيده مي شد. خالو قربان و طرفداران او نيز مردمي عامي و قرون وسطائي بودند که يک مسيرديمي و خود بخودي و با احساس انتقامجوئي وارد سيلاب جنبش شده بودند. درجريان همين چپ روي ها دردوراني که ميرزا خود را به جنگل فومن کشيد و احسان اله خان رئيس دولت بود، مهاجرت فرارمانندي ازگيلان انجام گرفت که پشت جمهوري را شکست.

روشن است که ميرزا کوچک خان با عقايد ميانه رو و مذهبي خود، بهيچوجه نمي توانست با اين نوع اقدامات چپ روانه موافق باشد. بعلاوه از ژرفتر شدن جنبش برحسب ماهيت طبقاتي خود رميده بود و با سردارفاخر نماينده دولت محرمانه مذاکراتي داشت و براي خاتمه دادن به پيکارعليه دولت تهران تلاش مي کرد. اين روش کوچک خان کار را دشوارترمي ساخت.

 

بين کوچک خان و جناح چپ رو تناقض شديدي درگرفت. ميرزا نيروهاي خود را به جنگل کشيد و گوشه گرفت. تحت رياست احسان اله خان حکومتي در رشت تشکيل گرديد که درسياست داخلي  و نظامي خود دچار اشتباهات متعددي شد و درتجديد نبرد با نيروهاي مشترک شاه وانگليس شکست خورد. شايان ذکراست که درهمان هنگام به عناصرچپ رو ازطرف محافل انقلابي جهاني آژيرهاي متعدد داده شد و از آنجمله وقتي درماه سپتامبر1920 کنگره جهاني خلقهاي مشرق زمين تشکيل جلسه داد، ضمن بررسي وضع ايران، اقدامات چپ روانه و سکتاريستي دولت احسان اله خان محکوم شد. در تاثير تصميم همين جلسه بود که رهبري جديد در حزب کمونيست ايران و بر راس آن حيدرعمواغلي ( تاري وردي اف) يکي از قهرمانان بنام انقلاب مشروطيت و از پروردگان سوسيال دمکراسي انقلابي سرکارآمد. اين اميد بار ديگر در دلها بيدارشد که اين بار حيدر، با تجارب فراواني که اندوخته، خواهد توانست رشته گسسته را دوباره گره زند و بين کوچک جنگلي و ديگرنيروها همکاري ايجاد کند. درواقع حيدر به برنامه تحليلي و اقدامي خوبي مجهزبود که به " تزهاي حيدرعمواغلي" شهرت دارد و درآن توصيف مارکسيستي درستي از جامعه ايران بمثابه جامعه اي که درحال عبور از يک نظام فئودالي- پدرسالاري به سرمايه داري است شده و وظايف واقعي مانند اخراج نيروهاي استعماري انگليس، تامين استقلال ايران و اتحاد همه نيروهاي خلق براي نيل به اين هدفها مطرح شده است. همه چيز وعده ميداد که صحت مشي و اتوريته شخصي حيدر از فاجعه جلوگيري کند. حيدربرآن بود که با صداقت کامل با مليون دمکرات از نوع کوچک خان و خياباني که آنها را ازدوران مشروطيت ميشناخت، همکاري کند. در واقع نخستين موفقيت ها براي تجديد جبهه واحد بدست آمد و " کميته انقلاب ايران" و "شوراي جنگل"  تشکيل شد. اين بار نيزکار بسرانجام نرسيد. دراين مرحله بايد هم ازنقش منفي وخود سرانه احسان اله خان ياد کرد و هم ازاشتباهات ميرزا. احسان اله خان با تحديد يک حمله ناکام و نسنجيده به منجيل، اختلافات دروني را تشديد کرد. برخي از مخالفان سرسخت کمونيسم مانند شيخ احمد سيگاري، سيد جليل اردبيلي، ناصرالسلطنه که با ميرزا کوچک خان نزديک بودند و خود را به او صادق نشان مي دادند و اعتمادش را جلب کرده بودند، دمبدم بربدگماني کوچک خان مي افزودند و " نقشه بلشويکها" را براي نابود کردن نهائي او تحت عنوان دروغين "جبهه واحد"، نقشه اي که خودشان ساخته و پرداخته بودند، در نظرش واقعي جلوه مي دادند. خود کوچک خان نيز با منشاء و تکيه گاه غير پرلتاري خود از راديکاليسم انقلابي رميده بود و زمينه روحيش براي قبول سعايت و تفتين آمادگي داشت. شخص بياد صحنه اي مي افتد که آنهم از دو سو، دردوران ملي شدن صنايع نفت بازي شد.

 

براي آنکه " زنهارباشهاي" کساني مانند احمد سيگاري درگوش ميرزا واقعي جلوه کند، پروکاتورها و ماجراجوها درآنسوي خط، خواه مي خواستند خواه نه، هر روز وهرهفته "مصالح" تازه اي تحويل مي دادند. کمونيست ها براي جلب اعتماد ميرزا که ديگر قصد همکاري نداشت، حتي نيروهاي مسلح خود را تحت نظارت ميرزا قراردادند. اين اقدام نيز ثمري نبخشيد. سرانجام در29 سپتامبر1921 ( 1340 ه.ق.) حيدرخان که بنا بدعوت ميرزا بعنوان شرکت درجلسه نوبتي کميته به محلي بنام " پسيخان" کشانده شده بود همراه سرخوش يکي ازياران احسان اله خان بدست جمعي ياران کوچک به قتل رسيد و همانطور که گلوله "ياران" منافق ستار را از پاي درآورد، قهرمان بزرگ ديگرمشروطيت نيز بدست چنين "ياراني" از پاي در آمد. تا زمانيکه درس عمده اين داستان يعني اتحاد همه نيروهاي ضد امپرياليسم وارتجاع، اتحادي صديقانه وپيگير، برپايه يک برنامه واقع بينانه و مترقي ناشي از ضرورتهاي رشد جامعه ما عملي نشود، شعله هاي کلبه اي درجنگل پسيخان که پيکر سرخوش را خاکسترساخت و شليک هائي که حيدر را ازپاي درآورد، اخطاري مهيب بهمه رزمندگان سعادت مردم است.

 

رضا خان سردارسپه، وزيرجنگ کابينه قوام السلطنه، با قزاق هاي خود، موقع را براي حمله قطعي و نهائي مغتنم دانست. او از پيش نيز با فرستادن پيغام و پسغام هاي فريب آميز و تظاهر به يکرنگي با ميرزا باندازه کافي به کارتفرقه انگيزي کمک کرده بود. خالوقربان تسليم شد و با درجه سرهنگي وارد ارتش گرديد. احسان اله خان به مهاجرت رفت. ميرزا کوچک و همراهش بنام گائوک (هوشنگ) گريختند و درکوههاي طالش سرمازده از ميان رفتند. خالو قربان دستورداد مرده او را سربريدند! سپس خود خالوقربان ازطرف سردارسپه به جنگ خطرناک با اسمعيل آقا سميتکو رئيس کردهاي شورشي فرستاده شد و در اين جنگ بقتل رسيد. بدينسان " غائله" گيلان بدست خائنان اين غائله خاتمه يافت و اميد بزرگي از ميان رفت و رضا خان درنزد طبقات حاکمه و بورژواي حامي خود و نزد پشتيبانان امپرياليست پشتوانه سياسي تازه اي کسب کرد.

 

جنبش گيلان يک جنبش طولاني است که راه پرپيچ و خمي را طي کرده و طي آن يک گالری کامل ازچهره ها بوجود آمده است که معرف جامعه آنروز و آداب و سجاياي سياسي متداول درآن جامعه است. درباره اين جنبش دو تحقيق وسيع ازطرف طرفداران موضع ناسيوناليستهاي گيلان يکي بوسيله آقای ابراهيم فخرائي تحت عنوان " سردارجنگل" در ايران و ديگری بزبان آلماني از طرف آقای رواساني درخارج ازکشور به عمل آمده است که از جهت غناء مدارک و بسط مسائل جالب است. حزب ما درمجموعه " انقلاب اکتبر و ايران" دو بررسي دراين زمينه از ديد مارکسيستي نشرداده است. بنظر اينجانب بايد يک تحليل عميق تر و مفصل تر مارکسيستي که جای آن خالي است درباره اين جنبش و آزمون ها و عبرت ها و پندهاي متعدد آن بعمل آيد. آنچه ما در اينجا گفته ايم درچارچوب آشنا ساختن خواننده با همان زمينه های تاريخي است که پديده پيدايش ديکتاتوری رضا شاه را بهتر روشن مي سازد نه بيش و نويسنده بخود اجازه ورود در برخي جزئيات که برای داوری درباره آن بايد بمراتب بکاوش بيشتری دست زد نداده است.

 

 

 

   فرمات PDF :                                                                                                      بازگشت