راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

جامعه ايران دردوران رضا شاه- 6

پس از فريب همه نيروهای چپ و ملي

استبداد رضا خاني نيز

گام به گام پيش آمد

احسان طبری

 

جستجوی "دست آهنين" و "منجي ايران" نه تنها به شعاربخشي از طبقات ملاکان و بورژوای تجارتي و طبقه ذوحياتين بورژوا- مالک، بلکه حتي تا حدودي در شهرها به شعارمتداول آن قشرهايي ازجامعه کشورما بدل شده بود که با احساس دردناک تاسف، شاهد خاموشي شعله انقلاب ها و قيام ها بودند، اميدشان از "رجال ملي" وکارائي دستگاهي که از مشروطه نيم بند پديد شده بود به ياس  مبدل گرديده و آسانترين داروی دردها را در پيدايش "نادر" تازه ای مي جستند. مثلا ملک الشعراء بهار عضو حزب دمکرات و شاعر مشروطه خواه آرزو مي کرد که از خط افق گردی بخيزد " وزان گرد صاحب کلاهي بر آيد." شاهان قاجارو دستگاه دولتي وابسته به آنها مدتها بود هرگونه اعتباري را ازدست داده و مرجع اميد و اعتماد نبودند. با وجود روش احتياط آميز احمد شاه و وليعهدش، بسياری انتظار مي کشيدند که بساط اين سلسله برچيده شود. شاعر معروف ديگر دوران اديب الممالک فراهاني مينوشت:

 

" هي هي جبلي قم قم وقم قم که ازاين فتح

شاهي بتو ختم آرد و دولت بختام است"

 

عارف قزويني در"غوغاي جمهوري" که بسود رضا خان برپا شده بود غزلي در تالار"گراند هتل" تهران خواند که ازجمله ابيات زيرين آن شهرتي يافت:

 

"خوشم که دست طبيعت نهاد دردربار

چراغ سلطنت شاه بردريچه باد

کنون که ميرسد ازدور رايت جمهور

بزيرسايه او زندگي مبارک باد!"

 

ايرج جلال الممالک که ازابيات ياد شده عارف سخت کوک بود، آن " عارف نامه" هزل آميز را عليه اين شاعر پراحساس سرود و درآن نوشت که آن "يک دهن" را بي ربط خوانده است، ولي با اينحال درهمان منظومه عارفنامه چنين مينويسد:

" تجارت نيست، صنعت نيست، ره نيست

اميدي جزبه سردارسپه نيست."

 

وقتي پديده اي درتاريخ نضج مي يابد ازمسامات مختلف آن ميتراود. درکنار اين "آمادگي روحي" آنچه که مهم است، تجديد گروه بندي درطبقات حاکمه ايران است. اين تجديد گروه بندي ازدوران ناصرالدينشاه آغاز شد و بتدريج قشرهاي مالکان نيمه فئودال که با توليد کالائي و بازارسرو کار داشتند و بورژوازي بازرگان که درکاربهره کشي اززمين ومستغلات نيزدخالت داشتند و نيز بورژوازي کمپرادر، به نفوذ خود، درقبال طبقات حاکمه سنتي يعني اشرافيت فئودال و ايلخانان عشاير و روحانيون بزرگ، بيش ازپيش مي افزودند. روند اين تجديد گروه بندي، البته روندي کَند ولي دائمي بود و بايد گفت که انقلاب مشروطيت، قيامهاي شمال و مجموعه حوادثي که دربخش گذشته از آن باجمال سخن گفتيم، اين روند را تسريع ميکند. چنانکه ياد کرديم، تيپ هاي نويني که گاه هم مالک بودند وهم بازرگان ( گاه ازمنشاء فئودالها و گاه ازمنشاء بازرگان) وآنها را مي توان مالک بورژوا يا بورژوا- مالک ناميد و با توليد کالائي و بازار داخلي و خارجي سروکارداشتند، بسبب سرشت بورژوائي خود و براي بسط وگسترش خويش خواستارامنيت، تمرکز، و تجددي که براي آنها لازم است، بودند. مجلس، مطبوعات، احزاب، جنبشها، بيش از پيش سياست را بعنوان ايدئولوژي جانشين تنها ايدئولوژي مسلط قرون وسطائي يعني مذهب مي ساختند. روابط مختلف با کشورهاي اروپائي، تحول و نوسازي زندگي ايران را بيش از پيش به يک امرقابل قبول براي جامعه مبدل ميکرد. گروهبندي نوين طبقات حاکمه، برخلاف قشرهاي سابق اشراف و ايلخان ها ومجتهدان محافظه کار، آمادگي بيشتري براي پذيرش اين نوع تحولات داشتند و مايل بودند "آدم" مناسب خود را از ميان انبوه مدعيان پيدا کنند تا به اين قصدها وآرزوها جامه عمل بپوشاند.

 

چنانکه دربخش پيشين متذکرشديم، نظرامپرياليستهاي انگليس نيزکه امپرياليستهاي مسلط بين دوجنگ جهاني دراين منطقه آسيا بودند، در مورد سياستي که بايد در ايران از پيش ببرند پس ازشکست قرارداد 1919 تغيير يافت. بتدريج نوعي توافق فکري مابين خواست گروهبندي جديد درهيئت حاکمه ايران و امپرياليستهاي انگليس پديد شد وهردو اين عوامل نقش خود را دريافتن " نامزد" مناسب وتامين اعتلاء او تا مقام ديکتاتورايران ايفاء کرد.

 

بايد کسي را مي يافتند که درقبال همسايه نيرومند سوسياليست، درقبال افکار عمومي عطشان ترقي و تجدد، نوعي واکنش "مثبت" ولي مشروط بکند تا بتواند سيرترقي را ترمزنمايد و از انفجارخطرناک جديدي جلوگيري بعمل آورد. زيرا ديگربا سبک هاي کهنه نميشد ايران را اداره کرد و آنرا از گردونه تاريخ معاصربشريت با شعبده بازي بيرون نگاه داشت. اين درست همان پديده ايست که ما دردوران " انقلاب سفيد" مي بينيم و يکي ازنخستين سخنگويان آن دکترعلي اميني آنرا با اين عبارت بيان داشت: " براي انکه همه يک تومان ازدست نرود، بايد سه قران آنرا داد تا هفت قران را بتوان نگاه داشت."

انگليسها برأي العين ديدند که نقشه تقسيم ايران باطل شد و ورق "تبديل ايران به مستعمره" درزمان وثوق الدوله با رسوائي باخت کرد و سپس بازي "کابينه سياه" سيد ضياء با تظاهرات ضد اشرافي بي محتوي وعوامفريبانه (مثلا دادن دوغ بجاي مشروب درمهماني رسمي به خارجيان، نظير بازيهاي بعدي اين شخص درمورد اشاعه کلاه پوستي و ترويج چاي نعناع بجاي چاي معمولي) بازيهاي خنکي است که اگرهم مدت کوتاهي باعث گيجي عناصر ضد اشرافي و با حسن نيتي مانند کلنل محمدتقي خان پسيان، عارف قزويني، ميرزاده عشقي و ديگران شود، عاقبت ندارد. ازآن گذشته سيدضياء، مداح قرارداد 1919 و دوست دولت مساواتيست باکو، نمي توانست درهمسايگي شوروي نخست وزيرباقي بماند.

 

پيدايش دولت شوروي وضع نوي را در جهان پيش آورده بود و براي سرمايه داري جهاني دردرجه اول محاصره سياسي، نظامي و اقتصادي اين کشور براي جلوگيري از رخنه انديشه هاي سوسياليستي ضروربود. لذا نقشه مشترک امپرياليستي "کمربند امنيت يا صحت" (sanitaire Cordon) پيش آمد و امپرياليستها غرب بکمک طبقات حاکمه محلي ايجاد اين " کمربند" را بدورشوروي بصورت يکسلسله ديکتاتوريهاي نظامي ضد کمونيستي ( مانرهايم درفنلاند، پيلسووسکي درلهستان، ريدزسميگلي درروماني، بوريس در بلغارستان، اتاتورک درترکيه، رضا شاه در ايران، نادرشاه در افغانستان، چان کاي شک درچين، هيروهيتودرژاپن) به تحقق رساندند.

 

البته تاريخچه پيدايش اين ديکتاتوري هاي نظامي ضد کمونيست گرد شوروي ومنشاء اجتماعي آنها ابدا همانند و درجه ترقيخواهي يا ارتجاعيت آنها نيز يک سان نيست ولي ازجهت ماهيت وسمت اجتماعي و سياسي شباهت فراواني ما بين آنها حکمرواست. رهبري حزب کمونيست شوروي اين تاکتيک امپرياليستي را بارها بعنوان "محاصره" شوروي محکوم کرد و تنها پس از جنگ دوم جهاني گفت که اينک ديگرمحاصره شوروي به شيوه دوران پس از جنگ اول جهاني ميسرنيست.

آنچه که به شخص رضا خان ونقش ويژه او دراعتلاء خود مربوط است، آنست که وي خود را مردي مناسب براي ايفاء اين وظيفه خاص نشان داد و از اين جهت تاثيرمختصات خصوصي او را نمي توان به حساب نگذاشت. رضا خان نشان داد که باندازه کافي قسي و درعين حال باندازه کافي حيله گراست و براي نيل به مقام بزرگ براحتي موازين و جدان واخلاق را لگد مال ميکند و وسوسه اي از اين باب آزارش نمي دهد. به طبقات حاکمه سرمايه داري وفادار و از کمونيسم و دمکراتيسم و انقلاب و جنبش خلق بيزاراست و "مشت"  و"سر نيزه" خوبي است. رضا خان درعين حال براي قبول تحولات " نوسانگرانه" درچارچوب خواست طبقه بورژوا- مالک آمادگي داشت.

 

نقص رضا خان درسواد کمش بود که آنهم "عيب" نبود و ميشد با قراردادن جمعي ازچاکران "فاضل" امپرياليسم در جوارش جبران کرد. کساني مانند محمدعلي فروغي، عبدالحسين تيمورتاش، ميرزا علي اکبرخان داور، سيدمحمدتدين و امثال آنها گردش قرارگرفتند و خود اوبا "خونتاي" دوران قزاق يعني يزدان پناه، اميراحمدي، اميرفضلي، کريم آقاخان بوذرجمهري، عبداله خان طهماسبي، محمد خان درگاهي، شاه بختي، محمد حسين آيرم، جان محمدخان، خدايارخان، نخجوان (اميرموثق)، کوپال و غيره که از او حرف شنوي داشتند و نيز به ياري انتريگانها و تروريستهاي داشناک و مساواتچي که از قفقاز در قبال ارتش رهاگرسرخ گريخته و سرشار از بغض و کينه نسبت به کمونيسم بودند و دستورداشتند که به اعتلاء رضا خان کمک کنند، و با ياري يک عده روزنامه هاي هوراکش ومتملق ازقبيل "اطلاعات"، "ايران"، "ستاره ايران"، "کوشش"، "ناهيد"، "سفق سرخ" و غيره آن وسايل لازمي را که براي تحميق يا مرغوب کردن لازم بود، بوجود آورد و " کارير" خود را ازهمان کودتاي حوت 1299 با اعلاميه اي تحت عنوان " حکم مي کنم!" آغازکرد.

 

پس ازاين سيراجمالي خوبست به بررسي مشخص برخي اسناد که اعتلاء رضا خان را روشن مي سازد بپردازيم تا سخن ما از نوع  دعا وي مجرد و داوري هاي يکجانبه حساب نشود.

ورود رضا خان به صحنه و آغاز اعتلاء او ازپيدايش "کميته آهن" است. م.س. ايوانف در"تاريخ نوين ايران" جريان پيدايش اين کميته را چنين مينويسد: " درتهران با شرکت فعال امپرياليست هاي انگليس، براي اجراء يک کودتا، کميته اي پنهاني بنام " کميته آهن" تشکيل شد. سيدضياء الدين طباطبائي مدير روزنامه "رعد" و نصرت الدوله فيروز که با انگليسها ارتباط نزديک داشت بر راس اين کميته قرارگرفتند. نصرت الدوله درآنهنگام درلندن بود و نقشه کودتا با شرکت او درلندن طرح گرديد، رضا خان ميرپنج بريگاد قزاق ايران را نيزبه اين توطئه جلب کردند." و نيز: "درآستانه اجرا کودتا، رضا خان بر حسب سفارش ژنرال انگليسي ايرونسايد به فرماندهي ديويزيون قزاق منصوب گرديد".

اين تصريح را از قول مورخ مطلع شوروي براي آن لازم دانستيم که نقش رضا خان درکودتا، ارتباط او با امپرياليستهاي انگليس، روشن شود زيرا در اينجا سخنگويان امپرياليسم مطالب ديگري نيز دعوي کرده اند. ازآنجمله سر ريدربولارد سفيرسابق انگلستان درايران درسال 1964 درلندن کتابي نشر داده است بنام " بريتانيا وخاورميانه ازابتدا تا سال 1963". بولارد دراين کتاب خود (صفحه 124) تصريح ميکند: "اتهام رايجي است که درمورد به سلطنت رسيدن رضاشاه به انگلستان وارد ميکنند. اين حرف هيچ اساس ندارد. کودتا، هم دولت اعليحضرت پادشاه بريتانيا و هم ميسيون انگليسي در تهران را غافلگيرساخت. انگليسها، نظيرديگران طرفدار استقرار نظم بودند ولي آنها ازتغييرات سياسي و اقتصادي که رضاشاه ايجاد کرد بيش ازديگران زيان ديده اند." Britain and the Middle East from Earliest) Times to 1963, London, 1964)

 

ملاحظه کنيد! سرريد بولارد با چه سيماي معصوم و با چه طلبکاري رندانه ازکودتا وسلطنت رضا شاه سخن مي گويد. ولي واقعيات تاريخي غير قابل انکار اين اظهارات دروغ و سالوسانه را رد ميکند.

 

وقتي در31 اکتبر1924 (1304) مجلس پيشنهاد سيد محمد تدين را درباره خلع قاجار و دعوت مجلس موسسان و انتقال سلطنت از قاجاربه پهلوي تصويب کرد، موافق "اسناد سياست خارجي انگلستان " (1919-1939 Document on British foreign policy) منتشره در لندن ازسالهاي 1952 تا 1966 درسه سري، ( صفحه 775) به سفيرانگليس سر پرسي لرن ازطرف دولت ايران گفته شد که دولت مايل است انگلستان نخستين دولت خارجي باشد که رژيم ايران را برسميت بشناسد. سرپرسي لرن در2 نوامبر1925 ازچمبرلن نخست وزير انگلستان تلگرامي دريافت ميدارد که طي آن چمبرلن ازانتقال سلطنت از قاجار به پهلوي ابراز رضايت ميکند و تصريح مي نمايد که اينکار بدون زيان براي منافع انگلستان انجام گرفته و درصورتي که دولت ايران اجراء تعهدات خود را درمورد انگلستان متقبل گردد، دولت انگلستان رژيم جديد را برسميت خواهد شناخت(همانجا)، سوم نوامبر پ. لرن سفيرانگليس مطالب را به وزيرخارجه اطلاع ميدهد و در مورد مذاکرات خود با رضا خان به وزارت خارجه  مينويسد: " اوبه من اختيارداد به اطلاع شما برسانم که ايران شرط مراعات قرارداد هاي موجود بين دو کشور را مي پذيرد. رفتاررضا خان با من فوق العاده صميمانه بود. و اقدام شما چنان تاثيري در او داشته که بنظرمن اين تاثيرنمي تواند بآساني از ميان برود." ( همانجا 776- 777).

 

درپس سخن چمبرلن " اجراء تعهدات" و قبول رضاخان "مراعات قرارداد هاي موجود بين دوکشور" در اين جا در مرحله اول مسئله نفت قرار داشت. پس ازامضاء قرارداد 1919 و درنتيجه وجود محيط شديد ضد انگليسي، انگلستان نسبت به سرنوشت قرارداد اسارت بار دارسي که در1901 بسته شده بود، سخت نگران بود، درحاليکه جنگ 1914- 1918 نشان داده بود که ماده گرانبهاي نفت براي کشورهاي صنعتي معاصرداراي اهميت شگرف است و بهمين جهت بنا به توصيه وينستون چرچيل دولت انگلستان قسمتي از سهام نفت ايران  B.P.)يا "بريتيش پتروليوم" را که در ايران سالوسانه "بنزين پارس" ترجمه مي شد!) خريداري کرد و سياست نفت و سياست دولتي انگلستان بدل گرديد. موافقت رضاخان با اجراء تعهدات (يعني حفظ قرار داد دارسي) منجر بدان شد که انگلستان همه جانبه در دفع خزعل و تبديل "عربستان " به " خوزستان" به رضا خان ياري رساند. رضاخان نيز، چنانکه بعدها زندگي نشان داد کليه مساعي خويش را براي بسط غارتگري انگلستان از نفت ايران بکاربرد چنانکه درجاي خود ازآن سخن خواهيم گفت.

 

جالب است که برخلاف واکنش مثبت انگلستان درمورد اعتلاء رضا خان مطبوعات ترکيه درمقابل تصميم مجلس دائر به خلع قاجارابراز تاسف کردند، بويژه از اين جهت که جمهوري درايران مستقرنشده است. با آنکه دولت ترکيه رژيم جديد را شناخت، ولي وزيرخارجه ترکيه به "وليچکو" کاردارشوروي درترکيه گفت که ترکيه نگران است که "انگلستان ازاين جريان براي تصرف ايران و تبديل آن به يک عراق ديگراستفاده کند" ( اسناد وزارت خارجه شوروي 1957- 1962).

نقش انگلستان درتقويت مستقيم ازرضاخان بويژه درجريان مبارزه رضاخان براي استقرارتمرکزوازآنجمله درمبارزه وي عليه اسمعيل آقا سميتکو وشيخ خزعل بروزميکند. سميتکو وخزعل دوتن فئودال نيرومند وخطرجدي براي رضا خان بودند. درازميان بردن هردو آنها، مداخله وکمک عمال انگلستان کاررضاخان را بسي تسهيل نمود. درتذ کاريه وزارت امورخارجه انگلستان درباره سياست خارجي اين کشوردر1926 صريحا چنين آمده است: " دولت ايران شيخ محمره ( خزعلي) را مجبورکرد که خودرا تابع شاه بشناسد، خود مختاري سابق اوازبين رفت، ما به اوفهمانديم که دولت اعليحضرت پادشاه انگلستان درصورت عدم اطاعت اوازدولت ايران با نيروز اسلحه ازوي پشتيباني نخواهد کرد" ( اسناد يادشده درفوق، صفحه 865).

 

اين واقعيات، همراه اعتراف دولت چرچيل- ايدن درجريان شهريور1320 که رضا خان را آورديم ولي او ديگر ازما هم حرف شنوي نداشت، ترديدي در نقش قاطع انگلستان و سازمانهاي جاسوسي اين کشوردرامرعروج رضا خان ندارد و شبهه پراکني سرريدر بولار بکلي بي فايده است.

منتها رضاخان توانست اين پشتيباني امپرياليستي را تاحدي درپرده نگاهدارد وکسان زيادي را درباره ماهيت خود موقتا به اشتباه اندازد. با اين حال هرگز مردم ايران در نحوه پيدايش واعتلاء رضاخان ترديد نکردند.

مورخ شوروي ا.س.مه ليکف کوشش رضا خان را براي جلب افراد حزب "اجتماعيون- عاميون" و ليدر آن سليمان ميرزا که از عناصرميهن پرست و مترقي مجلس ايران بود چنين توضيح مي دهد: "رضاخان که بيانگرائتلاف جناح راست بورژوا- مالک بود، دراين ايام يعني درسالهاي 1922- 1923 هنوزميبايست حساب جناح چپ را نيزنگاه دارد، لذا پيوسته به حمايت از اصلاحات وسيع تظاهرمي کرد. در پائيز سال 1923 رضاخان بهنگام تشکيل دولت، ليدرحزب اجتماعيون- عاميون سليمان ميرزا و برخي ديگرازعناصر "سوسياليست" را وارد کابينه خود ساخت. رضاخان مي خواست ازاين عناصر چپ براي نبرد با گروههاي فئودال استفاده نمايد ولي درعين حال خود را آماده مي ساخت تا اين عناصرچپ را نيزخورد کند." (مه ليکف-  استقرارديکتاتوري رضاشاه در ايران- ص 55) بايد به اين داوري درست مه ليکف اين نکته را نيزافزود که اجتماعيون- عاميون و کمونيست ها درآنموقع و درآغازامراميد داشتند که شايد تحول رژيم درايران بصورت ترکيه درآيد و جمهوري جاي سلطنت را بگيرد. آنها نيزچنين جرياني را، درشرايط مشخص، بحق گامي به جلو مي دانستند و تمايل رضاخان به طرد قاجار و رسيدن به قدرت عاليه آنها را به اين مسئله اميدوار ميساخت. ولي خيال واقعي رضا خان (که آنرا با دقت پنهان نگاه ميداشت) شاه شدن بود نه رئيس جمهور شدن. در توجيه منطقي روش اجتماعيون- عاميون و کمونيست ها اين نکته را نيزبايد افزود که پس ازشکست نهضت هاي راديکال انقلابي در ايران، در واقع هيچ شق قابل تحمل تري ازخلع قاجار و استقرار يک جمهوري بورژوائي که در ايران تمرکز و تجدد را عملي سازد نبود، يعني راه مصطفي کمال پاشا که به " کماليسم" شهرت يافته، ممکن ترين و بهترين راه حل قابل تحقق و قابل تحمل شمرده ميشد. براي رضاخان، چنانکه مه ليکف گفت، مطلب اينطور مطرح بود که عجالتا ازاين نيروها براي اجرا تمرکز و طرد قاجاراستفاده کند و بلافاصله آنها را بکوبد. بهمين نحو نيز به شکل کلاسيک عمل کرد. در واقع نيروهاي چپ پس از ازدست دادن پايه وسيع انقلابي، در يک نوع محظور تاريخي بودند و مايل بودند جريان را با "شرکمتر" حل کنند. تاکتيک آنها در آن شرايط  تنها تاکتيک ممکن بود. درهمين ايام سياست خارجي اتحاد شوروي نيز نسبت به جريان تحول رژيم و حکومت رضاخان، بعنوان تنها تحول ممکن که بطورنسبي تاريخي درجهت منافع عمومي و ملي کشورماست مي نگريست. دراين باره س.ل. آگايف درکتاب خود: " ايران دردوران بحران سياسي سالهاي 1920- 1925" مينويسد: " دراکتبر1925، مطبوعات اروپا با اصرارتمام شايعاتي نشرمي دادند دائربرآنکه دولت شوروي نسبت به دولت رضاخان نظرمنفي دارد و طرفداراحمدشاه است، که آنموقع دراروپا بود. در نتيجه تحريکات ارتجاعي درهمين ايام گروهي به اراضي سفارت شوروي درتهران حمله مي کنند. هدف همه اين اقدامات ايجاد مشکلات در روابط ايران و شوروي و تسهيل سياست امپرياليستي درايران بود. بدين مناسبت آژانس تلگرافي اتحاد شوروي در20 اکتبر1925 با اجازه مقامات شوروي خبرداد که " دولت شوروي درامورايران روش عدم مداخله کامل را مراعات مي کند و با دولت کنوني ايران که بر راس آن رضاخان قراردارد، روابط  کاملا دوستانه اي را حفظ مي نمايد." ( صفحه 188 کتاب ياد شده)

 

همانطورکه رضا خان به پشتيباني نيروهاي چپ احتياج داشت، همانطور سياست لنيني اتحاد شوروي تنها سياستي بود که ميتوانست او را ازشر رقيبان ارتجاعي داخلي و نقشه ها و توطئه هاي محتمال امپرياليستي در امان نگاه دارد. از همان آغاز پيدايش اتحاد شوروي، وجود اين دولت، چنانکه ديديم، باعث برهم خوردن مشتي نقشه هاي اسارت بارانگليس، آلمان و امريکا در مورد ايران شد. در26 فويه سال 1921 قرارداد شوروي و ايران در مسکو بامضاء رسيد که نخستين قرارداد برابرحقوق ايران بايک دولت بزرگ  و نمودارکامل سياست لنيني احترام به حق حاکميت ايران ونقطه مقابل قرارداد اسارت بار1919 است.

بموجب اين قرارداد روسيه شوروي قروض و موافقت نامه هاي تزاري را ملغي اعلام داشت، رژيم کاپيتولاسيون و حقوق برونمرزي اتباع خارجي را باطل ساخت و بانک استقراضي و جزيره آشوراده و نيزبسياري امتيازات و موسسات روسيه تزاري را که به بهاي 600 ميليون روبل طلا بود، به ايران واگذارکرد. اين قرارداد شور و شعف عجيبي درايران برانگيخت. چگونه رضاخان جرأت مي کرد اين احساسات مردم را، درحساب هاي خود براي عروج به مقام "شخص اول مملکت" ناديده بگيرد؟ م.س. ايوانف در " تاريخ نوين ايران" بغرنجي بازيهاي رضاخان و پشتيبانان داخلي و خارجي او را درعبارات زيرين بخوبي بيان ميدارد:

"درعين حال که رضا خان براي تحکيم قدرت خويش درتلاش بود، بويژه درنخستين سالهاي قدرت، مجبوربود افکارعمومي جامعه ايران را در نظربگيرد و به روحيات ضد انگليسي و تمايلات آنها براي نزديکي به روسيه شوروي توجه کند و لذا ناگزير بود با دست زدن به پاره اي کارها که مخالف منافع انگليسها بود (مانند اخراج مستشاران و مربيان انگليسي ازقشون وسايرادارات ايران، خارج ساختن واحدهاي نظامي انگليس ازخاک ايران) ازسوئي و برقراري مناسبات عادي با دولت شوروي از سوي ديگر، روي موافت نشان دهد. انگليسها درنظرداشتند ازرضا خان براي مبارزه عليه جنبش انقلابي در ايران و جلوگيري از بسط علاقه و حسن نيت توده هاي مردم نسبت به روسيه شوروي استفاده کنند و ازتمايلات وي براي دست يابي به قدرت و روحيات خصمانه اش عليه جنبش دمکراتيک مردم بهره برداري نمايند و درعين حال با شيوه هاي گوناگون او را تحت فشارقرارمي دادند و خوانين فئودال را به اقدامات جدائي طلبانه و شورش عليه او تحريک مي کردند.

 

نقشه مورد قبول در بار قاجار و قوام السلطنه براي وارد ساختن امپرياليسم امريکا به صحنه (ازطريق دادن امتيازات به استانداراويل و سينکلرايل کمپاني و جلب ميسيون اول ميلسپو به ايران) نتوانست درعمل کارا ازآب درآيد. روش ميلسپو که بويژه داراي جنبه شديد ضد شوروي بود و نارضائي مردم از سياست ارتجاعي قوام، منجر به استعفاء اين دولت در1923 شد. ميليسپو تا 1927 به کارخود ادامه داد ولي سرانجام او نيز به ترک صحنه سياست ايران نا گزيرگرديد. رضاشاه که پس ازسقوط کابينه قوام درتمام کابينه ها بعنوان وزيرجنگ باقي بود و سپس خود در 1924 کابينه مستقل خود را تشکيل داد، توانست با در دست گرفتن کامل ارتش و پليس و زمينه سازي هاي لازم از جهت سرکوب ايلخانان ياغي و جلب احزاب سياسي و روفتن زير پاي احمد شاه که ازقدرت عمل جسورانه و مشي واقع گرايانه سياسي محروم بود، مخالفين چپ و راست خود را خاموش سازد، عشقي و واعظ قزويني را ترورکند و دريک محيط رعب و تسليم و با چهره عريان يک ديکتاتور بي رحم و "آماده به کتک زدن" در يک مجلس موسسان ساختگي که فهرست نامزدهاي آنرا"رئيس تشکيلات کل نظميه مملکتي" محمد درگاهي به تصويب رضاخان رسانده بود، قانون اساسي را بسود سلسله پهلوي تغييردهد. گ. لينچوسکي در کتاب ياد شده درفوق تحت عنوان "روسيه وغرب درايران" ( لندن 1953) مي نويسد: " پس ازسال 1925، کليه گروههاي سياسي محو شدند تا راه ديکتاتوري نظامي شاه ازهرباره هموارگردد." ( صفحه 105)

 

دراينجا ياد آوري يک نقل قول ازاستروف ( ايراندوست) ازخاورشناسان تيز بين دردوران بقدرت رسيدن رضاشاه بمثابه نوعي ترازبندي سودمند است. و.پ. استروف مينويسد: "تلاش هاي استبدادي پهلوي معطوف بدان بود که ديکتاتوري خود را نه با تعطيل مستقيم مجلس، بلکه با تصرف و تسخير منظم آن از راه اسلوب هاي سياسي انجام دهد و اين ويژگي حيات سياسي ايران است که درشيوه عمل خود، بقاياي اساليب قرون وسطائي را با آن اسلوبهاي سياسي و مبارزه اي که از زرادخانه سرمايه داران امروزي به وام گرفته است، ترکيب مي کند." ( بررسي تاريخ معاصرايران- تحت نظر آرا به جيان- صفحه 43).

اينک اين سئوال را ميتوان مطرح کرد:

آيا عروج واعتلاء رضاخان امري محتوم و جلوگيري ناپذيربود؟ پاسخ اين سئوال بنظرما منفي است. اگرجناح اشراف ناسيوناليست و ليبرال، از نوع مستوفي الممالک، مصدق السلطنه، مشيرالدوله و روحانيون مخالف مانند مدرس که علاقه شان متوجه حفظ مشروطيت و سلطنت احمدشاه بود، با جناح چپ طبقات بالا و متوسط که قسمتي بصورت " جبهه ملي" درآمده بودند (حزب اجتماعيون- عاميون به رهبري سليمان ميرزا، حزب اجتماعيون مستقل به رهبري ضياء الواعظين و حزب اجتماعيون متحد به رهبري محمدصادق طباطبائي) وجرايد مترقي مانند "طوفان" به مديريت فرخي يزدي و "قرن بيستم" به مديريت عشقي و اتحاديه هاي کارگري که درآنموقع نفوذ و قدرتشان بسط يافته بود و حزب غيرعلني کمونيست ايران و نيروهاي نظيرديگر که همگي با عتلاء ديکتاتورجديد مخالف بودند، برسر پلاتفرم واحدي، اتفاق نظر مي يافتند، مي توانستند از اين اعتلاء جلوگيري يا آنرا در چارچوب معيني محدود نمايند و در مجراي دلخواه سير دهند. ولي آيا يافتن پلاتفرم واحدي ممکن بود؟  پاسخ اين سئوال مثبت است. استقرار رژيمي که استقلال ايران را از دستبرد امپرياليسم حفظ کند و آزاديها و حقوق دمکراتيک مردم را محفوط دارد و درعين حال درجهت تمرکز، نوسازي واصلاح ارضي و صنعتي شدن ايران گامهاي مجدانه بردارد مي توانست مورد پشتيباني اکثريت مطلق مردم قرار گيرد. يافتن زبان مشترکي در اين مورد لااقل بين کساني مانند مستوفي الممالک، مصدق السلطنه، ملک الشعراء بهار، سليمان ميرزا، اتحاديه ها، حزب کمونيست، مديران مترقي جرايد، با توجه به نيمرخ سياسي اين افراد و احساسات ميهن پرستانه آنها، چندان دشوارنبود. اگرهم کساني به اين اتحاد نمي پيوستند (که مسلما چنين کساني کم نبودند) درطول مدت منفرد مي شدند. ولي اينجا نيز تفرقه و منازعه دروني نيروهاي ضد رضاخان کار او را آسان کرد. دفاع از قاجاريه و مخالفت با جمهوري که جناح اول دنبال مي کرد مطلبي نبود که بتواند براي نيروهاي فعال ترقيخواه که در حزب اجتماعيون – عاميون و اتحاديه ها و حزب کمونيست گرد آمده بودند، جالب باشد. احتمالا رضا خان خود درقبال اتحاد نيروها، در صورت تحقق اين يک، به همراهي و موافقت مجبورميشد ولي او، چون مخالفانش متحد نشدند، آنها را وادارکرد به سود سلطنت مستبده او راي بدهند وبدينسان اين "اگر" در واقعيت تاريخي تحقق نيافت. مولوي ضمن داستاني شيرين ميگويد:

 

" گفت: باري خانه ياران خوش است

ليک جانا در " اگر" نتوان نشست"

 

پس "اگر" مطلوب عملي نشد و عروج رضاشاه عملا خود را امري پيشگيري ناپذيرنشان داد، اينک ديگرفصل نبشته ايست ازتاريخ معاصرايران!

 

 

 

   فرمات PDF :                                                                                                      بازگشت