بازی شیطاني
نوشته روبرت دريفوس ترجمه فروزنده فرزاد
آیت الله خمینی
سوار بر توفان انقلاب
از همان دروازه ای وارد شد
که امریکا از آن غافل مانده بود
(21)
تند باد انقلاب 1357 ایران، ایالات متحده ی آمریکا
را بس شگفت زده کرد. یک آن، چنین می نمود که انقلابی چون انقلاب ایران، جایگاه
امپراتوری ایالات متحده در خاورمیانه را یکسره فرو ریزد، عربستان سعودی و شیخ نشین
های خلیج فارس را نیز درنوردد، و حکومت های پادشاهی عرب ــ از اردن تا مراکش ــ را
در هم پیچد. شخصیت های ایالات متحده، وحشت زده، بررسی امکان گسترش انقلاب اسلامی
ایران به دیگر نقاط را به سیا محول کردند و دولت ایالات متحده شماری چند از
کارشناسان خویش را در زمینه ی اسلام، برای پیش بینی دورنمای انقلاب ایران بخدمت
گرفت. متخصصان امنیت ملی آمریکا از شکاف در کمربند سبز، در امتداد مرزهای جنوبی
اتحاد شوروی و امکان بهره گیری اتحاد شوروی از انقلاب ایران برای کوتاه کردن دست
ایالات متحده از منافعش در منطقه بیم داشتند.
اسلام سیاسی، برای نخستین بار به کانون پهنه ی سیاست گام می گذارد، که می توانست
پیامدهای ژرفی بر جای نهد. دیگر اسلام سیاسی در ایران، افغانستان، پاکستان و دورتر
نیرویی در حاشیه نبود، و می رفت تا سبب ساز دگرگونی های فراگیر در منطقه شود. از
نگاه تحلیلگران، پیدایش رژیم های اسلامی از شمال آفریقا، مصر و سودان، تا سوریه،
عراق، عربستان سعودی و سرانجام پاکستان و افغانستان دور از ذهن نبود. اما، آنگاه که
غبارها فرونشست، جایگاه آمریکایی ها همچنان پا بر جا بود. در ظاهر، ایران از سیطره
ی آمریکا برون شده بود، اما دیگر نقاط این امپراتوری همچنان از قهر انقلاب در امان
ماند. چنین می نمایید که جز سودان که راستگرایان اسلامی در دهه ی 1980 به قدرت
رسیدند، سرایت انقلاب ایران به دیگر نقاط مهار شده بود. اینچنین، بسیاری از
سیاستمداران، جاسوسان و کارشناسان مسائل خاورمیانه، روند امور را چون گذشته
پنداشتند، گویی همه چیز به جای خود بازگشته است. انقلاب ایران تنها موردی ویژه
پنداشته شد و هرچند ایران را خطری برای منطقه می دانستند، ایالات متحده راستگرایی
اسلامی را دشمنی جدی نشمرد. ایالات متحده همچنان پیوند نزدیک خود را ــ نیز روابط
پنهان از کانال سازمانهای اطلاعاتی ــ با عربستان سعودی و پاکستان، دو دژ
بنیادگرایان سنی، نگه داشت. شورش اسلامگرایان علیه سوریه و سازمان آزادیبخش فلسطین
در دهه ی 1980 به اوج رسید، اما نه تنها این وقایع نتوانست هشداری برای سیاست
ایالات متحده شود، که آمریکا 3 میلیارد دلار برای حمایت از مجاهدان افغان که چون
راستگرایان مذهبی در ایران اهدافی از یک نوع داشتند، هزینه کرد و اتحاد ایالات
متحده و راستگرایی اسلامی پیشتر رفت.
ایالات متحده به شیوه های گوناگون برای تماس با جمهوری اسلامی ایران کوشید.
لیبرالهای دولت کارتر برای دوستی و نزدیکی با اسلامگرایان میانه روتر پیرامون [آیت
الله] خمینی که درسخوانده ی آمریکا و اروپا بودند و عبای مذهبی بر تن نمی کردند،
تلاش داشتند. در مقابل، نو محافظه کاران و از آن میان دولتمردان ریگان به آیت الله
های تند رو قم که در تهران قدرت واقعی را در دست داشتند، روی نهادند. با این همه،
هیچ یک از این سیاست ها موثر نیفتاد و در ربع سده ی آینده، ایران سیاست ایالات
متحده را مسحور ساخت.
انقلاب ایران، ایالات متحده را حیران و پریشان کرد. از 1356 که نخستین نشانه های
قیام هویدا گشت، تا خیزش انقلاب، سقوط شاه، جنگ داخلی تا 1360(1981) و تثبیت رژیم
روحانیون مذهبی در دهه ی 1360، سیاست ایالات متحده در برابر همه این رویدادها نشان
از سردرگمی و تناقض داشت.
در آغاز، واشنگتن همچنان به شاه، متحد مورد اعتماد خویش تکیه داشت. در دهه ی 1350،
سرویس های اطلاعاتی ــ امنیتی ایالات متحده بتناوب خبر از ثبات و امنیت رژیم شاه می
دادند. این برآوردهای خوش بینانه، بسیاری از سیاستگزاران ایالات متحده را به این
باور رساند که خطر جدی شاه را تهدید نمی کند. این تلقی تا آستانه ی انقلاب ادامه
یافت. در این گزارشها، جنبش اسلامی ایران جدی گرفته نمی شد. کمک سیا به اسلامگرایان
در 28 مرداد 1332 امری متعلق به گذشته بود، زیرا در خلال دهه های پسین، شاه،
روحانیون را به حاشیه راند، برخی از آنان مانند [آیت الله] خمینی تبعید و دیگران با
حکومت همراه شده بودند. وزارت خارجه و سیا، از اسلام در ایران چشم پوشیدند و شاه
نیز که همواره به تماس آمریکاییان با روحانیون، حتی سربزیرترین آنها و حتی روحانیون
دولتی، سخت خرده می گرفت از آن خشنود بود.
اما پس از آن که دولت کارتر در 1977 شورای امنیت ملی را در اختیار گرفت، ایالات
متحده شاه ایران را به انجام اصلاحات و گفتگوهای پنهان با گروههای اپوزیسیون و از
آن میان رهبران سرشناس مذهبی واداشت. این مساله به تضعیف جایگاه شاه، سردرگمی
حاکمیت او، و به میدان آمدن راستگرایان مذهبی انجامید. هدف ایالات متحده از این
سیاست نه انقلاب، که امید آمریکا به ثبات سلطنتی مشروطه و وابسته به آمریکا بود.
شایعه ی ابتلاء شاه به سرطان ــ که ظاهرا گزارش های منابع اطلاعاتی ایالات متحده
آنرا تائید می کردند ــ و تکرار آن برای پیشبرد این کوششها موثر بود. (براستی شاه
به سرطان مبتلا بود و در 1980 در تبعید درگذشت.) آنها که سیاست اصلاحات را دنبال می
کردند، بر این باور بودند که شاه به سلامت آنرا از سر می گذراند و در پی آن
برجستگان روشنفکری، وارثان کهنسال جبهه ی ملی دکتر مصدق، تکنوکراتها و عناصر کم
دانش و میانه روتر شیعه بیشتر قدرت می یابند. آنچه دولتمردان ایالات متحده از درک
آن عاجز بودند امکان بدست گرفتن رهبری جنبش ضد شاه بوسیله ی افراطیون مذهبی، آن هم
بدست چهره یی پولادین و کاریزماتیک چون آیت الله خمینی بود.
اما بعدها، در میانه ی جریان انقلاب ــ بویژه از نوامبر 1978 (آبان 1357) تا تسخیر
تهران بوسیله ی [آیت الله] خمینی در فوریه 1979 (بهمن 1357)ــ دولت کارتر دستخوش
کشمکشهای درونی بسیار بود؛ برخی بر این باور بودند که ایالات متحده بایست از
پشتیبانی شاه دست بشوید، در مقابل کسانی خواهان کودتایی خونین علیه انقلاب بودند.
در آن چهار ماه بحرانی و سرنوشت ساز انقلاب، ایالات متحده بلحاظ سیاسی کاملا سردرگم
بود و سیاست معینی نداشت. دیگر برای تغییر مسیر رویدادها دیر شده بود. شاه گریخت،
رژیم او فرو ریخت و جمهوری اسلامی ایران متولد شد. آنها که سیاست دست کشیدن از شاه
را دنبال می کردند، انقلاب را دست کم گرفتند و اکنون نیز به روی کار آمدن رژیمی
دموکراتیک، با اندک ماهیت اسلامی و نه دیکتاتوری امیدوار بودند. آن دسته از
دولتمردان آمریکایی نیز که به کودتا امید بسته بودند ــ کودتایی که به ده ها هزار
کشته منجر می شد ــ ژرفای توان جنبش [آیت الله] خمینی را درنیافتند. این گروه بر
پندار پوچ دست داشتن اتحاد شوروی در جریان انقلاب پای می فشردند. آنها استدلال می
کردند که چگونه ممکن است متحد نیرومند آمریکا، حاکمیت با ثبات شاه، بدون دخالت مسکو
سرنگون شود؟
پس از انقلاب نیز، سیاست آمریکا در برابر انقلاب نه چندان روشن بود. ایالات متحده
کارشناسان انگشت شماری در زمینه ی جنبش اسلامی ایران داشت. بیشتر دیپلمات های
ایالات متحده که پس از انقلاب به ایران رفتند، متخصص مسائل ایران نبودند، و درباره
ی اسلام یا [آیت الله] خمینی شناخت اندکی داشتند. بسیاری از ایشان برای پیشبرد
سیاست همزیستی مسالمت آمیز با جمهوری اسلامی، سخت تلاش می کردند، اما با اشغال
سفارت آمریکا بوسیله ی انبوه مردم خشمگین در نوامبر 1979(آبان 1358) این سیاست شکست
خورد. یاران غیر روحانی [آیت الله] خمینی مانند ابراهیم یزدی، صادق قطب زاده و
ابوالحسن بنی صدر که درسخوانده ی غرب بودند، در جریان "انقلاب دوم" و در پی اشغال
سفارت آمریکا، به حاشیه رانده شده، روحانیون، با مرکزیت قم و [آیت الله] خمینی
تسلطی دیکتاتور گونه یافتند.
همزمان، افراطیون ایالات متحده نیز مایل نبودند ایران را از دست دهند. برخی از
آنها، گرایش اسلامی انقلاب ایران را تهدیدی برای اتحاد شوروی می دانستند و روی هراس
مذهبیون حاکم از همسایه ی شمالی و دشمنی اسلامگرایان با کمونیسم برای بازگرداندن
ایران به جبهه ی ایالات متحده حساب می کردند. این نگرش تا آنجا پیش می رفت که
حامیان اسرائیل ــ و البته خود اسرائیل ــ روحانیون ستیزه جو و تندرو را متحدان
بالقوه می پنداشتند. حتی در هنگامه ی بحران اشغال سفارت آمریکا، رونالد ریگان و نو
محافظه کاران برای تماس با روحانیون دست بکار شدند. در میانه ی دهه ی 1360، نو
محافظه کاران، سرویس اطلاعاتی ــ امنیتی اسرائیل و سرهنگ "الیور نورث"، از شورای
امنیت ملی، همراه "بیل کیسی" ، رئیس سازمان سیا به مرد خاکستری ایران، علی اکبر
هاشمی رفسنجانی نزدیک شدند.
کارکرد انقلاب مذهبی در ایران چیزی بیش از سرنگون ساختن حاکمیت یکی از پراهمیت ترین
نگهبانان آمریکا در منطقه و کوتاه کردن دست آمریکا بود. انقلاب ایران دگرگونی
بنیادین ماهیت راستگرایی اسلامی را متبلور ساخت؛ گونه یی دگرگونی که آغاز شکل گیری
آن به زمان پیدایش اخوان المسلمین در دهه های گذشته باز می گشت. همچنان که
راستگرایی اسلامی در خلال سالیان دهه ی 1970، نیرو می گرفت، بر اعتماد به نفس آن
افزوده می شد و بخش هایی از آن رادیکالیزه می گشت. شاخه های خشونت گرای اسلامگرایی
که با پیدایش سازمانهای زیرزمینی اسلامگرایان تروریست در مصر مشخص می شود، رژیم های
وابسته به غرب را به چالش می کشیدند و جنبش تروریستی حزب الله در لبنان قدرت می
یافت. اینچنین، انقلاب ایران الهام بخش بسیاری از گروه های اسلامگرا شد و سازمان
های وابسته به اخوان المسلمین نمود سیاسی بیشتری یافتند.
اشتباهات ایالات متحده در جریان انقلاب ایران و پس از آن، بلحاظ تراژیک یادآور آثار
شکسپیر بود. در این میان، سازمان های اطلاعاتی ایالات متحده شایسته ی بیشترین سرزنش
ها هستند. از رویداد "پرل هاربر" تا رخداد یازده سپتامبر 2001، سقوط شاه ایران
بارزترین شکست ایالات متحده ی آمریکا بوده است. زمانی که ایالات متحده مشتاقانه به
مجاهدان افغانستان یاری می رساند و به روحانیون میانه رو تهران دست می یازید،
تقریبا هیچ کس در سرویس اطلاعاتی آمریکا کلیت انقلاب ایران را درک نکرد. از منظر
جامعه ی آمریکایی، چشمان درهم کشیده و رخسار اخم آلود آیت الله خمینی، نماد پدیداری
تهدیدی نوین در گستره ی جهان بود. اما دیپلمات ها و شخصیت های اطلاعاتی و امنیتی
ایالات متحده، همچنان درک عمیقا نادرستی از راستگرایی اسلام سیاسی داشتند. حتی
آنگاه که قدرت اسلام سیاسی در حوادثی مانند رویداد خونبار مکه، جنگ داخلی در سوریه
و ترور انورسادات رخ نمود، ایالات متحده نشانه ها را درنیافت. پس از انقلاب ایران
نیز، اسلامگرایی به صورت جنبشی جهانی با همبستگی دینی و دارای محافل پنهان نگریسته
نشد، بلکه آنرا جنبشی ایدئولوژیک و پراکنده در کشورهای مختلف پنداشتند. ساده لوحان،
انقلاب ایران را موردی خود ویژه از قدرت یافتن دیکتاتوری محافظه کاران پنداشتند که
شکل ستیزه گری شیعی گرفته و بازتابی در میان اکثریت سنی مسلمان نخواهد داشت.
دیگران، باز به گونه یی متفاوت ساده دل، بر این پندار خطرناک بودند که می توان
اسلامگرایی به شیوه ی ایرانی و از نوع اخوان المسلمین را در افغانستان و آسیای
مرکزی برای منکوب کردن اتحاد شوروی به کار بست. هر چند در قلب اسلامگرایی، آشکارا
احساسات ضد آمریکایی هویدا بود، برجستگان واشنگتن ــ از "زبیگنو برژینسکی"، مشاور
امنیت ملی جیمی کارتر، تا "بیل کیسی"، رئیس سیا در دولت رونالد ریگان ــ اسلام
سیاسی را پیاده نظام آنچه برژینسکی "شطرنج بزرگ" می خواند، می دانستند و این سیاست
را خصمانه پی می گرفتند.
بازگشت آیت الله
دوم فوریه 1979، درست یک روز پس از بازگشت پیروزمندانه ی آیت الله خمینی به ایران،
"جورج لمبراکیس"، شخصیت ارشد سفارت ایالات متحده در تهران، نامه یی بلند بالا به
واشنگتن فرستاد. لمبراکیس در نامه ی خویش درباره ی قدرت گیری خمینی و هوادارانش سخن
می گوید. نشانی از نگرانی در این نامه نیست. ارزیابی لمبراکیس ارزش باز گفتن را در
اینجا دارد، زیرا درک نادرست ایالات متحده پیرامون جنبش آیت الله خمینی را آنهم
تنها چند روز پیش از آنکه وی بر ایران مسلط شود، نشان می دهد. لمبراکیس می نویسد:
"تا به امروز، بهترین ارزیابی ما این است که توان جنبش اسلامی شیعه در برابر
کمونیسم، بسیار سازمان یافته تر از مخالفان آنها است، نیز باورهایی روشنگرانه تر از
آنها دارد. اسلام بیش از هر ایدئولوژی غربی دیگری چون کمونیسم، در ذهن ایرانیان
رسوخ کرده است. اما، بافت حاکم چندان روشن نیست، و کاملا سمت و سویی مشخص نیافته
است. البته هنوز ممکن است که گرایش روشنفکران ضد روحانیون در روند حاکم شدن نیروها
و لایه بندی های آینده جایگزین شده، فرایندی دموکراتیک بشیوه یی غربی که در نگاه
نخست آشکار نمی نماید، آغاز شود.
اسلامگرایان و جنبش آنها، آنگونه که شاه و برخی مشاهده گران غربی نمایانده اند،
ناتوان و نادان نیستند. این جنبش بسیار بهتر از گروههای دیگر بر احساسات مردم و
سرمایه ی بازاریان مسلط است. جنبش اسلامی به شیوه های گوناگون نگرش اصلاح طلبی و
سنت گرایی ایرانی را پشتیبان است، همان چیزی که برای بیشتر ایرانی ها فریبنده تر از
مدل کمونیستی اتحاد شوروی و چین است.
از سوی دیگر، این جنبش نمی تواند کارکردی در شکل پارلمانتاریسم، آنگونه که ما در
شیوه ی دموکراتیک غربی می شناسیم، بیابد....احتمالا بخش بزرگی از قدرت در انحصار یک
شورای اسلامی خواهد بود. اگر چه ترکیب چنین شورایی هنوز روشن نیست، بر اساس برنامه
ی جنبش، به نظر می رسد که رهبران سیاسی به جای روحانیون برای قانونگذاری و اجرای
سیاستهای دولت انتخاب شده اند.... گمان می رود که جنبش اسلامی ناچار از پذیرش حضور
گرایشهای غربی در دولتی متشکل از طیف گسترده ی جنبش اپوزیسیون شود."
یکم فوریه، تنها یک روز پیش از نوشته شدن نامه ی لمبراکیس، [آیت الله] خمینی از
پاریس به ایران بازگشت. پس از 9 روز، دولت موقت ایران سقوط کرد و روحانیون،
دیکتاتوری خویش را بنا کردند که تا بیش از ربع سده، همچنان پاییده است. کارتر به
حکومت جدید ایران خوشامد گفته، خوشبینانه به رهبران آن نزدیک شد، اما رویدادی
بدشگون در 14 فوریه روی داد؛ جمعیتی از هواداران خمینی کنترل سفارت ایالات متحده را
بدست گرفتند. نه ماه بعد، دانشجویان پیرو خط امام، سفارت آمریکا را اشغال کردند و
شمار زیادی از کارکنان سفارت را بیش از یک سال به گروگان گرفتند و نقش آفرین بزرگ
ترین بحران دیپلماتیک تاریخ آمریکا شدند. در پایان ماجرا حکمفرمایی خمینی بعنوان
دیکتاتور ایران چالش ناپذیر ماند.
چگونه لمبراکیس در چنان اشتباهی بود؟ چگونه یک شخصیت ارشد دولت ایالات متحده ــ که
در این باره او تنها نبود ــ می پنداشت که خمینی و شبکه مذهبی او قدرت را به
"رهبران سیاسی به جای روحانیون" می سپارند؟ چرا او جنبش خمینی را "روشنگرانه" می
خواند؟ چرا او انتظار داشت " فرایندی دموکراتیک بشیوه یی غربی" در ایران پدید می
آمد؟
باز هم نکات انتقادی بسیاری در این زمینه هست. نه وزارت خارجه و سیا، و نه
سیاسگزاران خودستای سیاست خارجی، و نه پژوهشگران دانشگاهی انقلاب ایران را
درنیافتند. دولت ایالات متحده بدلیل جهالت و ناشایستگی محض درباره ی مسائل ایران
شایسته ی بیشترین سرزنش هاست. اما غفلتی اینچنین، دامنگیر بسیاری از پژوهشگران
دانشگاهی مسائل ایران بود. در سالهای 1978 تا 1979 بسیاری از دانشگاهیان، مشاوران
نیمه رسمی کاخ سفید و وزارت خارجه بودند. از آن میان اند، "جیمز بیل" و "ماروین
زانیس"، از دانشگاه تگزاس، و "ریچارد کاتم"، افسر پیشین سیا از دانشگاه پتزبورگ.
"جیمز بیل" نویسنده ی کتاب "عقاب و شیر" که اغلب به کتابش در زمینه ی روابط ایالات
متحده و ایران استناد می شود، اواخر 1978 نوشتاری در نشریه ی "فارن افرز"(سیاست
خارجی) ارگان شورای روابط خارجی نوشت که همچون لمبراکیس یکسره به خطا رفته است. حتی
زمانی که [آیت الله] خمینی از عراق و سپس فرانسه علیه شاه بانگ برمی داشت، و انبوه
مردم شهرهای بزرگ عکسهای او را در خیابانها با خود می بردند، جیمزبیل در نوشته اش
با نام "ایران و بحران 1978" نتیجه می گیرد:
"...چنانچه سلسله ی پهلوی با زور و خشونت سرنگون شود، به قدرت رسیدن گروهی از
ارتشیان رده های میانی از طیف چپ و پیشرو بیشترین احتمال را دارد.... گزینه های
دیگر چنین است: حاکمیت دسته یی از راستگرایان ارتشی، تشکیل یک لیبرال دموکراسی با
الگوی غربی و سرانجام دولتی کمونیستی."
هیچ جا در این نوشتار، جیمز بیل به احتمال روی کار آمدن یک جمهوری اسلامی اشاره یی
هم به میان نمی آورد، حال آنکه تا آن هنگام آیت الله خمینی آشکارا رهبر شناخته شده
ی انقلاب بود. جیمز بیل، از انگشت شمار کارشناسان مسائل ایران، تنها کسی نبود که
آینده ی ایران را دیگر می دید. آنگاه که موج انقلاب ایران در نوامبر 1978 بلندی
گرفت، جلسه یی با حضور برجستگان سیاسی وزارت خارجه برای تحلیل بحران دامنه دار
ایران تشکیل شد. "هنری پرچت"، مسوول دفتر ایران در وزارت خارجه باز می گوید که
چگونه با وجود اطلاعاتی که در دسترس داشته است، تحلیل خود را بر آنچه شب پیش از
جلسه در دیدار با گروهی دانشجوی ایرانی شنیده است، مبتنی ساخته است. او می گوید:
"در اواخر نوامبر 1978، ما از همه ی کارشناسان مسائل ایران، افسران مقیم ایران، و
دیگران برای بررسی اوضاع ایران، آینده ی رویدادها و اینکه چه باید بکنیم، دعوت
کردیم. خوب، شب پیش از جلسه، من در کلاس یکی از دانشگاههای آمریکا سخنران میهمان
بودم، شمار زیادی از دانشجویان ایرانی نیز آنجا بودند. هنگامی که پرسیدم به نظر
آنها در ایران چه می گذرد، همه یک صدا گفتند: "دولت اسلامی" حاکم می شود. روز بعد
در جلسه ی کنفرانس همین مساله مطرح شد، می گفتند: "دولتی لیبرال برهبری جبهه ی ملی
بقدرت می رسد و خمینی به قم می رود." وقتی نوبت به من رسید، گفتم "ایران چهره ی
حکومتی اسلامی بخود خواهد گرفت." در کنفرانس، من تنها کسی بودم که چنین می
اندیشید."
واقعیت ناتوانی دولت ایالات متحده در شناخت اوضاع ایران، تنها با ناکامی سرویس
اطلاعاتی آن توجیه پذیر است. چنان کوتاهی بدلیل کمبود اطلاعات نبود، زیرا انقلاب در
خیابانها چهره می نمود و [آیت الله] خمینی نیز بازیگری پنهان از دیدگان نبود. اما
ایالات متحده که در آغاز اعتماد فراوانی به ثبات حاکمیت شاه داشت، ایران را پایدار
و دور از انقلاب می پنداشت. حتی زمانی که شتاب انقلاب فزونی می گرفت و نجات شاه
ناممکن می نمود، ایالات متحده بقدرت رسیدن زود هنگام خمینی و روحانیون را نمی
پذیرفت و دست آخر مایل بود گونه یی دموکراسی مذهبی و سکولار در پی آشوب ها رخ
نماید. "توماس ارن"، رئیس سیا در ایران در 1979، ماهها پس از انقلاب به ایران رفت و
در 4 نوامبر همان سال بوسیله ی دانشجویان پیرو خط امام در جریان اشغال سفارت 444
روز به گروگان گرفته شد. بگفته ی "ارن"، در 1978، دیدن انقلاب برای هر که نگاهی
بدان می انداخت، ساده بود. "ارن"، باز می گوید که هنگام بازگشت به سیا پس از آزاد
شدن در 1981، سازمان سیا از ناکامیش در پیش بینی جریان انقلاب افسوس می خورد. "پس
از بازگشت، یکی از شخصیت های برجسته ی بخش خاورنزدیک سازمان سیا بخاطر شکست
اطلاعاتی درباره ی سقوط شاه تاسف می خورد. من به او نگاهی کردم و پرسیدم، مگر نمی
دیدید در خیابان ها چه می گذرد!" "ارن" می گوید که سیا در مرحله ی پیش از انقلاب،
به شیوه ی سنتی ضد جاسوسی برای کسب اطلاعات درباره ی جنبش [آیت الله] خمینی و ثبات
شاه استفاده می کرد. اما، سیا نتوانست استنتاجی روشن از آنچه روزمره رخ میداد،
ارائه دهد و در نتیجه مدام به پیشگویی های اطمینان بخش پیرامون نجات شاه و ماندن او
تکیه می کرد. "سازمان سیا نیز همچون دیگر بخش های دولتی همان را به کاخ سفید می گفت
که مایل به شنیدنش بود؛ یعنی رویدادهای ایران گذرا هستند و شاه این توفان را نیز با
پشتیبانی ایالات متحده، پشت سر می گذارد. حقایق گفته نمی شد، ایراد کار این بود."
در دهه ی 1970، سه گونه دسته بندی پیرامون مسائل ایران در پهنه ی سیاست ایالات
متحده بود. شیوه ی برخورد هر کدام با چالش ایران دیگر بود، اما همگی احتمال بقدرت
رسیدن خمینی را دور می دیدند. آیت الله خمینی چهره یی تاریک بود که کارشناسان مسائل
ایران و سیاستگزاران ارشد آنچه را که خود مایل بودند، در او می دیدند. همه ی این
اشتباهات در پیروزی [آیت الله] خمینی موثر افتاد.
گروه نخست، واقعگرایان همراه "هنری کیسینجر" بودند، که هدایت سیاست ایالات متحده در
برابر ایران را در نیمه ی نخست دهه ی 1970 داشتند. خمینی برای آنها ناپیدا بود، و
آنان سراسر دهه ی 1970 را در اندیشه ی تبدیل ایران به قدرتی منطقه یی، ژاندارم خلیج
فارس و سدی در برابر اتحاد شوروی و ناسیونالیسم عرب بودند. در این راه سیا، از
"ریچارد هلمز"، رئیس سیا و سفیر آمریکا در ایران در 1973 و نیز همکلاس دوره ی کودکی
شاه در سویس در دهه ی 1930، تا کارآزمودگان کودتای 1332 و از آن میان برادران
روزولت: "کرمیت"، مامور مخفی و "آرکی"، دیگر مامور سیا و از گردانندگان ارشد بانک
"چیس منهتن" متعلق به دیوید راکفلر کمک گرفت. کیسینجر، هلمز، برادران روزولت،
راکفلر و غولهای نفتی و شرکتهای تسلیحاتی، سالها، بویژه در دوره ی ریاست جمهوری
"ریچارد نیکسون" کوشیدند ایران را به مستعمره ی آمریکا بدل سازند. زمانی که ایران
قدرت یافت و شاه گاه سخن از استقلال به میان می آورد، این گروه بر او خرده می
گرفتند و از گزافه گویی و ظاهرا خود بزرگ بینی شاه می رنجیدند، نیز زمانی که شاه
بتناوب با اتحاد شوروی وارد معاملات تجاری می شد، ابراز خشم و ناخشنودی می کردند.
ولی مهمترین معیار توان نظامی بود؛ ده ها هزار مستشار نظامی آمریکایی در ایران
بودند. ایران، بزرگترین بازار جنگ افزارهای گران قیمت و نیز متحد آمریکا در جریان
جنگ سرد بود. ایران بازار تجاری سودآوری هم بود. ایران ژاندارم آمریکا در قلب ذخائر
نفتی جهان بود. در دوره ی ریاست جمهوری کارتر، زبیگنو برژینسکی، مشاور امنیت ملی
کارتر، دیدگاه نیکسون ــ کیسینجر درباره ی ایران را اتخاذ کرد.
گروه دوم، لیبرالهای دولت کارتر بودند. از دید آنها، خمینی پنهان نبود، بلکه نیرویی
ناشناخته در زمینه بود که اهمیتی کمتر از طیف گوناگون روشنفکران، لیبرالهای چپ،
اصلاح طلبان و فعالان پیشین جبهه ملی داشت. لیبرالهای دولت کارتر در واشنگتن، در
برابر شاه محتاط بودند و نگران بالا رفتن توان نظامی ارتش ایران. لیبرالها، نه
بشیوه ی تهاجمی چون برژینسکی، با روش نیکسون ــ کیسینجر که به شاه اجازه می داد با
چک سفید ارتشی نیرومند پدید آورد، مخالف بودند. نیز، دولت کارتر از وضعیت حقوق بشر
رژیم شاه و ماهیت اقتدارگرایانه ی آن ناخشنود بود. لیبرالها در راستای خواست کارتر
برای گسترش حقوق بشر در خارج از مرزهای ایالات متحده، شاه را برای لیبرالیزه کردن
رژیم زیر فشار گذاشتند. برخی آشکارا اصلاحات گسترده و حتی پایان کار رژیم شاه، را
از اهداف مهم سیاست خارجی ایالات متحده پنداشتند. در این زمینه، [آیت الله] خمینی
را نه تهدید، که ضد کمونیستی مناسب در طیف گسترده ی جنبش اصلاحات ملی ایران، می
دانستند. در دوره ی کارتر، وزارت خارجه، بویژه بخش مربوط به ایران و گروه حقوق بشر،
نماینده ی لیبرال ها بودند.
و سرانجام گروه سوم، راستگرایان سرسخت مدافع برتری جنگ سرد و قدرت آمریکا بودند، که
امروز آنها را نو محافظه کاران می خوانند. در دوره ی ریاست جمهوری کارتر،
راستگرایان در اپوزیسیون بودند. اما در واپسین سالهای دهه ی 1970، آرام آرام بدور
رونالد ریگان گرد آمدند و از نامزدی او حمایت کردند. نو محافظه کاران متحد اسرائیل
بودند، و اسرائیل علیه اعراب با ایران هم پیمان، اینچنین نومحافظه کاران از ظهور
[آیت الله] خمینی برنیاشفتند. هر چند نو محافظه کاران پشتیبان شاه بودند، پس از
1979 از نزدیک شدن به [آیت الله] خمینی و برقراری پیوندهای پنهان با رژیم وی غافل
نماندند. در 1980، تیم ریگان کاملا حساب شده برای تخریب کارتر، گفتگوهای محرمانه یی
را با روحانیون تهران پیرامون خرید و فروش سلاح و گروگان های آمریکایی سامان دادند
که به رسوایی "شگفتی اکتبر" معروف شد. افزون بر مساله ی گفنگو پیرامون خرید و فروش
سلاح، اسرائیل نیز در جریان جنگ ایران و عراق اطلاعات نظامی در اختیار ایران گذارد.
اسرائیل و نو محافظه کاران، دست در دست هم، همراه "بیل کیسی"، رئیس سیا مسبب رسوایی
ایران ــ کانترا شدند، اما اسرائیل و ایالات متحده، همچنان به رژیم [آیت الله]
خمینی اسلحه فروختند.
فرمات PDF : بازگشت