راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

بازی شیطاني

نوشته روبرت دريفوس ترجمه فروزنده فرزاد

 

پس از انقلاب 57

دوران کم فراز و پر نشیب

ارتباط های امریکائی

(23)

 

"ریچارد کاتم"، کارمند ارشد سفارت ایالات متحده در ایران، کسی است که ظاهرا "عقلانیت شیعی" را درک کرد. کاتم در نیم دهه ی نخست 1950، گرداننده ی تیم عملیات پنهانی سیا در ایران بود. "جان والر"، رئیس سیا در ایران، در اواخر سال 1940 و آغاز دهه ی 1950، می گوید: "ریچارد کاتم، از افسران ویژه ی من بود." کاتم در 1958، استاد دانشگاه پیتسبورگ شد، ولی همچنان با سیا همکاری می کرد. در خلال دهه ی 1960 و 1970، کاتم با مخالفان حکومت ایران در جبهه ی ملی نیز چهره های برجسته ی مذهبی روابط نزدیکی داشت. کاتم بویژه با دو نفر از یاران نزدیک خمینی در دوره ی تبعیدش در پاریس، در 1978 و هنگامه ی انقلاب، یعنی ابراهیم یزدی و صادق قطب زاده، نزدیک شد. این دو سالهای بسیاری را در ایالات متحده سپری کرده بودند و با انجمن دانشجویان مسلمان که به اخوان المسلمین وابسته بود و ابراهیم یزدی از بنیان گذاران آن در سال 1963 بود، همکاری می کردند. کاتم، نخستین بار ابراهیم یزدی را در دهه ی 1950، زمانی که افسر سیا در ایران بود، آشنا شد. در دهه ی 1960، ابراهیم یزدی بین ایران، فرانسه (پاریس) و ایالات متحده در رفت و آمد بود و با قطب زاده و فعالان مذهبی هوادار آیت الله خمینی، کار می کرد. یزدی در سال 1967، در شهر هوستون ایالت تگزاس آمریکا ساکن شد و به پژوهش و تدریس در کالج پزشکی "بیلور" پرداخت.

اوایل 1978، نام "ریچارد کاتم"، در نامه های سری وزارت خارجه و گزارش های سیا از ایران، دیده شد. در ماه می، "جان استمپل" کارمند سفارت ایالات متحده در ایران، با محمد توکلی، یکی از رهبران جنبش خمینی، دیدار کرد. توکلی می گوید که "آیا [استمپل] پروفسور کاتم را می شناسد؟" بر پایه ی گزارش ارسالی استمپل به واشنگتن، توکلی از او می پرسد: "آیا او براستی عضو وزارت خارجه است؟ و اگر مانعی نیست، نام استمپل را به پروفسور کاتم بگوید تا مطمئن شود؟" چند هفته بعد، استمپل با محمد توکلی و مهدی بازرگان، رهبر نهضت آزادی دیدار کرد و توکلی ــ با اشاره ی آشکار به کاتم ــ کنجکاوانه می پرسد که آیا دولت کارتر، جز وزارت خارجه، "کانال ویژه یی" به سفارت دارد؟ استمپل می نویسد: "توکلی گفت: زمانی که کاتم در وزارت خارجه بوده است، جنبش مذهبی اطلاعات زیادی در اختیار او گذارده و همچنان نیز." کاتم همچنان به سفرهای خویش به تهران و پاریس برای دیدار با خمینی، یزدی و قطب زاده، ادامه می داد. در ژوئن 1978، "چارلز ناس"، از سفارت ایالات متحده، به "هنری پرچت"، مسوول میز ایران در وزارت خارجه نوشت: "برای ما جالب بود که ریچارد کاتم، همانگونه که بسیاری از ما بدان آگاه بودیم، همچنان رابط اصلی ایالات متحده و نهضت آزادی بود و او را تائید هم می کردند." در ماه دسامبر، زمانی که پیروزی انقلاب روشن می نمایید، گزارشی سری از سفارت ایالات متحده، به شایعه ی ورود پنهانی کاتم به تهران اشاره می کند. "اطمینان داریم که کاتم اینجا نیست. سپاسگزار خواهیم بود، چنانچه وزارت خارجه بودن وی در پتسبورگ را تائید کند."

اما همان هنگام، کاتم، بالاتر از کانالهای مرسوم در وزارت خارجه، تلاش می کرد میان ابراهیم یزدی، قطب زاده و دیگر یاران نزدیک به خمینی، با برجستگان واشنگتن پیوند زند. "پرچت" می گوید که کاتم همواره در تلاش برای ایجاد فضای گفتگو میان یاران خمینی و دولت آمریکا بود. پرچت می افزاید: "در اواخر 1978، کاتم گفت که ابراهیم یزدی به واشنگتن سفر می کند و ما باید او را ببینیم. کاتم، یک عضو شورای امنیت ملی را به نام گری سیک، که با وی هم عقیده بود، فرا خواند. ریچارد کاتم به دلیل روابطش با مخالفان حکومت ایران، چندان در وزارت خارجه مقبول نبود.... تنها گاه گاه، افراد بخش حقوق بشر به سرپرستی "استیو کوهن"، با مخالفان رژیم در ارتباط بودند." سرانجام، پرچت و دیگران در وزارت خارجه، فضایی برای گفتگو با انقلابیون، و از آن میان ابراهیم یزدی و دامادش، شهریار روحانی پدید آوردند. دیدارها در پاریس، و تهران ادامه یافت و کاتم برخی افراد سفارت ایالات متحده را به آیت الله بهشتی، نماینده ی خمینی در ایران در ماه های پیش از انقلاب شناساند. ایرانی ها به آمریکایی ها اطمینان دادند که خمینی جاه طلبی سیاسی نیست و نباید از او هراسی به دل راه دهند.

چند ماه بعد، خمینی قدرت را بدست گرفت و به برپایی نهادهایی برای تثبیت قدرت روحانیت در ربع سده ی آینده آغازید: نهادهایی چون کمیته ها، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، فقها و خبرگان اسلامی، دادگاههای انقلاب و شورای انقلاب. شماری از وابستگان رژیم شاه اعدام شدند، و شماری هم بوسیله ی پیروان خمینی کشته شدند.

 

پس از انقلاب

 

پس از انقلاب، ایالات متحده سخت کوشید تا شوک برآمده از انقلاب ژانویه ــ فوریه ی 1979 ایران را بر طرف سازد.

تلاش آمریکا، برقراری روابط دیپلماتیک با رژیم جدید تهران بود، اما ایالات متحده، آغازی بد داشت. "والتر کاتلر"، دیپلمات کارآزموده ی آمریکایی و سفیر آمریکا در جمهوری اسلامی در میانه ی 1979، می گوید: "در پی برقراری گفتگو با جمهوری اسلامی بودیم. من باید به ایران می رفتم و با رژیم جدید، از خمینی تا دیگران به تفاهم می رسیدم." کاتلر در میانه ی دهه ی 1960 کنسول ایالات متحده در تبریز بود. او نیز بیشتر دهه ی 1980، سفیر ایالات متحده در عربستان سعودی بود. کاتلر، نامزد جانشینی بیل سولیوان، مامور تشکیل تیمی برای ایران شد. سولیوان، سفیر پیشین ایالات متحده، به دلیل روابطش با شاه مهره یی سوخته بشمار می آمد. کاتلر می گوید: "انتخاب من بسیار شتابزده بود. من باید خیلی زود گروه جدیدی را سامان می دادم. سایرس ونس، وزیر خارجه، به من گفت: هر کس را که می خواهی انتخاب کن تا از مسوولیت های دیگر فارغش کنم."؛ این یعنی ونس هر کس را که کاتلر بر می گزید، می پذیرفت. اما آنچه کاتلر نیز نمی دانست، به گروگان گرفته شدن افراد تیمش در ماه نوامبر آن سال تا 15 ماه پس از آن و در شرایطی ددمنشانه بود.

کاتلر می گوید: "ما باید به ایرانی ها ثابت می کردیم که شیطان بزرگ نیستیم." واقعیت اتکاء انقلاب ایران به اسلام، و نه ناسیونالیسم چپگرا، سیاستگزاران ایالات متحده، دیپلماتها، برجستگان سیا و اعضای شورای امنیت ملی چون زبیگنو برژینسکی و دیگران را وسوسه کرد. کاتلر می گوید: "ما در جنگ سرد درگیر بودیم و انقلابی اسلامی روی داده بود، من نیز سالهای بسیار در ایران بودم و می دانستم آنجا، چه سوء ظنی به روسها هست. فکر می کردم قدرت اسلام، ما را در صورت تلاش اتحاد شوروی برای نفوذ در ایران یاری می کند.... دغدغه ی مشترک همه ی ما، نفوذ اتحاد شوروی به آن بخش از جهان بود."

اما کاتلر، هرگز به ایران نرسید. قطعنامه ی کنگره که در سال 1979 خمینی را محکوم کرد، خشم او را برانگیخت، و بگفته ی کاتلر از قول ابراهیم یزدی، خمینی بر آن بوده تا روابط ایران را با ایالات متحده یکسره بگسلد. یزدی، در مقابل، خمینی را به آرامش بیشتر و صرفا نپذیرفتن سفیر ایالات متحده واداشته است. انتصاب کاتلر به سمت سفیر ایالات متحده در ایران منتفی شد. اما دیگر افراد تیم او در راه ایران بودند و بسیاری از آنان در ماه نوامبر به گروگان گرفته شدند. برخی از آنها پیشتر در ایران خدمت کرده بودند، ولی هیچیک شناختی از اسلامگرایی نداشتند.

"بروس لاینگن"، مسوول سفارت آمریکا در غیاب سفیر این کشور که پیشتر دو ماموریت مختصر در ایران داشت، بی پرده می گوید: "من اسلام شناس نیستم." ماموریت اعزام او را به ژاپن لغو کرده و با اصرار او را به ایران فرستادند، چون وزارت خارجه تنها "در پی افسران آماده به خدمت کارمندان سرویس خارجی بود." اینچنین، آیا لاینگن فرصت یافت اسلام و ایدئولوژی خمینی را بشناسد؟ لاینگن پاسخ می گوید: "خیر! و تقریبا هیچکس چنان امکانی نیافت." "توماس آرن"، رئیس جدید دفتر سیا، انتصاب خویش را به این سمت "تصادفی بوروکراتیک" خوانده، می گوید که برای درک دینامیسم جنبش اسلامی برهبری خمینی، دولت ایالات متحده کمترین کمکی به او نکرد. او می گوید: "از زبان من بازگو کنید که هیچ گونه آموزش یا دستور العمل آکادمیک درباره ی سیاست، فرهنگ و اقتصاد ایران نبود. تنها از من انجام وظایفی چند و ارتباط با افرادی مشخص را خواستند. "جان لیمبرت"، یکی دیگر از دیپلمات های کارآزموده ی ایالات متحده است که به فارسی بسیار روان سخن می گوید، او از زمره کسانی بود که به تلگرام دعوت از داوطلبان اعزام به ایران برای برگرفتن چیزی از میان سیل رویدادها، پاسخ مثبت داد. او می گوید: "ساده دلانی چون من و بسیاری از همکارانم می پنداشتیم که سرانجام رابطه یی سالم با ایران خواهیم داشت." اما آیا لیمبرت، لاینگن و همراهانشان، اسلام را می شناختند، یا ماهیت تشیع راستگرای خمینی را دریافتند؟ لیمبرت می گوید: "ما شناختی درباره ی اسلام نداشتیم." در ماه نوامبر، لاینگن، آرن، لیمبرت و بسیاری از همکارانشان، در بند جمعیتی با هدایت پنهان از سوی خمینی، گرفتار آمدند.

دولت نو پدید ایران، آفریده یی دو سر بود. از سویی دولتی "رسمی" به نخست وزیری بازرگان، و افرادی چون ابراهیم یزدی، صادق قطب زاده و ابوالحسن بنی صدر که سرانجام بعنوان نخستین رئیس جمهور ایران برگزیده شد، بود، و از سوی دیگر، دولتی غیر رسمی و موازی که خمینی، تنی چند از روحانیون کلیدی، کمیته های انقلاب، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، و مجموعه ی نهادهای اسلامی که آفریننده ی تئوکراسی (حکومت دینی) خمینی شدند، عناصر آن بودند. مناسبات تیم جدید سفارت ایالات متحده و کارمندان وزارت خارجه و سیا که از ایران دیدن می کردند، به گفتگو با دولت رسمی که قدرت نفوذ اندکی داشت، محدود شد، و از آنسو نیز، خمینی از ایالات متحده دوری می جست. آرام آرام، خمینی با نقشه ی مشخص یک یک نیروهای سکولار، چپ و مذهبیون میانه رو را که همه در دهه ی 1970 در انقلاب ضد سلطنتی همراه بودند، منزوی و سرکوب ساخت. هدف فرجامین او انحصار قدرت در درست شورای انقلاب بود که نهادی موقت، از روحانیون هوادار خمینی بود.

بگفته ی لاینگن:

"ما ارتباط اندکی با روحانیون داشتیم. من هرگز خمینی را ندیدم، و براستی هیچگاه با شورای انقلاب گفتگو نکردیم. حضور روحانیون را در قدرت احساس می کردیم و بدان آگاه بودیم. اما درکی از دامنه ی قدرتشان نداشتیم. ماموریت ما اذعان به پذیرش انقلاب اسلامی بود و اینکه ما نیز کشوری مذهبی هستیم و درک اسلام سیاسی برای ایالات متحده ممکن است و شاه آینده یی ندشت. ما دریافتیم که نمی توان خمینی را کنار زد. اما بر این پندار چنگ می زدیم که طیف سکولار انقلاب چیره خواهد شد. بازرگان، یزدی، قطب زاده نیز بر این باور بودند که توانایی جلوگیری از نفوذ خمینی را خواهند داشت."

افراد سفارت، با شماری ازروحانیون شیعه ی میانه رو گفتگو کردند، اما به دایره ی نزدیکان خمینی راه نبردند. همچنان که خمینی قدرت را در انحصار خویش می گرفت، بسیاری از روحانیون میانه روتر یا به حاشیه رانده می شدند، یا به قتل می رسیدند، و یا تبعید می شدند.

همچنین، سازمان سیا که در پیش بینی رویدادهای ایران در سال 1979 ناکام ماند، نتوانست اطلاعات درستی در اختیار سفارت ایالات متحده گذارد. "آرن" می گوید:

"به یادم ندارم گزارشی درباره ی آینده ی رویدادهای ایران بدستم رسیده باشد. روی هم رفته انتظار واشنگتن از سفارت، حمایت از افرادی چون یزدی و بازرگان بود؛ به این امید که گرایش میانه رو تقویت شود و از تمایل واپسگرایانه ی رژیم کاسته شود. پایه ی چنین انتظاری امیدی پندارگونه بود، نه طرحی مشخص، یا نشانه هایی از سوی ایرانیان دال بر کارآمدی این نقشه."

اما اگر سیا پیرامون آینده ی ایران به نتیجه گیری درستی نرسید، در مقابل اطلاعات مهمی درباره ی همسایه ایران، یعنی عراق، به ایران داد. اینچنین، کمتر از دو سال پس از آن، ایران و عراق در گیر جنگی خونبار شدند که نزدیک به یک دهه ادامه یافت و بیش از یک میلیون کشته بر جای نهاد. افزون بر رئیس دفتر سیا در ایران، دیگر برجستگان این سازمان، و از آن میان "روبرت امس" و " جورج کیو"، در 1979 ، و پیش از اشغال سفارت، به ایران رفتند. دست کم یکبار، "روبرت امس" ــ رئیس بخش خاور نزدیک سیا ــ با آیت الله بهشتی دیدار کرد و دیگر شخصیت های سازمان نیز با یزدی، امیرعباس انتظام و دیگر سران غیر روحانی ایران دیدار کردند. معامله چنین بود؛ مبادله ی اطلاعات، بویژه در رابطه با عراق. یکی از افراد سیا که آن زمان با مسائل ایران در ارتباط بوده است، باز می گوید: "زمانی که دولت بازرگان به قدرت رسید، ما برای معامله با آنها کوشیدیم." او می افزاید که سیا در 1979، به ایران درباره ی خطر تهاجم نظامی عراق، هشدار داد. "لاینگن" نیز گزارش هایی را که بر پایه ی آنها ایالات متحده اطلاعاتی را درباره ی عراق به ایران رد کرده است، تائید می کند، او می گوید:

"ما از سوی عراق احساس نگرانی داشتیم. مناسبات ایران و عراق در پایین ترین سطح بود، و خمینی سخت از صدام حسین بیزار. خمینی در اندیشه ی صدور انقلاب اسلامی به عراق بود. بی گمان، عراق یکی از اهدف اصلی صدور انقلاب بود. به یاد دارم که اطلاعاتی را که سازمان اطلاعاتی آمریکا گردآورده بود فهرست وار به ایرانی ها دادم. ما اطلاعاتی درباره ی توان نظامی، آرایش نظامی عراق و اهداف آنها به ایران رساندیم. آن، تجربه یی جدید برای من بود؛ ناگهان، و برای نخستین بار، درگیر جاسوسی دیپلماتیک شدم."

در حالی که ایالات متحده اطلاعات نظامی در اختیار روحانیون ایران و از آن میان آیت الله بهشتی می گذارد، آرام آرام قدرت واقعی در دستان روحانیت شیعه رخ می نمود و آشکار میشد که افرادی چون بازرگان، یزدی و قطب زاده، براستی نفوذی ندارند. این امر، بویژه درباره ی تسلط بر نیروهای نظامی آشکار بود. یکی از شخصیت های پیشین سیا می گوید: "کمترین هماهنگی میان بازرگان و نیروهای نظامی نبود. این یک واقعیت بود. روحانیون سخت بر نیروهای نظامی کنترل داشتند. آنها ایران را به 17 منطقه تقسیم کردند و بوسیله ی کمیته ها افرادی را بر آنها گماردند."

با این همه، شماری از سیاستگزاران ایالات متحده، گرایش اسلامی در ایران را تهدیدی برای اتحاد شوروی پنداشتند. شگفت انگیز آن که شخصیت سرسختی چون برژینسکی، مشاور امنیت ملی افراطی ایالات متحده و مدافع کودتای نظامی برای متوقف کردن انقلاب خمینی، نیز چنین می اندیشید. اندک اندک، نگرش برژینسکی دگرگونی یافت و مساله ی به بیان او "کمربند بحران" ــ از شمال شرقی آفریقا تا آسیای مرکزی ــ را مطرح کرد. "کمربند بحران" منطقه ی رقابت دو ابرقدرت را، که دستخوش خیزش اسلامی شده بود، در بر می گرفت. "هنری پرچت"، از شخصیت های آمریکایی مخالف شاه، و کسی که موافق برقراری روابط نزدیک با جمهوری اسلامی بود، شرایط ایران را در میانه ی سال 1979 باز می گوید:

"پس از انقلاب نیز، ایران را از منظر منافع ایالات متحده، کشوری با اهمیت می دانستیم. "هال ساندرز" [معاون وزیر خارجه در امور خاور نزدیک] پس از بازگشت از دیداری در کاخ سفید، به من گفت: اگر بگویم چه شده بسیار خشنود خواهی شد. تصمیم گرفته شد که با ایران مناسبات جدیدی برقرار کنیم. دلیل این رویکرد امکان بهره گیری از اسلامگرایان علیه اتحاد شوروی بود. اساس تئوری این بود که با وجود کمربند بحران، می توان زنجیری از کشورهای اسلامی را برای کنترل اتحاد شوروی بسیج کرد. این فکر برژینسکی بود."

برژینسکی در خاطراتش می گوید که حتی پیش از انقلاب ایران در تکاپوی اتخاذ سیاست امنیتی همه جانبه یی در پیوند با نظریه ی کمربند بحران، برای ایالات متحده بوده است. مراد برژینسکی از چنین سیاستی، برقراری روابط نظامی استوار با مصر، عربستان سعودی، پاکستان و ترکیه ــ چهار کشور اسلامی در کمربند بحران ــ پشتیبانی از عمان، سومالی، کنیا، و نیز پاسداری از پایگاههای نظامی آمریکا در کشورهای مختلف و همچنین در اقیانوس هند، بود. برژینسکی می نویسد: "اواخر 1978، بر نظریه ی کمربند بحران پافشاری می کردم. منظورم پدید آوردن چهارچوب امنیتی نوینی برای حفظ قدرت و نفوذ ایالات متحده در منطقه بود."

بگفته ی کاتم، برژینسکی سقوط شاه را "مصیبت بار" می دانست. در آغاز، برژینسکی معتقد بود که باید بوسیله ی یک پینوشه ی ایرانی یعنی یک دیکتاتور نظامی، انقلاب اسلامی را به هر بهایی سرکوب کرد، اما زمانی که این کار ناممکن نمایاند، مایل به "پذیرش اتحادی بصورت دوفاکتو با نیروهای اسلامی و رژیم جمهوری اسلامی ایران شد. کاتم می نویسد: "هدف او ثبات سیاسی ایران نبود. اولویت نخست برژینسکی، پدید آوردن جبهه یی ضد اتحاد شوروی در منطقه ی کمربند بحران بود. تا پیش از تابستان 1979، برژینسکی به خلوص کمونیسم ستیزی خمینی ایمان آورده بود."

چند ماه بعد، برژینسکی در پی نظریه ی خویش، در الجزیره با بازرگان، نخست وزیر، و یزدی، وزیر خارجه و مصطفی چمران، وزیر دفاع دیدار کرد. برای چنان دیداری زمانی بدتر از آن هنگام نبود؛ زیرا چند هفته پیش از آن، دولت کارتر به شاه که اختاپوس سرطان پنجه در جان او انداخته بود، اجازه ی ورود به نیویورک برای درمان داد. این اقدام کارتر افراطیون پیرو خمینی را سخت به خشم آورد و تنها 3 روز پیش از دیدار برژینسکی و بازرگان در الجزیره، خمینی آن را دستمایه ی اقدام علیه جناح بازرگان ــ یزدی در دولت کرد. این چنین، آنچه آن هنگام حرکت خود جوش جمعی از دانشجویان برای حمله به سفارت ایالات متحده در تهران خوانده شد و در واقع بزرگترین بحران دیپلماتیک در تاریخ ایالات متحده، رخ داد. آنگاه که دیپلمات های آمریکایی به گروگان گرفته شدند، هر گونه امکان گفتگو میان ایالات متحده و ایران نماند. دولت ایران با رفتاری در خور منطق دیپلماسی، گروگان گیران را دانشجویانی ستیزه جو خواند، اما بی گمان همه ی جریان زیر نظر خمینی و حلقه ی نزدیکان او و برای تثبیت قدرت سیاسی دولت غیر رسمی و موازی که در کنار دولت رسمی نیرو می گرفت، هدایت شد. "ولادیمیر کوزیچکین"، رئیس دفتر ک.گ.ب در تهران، که چند سال بعد به غرب گریخت ، اطلاع دقیقی درباره ی سازمان دهنده ی اصلی عملیات تروریستی اشغال سفارت داشت. کوزیچکین می نویسد: "ما از کانال منابع اطلاعاتی مان می دانستیم که چه کسی دستور اشغال سفارت را داده است. فرمان از عالی ترین سطح رهبری ایران داده شد و بوسیله ی یک تیم آموزش دیده از اعضای سپاه پاسداران انقلاب اجرا شد."

پس از اشغال سفارت، دولت کارتر کمترین ایده یی درباره ی چگونگی برخورد با خمینی نداشت. کتاب ها، خاطرات و نوشتارهای بسیاری پیرامون بحران گروگان گیری نوشته شده است. اما در هیچ یک از آنها، جز پاراگرافی از کتاب خاطرات "هیلتون جردن"، رئیس ستاد ارتش و مسوول حل بحران، بیهودگی تلاش های کارتر را ننمایانده اند. هیلتون، کارتر را پشت میزش در حال نوشتن توصیف می کند:

"اگر ممکن است بعدا همدیگر را بینیم ــ در حال نوشتن نامه یی به خمینی هستم." من [هیلتون] شگفت زده با خود می اندیشیدم که این باپتیست[i] اهل جنوب، به آن فناتیک مسلمان چه می نویسد. به آن مرد چه خواهد گفت؟ شاید در پای نامه امضاء کند "شیطان بزرگ".... کارتر گفت: "اگر خمینی رهبری مذهبی است، که چنین نیز می نمایاند، نمی فهمم چگونه او از گروگان گرفته شدن افراد ما چشم می پوشد؟"

آغاز پایان دولت کارتر فرا رسیده بود. کارتر نتوانست خویش را از بند بحران اشغال سفارت برهاند. نه با گفتگو توانست چنین کند، نه با تهدید، و نه با طرح خام دستانه ی عملیات نظامی برای نجات گروگانها. هرچند تهران بارها و اغلب از کانال واسطه هایی مشکوک، با واشنگتن مذاکره کرد، آشکار بود که خمینی برنامه یی در گستره ی سیاست داخلی دارد که تا انجام آن، گروگانها را آزاد نخواهد کرد. هارولد ساندرز می گوید "در ژانویه ی 1980، یکی از دولتمردان برجسته ی جمهوری اسلامی گفت: تا زمانی که خمینی تک تک عناصر جمهوری اسلامی را در جای خود تثبیت نکند، شما گروگانها را نخواهید داشت."

و اینچنین هم شد.

انقلاب ایران، همه چیز را دگرگون کرد. از منظر واشنگتن، انقلاب متحدی قابل اعتماد و پایگاه جاسوسی و عملیاتیش را از دست داده بود. برای دیگر بازیگر جنگ سرد، انقلاب ایران هشداری باز هم جدی تر بود. با وجود وابستگی آشکار شاه به ایالات متحده، اتحاد شوروی و ایران مناسبات دیپلماتیک عادی بر پایه ی احترام متقابل داشتند. بویژه در زمینه ی روابط اقتصادی نیز، اتحاد شوروی و ایران همکاریهای بسیاری داشتند. و از همه مهمتر آنکه، ثبات ایران به معنی عدم نگرانی مسکو از بی ثباتی و جدایی طلبی در جمهوریهای آسیای غربی بود. اکنون، این شرایط نبود و برای نخستین بار از دهه ی 1920، اتحاد شوروی از سوی اسلام احساس نگرانی کرد و تلاش ایالات متحده نیز برجسته تر ساختن مصادیق چنین نگرانی بود.

 

پایان فصل نهم

 

 

[i]  اعضای کلیسای باپتیست که از جنبش پیوریتن انگلستان نشات گرفت. (م.)

 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                   بازگشت