بازی شیطاني
نوشته روبرت دريفوس ترجمه فروزنده فرزاد
الجزایر
ریشه های انقلاب
القاعده را دفع کرد
(30)
در خلال دهه ی 1990، ایالات متحده با
فوران آتش راستگرایی اسلامی در الجزایر، آنگاه مصر و سرانجام بار دیگر در افغانستان
با تردید و عدم قطعیت برخورد کرد. هر سه مورد، می توانستند شرایط خوبی برای کشاندن
پای جهادیون آموزش دیده ی تحت حمایت آمریکا در جنگ افغانستان به میدان کارزار شوند.
آنها بمب سازی، ترور و حملات چریکی را در خلال جنگ به خوبی آموخته بودند.
با فروپاشی اتحاد شوروی، راستگرایی اسلامی تهدیدی برای ثبات، امنیت و منافع ایالات
متحده شد. نیویورک تایمز در سال 1993 چنین گزارش کرد: "یکسال پس از اینکه شورشیان
مسلمان، دولت کمونیستی افغانستان را برکنارکردند، جنگ دیرهنگام افغانستان در جهان
اسلام طنین انداز شده است. اکنون جنگجویان جهاد افغانستان سلاح به دست گرفته و
برآنند تا دولت های الجزایر، مصر و دیگر کشورهای عربی را ساقط کنند. دیپلماتهای
غربی و شخصیت های عربی می گویند که هزاران نفر از ستیزه جویان اسلامگرا پنهانی در
نبرد خشونت آمیز برای سرنگونی دولت های الجزایر، مصر، یمن، تونس، اردن، ترکیه و
دیگر کشورهای مهم مسلمان می کوشند و افغانستان پایگاه آنها است." شکست ابرقدرتی
جهانی در افغانستان، راست اسلامی را به باورمندی به خویش رساند، و اکنون بر آن بود
تا توان قدرت جدید را بسنجد.
الجزایر
بحران 99-1992 در الجزایر برای نخستین بار پس از انقلاب ایران، انگیزه ی بازنگری
سیاست دولت ایالات متحده در برابر اسلام سیاسی شد. و در خلال 7 سال جنگ داخلی در
الجزایر، سیاست ایالات متحده به سوی این بازنگری گرایید ولی با نگرشهای گوناگون
ومتضاد همراه بود؛ و در این میان نظراتی در پاریس و دیگر نقاط اروپا در این باره که
واشنگتن با اسلامگرایان الجزایر برای توسعه ی نفت، گاز و پیشبرد منافع صنعتی خویش
در شمال آفریقا به زیان اروپا همراه بود، مطرح می شد.
پیچیدگی مساله الجزایر برای ایالات متحده آن بود که ناچار باید میان خیزش
اسلامگرایی که در انتخابات امتیازاتی بدست آورده بود و رژیم نظامی و انعطاف ناپذیر،
اما سکولار الجزایر که آن هنگام برای جلوگیری از پیروزی اسلامگرایان، دموکراسی را
موقتا کنار نهاده بود، یکی را بر می گزید. مساله دخالت مستقیم ایالات متحده نبود و
هیچ یک از طرفین مناقشه نیز این را نمی خواستند و به هر صورت این مساله ناممکن هم
بود. اما واشنگتن می باید آشکارا نظر خود را درباره ی تجربه ی دموکراسی در الجزایر
با اعلام طرفداری از جنبش رادیکال اسلامی یا ارتش الجزایر اعلام می کرد. هرچند
واشنگتن در پی راه میانه یی بود، سرانجام به درستی، سرکوب اسلامگرایان بوسیله ی
ارتش الجزایر را تحمل کرد. این، پایان خوشایند ماجرا نبود. ایالات متحده، سپس رژیم
الجزایر را محکوم و از اسلامیون راستگرا حمایت دیپلماتیک کرد. پیامد های چنین
برخوردی در الجزایر و در سطح منطقه فاجعه بار بود.
بحران الجزایر در سال 1989 با تشکیل "جبهه ی نجات اسلامی" (الجبهة الإسلامية
للإنقاذ، FIS) آغاز شد. در ژوئن 1990، FIS پیروزی پر سر و صدایی در انتخابات محلی
به دست آورد. سپس، در دسامبر 1991، با به دست آوردن 118 کرسی پارلمان، حزب حاکم
یعنی "جبهه ی آزادیبخش ملی" را شگفت زده کرد. اما پیش از آغاز دور دوم انتخابات و
به قدرت رسیدن FIS، ارتش برای باطل اعلام کردن نتیجه ی انتخابات مداخله و 10 هزار
تن از اعضا و هواداران FIS را بازداشت کرد. اینچنین، FIS که با انکار پیروزیش در
انتخابات مواجه شد، به کارزار تروریستی آغاز نهاد. ترور و بمب گذاری در وزارت خانه
ها آغاز شد، صدها تن از افسران امنیتی و پلیس به دست تفنگداران FIS کشته شدند. جنگ
داخلی آغاز شد. در خلال این دهه، سازمان دومی با نام "گروه مسلح اسلامی" (GIA)، که
با FIS روابط خصمانه داشت، به میدان پا نهاد. چنانکه خشونت ها شدت می گرفت،
اسلامگرایان هوشیار و گروههای پارلمانی زودگذر علیه کشتار دهشتبار، کشتار در دهکده
ها و قتل عام زنان و کودکان به مبارزه برخاستند. دهها هزار نفر کشته شدند...
اما ظهور FIS در 1989 ناگهانی نبود. همانگونه که در جریان جنگ سرد در پاکستان، مصر،
سوریه، سودان و افغانستان روی داد، راستگرایی اسلامی با ستیز ضد چپ ها و
ناسیونالیست های الجزایر بویژه در دانشگاهها راه خویش را بسوی قدرت هموار کرد.
همچون افغانستان که محفل "اساتید" وابسته به اخوان المسلمین مصر در دهه های 1960 و
1970، انجمن های اسلامی سری را در کابل پدید آورد، در الجزایر نیز گروهی از استادان
و معلمان مصری که بسیاریشان از اعضای اخوان المسلمین بودند و در دانشگاههای اسلامی
عربستان سعودی درس خوانده بودند برای آموزش زبان عربی به الجزایر، این کشور فرانسوی
زبان رفتند. محمد الغزالی و یوسف القرضاوی، دو تن از علمای دینی سرشناس مصری بودند
که به کشورهای خلیج گریخته و "هوادار اخوان المسلمین و در خدمت حکومت های پادشاهی
نفتی و مشوق تز" بیداری اسلامی" در الجزایر در دهه ی 1980 بودند. در خلال دهه ی
1980، این کادر از فعالان اسلامگرا یک رشته حملات تروریستی ضد دولت الجزایر را
سازمان دادند. بسیاری از این تروریست ها در جنگ افغانستان شرکت داشتند و یا در این
دو جبهه در رفت و آمد بودند. یکی از آنها به نام عبدالله أنس به نیروهای بن لادن و
دیگری بنام عزام در "مکتب الخدمات"، (پیش درآمد القاعده) پیوستند. هنگامی که عزام
ترور شد أنس رهبری را به عهده گرفت.
تا این زمان FIS، پدید آمده و کنترل هزاران مسجد را سرتاسر الجزایر به دست گرفته
بود، آنها ماشین مذهبی ـ سیاسی خویش را شکل دادند. FIS نیز همچون طالبان، هر گاه
کنترل انجمن های ایالتی و ولایتی را به دست می گرفت، قوانین اسلامی خویش را به اجرا
می گذاشت، زنان را به استفاده از حجاب مجبور می کرد، میخانه ها و کلوب های ویدئویی
را تعطیل می کرد، و اغلب کسانی را که از اجرای قوانین سرباز می زدند، مجازات می
کرد.FIS ، علیه طبقات متوسط دانش آموخته و سکولاریست فعالیت می کرد و قصد خویش را
برای "ممانعت از نفوذ فرانسه به الجزایر بلحاظ روشنفکری و نظری" اعلام داشت. یک ماه
پیش از انتخابات دسامبر که FIS در آن به پیروزی رسید، در نوامبر 1991، گروهی از
اسلامیون به ظاهرمستقل الجزایر کشور را با ترورهای شگفت انگیز و غیر منتظره شوکه
کرد:
"نخستین عملیات آشکار آنها یورش خونین به یک پاسگاه مرزی بود که در جریان آن یک
گروه از کهنه سربازان افغان، شماری از سربازان وظیفه ی نگون بخت را سر بریدند....
این روز با نقشه یی از پیش تعیین شده انتخاب شده بود تا دومین سال شهادت عبدالله
عزام در پیشاور را در یادبودی 4 روزه گرامی بدارند. این نشانه ی آغاز جهاد در خاک
الجزایر بود."
این رویداد بسیاری از الجزایری ها را به هراس افکند، چرا که آن سیمای حاکمیت حکومتی
اسلامی بر پایه ی ترور را به نمایش گذاشت، دولت های عربی چون مصر، اردن، تونس و
مراکش نیز از سرایت این اسلامگرایی الجزایر به کشورهای خویش به وحشت افتادند. عکس
العمل ارتش الجزایر در باطل اعلام کردن انتخابات مساله ی سیاسی ظریفی در برابر
ایالات متحده می گذاشت؛ آیا واشنگتن بر سرکوب نتیجه ی انتخابات از سوی ارتش صحه
میگذاشت یا از FIS و راست اسلامی دفاع می کرد؟
برای دولت بوش(پدر) که درگیر نظم نوین جهانی بود، این مساله معمایی شده بود. بوش و
وزیر خارجه اش، جیمز بیکر، چشم انداز وهم آلودی از آینده ی اسلامگرایی در الجزایر
در ذهن داشتند، هم از این رو بگونه یی نیمه رسمی از ارتش الجزایر حمایت کردند و
موضعی برگزیدند که به بیان یکی از سناتورها "گذشتن از کنار مساله" بود. بیکر موقعیت
آن هنگام خویش را چنین توضیح می دهد: "آن هنگام که من در وزارت خارجه بودم، ما
سیاست کنارگذاشتن بنیادگرایان رادیکال در الجزایر را برگزیدیم هر چند می دانستیم که
چنین سیاستی با سیاست حمایت ما از دموکراسی در تضاد است." ولی بسیاری از دیگر شخصیت
های آمریکایی و از آن میان افسران سیا که با FIS در ارتباط بودند با سیاست بوش ـ
بیکر موافق نبودند.
بگفته ی روبرت پلتریو، سفیر پیشین ایالات متحده و از شخصیت های وزارت امور خارجه،
اختلافات جدی پیرامون سیاست بوش ـ بیکر برای ممانعت از پیشرفت اسلامگرایی در
الجزایر بود. پلتریو می گوید: " بی درنگ پس از ابطال انتخابات بوسیله ی نظامیان ما
موضع به شدت انتقادآمیز داشتیم. اما 24 ساعت پس از این رویداد، موضعی یکسره متفاوت
برگزیدیم."
دولت بوش که دربرابر چالش اسلامگرایی در الجزایر درمانده بود، در صدد بازنگری
برآمد. تلاش برای اجماع پیرامون چگونگی برخورد با پدیده یی که حتی کارشناسان درکی
از آن نداشتند و سیاستمداران و شخصیت های بلند پایه و اعضای کنگره نیز کاملا از آن
بی اطلاع بودند، ملغمه یی از نظرات از کار درآمد. جنگ آراء هنوز شدت نیافته بود اما
دو جریان پدید آمده بود. یک سو نگرش معتقد به همراهی با اسلامگرایی (ایالات متحده،
هیچ دلیلی برای هراس از راستگرایی اسلامی ندارد و دیپلمات های ایالات متحده و افراد
سیا باید برای تماس با اسلامیون که برای گفتگو حاضر بودند از خشونت دوری گزینند و
تلاشی جهانی را آغاز کنند). نگرش دوم که هنوز در تقلا برای ابراز وجود بود، به مکتب
برخورد تمدنها باور داشت. بر پایه ی این نگرش، جهان اسلام خصومتی انعطاف ناپذیر و
بنیادی با غرب دارد. بگفته ی این گروه، تنها القاعده و راستگرایی اسلام سیاسی دشمن
ایالات متحده نبود، بلکه طبیعت ایمان مسلمانی، قرآن و تکامل تمدن اسلامی بدرازای 13
قرن، غرب ستیز است. در دهه ی 1990، این دو مکتب به موازات هم پیش رفتند و همواره در
برابر هم بودند. دو آکادمیسین مشهور، نیز هر یک نماینده ی یکی از این دو مکتب بود:
جان اسپوزیتو از دانشگاه جورج تاون از معتقدان به گفتگو با اسلامگرایان بود و
برنارد لوئیس از دانشگاه پرینستون از باورمندان به برخورد تمدنها.
در سال 1992، ادوارد جرجیان، مشاور وزیر خارجه در امور خاور نزدیک در راس تلاش برای
اتخاذ سیاستی دربرابر اسلام قرار گرفت، و برای ایراد سخنرانی در ژوئن 1992 در
مریدین هاوس در واشنگتن برگزیده شد. دیوید مک، مشاور وقت جرجیان می گوید: "وزیر
امور خارجه نزد من آمد و گفت: ‘به اتخاذ سیاستی در برابر اسلام نیازمندیم.’" بگفته
ی مک، سخنرانی برای مقابله با شخصیت های دولتی که اسلام را دشمن جهانی ایالات متحده
می دانستند، تنظیم شده بود. مک می گوید: "افرادی چون ریچارد شیفتر، از اداره ی حقوق
بشر، می گفتند که اسلام خطرناک است و البته این زمان آغاز تکوین تز برخورد تمدنها
بود. ما بر آن بودیم تا جلوی این نگرش را بگیریم. با افرادی از [امور خاور نزدیک]،
[اداره ی اطلاعات و پژوهش]، حقوق بشر و بسیاری از کارشناسان در زمینه ی اسلام
کنفرانس بزرگی داشتیم. من پیش نویس سخنرانی جرجیان را آماده کردم. آن را نزد جیمز
بیکر بردیم و او گفت: ‘خوب است.’"
شیفتر، مشاور وزیر امور خارجه در امور حقوق بشر گفت که وی، به نظر جین کرکپاتریک
درباره ی تمایز میان رژیمهای "استبدادی" و رژیمهای "اقتدارگرا" معتقد است. و در
بحران الجزایر، او از نگرشی جانبداری می کرد که به پشتیبانی از اسلامیون در برابر
سرکوب ارتش باور داشت. اما برای شیفتر و بسیاری از متعصبان و نومحافظه کاران، مساله
فراتر از الجزایر بود. او می گوید: "آنچه من دیدم گسترش جنبشی مشابه فاشیسم بود. پس
از فاشیسم و کمونیسم، این سومین یورش تمامیت خواهانه به دموکراسی است." بگفته ی مک،
شیفتر خواهان متنی با لحن خشن تر از آنچه برای سخنرانی پذیرفته شد، بود. او می
گوید: "شیفتر و اداره ی حقوق بشر بر این تصور بودند که این شیوه یی تسامح آمیز
است."
سرانجام، سخنرانی جرجیان شماری از برجستگان را به عقب نشینی واداشت، اما پرسش و
انتقادی هم از آن نشد. جرجیان تز برخورد تمدنها را رد کرد. او گفت: "دولت ایالات
متحده اسلام را یک ایسم نوین در برابر گفتمان غرب و تهدیدی برای صلح جهانی نمی
داند. رقابت میان اسلام و غرب نه آنچیزی است که جایگزین جنگ سرد شده باشد. جنگ
صلیبی دیرزمانی است که پایان یافته است. آمریکا اسلام را بعنوان یکی از تمدنهای
تاریخی که فرهنگ ما را نیز غنا بخشیده و بر آن تاثیر گذارده است به رسمیت می
شناسد." ولی مک از این نیز پیشتر رفت:
"توجه زیادی به پدیده ی که برچسب اسلام سیاسی، احیاگری اسلامی یا بنیادگرایی اسلامی
بر آن زده اند معطوف شده است.... در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا، گروهها و
جنبش هایی را می بینیم که برای اصلاحات اجتماعی با ایده ها ی اسلامی می کوشند....ما
تلاش جهانی یکپارچه و سازمان یافته یی در پشت این جنبش ها نمی بینیم. آنچه می بینیم
باورمندانی هستند که در کشورهای مختلف می زیند و نگاهی نوین به اصول اسلامی دارند و
نیز دولت هایی که فعالیت های سیاسی اسلامگرایان را به درجات متفاوت و به شیوه های
گوناگون بر می تابند."
جرجیان این را هم به گفته هایش افزود که ایالات متحده خواهان انتخابات آزاد و رعایت
حقوق مدنی در منطقه است اما این مساله را با اشاره ی آشکار به بحران الجزایر بیان
داشت: " ما به کسانی که از فرایند دموکراتیک برای به قدرت رسیدن استفاده می کنند تا
تنها آنرا خراب کنند و سلطه ی سیاسی خویش را نگه دارند، بدگمان هستیم." و ادامه داد
که ایالات متحده با آنها که در خشونت و سرکوب یا "برخورد مذهبی و سیاسی" دست دارند،
مخالف است.
در همایش های دیگر، جرجیان به گونه یی بهتر اما ابهام آمیزتر درباره ی "اسلامگرایان
میانه رو" سخن گفت هر چند نتوانست بگوید منظورش از "میانه رو" چیست. آنگاه که
جرجیان تروریسم را محکوم می کرد گفت که ایالات متحده روابط خوبی با کشورهای که
"سیستم حکومتی شان ریشه در اصول اسلامی دارد" مانند عربستان سعودی و پاکستان دارد.
او بکلی از بحث پیرامون راست اسلامی و مانیفست این جنبش خودداری کرد. جرجس می
نویسد: متاسفانه، سخنرانی مریدین هاوس مشی دولت بوش در برابر گروههای اسلامگرا روشن
نکرد."
اگر سخنرانی جرجیان بعنوان چهارچوب سیاست آمریکا در برابر اسلام سیاسی ناکام ماند،
به طور ویژه در ارتباط با رویدادهای الجزایر کارآمد بود؛ ایالات متحده بلحاظ
تاکتیکی از سرکوب دموکراسی بوسیله ی ارتشیان پشتیبانی کرد، اما شرایط به وخامت
گرایید زیرا الجزایر در کام حملات و ضد حملات خشونت آمیز دوره یی فرو رفت که ارتش
را در برابر جهادیون آموزش دیده گذارد. در سال 1993، دولت کلینتون کوشید تا میان
حکومت الجزایر و اپوزیسیون اسلامگرا فضای گفتگو ایجاد کند. اما اروپای غربی و بویژه
فرانسه ایالات متحده را به تلاش برای بهره گیری از گفتگو با اسلامگرایان برای تضمین
منافع سیاسی و اقتصادیش در الجزایر، در پی آنچه شاید یک انقلاب اسلامی باشد، متهم
می کرد. بگفته ی جرجس "فرانسه به انگیزه های آمریکا برای گفتگو با اسلامگرایان تاخت
و بر این تصور بود که ایالات متحده FIS را بر رژیم الجزایر ترجیح می دهد." جرجس
گزارش کرده است که چارلز پاسکوا، وزیر کشور فرانسه، واشنگتن را به پشتیبانی از
"تروریست های بنیادگرا" متهم کرد. اشاره ی پاسکوا به دیدارهای گاه به گاه انور
هدام، نماینده ی FIS با شخصیت های آمریکایی در واشنگتن در اوایل دهه ی 1990 بود.
پلتریو، مشاور وزیر امور خارجه ی دولت کلینتون در امور خاور نزدیک می گوید:
"فرانسوی ها می خواستند که ما نمایندگان FIS را اخراج کنیم. اما هرگز دستوری برای
انجام این کار دریافت نکردیم."
بانگ بلند آشتی با اسلامگرایان را گراهام فولر، تحلیلگر پیشین سیا که با کیسی برای
توجیه رسوایی ایران کانترا و رابطه با تهران در 86-1984 همراه بود، برداشت. فولر که
آن هنگام، در موسسه ی راند پنهان شده بود کتابی با نام "آیا الجزایر دولت بنیادگرای
بعدی خواهد بود؟" نگاشت و در آن از FIS بعنوان حاکمان بعدی الجزایر یاد کرد و گفت
که ایالات متحده نباید نگران این مساله باشد. فولر نوشت: "بعید است FIS چالشی بزرگ
برای منافع غرب و ایالات متحده باشد. آیا تمایل ایالات متحده آغاز فرایندهای
دموکراتیکی است که بواسطه آن اسلامگرایان شانس خوبی برای به قدرت رسیدن دارند؟"
فولر می پذیرد که FIS حقوق زنان را تضییع می کند و در پی گسترش ایدئولوژی خویش
فراتر از مرزها برمی آید و "مامن اقتصادی، تسلیحاتی جنبش های اسلامی مصر، تونس،
لیبی و مراکش خواهد شد." اما فولر استدلال می کند که شتاب خیزش اسلامگرایان قابل
توقف نیست، او می گوید: "ممانعت از اسلامیون، اگر نه ناممکن، بسیار دشوار خواهد
بود. در سالهای آینده شمار و گونه گونی دولت های اسلامی در خاورمیانه چندین برابر
خواهند شد. آنها و غرب باید بیاموزند که در کنار هم زندگی کنند." فولر می افزاید که
"شاید FIS پذیرای سرمایه گذاری بخش خصوصی ایالات متحده در الجزایر شود و مناسبات
اقتصادی تنگاتنگی با آمریکا برقرار کند....FIS پیوندهای نزدیک دیرینه یی با عربستان
سعودی داشته است و تا همین سالها
از حمایت مالی عربستان برخوردار بوده است." ارتش ایالات متحده از نظرات فولر
پشتیبانی کرد.
به نظر فولر، جنبش FIS در الجزایر تجربه یی گرانبها بود که ایالات متحده نباید به
آن پشت می کرد؛ بی گمان آراء فولر در دوره ی ریاست جمهوری کلینتون اثرگذار بود. اما
بسیاری از الجزایری ها و نیزکهنه سربازان انقلاب 1962، حاضر نبودند سکولاریسم و
سوسیالسیم را ببازند و در ازای آن اسلامگرایی و بازار آزاد را به جان بخرند. محمود
براهیمی، رئیس پیشین انجمن حقوق بشر الجزایر گفت: " دیگران می توانند پیرامون تجربه
ی سیاسی گرانبها در الجزایر داد سخن بدهند، ولی آنها ما را چه می پندارند؟ موش هایی
ترسو!؟"
فرمات PDF : بازگشت